عناصر مکان چونان جوهر؛ فهم صدرايی از موضوع(1)

از شگفتيهاي جهان و انسان, تو همين بس دان كه چون اين وجود انساني دستهاي خود را باز مي‌كند و به اينسو و آنسو مي‌كشاند و خود را در مكان بنحوي مي‌يابد كه دستهاي وي او را در دو طرف محاط كرده اند و اين دستها در راست و چپ او قرار دارند و يا بگوييم دستهاي راست و چپ اويند وي كه تمييز موقعيت و جاي خود را بر اثر همين
سه‌شنبه، 30 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عناصر مکان چونان جوهر؛ فهم صدرايی از موضوع(1)

عناصر مکان چونان جوهر؛ فهم صدرايی از موضوع(1)
عناصر مکان چونان جوهر؛ فهم صدرايی از موضوع(1)


 

نويسنده:سيد موسی ديباج




 

در بداهت مفهوم مكان
 

از شگفتيهاي جهان و انسان, تو همين بس دان كه چون اين وجود انساني دستهاي خود را باز مي‌كند و به اينسو و آنسو مي‌كشاند و خود را در مكان بنحوي مي‌يابد كه دستهاي وي او را در دو طرف محاط كرده اند و اين دستها در راست و چپ او قرار دارند و يا بگوييم دستهاي راست و چپ اويند وي كه تمييز موقعيت و جاي خود را بر اثر همين چپ و راست بودن دستهاي خود يافته است گمان ديگري ندارد كه دست راست و دست چپ او به راست و به چپ محل ومكان او اشاره دارند. پس آنگاه چنين پندارد كه مكان راست و چپ او منوط به وجود دستهاي او و اعتبار در راست و چپ بودن مكان به راست و چپ‌بودن دستهاي او و حتي كمتر از آن چشمهاي اوست كه به راست و يا به چپ مي‌نگرد. و باز چنين پندارد كه مكان چيزي جز همين اعتبار راست و چپ و يا هر دوي آنها نباشد و او كه گاهي از سر سهو و يا از روي نسيان و يا بسبب بكار گرفتن دستهاي چپ و راست خود بجاي يكديگر آن دو را در عمل و اثر همانند هم مي‌يابد و جاي هر يك از آنها را و تأثيرشان را نسبي فرض مي‌كند چنين باور مي‌دارد كه مكان از هيچگونه اصالتي برخوردار نيست و همانگونه كه اين جهات موجود در بدن او، كه به اعتبار نوعي انسان بسته است، جهات را در مكان موجه مي‌سازد مكان نيز بيرون از اين جهات و اعتبار جهات چيزي نيست و هر چه هست همين جهات است، چنانچه مفروض بر آنكه جهات باشد و چنانچه اصالت داشته باشد و بس و مكان چيزي به غير از اعتبار جهات متعدد نيست. فيلسوفان در اين راه همچون ديگر همنوعان بشري خود هيچ بر اين تحقيق نيامدند كه آن اصل كه جهات را در جهان پذيرا مي‌گردد چيست و آن چيست كه خود پذيرنده جهات و معني بخشنده به آن است و براستي آن چيست كه جهات را تحقق حقيقي و عيني و يا مثالي و خيالي مي‌بخشد.
اگر مكان براي اشياء مكاني امري عرضي و ذاتاً غير اصيل بود آن به هنگام مشاهده اين اشياء و در مجال تجربيات مرئي ما از آنها چشم پوشيدني مي‌بود. درحاليكه حتي يك مورد وجود ندارد كه ويژگي مكاني اشياء مكاني كه ما با آنها سر و كار داريم از آن اشياء قابل انتزاع و جدا كردني باشد. در اينكه كدام يك از شيء الف يا شيء ب در كنار يا بر روي يكديگر قرار گرفته اختلاف رؤيت ما ناشي از ويژگيهاي مكاني گوناگون اين دو شيء است؛ ويژگيهايي كه تعيين كننده فاصله مكاني هر يك از آن دو شيء از ماست. اين مكان است كه تصورات مرئي ما را از اشياء متعين مي‌سازد نه اينكه تصورات مرئي ما مكان را متعين سازد. تصور ما از اشيائي كه بر روي يكديگر قرار مي‌گيرند برغم وضوح و روشني آن خودبخود فاصله ما را از اشياء برملا نمي‌سازد. اينگونه تصورات حاوي اندازه هاي گوناگون اشياء مرئي (نه اشياء واقعي) است اما برغم اينكه به وجود فاصله ميان ما و اشياء اشاره مي‌كند ما را بنحو تام و تمام از كيفيت فاصله هاي واقعي با خبر نمي‌كند. ما به فاصله هاي واقعي اشياء مكاني هنگامي‌ پي خواهيم برد كه آنها را فارغ از كيفيات مبصره در مكان سنجيده و محاسبه و درك و مشاهده كنيم.
به صرف آن كه ما در اشياء مكاني مكان را «نمي‌بينيم» نبايد به خطا چنين گمان برد كه مكان همچون جنس در اشياء مكاني كه فصول آن جنس پنداشته مي‌شود فاني مي‌شود و تنها اشياء مكاني‌اند كه تحقق دارند. چنين گماني با بداهت مكان كه بديهي‌ترين بديهي است سازگار نيست ما در هر لحظه در هنگام مواجهه با اشياء و هستيهاي در جهان بدانگونه مي‌انديشيم و هستيم كه مكان پيشاپيش هست. و از اينرو واضح است كه حصول مكان متقدم بر حصول اشياء مكاني است.
ناگفته نماند ما مكان را از طريق محض ساختن آن ساده نمي‌سازيم تا بدينصورت با ارائه تعريف ساده از آن، آن را براي يك دانش فيزيكي بيشتر قابل اتكا كنيم. بلكه مكان خود ساده است و نيازي به ساده‌سازي مفهومي‌ ندارد. مكان بسيط‌ترين مفهومي‌ است كه انسان مي‌تواند در فلسفيدن به آن اتكا و ابتنا كند همچنانكه در حيات خويش به ارتكاز به آن تكيه مي‌كند.([1]) انسان در زندگي اشياء را سر جاي خود مي‌يابد و چنانچه در حركت باشند به مسير حركت آنها در مكان اعتماد مي‌كند و چنانچه اموري را در فضا و مكان نمي‌يابد نيستي آنها را باور مي‌كند يا دست كم آنها را مجهول فرض مي‌كند. بر اين اساس مسير فلسفيدن درباره مكان نيز چيزي جز تأمل كردن و انديشيدن دربارة همان مكان كه در آن زيست مي‌كنيم نيست. بايد به مكان به همان سادگي كه در حيات خود به سر مي‌بريم بيانديشيم و درباره آن تفلسف كنيم.

جوهر مكاني و مكان حركت
 

علائم اين رسم كهن فيلسوفان يوناني كه مقولات اخوات زمان و مكان را مقولات اضافي فرض مي‌كردند در همه منابع فلسفه اسلامي ‌اعم از مشا و اشراق به چشم مي‌خورد واسفار نيز از اين امر مستثني نيست. اين فقرات چيزي جز تبعيت بي قيد و شرط از سخنان ارسطو در سماع طبيعي و قبول هيئت بطلميوسي نيست كه ما آن را در فريده مكانيه پاسخ داده ايم.
مشائيان همچون ارسطو مكان را عرضي بيش ندانند. در تعريف فلاسفه مشا أين وجود شيء را گويند كه در مكان حاصل است. و سزاوار نباشد كه أين، صرف نسبت شيء به مكان آن باشد چرا كه در آن صورت از مقوله مضاف شمرده مي‌شود. ملاصدرا دو أين را تشخيص داده است: أين حقيقي و أين غير حقيقي.
فالاول كون الشيء في مكانه الخاص به الذي لا يسعه فيه غيره معه، ككون الماء في الكوز. والثاني كما يقال «فلان في البيت» فإن البيت يسعه و غيره.([2])
از آنجا كه مشائيان بپيروي از ارسطو مكان يا خلأ را جوهر نمي‌دانستند براي تبيين وضع مكاني شيء باصطلاح «أين» يا «جا» متوسل شدند در حاليكه اين اصطلاح همچنانكه در عبارات فوق ظاهر است خود جز با ارجاع به مكان معني و مفهومي‌ ندارد. از اينرو مشائيان و ملاصدرا بتعبير «أين حقيقي» روي آوردند تا بزعم خود معني و مفهوم «أين» مبين و مبرهن گردد حال آنكه چنين تعبيري همچون تعريف أين از ابهام و دور و تسلسل دور نيست.
ملاصدرا بر اين رأي است كه براي هر متحرك مكاني در زمان حركت يك أين بالفعل وجود دارد.
فان المتحرك في الأين ممّا احاط به جسم في كل زمان حركته، فبالضرورة له أين بالفعل،(تأكيد از ماست) تذكر اين نكته مفيد است كه اولاً، «أين» در نظر ايشان و ديگر مشائيان صرف مكان نيست بلكه حصول و فعليت شيء در مكان را «أين» مي‌گويند و اينكه براي متحرك «أين» بالفعل وجود دارد چيزي جز تأكيد مضاعف بر فعليت و تحقق «أين» نيست. ثانياً، در عبارت مذكور «أين بالفعل» و «مكان بالفعل», «أين للشيء» و يا «مكان للشيء» محسوب شده است و نه «أين في الذات» و «مكان في الذات». دنباله عبارت چنين است:
فبالضرورة له أين بالفعل، و الا فيلزم الخلاء و هو محال. و أيضاً، الأفلاك غير منفكّة عن الحركة الوضعية، فيلزم أن لأ يكون لها وضع في وقت.([3])
پيرو همين مطلب صدراي شيرازي مي‌گويد كه افراد مقوله‌اي كه حركت در آن رخ مي‌دهد منحصر به افراد آني نيست بلكه براي مقوله افراد آنيي است كه معيار سكونند و افراد زماني كه بتدريج به وجود مي‌آيند و بر حركت به معني قطع منطبق و بلكه عين آن هستند. اين سخن متضمن يك يا چند تعريف دوري از موضوع «آن» و «زمان» و «سكون» و «حركت» است. براستي مگر «آن» جز نهايت و حد زمان نيست كه در آن ديگر زمان نيست و چنانچه آن معيار سكون باشد يعني عدم يا فقدان زمان ميزان و ملاك سلبي مقوله مكان باشد هيچ ملاك و ميزاني بيرون از زمان وجود نخواهد داشت حال آنكه صرف سيال بودن و بي وقفه بودن زمان، فرصت ملاك و ميزان بودن را از زمان سلب مي‌كند.
