دربارة هفت آسمان يا ساختار زماني _ مكانی عرش(1)

هفت آسمان قرآن كه مفسران و متفكران مسلمان قرنها به رصد آن نشسته اند، همچنان در لفافه اي از ابهام مستور مانده است و از ميان نظريات موجود، هيچ نظريه اي نيست كه چشم اندازي روشن از اين موضوع پيچيده و شگرف قرآني بنمايش درآورد، بگونه اي كه هم با عالم قرآن و هم با عالم خارج از قرآن سازگاري داشته باشد.
شنبه، 27 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دربارة هفت آسمان يا ساختار زماني _ مكانی عرش(1)

دربارة هفت آسمان يا ساختار زماني _ مكانی عرش(1)
دربارة هفت آسمان يا ساختار زماني _ مكانی عرش(1)


 

نويسنده:عليرضا خسروي




 
هفت آسمان قرآن كه مفسران و متفكران مسلمان قرنها به رصد آن نشسته اند، همچنان در لفافه اي از ابهام مستور مانده است و از ميان نظريات موجود، هيچ نظريه اي نيست كه چشم اندازي روشن از اين موضوع پيچيده و شگرف قرآني بنمايش درآورد، بگونه اي كه هم با عالم قرآن و هم با عالم خارج از قرآن سازگاري داشته باشد.
در قرون گذشته، با ورود نظرية كيهانشناسي «بطليموس» به جهان اسلام و با توجه به شباهتهاي مختصري كه اين نظريه با ظاهر برخي از آيات قرآن داشت، عده اي برآن شدند كه آيات قرآن را در قالب تنگ اين نظريه بريزند و آنچه را قرآن مي گويد با آنچه بطليموس گفته است يكپارچه كنند. بدين ترتيب، هفت آسمان قرآن همان هفت فلك بطليموس مي شدند كه خورشيد و ماه و سيارات پنجگانه، عطارد، زهره، مريخ، مشتري و زحل را حمل مي كردند و «كرسي» و «عرش» نيز بترتيب، جاي فلك ثوابت و فلك الافلاك را مي گرفتند.
نظرية كيهان شناسي بطليموس، برغم ناسازگاري با آيات قرآن، مورد توجه مسلمان قرار گرفت و مدتهاي مديدي بعنوان تصويري واضح از آسمانهاي هفتگانة قرآن، پذيرفته شد. تا اينكه سرانجام «كپرنيك» وارد صحنه شد و نظرية بطليموس را رد كرد و جز خاطره اي از او باقي نگذاشت.
مدتي بعد از اين واقعه، هفت آسمان قرآن نيز جاي خود را در منظومة شمسي و نظرية خورشيد مركزي كپرنيك باز كردند و سيارات بگونه اي منظم شدند كه بتوانند توضيحي براي هفت آسمان قرآن باشند. از طرفي، مطالعات در بارة جو زمين مشخص كرد جو ساختاري لايه لايه دارد و هر لايه داراي چندين كيلومتر ضخامت است، بنابرين، عده اي ديگر دست بكار شدند و هفت آسمان را كه منظومة شمسي را در قلمرو خود داشت، به جو زمين منتقل كردند. اگرچه تعداد لايه هاي مذكور كمتر از تعداد هفت آسمان بود، همواره اين اميدواري وجود داشت كه با پيشرفت علم بر تعداد آنها افزوده شود. بعضي ديگر كه در ناحية كلان گيتي براي هفت آسمان با كمبود جا مواجه شده بودند، تعدادي از آسمانها را درون هستة اتم جاي دادند. در اين ميان، عده اي كه ديگر از ديو و دد ملول شده بودند، بكلي هفت بودن عدد هفت را انكار كردند و گفتند كه در بطن هفت، معناي كثرت مستتر است و بنابرين، منظور از هفت آسمان تعداد بيشماري آسمان است، خلاصه اينكه:
از نظرگه گفتشان شد مختلف ***** آن يكي دالش لقب داد اين الف

هفت آسمان از ديدگاهي ديگر
 

در قرآن کريم، بسيار ديده مي شود كه خداوند متعال در چند آيه از كلمه اي استفاده مي كند، در حاليكه از آن كلمه معاني بسياري در نظر دارد. اين نكته اي بسيار ظريف است و همة كساني كه با قرآن سروكار دارند، بر آن واقفند. با وجود اين، در بعضي جاها، از آن غفلت مي شود و همين غفلت باعث بروز اشتباهات بزرگ و اختلافات فراواني شده است كه نمونه اي از آن را در بارة هفت آسمان شاهد بوديم.
براستي، چه چيزي باعث شده است تا عده اي هر هفت آسمان را جزو قلمرو ماده بدانند و بعضي يكي از آنها را مادي و بقيه را غير مادي تلقي كنند و عده اي ديگر براي موجودات غيرمادي، هفت آسمان مجزا در نظر بگيرند؟ آيا اين تصور، بيدليل در ذهن آنان خطور كرده است يا آنكه بوي آن را از قرآن استشمام كرده اند؟
واقعاً، عجيب است! چرا كساني كه حتي در هفت بودن هفت شك كردند و به آن معناي كثرت بخشيدند، بفكرشان نرسيد كه ممكن است معدود اين هفت هم داراي مفهوم متفاوتي باشد؟
در قرآن کريم، هرجا صحبت از هفت آسمان است، عدد همواره مفهوم يكساني دارد، اما اين قضاوت در بارة معدود صحيح نيست، بعبارت ديگر، هفت در همان جايگاه معروف خودش است و همواره يك معني مي دهد، ولي آسماني كه بعد از هفت مي آيد، هميشه به يك معني نيست.
اين يكي شير است كه آدم مي خورد***** آن يكي شير است كه آدم مي خورد
نكته اي كه در اينجا به آن اشاره كردم، بسيار بنيادي و مهم است و براي ديدگاهي كه مطرح مي كنم، حكم اصل را دارد. در واقع، اين اصل به ما مي گويد كه در قرآن کريم، دو تا هفت آسمان داريم. وجود اين آسمانها بگونه اي است كه اگر آنها را با يكديگر جمع كنيم، عددي كه حاصل مي شود هفت است نه چهارده. بعبارت ديگر، مجموع آنها چهارده چيز نمي شود، بلكه هفت چيز است. مي خواهم بگويم يكي از اين دو گروه داراي هفت عضو حقيقي است و اعضاي آن از يك نظر داراي وجودي مستقل هستند، اما گروه ديگر، حقيقتاً، بيش از يك عضو ندارد و اعضاي آن كه در واقع اجزاي اين عضو هستند، وجودي نسبي دارند. از طرفي، عضو حقيقي اين گروه، خود زير مجموعه اي براي آن گروه ديگر بشمار مي رود.
من يكي از اعضاي اين گروه هفت نفره را بيرون مي آورم و به شما معرفي مي كنم، اگرچه آنچنان هم نياز به معرفي ندارد.

السماء الدنيا
 

به طوري كه مي دانيد، ما شش جهت اصلي داريم كه عبارتند از: جلو، عقب، بالا، پايين، چپ و راست. مكاني كه در سمت راست من قرار گرفته، براي كسي كه روبروي من ايستاده است، سمت چپ محسوب مي شود و جايي كه براي من جلوست، براي او عقب است. جهتي هم كه براي من بالاست ممكن است براي كس ديگري پايين باشد. بنابرين، جهات نسبي هستند و بستگي به مقياسي دارند كه ما انتخاب مي كنيم.
در معني كلمة «سماء» گفته اند: هر چيزي است كه بالاي سر قرار گرفته باشد. از اينرو، به چيزهايي از قبيل ابر، باران و سقف خانه «سماء» مي گويند. از اينجا مشخص مي شود كه سماء به اين معني، چيز مطلقي نيست. وقتي من روي زمين هستم، ماه در آسمان است، اما اگر روي ماه باشم، اينبار، زمين در آسمان است. با وجود اين، «چيزي» وجود دارد كه من به آن مي گويم آسمان و كسي هم كه در كرة ماه است به آن مي گويد آسمان و هركس در هر گوشه از اين جهان پهناور كه باشد، به آن مي گويد آسمان. آن چيز همان است كه به «جا» معروف است. بدين ترتيب، وقتي مقياس بخصوصي در نظر نگرفته باشيم، سماء يعني «جا».
بنابرين، مشخص مي شود كه وقتي قرآن مي گويد سماء، گاهي منظورش از اين كلمه «جا» است، يعني همان جايي كه زمين را هم در خود دارد و نه صرفاً آنجايي كه بالاي زمين قرار مي گيرد. براي مثال، آنجا كه قرآن گفته است: «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ»[1]، منظورش از سماء جايي است كه در آن «السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا»[2] و سپس با فرمان « اِئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا»[3] آنها را از يكديگر جدا كرد و بصورت زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و غيره درآورد. قرآن کريم به جايي كه اين اجرام در آن وجود دارند مي گويد: «السماء الدنيا» كه ما باختصار به آن مي گوييم «دنيا».
كلمة دنيا اسم تفضيل از مصدر دنو است كه معناي نزديكتر مي دهد. بنابرين، «السماء الدنيا» مي شود «جاي نزديكتر»، جايي كه از جاهاي ديگر به ما نزديكتر و دستيابي به آن آسانتر است. آسمان دنيا كه خود يكي از آسمانهاي هفتگانه بشمار مي رود، نسبت به زمين از هفت قسمت يا طبقه كه يكي بر روي ديگري قرار گرفته اند و همگي بالاي سر ما هستند، تشكيل شده است. نخستين طبقه بنابر نامگذاري قرآن، «جو» نام دارد و آخرين آنها جايي است كه خورشيد و ماه و ستارگان و غيره را در خود جاي داده است. اين مطلب اثبات شده است و اثبات آن دقيقاً از طريق خود قرآن صورت مي گيرد، نه اينكه چيزي از خارج بعنوان اثبات مطلب در نظر گرفته شود و بعد به قرآن تحميل گردد. در اينجا، هيچ چيز به قرآن تحميل نمي شود. مطلبي كه در اين قسمت از مقاله ارائه مي شود، بباور من، صرفاً، ديدگاهي قرآني است و بنده در آن فقط سهم مترجم را دارم. حالا كه يكي از اعضاي آن گروه هفت نفره كه قبلاً به آن اشاره كردم، معرفي شد، نوبت به معرفي آن شش نفر ديگر رسيده است.

السموات العلي
 

لطفاً به اين آيات توجه فرماييد: «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ»[4]؛ «وَكَم مِّن مَّلَكٍٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَاءُ وَيَرْضَى»[5] و «وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاء فَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[6].
با توجه به اينكه َدابَّة از آب خلق شده و در آسمان پراكنده گرديده است و از طرفي، ما معتقديم كه ملائكه غير ماديند، بنابرين، بنظر مي رسد كه در جهان هستي، مادي و غير مادي با يكديگر آميخته شده اند و هر دو زير يك سقف زندگي مي كنند. وقتي موجودات مادي در آسمانها هستند و آسمانها نيز عبارتند از مجموعه اي از «جا»ها كه بالاي سر قرار گرفته اند، ما مي توانيم از زمين به آن موجودات اشاره کنيم، حتي اگر پشت سقفي ستاره اي قرار گرفته باشند. بهمين ترتيب، بايد بتوانيم به ملائكه نيز اشاره كنيم (چه مرئي باشند و چه نامرئي)؛ زيرا در غير اينصورت، ديگر بالاي سر ما نيستند. اگر مي توانيم به آنها اشاره كنيم، پس غير مادي بودن آنها به چه معناست و اگر قابل اشاره نيستند، پس در آسمان بودن آنها براي چيست؟
اينجاست كه ديده مي شود فلاسفة قديم ما بجاي گرايش به نظرية قديمي هفت آسمان كه در آن آسمان دنيا داراي سقفي ستاره اي بود و در بالاي آن شش آسمان ديگر وجود داشت و پايه هاي عرش پروردگار برفراز هفتمين آسمان قرار گرفته بود، به نظرية بطليموس گرايش پيدا مي كنند؛ چرا كه در اين نظريه، بالاي «فلك الافلاك» ديگر جايي وجود نداشت كه بخواهند نگرانش باشند.
حال، براي پاسخ دادن به مسئلة فوق، مي توان راههاي مختلفي انتخاب كرد، ولي من يك راه را برمي گزينم و آن را اصلح مي دانم: آسمان ما با آسمان ملائكه فرق دارد و ما نمي توانيم به آن اشاره كنيم و اگر مي بينيم آسمان است، به يك معني از آسمان ما كه به «جا» اطلاق مي شود، انتزاع شده است. اما معناي ديگر آن در گرو مفهوم «معارج» است كه در سورة «معارج» آمده است و ما در قسمت دوم اين مقاله، مختصري دربارة اين مفهوم صحبت خواهيم كرد.
بطور كلي، آسمان ما و آسمانهاي ملائكه مجموعه اي هفت عضوي هستند كه همة اعضاي آن حقيقي است و وجودشان بسته به هيچ مقياسي نيست. در قرآن کريم منظور از برخي آياتي كه به هفت آسمان اشاره مي كنند، همين مجموعة هفت عضوي است؛ براي مثال، مي توان آية زير را ذكر كرد:
«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»[7]
در اين آيه، «السماء‌الدنيا» مشخص شده است، بنابرين، آن شش آسمان ديگر «السموات العلي» هستند كه مأمن ملائكه بشمار مي روند. البته قرآن، بطور مستقيم، «السموات العلي» را جايگاه ملائكه معرفي نكرده، ولي چون به ملائكه «الملاء الاعلي» نيز گفته است و از طرفي، حضرت علي (ع) در نهج البلاغه جايگاه ملائكه را مستقيماً، «السموات العلي» معرفي مي كند، باحتمال بسيار قوي، منظور قرآن از «السموات العلي» آسمانهاي ملائكه است.
قرآن کريم، نه در اين آيه و نه در آيات ديگر، در بارة اينكه آسمانهاي ملائكه چگونه جاهايي است، اطلاعاتي به ما نداده، ولي در همين آيه در مورد آسمان دنيا گفته است: «زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا». عده اي با توجه به ظاهر آيات قرآن تصور كرده اند كه آسمان دنيا عبارت است از همين گنبد و سقف ستاره اي حايل ميان عالم ما و عالم ملائكه و داراي نگهباناني از ملائكه است كه اجازه نمي دهند تا شياطين به حريم ملائكه تجاوز كرده، اخبار آنجا را استراق سمع كنند و اگر شيطاني اين كار را بكند، بلافاصله مورد اصابت شهابي قرار مي گيرد كه ملكي آن را پرت كرده است و منظور قرآن از «حفظا»، اشاره به همين مطلب است.
خوب، البته اين بويي است كه از ظاهر قرآن به مشام مي رسد، اما باطن قرآن چيز ديگري مي گويد. وقتي قرآن مي گويد كه ما آسمان دنيا را حفظ كرديم، به دو معناست: اول اينكه آسمان دنيا را كه عبارت است از همين مجموعه اي كه خودمان هم جزئش هستيم و همه روزه آن را با چشمان مسلح و غير مسلح نظاره مي كنيم، حفظ مي كند تا در آن فسادي بوجود نيايد. نظير اين مطلب است كه مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ اَمْسَكَهُمَا مِنْ اَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا»[8]. در اين آيه، منظور از «السموات» هفت آسمان نيست، بلكه اجرامي از قبيل ستاره و سياره است، چرا كه اين اجرام چيزهايي هستند كه بالاي سر ما قرار مي گيرند و سماء يعني هر چيزي كه بالاي سر قرار گيرد. خداوند اين اجرام را نگه مي دارد و حفظ مي كند كه از جاي خود حركت نكنند و اگر به جنبش درآيند، احدي غير از خدا قادر به حفظ آنها نيست. براي مثال، فرض كنيد ستارة دنباله داري، نظير آن كه چند سال پيش به مشتري برخورد كرد، به كره مريخ برخورد مي كرد و مثلاً، آن را از مدار خارج مي كرد، بنظر شما، چه اتفاقي مي افتاد؟ بعد از مدتي نه چندان دراز، كل منظومة شمسي متلاشي مي شد و پس از تلاشي منظومه، معلوم نيست چه وضعي پيش مي آمد. اين مثالي بود از «فساد داخلي» و در مورد معناي ديگر حفظ كردن، بزودي صحبت خواهيم كرد.
اگر ما آية «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ...» را كه در بالا آورديم، پيرو حرف «فاء» كه بر سر آيه آمده است فرع به ماقبل كنيم، آنگاه ديگر نمي توانيم آسمانهاي ملائكه را هم داخل در آسمانهاي هفتگانه بكنيم و اگر اين كار را بكنيم، دوباره به مشكل سابق خواهيم رسيد. استاد علامه، مرحوم طباطبائي، اين كار را كرده است. حالا ببينيم او كه هم مفسري برجسته است و هم فيلسوفي كارآزموده چگونه با اين مشكل برخورد مي كند. ايشان در تفسير گرانقدر الميزان مي فرمايند:
از آنچه گذشت، چند نكته بدست آمد. اول اينكه آنچه از ظاهر (البته فراموش نشود كه مي گوئيم ظاهر، نه صريح) استفاده مي شود اين است كه آسمان دنيا از بين آسمانهاي هفتگانه عبارت است از آن فضايي كه اين ستارگان بالاي سر ما در آن قرار دارند.
دوم اينكه اين آسمانهاي هفتگانة نامبرده، همه جزو خلقت جسمانيند و خلاصه، همه در داخل طبيعت و ماده هستند، نه ماوراي طبيعت. چيزي كه هست، اين عالم طبيعت هفت طبقه است كه هريك روي ديگري قرار گرفته و از همة آنها نزديكتر به ما، آسماني است كه ستارگان و كواكب در آنجا قرار دارند... پس ملائكه براي خود عالمي ديگر دارند، عالمي است ملكوتي كه (نظير عالم مادي ما) هفت مرتبه دارد و هر مرتبه اش را آسماني خوانده اند ... .
مي بينيم كه علامة بزرگوار نيز مجبور است براي ملائكه، آسمانهاي جداگانه اي غير از آسمانهاي مادي در نظر بگيرد. در اينكه قراين موجود در قرآن او را وادار به اين كار كرده است، هيچ شكي نيست، ولي در اينكه اين عزير بزرگوار در كجاي قرآن به اين مطلب رسيده است (كه ملائكه هفت آسمان دارند)، بنده هرچه در كتابش جستجو كردم، به چيز واضحي برنخوردم، جز اينكه احتمال دارد ايشان از آية « قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»[9] به اين باور رسيده باشد.
با وجود اين، ما مجاز نيستيم كه آية «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ...» را فرع به ماقبلش كنيم، درست همانگونه كه مجاز نيستيم آية قبل از اين راهم به تبع «ثم»، عطف به ما قبل كنيم. در قرآن، آيات بسياري چنين مسئله اي دارند و اين نيز نكتة مهم ديگري است كه بركسي پوشيده نيست.
موضوعات قرآن، برخلاف موضوعات كتابهايي كه بدست ما نوشته مي شوند، منظم و پيوسته مطرح نشده اند و بصورت تكه تكه، در قالب آيات مختلف قرار گرفته و در سرتاسر قرآن پخش شده اند. بايد گشت و تكه هاي مختلف را جمع آوري كرد و آنها را بگونه اي كنار يكديگر قرار داد كه تصوير مورد نظر نمايان شود. در اين ميان، اگر جاي تكه اي خالي بماند و يا تكه اي در جايي كه بايد قرار نگيرد، ما را در تشخيص درست تصوير دچار اشتباه خواهد كرد.
حالا كه بطور مختصر، با آسمانهاي هفتگانه، يعني همان گروهي كه هفت عضو حقيقي داشت، آشنا شديم، من عضو ديگري به اين گروه اضافه مي كنم و تعدادشان را به هشت مي رسانم.

برزخ
 

برزخ، در لغت، بمعني واسطه و حايل ميان دو چيز است و به عالمي كه انسانها پس از مرگ به آنجا مي روند اطلاق مي شود. علت مشهور شدن اين عالم به برزخ اين نيست كه ميان دو چيز يا دو عالم ديگر قرار گرفته باشد، بلكه به اين دليل است كه هركسي برزخ ميان مرگ (لحظة مرگ) و قيامتش را در آنجا مي گذراند.بطوريكه مي دانيد، وقتي كلمة «ميان» به ظرف مكان يا زمان اضافه شود، خود ظرفي مي شود از آن دو. آنگاه مي توان به چنين ظرفي برزخ گفت. توجه كنيد: «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ»[10] عالم برزخ كنوني برزخ مكاني نيست، بلكه عنوان خود را از يك برزخ زماني انتزاع كرده است.
در اينجا، مي خواهم با قرآن ثابت كنم كه عالم برزخ، حقيقتاً، برزخ مكاني است. بهمين منظور، سراغ قرآن مي روم كه مي گويد: «لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى»[11]. عده اي از مترجمان و مفسران قرآن وقتي به اين ايه رسيده اند، آن را بدرستي ترجمه وتفسير نكرده اند. براي مثال، يكي گفته است: «هرچه در آسمانها و ميان آنهاست يا زير خاك موجود است، همه ملك اوست» و ديگري گفته: «هر چه در آسمانها و زمين است و هرچه زير خاك است از اوست»، در حاليكه معني نزديكتر به اين آيه اين است: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و آنچه ميان آن دو و آنچه زير خاك است، از آن اوست.
كساني كه اين آيه را بصورت ناقص ترجمه و تفسير كرده اند، مسلماً, اين كار را سهواً انجام نداده اند. علت اين كار اگرچه از روي آيه مشخص است، نياز به توضيح بيشتر دارد. در قرآن، چندين آيه داريم كه مثلاً در آنها آمده است: «ولله ملك السموات و الارض و ما بينهما» و يا «رب السموات و الارض و ما بينهما». عدة مذكور در همة اين آيات «مابينهما» را بصورت «آنچه در آن دو است» ترجمه كرده اند و در نتيجه، به اينجا كه رسيده اند، چون نمي توانسته اند بگويند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و آنچه در آن دو است و ‌آنچه زير خاك است، و همچنين مطابق نظر قدما، نمي توانسته اند بگويند ميان زمين و آسمان، يعني ميان زمين و سقف ستاره اي كه براي پيمودن آن پانصد سال وقت لازم است. در نتيجه، بناچار، يا «مابينهما» را ناديده گرفته اند و يا از زمين چشمپوشي كرده اند.
در اين ميان، بعضي هم حق آيه را بجا آورده، توضيحي در بارة آن نداده اند و معدودي هم آن را بگونه اي توجيه كرده اند كه من تصور نمي كنم چندان مطلوب باشد. گذشته از پاسخ قدما، بنده مي گويم كه اين آيه فقط و فقط يك پاسخ دارد:
در حد فاصل «السماء الدنيا» و «السموات العلي» (كه نبايد زحمت تصور استقرار مكاني آنها را نسبت به يكديگر كشيد)، مكان ديگري واقع شده كه دقيقاً، بهمين علت، برزخ نام گرفته و همان برزخ معروف است. اگر مي بينيد كه در آيه از آسمان دنيا اسمي برده نشده و فقط زمين آمده است، بسبب اين است كه زمين چارچوب مرجع و مقياس كل دنيا قرار گرفته است، براي اينكه بر روي زمين موجوداتي زندگي مي كنند كه مخاطبان اصلي قرآن بشمار مي روند. با وجود اين، ممكن است «السماء الدنيا» هم در «تحت الثري» منظور شده باشد؛ البته بشرط آنكه مجاز باشيم ثري و زمين را معادل قرار دهيم. در اينجا، ممكن است كسي بگويد كه معمولاً مقياسها براي همسنخهاي خودشان وضع مي شوند، در اينجا چه سنخيتي ميان برزخ و دنيا وجود دارد؟ من پاسخ اين سؤال را تا آنجا كه بتوانم در قسمت دوم مقاله، آنجا كه مي خواهم در بارة «معارج» صحبت كنم، خواهم گفت.

العرش
 

در قرآن کريم، الفاظي وجود دارد كه در اصل، براي يك معني عام وضع شده است؛ مانند لفظ «دابة» كه از افراد آن، بعضي مانند مار روي شكم و بعضي مانند انسان بر روي دو پا و بعضي هم مانند اسب روي چهار پا راه مي روند. به اين الفاظ «مشترك معنوي» گفته مي شود. در اين ميان، الفاظي نيز وجود دارند كه ميان چند معني مشتركند؛ مانند لفظ «عين» كه هم به چشم گفته مي شود و هم به چشمة اب. به اين الفاظ، «مشترك لفظي» مي گويند. در مشتركات لفظي، الفاظي وجود دارند كه در اصل، براي يك معني خاص وضع شده اند، ولي معاني ديگري نيز از آنها انتزاع شده است؛ مانند لفظ «نور» كه به نور معمولي كه اجسام را براي ما رؤيت پذير مي كند، گفته شده و بعد معني علم و دانش نيز از آن انتزاع شده است. كلمة «يد» نيز از همين مقوله است كه به دست گفته مي شود و به قدرت نيز اطلاق شده است.
واژة «عرش» نيز جزو اين دسته است و شايد بتوان آن را در هر دو دسته جاي داد. در قرآن به تختي كه پادشاه بر روي آن مي نشيند «عرش» گفته شده و به سقف خانه، يا بعبارتي، خانة سقفدار و داربست نيز اطلاق شده است.
علاوه برين «عرش» معاني ديگري نيز دارد كه اقوال و نظريات در بارة آنها متفاوت است. عده اي عرش را تختي دانسته اند كه پايه هاي برفراز آسمان هفتم قرار گرفته و خداوند بر روي آن تكيه داده است و نيز تخت او حاملاني دارد كه هروقت خداوند مي خواهد به امور بندگان خود رسيدگي كند _ درست مانند پادشاهان قديم كه براي رسيدگي به امور مملكت خود سوار بر تخت روان مي شدند _ او را بــه اين سو و آن سو حمل مي كنند. بعضي هم فلك الافلاك را عرش دانسته اند. بعضي هم آن را مقام تدبير امور كه سرنخ هر چيزي به آنجا برمي گردد، دانسته اند. در اين ميان، عده اي عرش را كل جهان هستي تصور كرده اند.
يكي از مفاهيمي كه ما از عرش سراغ داريم، «حكومت» است؛ براي مثال، وقتي مي گوييم فلاني در آن تاريخ به تخت نشست و در اين تاريخ تاج و تختش از هم پاشيده شد، منظورمان اين است كه در زماني به حكومت رسيد ودر زماني ديگر از حكومت ساقط شد. در اينجا، مي خواهم مطلبي عنوان كنم كه ممكن است خيلي دقيق نباشد، ولي ذهن ما را براي آنچه در پي مي آيد، روشن مي كند. من تصور مي كنم هر حكومت تاج و تختداري بايد دست كم، سه ركن داشته باشد كه عبارتند از فرمانروا، فرمانبردار و ملك. مسلماً هيچ فرمانروايي بدون مُلك و فرمانبردار نمي تواند فرمانروا باشد و هيچ تختي هم كه روح اين دو در آن دميده نشده است نمي توان گفت عرش يا تخت سلطنتي.
ملك قدوس هم كه پادشاه كل عالم هستي است، ابتدا عالم هستي را خلق مي كند و بعد به عرش مي نشيند: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ»[12] و «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى»[13]
عرش پروردگار چيزي جز عالم هستي _ فرمانبردار و ملك _ نيست. اين مطلب را پادشاه هستي بارها و بارها در كلام شريفش متذكر شده است، اما بعضي وقتها بسيار واضح و گاهي هم كمي مبهم. براي مثال، در قرآن چنين آمده است: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»[14]. در اين آيه، پروردگار متعال توجه ما را به تخت رواني جلب مي كند كه عده اي حملش مي كنند و جمعي هم در اطرافش در حال حركت هستند و پادشاه نيز بر رويش نشسته است. اگر اين عده (فرمانبرداران حكومت) تخت را به زمين بگذارند و بهمراه اطرافيان عرش (فرمانبرداران درجه دو و طرفداران حكومت)، پادشاه را ترك كنند، از عرش چه چيزي باقي مي ماند؟ پس در اين آيه، حاملان عرش همان فرمانبرداران درجه يك هستند.
حال به اين جمله توجه كنيد: «يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ»[15]. خداوند سبحان در اين آيه نيز عرش را بر روي دوش عده اي ديگر گذاشته، ولي مشخص نكرده است اين عده چه كساني هستند. در واقع، جمله مبهم است و «تميز» آن كه معدود «ثمانيه» باشد، حذف شده است و ما به صرف «يحمل» كه خاص عقلاست، نمي توانيم معدود آن را از ملائكه يا انسانها بدانيم و از طرفي، به‌ آية سورة مؤمن كه در بالا آمده است، در صورتي مي توانيم استناد كنيم كه در اينجا «فوقهم» وجود نداشته باشد. بنابرين، من تصور مي كنم در اين آيه، «ثمانيه» مكان را شمارش مي كند، درست همانگونه كه در چند آيه بالاتر از اين، زمان يا ايام را شمارش مي كند. حال اگر تميز جمله را سرجايش بگذاريم، جمله چنين مي شود: «يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَة». آنگاه وقتي كه مقياس و مبدأ زمين باشد، هم «السماء الدنيا» بر ما رفعت دارد و هم «السموات العلي» و «البرزخ». شايد در قسمت دوم مقاله، دربارة نحوة اين «رفعت» بيشتر صحبت كنيم. در آنجا، همچنين مطلبي خواهيم آورد كه منظور جملة «وَتَرَى الْمَلَائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»[16] را كه داستان ديگري دارد، روشن خواهد كرد.
در اينجا، اگر بخواهيم عرش پروردگار را از لحاظ مكاني (ملك) معرفي كنيم، مي گوييم: عرش پروردگار كه كل عالم هستي است، بر هشت ركن استوار است كه يك ركن آن «السماء الدنيا» و شش ركن ديگرش «السموات العلي» و ركن آخر هم «مابينهما» يا برزخ است.
متأسفانه، حجم مقاله اجازه نمي دهد تا آنچه را در اينجا مطرح شد، به تك تك آيات قرآن عرضه كنم. من در اينجا، فقط به آيات «استراق سمع» كه از پيچيده ترين و مهمترين آيات اين مقوله بشمار مي روند، اكتفا خواهم كرد، اما به شما اطمينان مي دهم كه هر آيه اي به آن پاسخ مثبت خواهد داد، بشرط آنكه اولاً، همواره توجه داشته باشيم كه در قرآن کريم،‌ يك كلمه ممكن است چند معني داشته باشد و ثانياً مواظب باشيم كه قطعات تصوير را در جايي كه مربوط به آنها نيست، قرار ندهيم.
و در جايي ديگر آمده است: «وَالصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ»[17]
در آيات فوق، منظور از اينكه آسمان دنيا از هر شيطان ماردي حفظ شده است چيست؟ قبلاً در بارة يك معناي حفظ كردن كه همان جلوگيري از بروز فساد داخلي بود، صحبت كردم. حالا مي گويم كه خداوند نه تنها دنيا را حفظ مي كند تا در آن فسادي بوجود نيايد، بلكه از اينكه در آن فسادي هم بوجود بياورند، محفوظش كرده است. در آيات فوق «شيطان» با الف و لام عهد نيامده است و بنابرين، همة افراد شرور و بيخِير را شامل مي شود؛ اعم از اينكه انسان باشد يا جن و يا موجود ديگري. پس شياطين از هر صنفي كه باشند، قادر به وارد آوردن كوچكترين آسيبي به «السماء‌الدنيا» نيستند؛ با اينحال، بعضي از همين شيطانها بسراغ «السموات العلي» مي روند تا احياناً از آنجا اخباري كسب كنند و از اين طريق، در عالم، فساد بوجود بياورند، اما متوجه مي شوند كه عده اي از ملائكه سر راهشان را بسته اند و مرتب به آنان هشدار مي دهند: «نزديك نشويد!» و اينان «لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى»، به حرفها و هشدارهاي ملائكه گوش نمي دهند و بلافاصله، ملائكه دست بكار شده، آنان را متواري مي كنند. در اين ميان، بعضيها كه موفق به قاپيدن خبري مي شوند، فوراً، شهابي (عمودي از آتش) به تعقيبشان در مي آيد و در دم نابودشان مي كند.
اما ملائكه چگونه موجوداتي هستند، شياطين چه ويژگيهايي دارند، مكان فرشتگان به چه صورت است و شهاب چگونه سلاحي است؟ خدا داناتر است.
وقتي من مي گويم بايد جاهاي خالي را پر كرد و تكه هاي تصوير را درست در جاي خودشان قرار داد، براي اين است كه دچار اشتباهاتي از قبيل اشتباهي كه ديگران در بارة اين آيات مرتكب شده اند، نشويم. عده اي كه ارتباط «لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى» را با صدر سوره متوجه نشده و جاي خالي پشت آيه را پر نكرده اند، گفته اند: معني ندارد كه شيطانها به ملائكه گوش ندهند و بعد مورد حمله قرار گيرند، آنهم بدليل اينكه مطلبي را استراق سمع كرده اند. بنابرين، حتماً ، معني ظاهري آيه «لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ» مراد نيست و ما بايد معناي كنايه اي آن را _ شيطانها نمي توانند به (سخن) ملائكه گوش بدهند _ بپذيريم.
در جايي ديگر آمده است: «وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ»[18]
در ظاهر، اين آيه بنا دارد زير پاي مرا خالي كند و تمامي زحمتهايي را كه تا اينجا كشيده ام، برباد دهد، چون ديديم كه مصابيح آسمان دنيا همين ستارگان بودند و حالا اين ستارگان به جبهه هايي در مقابل شياطين مبدل شده اند تا آنها نتوانند از عالم بالاي ستارگان كه بظاهر، جايگاه ملأ اعلي است اخباري استراق سمع كنند.
اما نه، جاي نگراني نيست، آسمان دنيا همچنان بمنزلة جايي كه زمين ما هم جزئي از آن است، باقي مي ماند. در اينجا، تصوير كامل نيست، بايد هر چه سريعتر تكه هايگمشده را پيدا كنيم. ابتدا در همين سوره ودر آيات بعد از آية مورد نظر، به جستجو مي پردازيم و مي بينيم صحبت از كساني است كه گروه گروه وارد جهنم مي شوند و خزنة جهنم از آنها مي پرسند: « أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ»[19] (آيا پيامبري بسراغ شما نيامد؟), آنان در پاسخ مي گويند «بله آمد، ولي ما او را تكذيب كرديم و اگر به حرفهايش گوش داده بوديم و يا تعقل مي كرديم، حالا از اصحاب سعير نبوديم».
در آيه اي ديگر، مي بينيم كه شيطان به عذاب سعير دعوت مي كند: «الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ»[20] و نيز «إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ»[21]، در سوره اي مي بينيم كه خداوند به رسولش مي گويد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا» [22] ودر جايي ديگر، مي بينيم همين «سِرَاجًا مُّنِيرًا» را در مورد خورشيد و ماه نيز مي گويد: «تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاء بُرُوجًا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُّنِيرًا»؛[23] بنابرين، پيامبران كه زينت بخش دنياي ما هستند و دعوت كننده بسوي خدا و روشنايي راه رستگاري و سعادت هستند، در مقابل شياطين كه دعوت كننده به عذاب سعير هستند، جبهه مي گيرند و همچون چراغهايي پرنور ذهن ما را روشن مي كنند تا بدي را از خوبي و سعادت را از شقاوت دريابيم و ديگر به حرف شياطين گوش ندهيم و آنان را از خود طرد كنيم. هركس از اين نور استفاده كند و به دعوت پيامبران پاسخ مثبت بگويد، از اصحاب جنب خواهد بود و هركس استفاده نكند و در عوض، به دعوت شيطان لبيك گويد، جايش در ميان اصحاب سعير است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. 41 (فصلت) 11.
2. 21 (انبياء) 30.
3. 41 (فصلت) 11.
4. 42 (شوري) 29.
5. 53 (نجم) 26.
6. 24 (نور) 45
7. 41 (فصلت) 12.
8. 35 (فاطر) 41.
9. 23 (مومنون) 86.
10. 55 (الرحمن) 19 – 20.
11. 20 (طه) 6.
12. 10 (يونس) 3
13. 20 (طه) 5 – 6.
14. 40 (غافر) 7.
15. 69 (حاقه) 17.
16. 39 (زمر) 75.
17. 37 (صافات) 1 - 10
18. 67 (ملك) 5.
19. 67 (ملك) 8.
20. 31 (لقمان) 21.
21. 35 (فاطر) 6.
22. 33 (احزاب) 45.
23. 25 (فرقان) 61.
 

منبع: www.mullasadra.org
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط