حقيقت علم از نظر صدرالمتألهين(3)
اتحاد نفس با عقل فعّال و ارباب انواع و غيره
1. عقلي
2. مثالي
3. مادي([1])
شايان توجه است كه از نظر ملاصدرا، مثل افلاطوني و ارباب انواع و غيره، ملائكه مقرّب در حقيقت يك واقعيت هستند كه نزد ملتهاي گوناگون با تعابير متفاوت از آنها ياد ميشود و سردستة همة اينها جبرئيل يا روحالقدس ميباشد كه براي تكميل نفس انساني از همه لايق تر و مناسبتر است.([2]) از اين رو هرگاه از عقل فعّال صحبت مي كنيم در واقع از همة اين تعابير صحبت شده است.
حكمايي مانند ابنسينا و خواجه نصيرالدين طوسي و غيره گرچه قائل به ارتباط و اتصال نفس ناطقه با عقل فعّال بوده و آن را مخرج نفس از قوه به فعل ميدانستهاند ولي اتّحاد آن با عقل فعّال را قبول ندارند، هرچند كه از بعضي سخنان ابنسينا بويي از اتحاد استشمام ميشود. امّا صدرالمتألهين تصريح دارد كه نفس ناطقة انساني با عقل فعّال متحد ميگردد و فهم اين مسئله را مانند اعتقاد به اتّحاد عاقل و معقول از افاضات الهي ميداند.([3])
اعلم أنّ للعقل الفعّال وجوداً فى نفسه و وجوداً فى أنفسنا، فإنّ كمال النفس و تمام وجودها و صورتها و غايتها هو وجودالعقل الفعّال لها و اتّصالها به و اتّحادها معه؛ فإنّ ما لا وصول لشىء إليه بوجه الاتّحاد، لايكون غاية لوجود ذلك الشىء.([4])
برهاني كه ملاصدرا بر وجود عقل فعّال براي نفس اقامه ميكند اين است كه گرچه نفس در ابتدا در نفس بودن بالفعل است ولي عقل بالقوه است و بايد با كسب تصور معقولات و التفات به علوم ثانويه بعد از اوّليات بالفعل گردد؛ پس ذات آن از عقل بالقوه به عقل بالفعل منتقل ميگردد و هرچيزي كه از قوه به فعل ميرسد ناگزير از امري است كه آن را از قوه خارج كرده و به فعل برساند. حال اگر اين امر، امري غيرعقلي مانند جسم يا قوه جسماني باشد لازم ميآيد كه چيزي كه از حيث وجود اخس است، علت امر اشرف و اعلي گردد و اين محال است؛ اگر عقل باشد يا اين عقل در اصل فطرت عقل است، فثبت المطلوب، و اگر چنين نباشد تسلسل لازم ميآيد.([5])
نسبت عقل فعّال بنفس يا عقلي كه بالقوه است مانند نسبت خورشيد است به چشمي كه بالقوه مبصر است. زيرا چشم قوه و هيأتي است از ماده و قبل از اينكه بالفعل بينا گردد بالقوه است، نه در خود چشم كفايت اينكه بالفعل بينا گردد هست و نه در جوهر رنگها اين كفايت هست تا مرئي بالفعل گردند؛ پس خورشيد به چشم و رنگها نوري را اعطا ميكند كه چشم بوسيلة آن بالفعل بينا گردد و رنگها بواسطة آن مرئي گردند. همچنين است رابطة عقل فعّال با نفوس انسانها.([6])
قبلاً گفتيم كه صدرالمتألهين علاوه بر اعتقاد به مُثل افلاطوني به عالم مثال نيز معتقد است كه حقايق همة صور خيالي در آن وجود دارد. وي در جاي ديگري ميگويد: چون صور خيالي نه در ذهن هستند، زيرا اگر در ذهن بودند مشكل انطباع كبير در صغير پيش ميآمد و اين محال است؛ نه در خارج، زيرا در اينصورت ميبايستي هر حس سالمي آنها را احساس كند؛ و نه عدم هستند، زيرا در اينصورت تصور نميشدند و چون در عالم عقول هم نيستند. (چون صورتهاي جسماني هستند) از اينرو در جاي ديگري بنام عالم مثال يا خيال منفصل قرار دارند و اين عالم با مُثل افلاطوني متفاوت است.([7]) بنابرين، ملاك حصول علم، چه علم به جزئيات و چه علم به كليّات به اتّحاد نفس با صورتي در عالم برزخ و مثال و حقيقي در عالم عقل صرف است.
لازم به توضيح است كه صدرالمتألهين دربارة كيفيت ارتباط نفس با عقل فعّال يا مُثل الهي تعبيرات متفاوتي دارد كه حتي ممكن است سبب توهّم تناقض در گفتار او شود، ولي شايد بشود بنحوي اين توهّم را دفع كرد. به اينصورت كه تعبيرات مختلف او بلحاظ حالات مختلف نفس از حيث قوّت و ضعف و مراتب اشتدادي نفس و نقص و كمال آن است. مثلاً در مباحث پيشين ديديم كه او معتقد است نفس صور حسي و خيالي را از همان آغاز، خلق و ابداع ميكند و هنگام تعقل صورتهاي عقلي با عقل فعّال و غيره ارتباط مييابد ولي اين ارتباط در آغاز ضعيف است. اين ضعف در اثر نقص نفس است، شايد هم بواسطة انواع ارتباط باشد و مشاهده آن بصورت ضعيف و مكدّر؛ مانند ديدن از راه دور است ولي وقتي كمال يافت، اتحاد آن با عقل فعّال بحدي است كه در آن فاني ميگردد و اشياء را همانگونه كه در خارج هستند، بدون هيچگونه تفاوتي مشاهده ميكند و هر آنچه را كه اين نفس كمال يافته از حقايق اشياء مشاهده ميكند، عيناً حقيقت خارجي است نه شبح و مثال آن، و البته چنين مشاهده و معرفتي براي نفوس ناقص و ضعيف ميسور نيست.([8])
ملاصدرا معتقد است كه مبدأ تمام علوم، عالم قدس است و ليكن استعداد نفوس انسانها متفاوت است و هنگامي كه نفس كاملاً مستعد گردد هيچ تفاوتي در ادراك اوّليات (بديهيّات اوّليه) و علوم نظري نيست و همه يكسان از عالم قدس افاضه ميشوند و اصولاً اسباب و وسايل ظاهري مانند بحث و تفكر و شنيدن از معلم بشري علت علم نيستند بلكه معدّ و واسطة فيض هستند و چون علم از عالم قدس و بتعبير ديگر از عقل فعّال بر همه بيكسان افاضه ميشود، چراكه باب ملكوت و فيض الهي بر هيچكس مسدود نيست، اگر اكتساب علوم براي كسي غيرمقدور يا مشكل باشد، اين از جانب خود اوست و مربوط است به قصور و ضعف نفس او.([9]) و بدين ترتيب اگر شرايط فراهم و موانع مفقود باشند، يعني از طرف نفس انسان نقص و اشكالي نباشد، در اين حال قوة عقلي، ذاتيات علوم مكتسب خود را از عرضيات تشخيص داده و حقايق آنها را از لواحقشان و اصولشان را از فروعشان باز ميشناسد.([10])
نقدي بر نظرية اتحاد با عقل فعّال
اما چه بگويم كه اثبات آن در نهايت صعوبت و حتي از نظر عقلي و استدلالي امكانپذير نيست، زيرا خود صدرالمتألهين سرانجام بدرگاه خداوند متوسل گشته و با تضرّع و راز و نياز فراوان، اين مسئله بر او منكشف و افاضه شده است ولي ديگران كه از چنين نعمت بزرگي (تضرّع و راز و نياز و بالاتر از اين صيقل قلب) بيبهرهاند و همه چيز را از دريچة تنگ عقل و فلسفه ميطلبند چه كنند؟ تمام حرف ما در مسئله «علم» اين است كه صدرالمتألهين تا چه حد توانسته است مشكل علم را از طريق عقلي و فلسفي كه قابل برهان و تفهيم باشد حل كند؟ راه عرفان و كشف و شهود گرچه براي اهلش مطمئنترين راه است، ليكن براي اكثر انسانها قابل درك و فهم نيست و در همه جا نميتواند تكيهگاه مباحث عقلي باشد. همچنين براهين ملاصدرا در اينباب به نظر ما مخدوش هستند و در توضيح آن همين بس كه او سرانجام حل اين مسئله را از طريق تضرّع بدست آورده است.
از اين گذشته، افاضة علوم از عالم قدس و عقل فعّال ملحوف به شرايطي است و همچنانكه از صدرالمتألهين شنيديم، يكي از مهمترين شرايط، استعداد و آمادگي قابل يا نفس است، بهمين سبب است كه از ملاصدرا شنيديم كه نفس هنگام تعقّل معقولات در ابتدا آنها را مبهم و تاريك ادراك ميكند مانند كسي كه از دور شيئي را رؤيت ميكند و وقتي بكمال رسيد و نقص آن برطرف شد، ميتواند با عقل فعّال متحد گشته و حقايق واقع در آن را بعينه شهود كند. البته اين كمال عادي نيست بلكه يكي از شرايط آن تصفيه قلب و شستشوي كدورتهاي نفساني است و مسلّم است كه چنين توفيقي مخصوص افراد خاصّي است و اكثر انسانها به چنين درجهيي نايل نخواهند گشت. بهمين دليل است كه صدرالمتألهين پس از بيان كيفيت ارتباط نفوس با عقل فعّال ميگويد: علم به حقايق اشياء بهمان صورتي كه در واقع هستند، بسيار مشكل است مگر براي كسي كه قلبش را به نور حق منوّر گرداند و حجاب و مانع بين او و وجود محض مرتفع شود.([11])
اكنون كه از طريق اين نظريه هم نتوانستيم بنحو عقلي حل مشكل مطابقت را نتيجه بگيريم بايد راه حل را از جاي ديگري طلب كنيم، از اين ببعد ما به بحث علم حضوري كه شديداً مورد اعتقاد صدرالمتألهين است دل ميبنديم تا ببينيم چگونه مشكل ما را مرتفع خواهد كرد؟
پي نوشت ها :
1. الاسفار الاربعة، ج 3، ص 505 ـ 507. در مورد تأييد نظر افلاطون: الاسفار الاربعة ، ج 1، ص 307 و ج 6، ص 188. همچنين در مورد حقيقت مُثل افلاطوني و عقل مجرد و اثبات وجود آنها و ارتباط امور جسماني و محسوس با آنها در الاسفار الاربعة ، ج 2، ص 46 ـ 80 مفصلاً بحث شده است. و نيز دربارة مُثل و اثبات آنها، ر.ك: الشواهد الربوبية، ص154 ـ 163.
2. «وهم الملائكه المقرّبون المسمّون عند الأوئل بأرباب الأنواع وعند الأفلاطونيين بالمُثل الأفلاطونيه والصور الإلهيّه... ولاشك أنّ أليقها و أنسبها فى أن يعتني تكميل النفوس الإنسانيه هو أبوها القدسي و مثالها العقلى المسمي بلسان الشرع جبرئيل و روحالقدس و في ملّة الفرس كان يسمّي ـ روان بخش ـ و...» الاسفار الاربعة، ج 9، ص 143.
3. همان، ج 3، ص 336.
4. ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9 تصحيح و تحقيق و مقدمه رضا اكبريان؛ باشراف سيدمحمد خامنهاي؛ ويراستار مقصود محمدي، تهران: بنياد حكمت اسلامي صدرا، ص 189 والشواهد الربوبية، ص 245. همچنين در مورد اتحاد نفس به عقل فعّال به الاسفار الاربعة، ج 3، ص 339 و 488؛ ج 9، ص 143 مراجعه شود.
5. همان، ج 3، ص 141 ـ 142.
6. همان، ج 3، ص 463 ـ 464؛ همان، ج 9، ص 143؛ ملاصدرا، مفاتيح الغيب، ص 580. البته صدرالمتألهين تذكر ميدهد كه چون تمام معاني بوجود واحد در عقل فعّال موجودند بدون آنكه تكثر در آن وجود آيد، همچنين از اتحاد نفوس زياد از حيث كمالات متفاوتشان با عقل فعّال، تجزيه عقل فعّال لازم نميآيد و همچنين لازم نميآيد كه از اتحاد نفوس با عقل فعّال هر نفسي به تمام كمالات و فضايل نايل آيد. زيرا وحدت عقل فعّال وحدت عقلي است نه وحدت عددي. الاسفار الاربعة، ج 3، ص 339.
7. الشواهد الربوبية، ص 303.
8. همان، ج 2، ص 359 ـ 360.
9. همان، ج 3، ص 384 ـ 385.
10. همان، ج 9، ص 143.
11. همان، ج 1، ص 248 ـ 249.