بر مبناي حركت جوهري طبيعت عالم جسماني افراد مقوله‌اي كه حركت در آن واقع مي‌شود منحصر به افراد آني نيست بلكه براي حركت افراد آني هست كه معيار سكون است و افراد زماني متدرج الوجودي كه بر حركت منطبق بلكه عين حركت است.
استمرار موضوع الحركة شرط للحركة، و الفرد الزماني من الشيء لا استمرار له أصلا، لا في زمان وجوده و لا في غير ذلك الزمان.
حركت براي متحرك يك حركت مادام و پيوسته‌اي است كه به اتصال افراد زماني آن پيوسته خواهد بود. اين واحد هاي زماني غيرقار داراي هويتي پوشيده پيوسته به يكديگرند كه همه حدود مفروض در آنات را مي‌پوشاند.
يكون للمتحرك _ مادامت الحركة باقية علي اتصالها _ فرد واحد زماني متصل غير قارٍ ذوهوية متكّممة اتصالية متضّمن لجميع الحدود المفروضة في الآنات، نسبتها إليه نسبة النقط المفروضة الي الخط؛ فالفرد الزماني من المقولة حاصل للمتحّرك بالفعل من دون فرض أصلاً. و اما ألافراد الآنية و الزمانية التي هي حدود ذلك الفرد و أبعاضه، فهي حصولها بمجرد الفرض. فإذن، لايلزم خلوّ ‌الجسم عن المقولة المتحرك فيها, و لا تتالي الآنات أو الآنيات.([4])
در تفسير ‌ملا‌هادي سبزواري افراد آنات كه در حركت مفروضند افرادي‌اند كه ظرفهايي براي حركت مي‌باشند و امتداد و انقسام دارند. و چنانچه حركت بي امتداد و انقسام نمي‌بود اين امتداد و انقسام معيار حركت مي‌بود (و در چنين وضعي حركت در حركت پيش مي‌آمد.) از تفسير ملاهادي سبزواري اين مستفاد مي‌شود كه براي حركت پيش فرضهايي است كه بهيچ روي نتوان آنها را ناديده گرفت. از جمله اين مفروضات «آنات» است كه بتعبير صريح ملاهادي سبزواري ظرف و وعاء حركتند. اين سخن ملاهادي سبزواري در حقيقت ايرادي بعقيده ملاصدراست كه افراد زماني را «موقع» حركت مي‌داند چه زمان صرف امتداد پيوسته است و افراد زماني به امتداد منسوبند در حاليكه ملاهادي سبزواري معتقد است در حركت هيچ امتداد و انقسامي‌ متصور نيست.
ظاهر سخن ملاصدرا حاكي از اين است كه افراد زماني همراه و در كنار افراد آني‌اند كه خود ملاكي جز افراد مكاني (در تعبير ما) ندارند. و حركت در اين افراد واقع مي‌شود. هزاران پرسش و اشكال از اين سخن ملاصدرا كه بن و ريشه استدلال او در حركت جوهري است برمي‌خيزد. چگونه اين افراد متباين، افراد بالذات مكاني يعني آنات و افراد بالذات زماني, يعني زمانيات, تحت مقوله واحدي واقع مي‌شوند؟ كه حركت در آن رخ مي‌دهد چگونه اين افراد به هم تركيب مي‌گردند و مقوله واحدي را كه محل وقوع حركت است پديد مي‌آورند و چنانچه براستي اين افراد زماني‌اند كه متدرج الوجودند و حركت با آنها منطبق و بلكه عين حركتند حركت در افراد آني اصيل است و يا امري است بالعرض و اعتباري و از اين قبيل پرسشها. چنانچه بگوييم حركت در مكان تحقق مي‌يابد بنابر اينكه اجزاء و يا افراد مكاني وجود بالفعل دارند حركت مكان كه انتقال از يك جزء و يا فرد به جزء يا فرد مكاني ديگر است به چه معني است؟
تذكار قول منسوب به علامه دواني در مسئله ما نحن فيه بي‌فايده نيست. وي مي‌گويد حركت توسط بين افراد است. البته او اين توسط را حالتي بين بالقوه صرف و بالفعل محض مي‌داند. مي‌دانيم كه مكان في‌نفسه هيچ جزء بالقوه ندارد و حركت توسطي بين افراد مكاني است كه همه بالفعلند. افراد در كلام علامه دواني افرادي است «المفروضة الانية و الزمانية الايماضية» ملاهادي سبزواري در مقام تفسير قول دواني معتقد است فرد زماني مقوله براي متحرك فعليت دارد ولي اين فعليت نه بالقوه صرف است و نه بالفعل محض. چرا كه «آن چيزي كه هرگز تحقق نيابد و هرگز از سكون خالي نگردد فرد واحدي است» و اتصال و پيوند وحداني مساوق وحدت شخصي است. ملاهادي سبزواري نظر علامه دواني را بدينگونه تأييد مي‌كند كه حمل توسط بين افراد بمعناي اين نيست كه متحرك به خود آن فردي كه در آن حركت صورت مي‌گيرد متلبس نيست و از اينرو مراد علامه دواني از توسط، آن فردي است كه در آن مانند حركت قوه محض و فعل صرف نيست.([5])
در بيان قاعده عرشي در مفتاح دوازدهم مفاتيح الغيب آمده است:
خلاصه آنكه هر حركت و تبديلي در كميّت و مقدار, مقدار و جرم امتدادي در آن بمنزله ماده است، و تبديل آنچه كه آن بمنزله ماده و عرض است، با بقاي آنچه در اوست، بمنزله موضوع و صورت جايز بوده و محال نمي‌باشد، بلكه واقعيت همانگونه كه دانستي آن است كه: شأن ماده قوه و امكان و نقصان است، و از آن روي كه ماده است او را وجود در مرحله قوه است، كه آن را وحدتي ضعيف است و تمام و تحصل و فعليت و تعيّن آن بواسطه صورت است.([6])
به تفضيل بيان خواهد شد كه اولاً، همة شأن مكان در امتداد آن خلاصه نگردد و ثانياً، مكان محض و بسيط بيش از هر جزء ديگري بصورت تحقق يافته خود ظاهر مي‌گردد تاماً و تماماً و هيچ جنبة بالقوه‌اي را در صورت تحقق يافته مكان بسيط و محض نمي‌توان يافت تا امكان نقصاني در آن متصور باشد. چنانچه به حجر بنگريد يا به اسد يا به انسان در صور تحقق يافته آنها امتداد و مقدار امتداد يكي بالنسبه به ديگري نقصان ندارد برغم آنكه شأن امتدادي در اجسام متحرك بشرط لا از شئونات ديگر نباتي و حياتي نيست و تابع نمو و پژمردگي و جدايي و پيوستگي آنهاست. به افراد هر يك از انواع مذكور نيز بنگريد در خواهيد يافت كه در هر فرد متحقق هيچ وجه نقصاني از نظر امتداد و مقدار آن وجود ندارد بلكه وجه يا وجوه نقصان در هر فرد بالنسبه به فرد ديگر از همان نوع به اموري ديگر باز مي‌گردد. في المثل كوتاه بودن يك دست از حيث فونكسيون ناتمام و يا نامتناسب بودن شكل آن نقص به حساب مي‌آيد و نه صرف مقدار و امتداد آن.
البته در مفاتيح الغيب تعريفي از جسم بسيط عنصري اظهار شده كه بيش از آنكه تعريف «جسم» باشد در خور «مكان ممتد» است: مقدار امتدادي در جسم بسيط بمنزله صورت است نه بمنزله ماده و از اينرو قابليت انفصال و اتحاد و تغيير اندازه‌ها را ندارد. در اجسام ديگر مركب از جسم بسيط و صورت معدني و نباتي اضمحلال و تكامل امكانپذير است. بدين سبب همه اجسام ديگر كه فرصت كمون بصورت متعالي‌تر از جسم بسيط را مي‌يابد مقدار امتدادي را همچون ماده در خود دارد.([7]) اين مقدار امتدادي, از آن حيث كه واجد حداقل صورت است همان مكان امتدادي است. مناط آگاهي ما به مكان ممتد چونانكه هست همين صورت مكاني است.([8])
بر مبناي آنچه گفتيم به نظر مي‌رسد چنانچه بتوان نظريه حركت جوهري را, از نظريه حركت طبيعي اجسام كه نظريه‌اي ارسطويي است و در دوره جديد مخدوش و غير قابل قبول، مجزي ساخت مباني فلسفي آن مقبولتر و تواناييهاي آن بيشتر آشكار خواهد شد. البته اين امر در محدوده طبيعيات ارسطويي امكانپذير نيست. متأسفانه ملاصدرا اكثر شواهد مثال حركت جوهري را بر قاعده و اصطلاح همان فيزيك و طبيعيات ارسطويي بنا مي‌كند. حركت مستقيم را ملزوم تركيب اجسام مي‌داند و جهت آن اين است كه آب را مكاني است، و خاك را نيز مكاني است، و هر يك از آن دو را طبيعي‌اند، و هر جسمي‌ را ناچار مكاني طبيعي است، چنانكه در علم طبيعي بيان نموديم، و تركيب حاصل نمي‌گردد، جز بواسطه حركت يكي از آن دو به مكان ديگري, و اگر هر يك از آن دو مكان خود را ملازم باشند از آنجا حركت ننمايد برخوردشان با يكديگر بصورت مجاورت و همسايگي بوده و تركيب ندارند... اگر در وجود تركيبي باشد جز بواسطه حركت امكانپذير نيست، و حركت جز از جهتي به جهت ديگر غير ممكن است، از اينرو نياز به دو جهت دارد و اين هم روشن و ظاهر است، و ناچار است كه آن دو محدود بوده و داراي دو طبيعت مخالف هم باشند, اما اختلاف آن دو از نظر طبيعت و نوع از آن روي لازم مي‌آيد كه حركت يا طبيعي است يا قسري, و حركت طبيعي اقتضاي آن دارد كه مكاني را كه رها مي‌كند مخالف مكاني باشد كه مي‌جويد, چون اگر مساوي هم باشند, محال است كه از يكي از آن دو گريخته و به ديگري پناه آورد, و اگر قسري باشد, و معني قسر آن است كه برخلاف اقتضا و خواست طبيعت موجود باشد, سزاوار است كه ميل و خواستي طبيعي باشد به جهتي غير جهت ديگر.([9])
ملاصدرا تابع متقدمان مشا جهت مكاني را تنها به خصوصيت حسي ادراك باز مي‌گرداند. امر عقلي قابل اشاره نيست و در حركت اجسام هيچ امر عقلي متصور نيست و در حركت جسمي‌خصوصيت حسي مكان سبب تحديد و تعيين حركت است. جهت اقتضاي آن دارد كه حد معيني داشته باشد. «زيرا چون گويي: جهت درخت، يا خاور و يا باختر، سزاوار است كه درخت قابل اشاره باشد, و هر چه را كه مسافت و رفتن بدان پايان نپذيرد, قابل اشاره نيست، و هر چه كه قابل اشاره نباشد، او را جهتي نيست، زيرا اگر بين تو و درخت, فرض بُعد و دوري بي‌نهايت گردد، تصور اشاره در آن نمي‌شود. اين سخنان پر از ابهامات و ايرادات فلسفي و رياضي است, تنها با دو اشاره حسي _ هندسي ذيلاً امكان جهت نامحدود و بي‌پايان را در مخروط و استوانه يادآور و نقايض فرمايشات ايشان را متذكر مي‌شوم.
همچنان كه مشاهده مي‌شود دو جهت رسم شده در دو شكل فوق در عين متعين بودن هندسي نامحدود و بي‌پايان است.

پي نوشت ها :
 

1. طبيعی است اين بساطت مکان خود هندسه های بسيط و ساده را اقتضا می کند. چنين هندسه های بسيطی نيز در جای خود نظريه های فيزيکی ما از مکان را ارضا و مستفيد می نمايد.
2. الشيرازی, صدرالدين محمد, الحکمة المتعالية فی الاسفار الاربعه, ج 4، تصحيح و تحقيق و مقدمه مقصود محمدي؛ باشراف سيد محمد خامنه‌اي، ويراستار مقصود محمدي، چاپ بنياد حكمت اسلامي صدرا، ص 380.
3. همان, ج1، تصحيح و تحقيق غلامرضا اعواني، مقدمه و اشراف سيد محمد خامنه‌اي، ويراستار مقصود محمدي، چاپ بنياد حكمت اسلامي صدرا، ص 505.
4. همان, ج 1، چاپ بنياد حكمت اسلامي صدرا، ص 506.
5. همان, ج 1, جزء اول از سفر اول، چ 3، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1981، حاشيه دوم، ص 426.
6. صدرالمتألهين شيرازی, مفاتيح الغيب, ترجمه و تعليق محمد خواجوی, تهران: انتشارات مولی, چ 2, 1371, ص 690 و 691.
7. از آنجا که ماده حد ندارد نمی توان برای اين مقدار امتدادی در اشياء جسمانی بحدی قائل شد. در ضمن ملاصدرا بُعد بينهايت را محال می داند. نه در خلأ و نه در ملأ بُعد به بينهايت وجود ندارد. استدلال تازه ای در اين خصوص ابراز نمی‌فرمايد.
8. برای آگاهی بيشتر رجوع کنيد به مقاله: «صورت مکان و امکان صورت» در نامه فلسفه, شماره 5, تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی, زمستان 77 و بهار 1378.
9. مفاتيح الغيب, (با تصرفات) ص 646.

منبع: www.mullasadra.org



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط