ابيات و امثال تازی در سندباد نامه (1)

از آن هنگام كه ابوالمعالى, نظام الملك, معين الدين نصراللّه بن محمّد بن عبدالحميد بن احمد بن عبدالصّمد شيرازى ـ منشى ديوان بهرامشاه غزنوى ـ در حدود سالهاى 538 تا 540 هجرى قمرى, ترجمه عربى كليله و دمنه ابن مقّفع را, جامه فارسى پوشانيد و ترجمه و نگارش آزاد خود را با آيات شريف قرآنى و احاديث و اخبار و جمله هاى مأثوره و
دوشنبه، 29 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابيات و امثال تازی در سندباد نامه (1)

ابيات و امثال تازی در سندباد نامه (1)
ابيات و امثال تازی در سندباد نامه (1)


 

نويسنده: على محمّد هنر




 
از آن هنگام كه ابوالمعالى, نظام الملك, معين الدين نصراللّه بن محمّد بن عبدالحميد بن احمد بن عبدالصّمد شيرازى ـ منشى ديوان بهرامشاه غزنوى ـ در حدود سالهاى 538 تا 540 هجرى قمرى, ترجمه عربى كليله و دمنه ابن مقّفع را, جامه فارسى پوشانيد و ترجمه و نگارش آزاد خود را با آيات شريف قرآنى و احاديث و اخبار و جمله هاى مأثوره و ابيات عربى و فارسى آراست و شيوه اى نوآيين در نثرنويسى فارسى به وجود آورد; لااقل تا چند قرن, چنان روشى در فارسى نويسى, سرمشق غالب اهل قلم گرديد و بسيارى از نويسندگان مقلّد او شدند. تا آنجا كه تا ظهور سعدى, كمتر كتابى منثور را مى توان يافت كه از روش نويسندگى ابوالمعالى, متأثّر نشده باشد.
غالب مقلّدان كه استعداد و توانايى وى را در نويسندگى نداشتند; به آوردن مفردات و مركّبات و امثال و ابيات تازى, چنان ولعى از خود نشان دادند كه كتب آنها, مصداق بارز (تعقيد) و (اسهاب) و (اطناب مُملّ) گرديد.

نويسنده سندبادنامه
 

از جمله كسانى كه از شيوه نگارش نصرالله منشى پيروى كرده اند; يكى هم بهاءالدين (يا ظهيرالدين) محمّد بن على بن محمّد بن الحسن الظهيرى الكاتب السمرقندى, مشهور به (ظهيرى سمرقندى) است كه دبير سلطان قلج طمغاج خان ابراهيم ـ از سلسله آل افراسياب ـ بود و در حدود 560 قمرى, ترجمه و نگارش جديدى از سندبادنامه پرداخته است.
سندبادنامه از كتاب هايى است كه در روزگار, انوشيروان خسرو اوّل ـ پسر قباد پادشاه ساسانى ـ به فارسى ميانه نوشته شده بوده است و به حدس صائب استاد مينوى, شايد مؤلف آن, همان برزويه طبيب مَروزى بوده است.
بعضى از محققان قديم ما و پژوهشگران جديد بيگانه, اصل و منشأ اين داستان را, از هندوستان دانسته اند; ولى تقريباً ثابت شده است كه اين كتاب مانند (بِلَوهَر و بوذاسف) در ايران تأليف و تحرير شده است.
سندبادنامه از پهلوى (فارسى ميانه) به سُريانى و از سُريانى به يونانى ترجمه گرديد و در يونانى به نام SYNTIPAS يا (داستان هفت دانا) معروف شد.
(دلوپاتُس) ( DOLOPATHOS ) نيز تحرير ديگرى است از SYNTIPAS كه در قرن هاى دوازدهم و سيزدهم ميلادى به لاتينى و نظم فرانسوى انشا شده است. سندبادنامه به عبرى و از عبرى دوباره به لاتينى برگردانده شد كه در اروپا بسيار معروف گرديد و از اين راه به زبان هاى مهم اروپايى ترجمه شد.
از روى نسخه پهلوى روزگار انوشروان, ترجمه اى هم به زبان عربى منتشر شد كه (اَبان لاحقى) (اَبان بن عبدالحميد بن لاحق, شاعر تازى گوى ايرانى نژاد) در قرن دوم هجرى, آن را به نظم عربى درآورد. مترجم سندبادنامه از پهلوى به عربى, به نظر استاد مجتبى مينوى, شايد موسى بن عيسى الكسروى بوده است; زيرا در قديم ترين ترجمه موجود اين داستان ـ كه ترجمه يونانى آن, به قلم (اندرئوپولوس) يونانى, در شهر مَلَطيَه, مابين سال هاى 480ـ490 صورت گرفته است ـ نام (موساى پارسى) به عنوان مؤلف يا منشى قصّه برده شده است.

نظم سندبادنامه
 

اين داستان را رودكى به نظم فارسى درآورده بوده است; زيرا, در بعضى از كتاب هاى لغت فارسى (مثلاً لغت فُرس اسدى توسى) ابياتى به بحر رَمَل, از رودكى (يا منسوب به وى) آمده است كه مربوط به قصه هاى سندبادنامه است و آقاى دكتر محمّد دبير سياقى, اين ابيات را, در مقاله اى گرد آورده است.1
در عهد سامانيان نيز خواجه عميدالدين ابوالفوارس القنارزى, به امر امير ناصرالدين ابومحمّد نوح بن نصر سامانى, سندبادنامه را, از عربى به فارسى ساده ترجمه كرد كه ظاهراً, از بين رفته است. يك قرن پس از آن, (ازرقى هروى), شاعر معروف قرن پنجم, بر آن بوده است كه سندبادنامه را به نظم فارسى درآورد; ولى سرانجام اين كار, بر ما معلوم نيست.
شاعرى گمنام, به سال 776ق, سندبادنامه را منظوم ساخته است كه ابياتش, غالباً سست و سخيف است و نسخه اى خطّى از آن در كتابخانه ديوان هند INDIA OFFICE در لندن موجود است.
از نظر ساختمان, سندبادنامه, همانند كليله و دمنه است: يك داستان اصلى كه در ضمن آن, قصه هاى متعدد مى آيد و از نظر موضوع و محتوا, شبيه است به داستان (سياووش و سودابه) يا قصه (يوسف و زليخا).
پسر فرهيخته و زيباروى پادشاهى, مورد توجه و علاقه يكى از زنان حرمسراى پادشاه قرار مى گيرد و راز عشق خود را براى آن پسر فاش مى كند و اظهار مى نمايد كه اگر تسليم عشق و محبت او بشود, پادشاه را با ماده اى زهرآگين از بين مى برد و او را به جاى پادشاه, بر تخت مى نشاند. وقتى پسر پادشاه از شنيدن چنان سخنانى, متنفّر مى شود و خواهش نفسانى وى را رد مى كند; زن بد سيرت به حضور پادشاه مى رود و با زبان آورى, پسر او را به داشتن انگيزه هاى پليد متّهم مى سازد.
پادشاه, بى درنگ, حكم به كشتن پسر مى دهد; امّا, سندباد, معلّم پسر پادشاه, از روى دلايل نجومى, دريافته است كه شاگردش بايد هفت روز سكوت كند والاّ جان خود را از دست خواهد داد. وقتى خبر واقعه به وزيران هفتگانه مى رسد; آنها تصميم مى گيرند كه در هفت روز منحوس, با فكر و تدبير درست, از كشتن شاهزاده جلوگيرى كنند تا پس از گذشت آن مدّت, پسر پادشاه خود بتواند ماوقع را بازگويد.
در مدت هفت روز ياد شده, هر وقت كه مى خواهند به فرمان پادشاه, پسر را به قصاص رسانند, يكى از وزيران, در باب مكر و خدعه زنان و زيان شتابكارى, دو قصه مى گويد و پادشاه را, از اجراى حكم منصرف مى سازد و روز پس از آن, زن فريبگر, درباره گناهكارى و زشتكارى مردان, حكايتى مى گويد و از پادشاه درمى خواهد تا پسر را به مجازات رساند.
سرانجام, هفت روز مى گذرد و روز هشتم, پسر پادشاه, به دستور سندباد حكيم, لب به سخن مى گشايد و تهمت را از خود مى راند و در نتيجه, زن بدسيرت و زشتكار به مجازات مى رسد.
.*.
نثر سندبادنامه, از نوع نثر فنّى و مصنوع است كه البته براى خوانندگان امروزى, (دشوارخان) و (دشوارفهم) است و نويسنده گاه به عادت اهل قلم آن روزگار, از موضوعى غير اخلاقى, نتيجه اخلاقى و تربيتى گرفته است.
.*.
در باب سندبادنامه, به زبان فارسى, بجز مقاله كوتاه مرحوم حسن قاضى طباطبايى و مقدمه آقاى دكتر شعار بر (اغراض السّياسه) و (برگزيده سندبادنامه) ـ كه همانند مطالب (تاريخ ادبيات در ايران) و (گنجينه سخن) و (تاريخ نظم و نثر در ايران) در اين باره است ـ دقيق ترين نوشته ها, افادات علامه مرحوم استاد مجتبى مينوى است كه مأخذ گفتار بسيارى از استادان معاصر در حق سندبادنامه است. اين افادات به مناسبت, در چند جا از كتاب معتبر ـ پانزده گفتار ـ آمده است كه با كمال ايجاز, وافى به مقصود است و مأخذ عمده اينجانب در تسويد اين سطور است.
مقدمه مبسوط شادروان احمد آتش ـ از تركان پارسى گو ـ بر چاپ سندبادنامه خود و نيز تحقيق مفصّل B.E.PERRY , به انگليسى در مجلّه FABULA (شماره اوّل و دوم, ص1تا94) و آنچه (شُوان) ( CHAUVIN ) ـ كتاب شناس معروف ـ در (كتاب شناسى كتاب هاى عربى ( BIBLIOGRAPHIDESOUVRAGES ة;) ذيل عنوان ( SYNTIPAS ) در مجلّد هشتم, در باب اصل سندبادنامه و ترجمه آن به زبان هاى گوناگون و خلاصه داستان ها نوشته است, از ديگر مآخذ قابل اعتنا در مانحن فيه است.

چاپ هاى سندبادنامه
 

معتبرترين چاپ سندبادنامه تا به امروز, همان است كه شادروان احمد آتش, در سنه 1948 مسيحى در استانبول, همراه با مقدمه اى مفصّل به تركى عثمانى و خطّ لاتين طبع كرده است.
در تنقيح و تصحيح متن, مصحّحِ شادروان را, اشتباهات و غفلت هايى دست داده است كه چاپى ديگر را, از اين متن, به شيوه (نقد علمى متون) لازم مى نمايد.
فارسى ماوراءالنهرى, از نظر صرفى و نحوى, خصوصيّاتى دارد كه در طبع كتب آن سامان, بايد مورد عنايت قرار گيرد.
2. در ارديبهشت ماه 1333ش چاپ ديگرى از اين كتاب, به تصحيح ع.قويم, به وسيله كتاب فروشى ابن سينا و خاور, در طهران منتشر گرديد كه اساس آن دست نوشته اى بوده است كه از روى نسخه خطّى سندبادنامه, متعلق به كتابخانه موزه بريتانيا, براى مرحوم مغفور, محمّد قزوينى نويسانده شده بوده است كه علاوه بر داشتن اغلاط فراوان, اصل آن از نسخ متأخّر به شمار مى رود. هرچند مصحّح در پايان صفحه 162 نوشته است. (بيشتر داستان هاى سندباد در جُنگى به دست آمد و در تصحيح كتاب از صفحه 33, از آن نيز استفاده شد.)
3. به سال 1353ش, (برگزيده سندبادنامه) به كوشش آقاى دكتر جعفر شعار, در سلسله انتشارات (شاهكارهاى ادبيّات فارسى) منتشر گرديد كه اساس طبع آن, سندبادنامه چاپ تركيه به تصحيح احمد آتش است.
4. در سال 1362ش. سندبادنامه طبع تركيه, با حذف مقدمه تركى آن, به صورت افست, به وسيله يكى از ناشران طهرانى انتشار يافت كه تحقيقات مرحوم استاد مينوى, به عنوان (پيشگفتار) بر آن افزوده شده است.
ز. موضوع اين يادداشت ها
آنچه در ذيل آورده مى شود, ترجمه تحت اللفظ بعضى از ابيات و امثال و جملات مأثوره سندبادنامه است كه گاهى براى توضيح بيشتر و روشن كردن معانى, ترجمه اى منظوم يا منثور از گذشتگان و يا ابيات فارسى متناسب با مورد ترجمه افزوده شده است.
به يقين, در اين كار نيز, همانند كارهاى ديگر, (نسيان) و (اشتباه) راه يافته است كه تذكار خوانندگان نكته ياب فهيم و انتقادهاى مستدلّ دور از غرض, باعث تصحيح آن اشتباهات خواهد گرديد. مكمّل اين يادداشت ها, (مآخذ اشعار و امثال تازى و فارسى سندبادنامه) و (مآخذ حكايت ها) و تمثيل هاى سندبادنامه) و نيز (خصوصيات نثر سندبادنامه) است كه عن قريب به طبع خواهد رسيد.
*
ص4: اَلظّلمُ فى شِيَم النُّفوسِ فإن تَجِد
ذاعِفَّةٍ فَلِعِلَّةٍ لا يَظلمُ
ستمگرى از خوى نفس هاست; اگر شخصى پاكدامن را بيابى كه ستم نمى كند; به علّتى است.
عادت آدمى است ظلم و ستم
وگرش علّتى است, ناچار است
ص4: اَلدّينُ وَالمُلكُ توأمانِ: دين و فرمانروايى همزادند.
افزودنى است كه اين جمله مأثوره كه در متن كتاب, حديث به شمار آمده و به پيامبر بزرگ اسلام(ص) نسبت داده شده است; مأخوذ است از عبارتى از (عهد اردشير) ـ يعنى وصيّت نامه (اردشير) براى شاهان بعد از او ـ كه (ابوعلى مِسكَوَيه), ترجمه عربى آن را در (تجارب الاُمَم) نقل كرده است و مرحوم على اكبر دهخدا, آن را, از روى (تجارب الامم) در (آمثال و حكم)2 درج نموده است.
جمله مانحن فيه در تجارب الامم3 چنين است:
(وَاعلَموا انَّ الملك وَالدّين اخوان توأمانِ…).
نظامى گنجه اى نيز گفته است4:
(نزدِ خرد, شاهى و پيغمبرى
چون دو نگينَند در انگشترى
گفته آنهاست كه آزاده اند
كاين دو, زيك اصل و نَسَب زاده اند.)
ص5: مَن غَلَبَ سَلَبَ: هركه غالب شود; مى ربايد. از نظر معنى و مورد استعمال, شبيه است به مَثلِ سائر: (مَن عَزَّ بَزَّ) (هركس برنده شود, لخت مى كند.)
ص6: اَسعدُ الرُّعاةِ مَن سَعِدَت بِهِ رَعيَّتُه: نيكبخت ترين فرمانروايان, كسى است كه مردمان سرزمينش, به واسطه او, خوشبخت شوند.
ص7: لَولا العُقولُ لَكان اَدنى ضَيغَمٍ
اَدنى اِلى شَرَفٍ ِمِن الانسان
يعنى: اگر خرد وجود نمى داشت; پست ترينِ شيران, به شَرَف, از انسان نزديك تر مى بود. ناصرِ خسرو نيز گفته است5:
(گر خطير آن بُوَدى كِش دل و بازوى قوى است
شير بايستى بر خلق جهان, جمله امير)
ص9: وَالعَدلُ مَدَّ عَلَى الاَنامِ جَناحَهُ
فَعَلَى الحَمامَةِ لايصولُ الاجدَلُ:
عدل, سايه بر سرِ عالميان انداخت و كبوتر از مضراب عقاب, فارغ البال, روزگار گذاشت.6
ص10: لازالَت مُضيئةَ المعلَم راسِخَةَ العَلَم: همواره, روشن نشان و برافراشته (استوار) درفش باد:
ص10: اَبَدَ الدَّهر: همواره تا روزگار برجاست.
ص10: لازالَت معمورة الاطراف والاركان, محميّه الاكناف والبنيان:
همواره اطراف و پايه هاى آن, آبادان و استوار باد و كرانه ها و بنيادش, از بدى در امان باد:
ص11: ذو طَلعَةٍ لَو قابَلَت شَمسَ الضُّحى
سَجَدَت لَها مِن هَيبةٍ وَ جلالِ
يعنى: صاحب ديدارى است كه هرگاه خورشيدِ چاشتگاه با او روبرو گردد; از بيمِ بزرگى و بزرگوارى او, وى را سجده بَرَد.
ص13: لَم يَحكِ نائلَكَ السَّحابُ وَ اِنَّما
حُمَّت به فَصَبيُبها الرُّخَصاءُ:
شباهت ندارد عطاى ابر, به عطاى تو; جز اين نيست كه ابر, چون عطاى تو را ديده است; از آتش حَسَد, در تب شده و عَرَق كرده است و اين باران, عرقِ تبِ اوست.
ص14: لَقَد حَسُنَت بِكَ الا وقاتُ حَتّى
كَأنَّك فى فَمّ الزَّمَنِ ابتِسامُ:
به تحقيق, روزگار از براى تو نيكو شده است. مانند اين است كه تو, در دهان زمانه لبخند مى زنى.
ص15: اَقامَت فى الرّقابِ لَهُ اَيادٍ
هِيَ الاَطواقُ وَالنّاس الحمامُ:
حقوق نعمت هاى او بر گردن بندگان, ثابت گرديد; همچون طوقى كه بر گردن كبوتران است.
سعدى هم مى گويد7:
مرغ جانم را به مشكين سلسله
طوق بر گردن نهادى چون حمام
ص18: وَ لَمّا رَأيتُ النّاسَ دونَ مَحِلّهِ
تَيَقَّنتُ أنَّ الدَّهر لِلناسِ ناقِدُ:
چون (مقام) مردم را پايين تر از مقام او ديدم; يقين حاصل كردم كه روزگار, از براى مردمان, ناقد (خوبى) است (گزيننده بهينِ مردمان است).
ص21: ما كُلُّ ما يَتمنَّى المَرءُ يُدِركُهُ
تَجرى الرّياحُ بِما لاتَشتَهى السُّفُن:
انسان به هر چيزى نمى رسد كه آن را, آرزو مى كند. همان طور كه وزش بادها, در جهتى نيست كه كشتى ها را سودمند افتد.
ترجمه منظومى از اين بيت معروف (متنبّى) در كتاب ديگر ظهيرى سمرقندى, اغراض السّياسة و اَعراض الرّياسة8 آمده است:
(چرخ نه چنان رود كه خواهد مردم
باد نه چنان وزد كه خواهد كشتى)
همين بيت, در (گنجينه سخن)9 اين گونه منقول است:
(روز, نَه چونان بُوَد كه خواهَد مردم
باد, نه چونان رَوَد كه خواهد كشتى)
ص21: فَلَستَ بِأوَّلِ ذى هِمَّةٍ
دَعَتهُ لما لَيسَ بِالنّائِلِ
او نخستين شخص با همّتى نيست كه در انديشه رسيدنِ به چيزى است كه هرگز به آن نمى رسد.
ص22: كَلامُ كنَورِ الرُّبَى فاحَ غَضّاً
وَ قَد غازَلَتهُ شَآبيبُ قَطرِ
وَريحُ الشَّمالِ جَرَت ثُمَّ جَرَّت
عَلي صَفحَةِ الارضِ اَذيالَ عِطرِ
وَعَرفِ الخُزامَى وَ عُرف النَّدامَى
وَتَدوارِ خَمرٍ وَاَنواِ جَمرِ
وَنَجمِ اللَياليِ وَنَظمِ اللآلى
وَ مَغبُوطِ عُمرٍ وَ مضبوطِ اَمرِ
اين ابيات كه از گفته هاى (اَلحَريرى صاحب المقامات) است (فى مسعود سعد) در يكى از مَخطوطات كهن چنين به فارسى برگردانيده شده است.10
سخنى است چو شكوفه پُشتِها كه بوى داد تازه
و بازى كرده است با او پاره هاى از باران
و چو باد شمال برفت, پس آنگاه بكشيد
بر روى زمين, دامن هاى بوى خويش
و چو بوى خوش خزامى ـ يعنى گياهى خوش بوى ـ
و چو گشتن مى و چو روشنايى هاى انگشت زنده و چو لطف هاى نديمان
و چون ستاره شب و چون نظم كردن مرواريد
و چو عمر رشك برده و چو كار در ضبط آورده.
ص23: اَدامَ اللّهُ مُلكه: خداى فرمانروايى او را پايدار داراد!
ص25: وَاللّهُ وَليّ التّطويل بِاتمامه اِنَّه وَليّ الاجابَة: خداى است كه از براى به پايان آوردن آن, عمر را طولانى مى سازد. همانا كه او اجابت كننده (دعا) است.
ص25: اَنارَ اللّهُ برهانه: خداوند حجّت او را به او بياموزاد: (يا: خداى, حجّت او را, بر زبان او نهد.)
ص26: شَيَّدَ اللّه اَركانَها وَثَبّت بُنيانَها : خداى, پايه هاى (فرمانرواييِ) او را بلند گرداناد و بنيادش را استوار كناد:
ص27: اَعزَّ اللّهُ اَنصارى: خداوند ياران او را پيروز گرداناد:
ص27: فَاِنَّهُ القادِرُ عَلي ذلك وَالمُوَفّق لَه: پس اوست توانا بر اين (كار) و توفيق دهنده از برايِ (انجام) آن.
ص28: عَلى ذا مَضَى النّاسُ اجتماعُ فُرقَة
وَمَيت وَ مَولود وَقالٍ وَوامقُ:
پيش از ما نيز, مردمان اين گونه مى زيسته اند; گاهى با هم جمع بوده اند و زمانى از يكديگر جدا. بعضى از آنها از دنيا مى رفته اند و برخى به دنيا مى آمده اند. بعضى از آنان, دوستدار هم بوده اند و برخى دشمنى كننده با هم.
ص29: لَولا جَرير وَالفَرَزدَقُ لَم يَدُم
ذِكر جَميل مِن بَنى مَروان
وَتَرَى ثَناءَ الرّوذكيِّ مُخَلَّداً
مِن كُلِّ ما جَمَعَت بَنُو سامانِ
وَغِنآءَ بَهر بَدٍ بَقيّةُ كُلِّ ما
مَلَكَتهُ فى الدُّنيا بَنُو ساسانِ
وَ مُلوكُ غَسَّانٍ تفانَوا غَيرَها
قَد قالَهُ حَسَّانُ فى غَسّانِ
اگر جرير و فرزدق نمى بودند; نام نيكى از بنى مروان نمى ماند و درمى يابى كه از همه آنچه, سامانيان گرد آوردند; [تنها] مديحه رودكى, جاودان, مانده است و, نواى بار بد باقى مانده است از آنچه ساسانيان در دنيا صاحب آن شده بودند. نيز, پادشاهان غَسّان, از ميان رفتند; امّا سخنانِ حَسّان, درباره ايشان به جا مانده است.

پي نوشت ها :
 

1. ر.ك: مجلّه يغما, سال هشتم و نهم (رودكى و سندبادنامه)
2. امثال و حكم, ج3, ص1613 و مابعد.
3. همان, على اكبر دهخدا, ج3, ص1614, س4 ـ5.
4. همان, ص248.
5. ديوان ناصر خسرو, به تصحيح مجتبى مينُوى, مهدى محقّق, ص218.
6. جواهر الاسمار (طوطى نامه), از انتشارات بنياد فرهنگ ايران, به اهتمام آل احمد, ص7.
7. ر.ك: غزليّات, طبع فروغى, ص195 .
8. از سلسله انتشارات دانشگاه طهران, به تصحيح دكتر جعفر شعار, ص377.
9. تأليف دكتر صفا, ج2, ص198, به نقل از (دستور دبيرى), طبع صادق عَدنان اَرزى.
10. ر.ك: شعر حريرى درباره مسعود سعد, مجله دانشكده ادبيّات طهران, سال پنجم, شماره چهارم (تيرماه 1337ش), نوشته مجتبى مينوى.
 

ادامه دارد ......
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : sm1372



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط