ميراث ملاصدرا در آثار دانشمندان غربى(1)
ميراث ملاصدرا در آثار دانشمندان غربى در زمينه مطالعات ايرانى و شيعى (استفاده يا سوء استفاده؟)
عنوان اين مقاله چنان انتخاب شد، كه برانگيزاننده باشد. بيش از ده سال است كه به جنبه هايى از كارها و نيز نقش دانشمندان برجسته اوايل و اواسط قرن يازدهم / هفدهم، مانند شيخ بهاءالدين محمد (شيخ بهايى)، ميرداماد، فيض كاشانى، تقى مجلسى و اعضاى «مكتب فلسفى اصفهان» علاقه مند شده ام. علاقه عمده من به فقه و حديث اثنى عشرى است و در نتيجه، چنانكه بايد، در مورد تمام نقشهاى عمده فلسفى كه اين عالمان داشته اند، صاحبنظر نيستم. در زمان نگارش رساله دكتراى خود در اوايل دهه 80، در مورد اعتبار و فايده مفهوم «مكتب فلسفى اصفهان» اطمينانى نداشتم. امّا تحقيقات بعدى، مرا متقاعد كرد كه اين اصطلاح، اصطلاحى است مفيد; زيرا دوره اى از رنسانس عقلى عظيمى را مشخص مى كند كه بنياد آن بيقين عبارت است از تلاش اعضاى اين مكتب براى ارائه و استمرار تحقيقات كلامى و فلسفى موجود، در چارچوب فهم و تحليل مذهب اماميه از آنها.
از سوى ديگر، من برخى از عقايد قبلى را تغيير نداده ام; از جمله مى توان به اين عقيده اشاره كرد كه اولا، مدتها قبل از آنكه كربن و نصر، مفهوم «مكتب اصفهان» را در دهه 50 در غرب مطرح كنند، دانشمندان غربى مانند اى. جى. براون ( A.G Brown) و لورنس لاكهارت( Laurence Lockhart)، اوايل و اواسط قرن يازدهم/هفدهم را دوره اى از رنسانس عقلى و تحقيق فلسفى روشنگر دانسته اند; و ثانياً، براى براون، اين تصوير، بخش اول قرن يازدهم/هفدهم را با قسمت آخر آن در مقابل هم قرار مى دهد; اين دانشمندان ]براون و لاكهارت [به اين دوره متأخر قرن به عنوان دوره اى مى نگريستند كه تعصب و نبود تساهل دينى كه عمدتاً از طرف باقر مجلسى رواج يافته بود، برآن چيره شده بود و شدت آن چنان ايران صفوى را تضعيف كرد كه نتوانست در برابر هجوم افاغنه در اوايل قرن دوازدهم / هجدهم مقاومت كند. ثالثاً، هنوز اين تصوير از قرن يازدهم/ هفدهم كه با ظهور دستاوردهاى فكرى - عقلى و فرهنگى در محيط ثبات نظامى، سياسى و اقتصادى آغاز شد و آنگاه در ظلمت سنت گروهى متعصبانه مذهبى و در ميان آشوبهاى نظامى سياسى و اقتصادى خاتمه يافت، چارچوب بارزى است كه دانشمندان غربى در آن، دستاوردهاى شخصيتهايى مانند صدرا را بررسى مى كنند. خلاصه، در بيش از هفت دهه اى كه از انتشار جلد چهارم تاريخ ادبيات ايران تأليف ادوارد براون در 1924 مى گذرد،(1) مطالعاتى كه غربيان درباره اين دوره و شخصيتهاى عقلى آن مانند صدرا انجام داده اند، فقط اندكى تحول يافته است. در اصل، استدلال خواهم كرد كه صدرا شخصيتى بود و هست كه علاقه غربيان را عمدتاً تاجايى كه بعنوان دفع كننده باقر مجلسى عمل مى كند، جلب مى نمايد. بنابراين، اگر سؤالى كه در عنوان مقاله مطرح شد، برانگيزاننده است، قصد ما اين است كه پاسخ آن برانگيزاننده تر باشد. پاسخ «سوءاستفاده» است.
ديدگاههاى نخستين درباره دستاوردهاى صدرالدين شيرازى
امّا در اواخر قرن، زمام امور در دست روحانيتى بود كه صدرا در تمام عمر خود با آن در نزاع بود و اكنون رهبرى آن را محمد باقر مجلسى (ف. 1111 / 1700 - 1699) بعهده داشت كه براون او را «روحانيى متعصب» و «شايد برجسته ترين و قدرتمندترين زعيم تشيع كه تاكنون زيسته است» مى نامد. براون در جاى ديگرى، مجلسى را «يكى از بزرگترين، قدرتمندترين و متعصب ترين مجتهدان دوره صفوى» خوانده و گفته است: «تساهل محدودى كه او و هم سلكانش مروج آن بودند، ايران را در معرض مشكلاتى قرار داد كه در فاجعه بزرگ سال 1722، يعنى هجوم افاغنه به ايران، به اوج خود رسيد.»(4)
لورنس لاكهارت در سقوط سلسله صفوى (1958)، به دستاوردهاى فلسفى اوايل قرن يازدهم/هفدهم هيچگونه اشاره اى نكرده است، امّا او نيز از نام مجلسى به همان شيوه براون و با توجيه بسيار اندك بهره بردارى مى كند; زيرا او هم مانند براون، اندكى از آثار مجلسى را مطالعه كرده بود. توصيف لاكهارت از تأثير مجلسى در جامعه صفوى، هم منعكس كننده آراى براون است و هم در چند مورد، آنها را كاملتر كرده است. از سوى ديگر، لاكهارت مجلسى را «مجتهدى بسيار متعصب» و «صورتگرايى صلب و متعصب» مى نامد. او «با اهل سنت شديداً مخالف بود و از صوفيان، بدليل اعتقادشان به «وحدت وجود»، و همچنين بدليل تعلّق صوفيان برجسته به اهل سنت، متنفر بود.»(5) لاكهارت نيز مانند براون، مجلسى را بسبب نقش او در تضعيف تاروپود جامعه ايران سرزنش مى كند.
به نظر لاكهارت، مجلسى «نزاعى مذهبى» را آغاز كرد كه «شكلى از تهديد و اغلب آزارگرى تمام كسانى را در پى داشت كه ا ز راه تنگ و باريك مورد نظر او تبعيت نمى كردند.» چون عثمانيان سنى و صفويان شيعه در آن زمان در صلح بودند، اين نزاع به درون قلمرو صفوى محدود شد. اين امر، هم خشم ايرانيان سنى را برانگيخت و هم نتوانست «در لحظه بحران بزرگ ملى در سال 1722، در ايرانيان شيعه، روحيه واقعى شهادت طلبى بدمد.» نكته اخير را لاكهارت با اشاره به توصيف براون از تأثير مجلسى و همسلكان وى، تصديق مى كند.(6)
امّا لاكهارت فقط به اين قانع نبود كه با نقل استدلالها يا تفسيرهاى واقعى براون، ديدگاههاى او را تصديق كند. لاكهارت به انتقادات از مجلسى سه مورد ديگر اضافه كرد. اولا، لاكهارت پس از اشاره به دشمنى مجلسى با صوفيان بيان مى كند: «او از فيلسوفان ارسطويى و افلاطونى بعلّت آنكه 'پيروان يونانيان كافر` هستند، بشدت تبرى مى جويد» - اين نقل قول از رساله اى در مجموعه براون در كمبريج است كه لاكهارت فقط پنج كلمه از آن را نقل كرده است.
ثانياً، لاكهارت اظهار مى دارد كه تأثير مجلسى در شاه سلطان حسين، تأثيرى اساسى بوده و مؤيد اين سخن انتصاب بعدى او بعنوان ملاباشى يا «رئيس روحانيان» است.
ثالثاً، «لاكهارت در پايان نتيجه مى گيرد كه بسيار محتمل است مسئول اوجگيرى تعقيب يهوديان و ارامنه، اين رهبر متعصب بوده است، هرچند براى اين سخن دليل خاصى در دست نداريم» - زيرا در اواخر قرن يازدهم/هفدهم، هنگامى كه تشيع عمدتاً از طريق قدرت و تأثير مجلسى در حال پيشرفت بود، احكامى براى اعدام چند عضو برجسته هريك از اين جوامع صادر شد، اگر چه همه آنها اجرا نشد.(7)
سهم كربن و نصر
بيش از ده سال بعد، در سالهاى قبل از انقلاب اسلامى، اين الگوى تحليل هنوز زنده و فعال بود. بدين ترتيب، روژه ساورى( Roger Savory) «سرپرست» مطالعات صفوى در آن زمان، در مطالعات خود در سال 1980 درباره دوران صفوى، برنامه فلسفى عصر صفوى را «احياى مكتب مهم اشراق در فلسفه ايران» دانست كه بوسيله سهروردى (ف. 587 / 1191) تأسيس شده بود. او اظهار مى كند: «تعاليم سهروردى در عهد صفوى به شكوفايى كامل رسيد» و نتيجه مى گيرد كه عقايد سهروردى، عمدتاً، بوسيله دو فيلسوف عصر صفوى كه وى آنها را ميرداماد و ملاصدرا مى داند، احيا شد و توسعه يافت.(11) بعلاوه، ساورى تحليلهاى براون، لاكهارت و نصر را منعكس مى كندو يادآور مى شود كه اين عصر با اعتلاى اهميت مجتهدان، بويژه مجلسى، خاتمه مى يابد. ساورى به آزارگرى صوفيان اشاره كرده است و مانند دانشمندان غربى اعتلاى علمارابا ضعف دو پادشاه آخر و پس از آن، سقوط حكومت صفوى بدست افاغنه مرتبط دانسته است.(12)
در همين زمان، مجلسى خارج از قلمرو مطالعات صفوى نيز مشهور شده بود. هما كاتوزيان در بررسى خود در 1981 از ايران نو، بدون اشاره به هيچ منبعى، از مجلسى بعنوان يكى از «رهبران مذهبى دنياگرا» - در واقع، تنها رهبرى كه كاتوزيان نام مى برد ـ ياد مى كند كه «قدرت سياسى فراوان» كسب كرده اند... و تأثير آنها علّت بسيارى از اشتباهات سياسى بود كه دولت را تضعيفو به هجوم افاغنه كمك كرد. سپس، كاتوزيان به اين اتهام بسياررايج، اين سخن بدون منبع را نيز مى افزايد: «جدا از تأثير سياسى مخرّب ...،(مجلسى) بزرگترين سهم را در تكثير اخبار و احاديث غير قابل اعتماد... و ترويج باورهاى خرافى از طريق نوشته هاى خود داشته است.»(13)
پي نوشت ها :
1. E. Browne, A History of Persian Literature, (Cambridge, Cambridge University Press, 1924), pp. 1500 - 1924.
2. E. G. Browne, A Literary History of Persia, IV (Cambridge: Cambridge university Press, 1954), pp. 250 - 251, 406 - 410, 426. See also pp. 103F, 118 - 120, 372 - 373, 403-404, 406 - 410, 426 - 32 .
3. Browne, ibid, pp. 408, 426 - 27, 429- 32. See also 257,407,411, 434 - 37.
گرچه براون برخى از آثار ملاصدرا را در ص 430 ذكر مى كند، ظاهراً ملاحظات او در باره صدرا بر دو منبع دست دوم زير مبتنى است:
I. M. Iqbal, Development of Metaphysics in Persia, (London: Luzac, 1908).
اقبال در اين كتاب (ص 175) بحث مى كند كه عقايد ملاصدرا زيربناى رشد و گسترش شيخيگرى و بابيگرى اوليه بود; زيرابنيانگذار شيخيگرى، احمداحسايى، برخى از آثار ملاصدرا را تفسير كرده است.
II. Comte de Gobineau Les Religions et les Philosophies dans I' Asie Centrale, (Paris: Didier, 1865) pp. 80 - 92.
در اين كتاب نيز درباره ارتباط شيخيگرى و ملاصدرا بحث شده است.
4. Browne , ibid, pp. 120, 194, 359, 366, 379, 381, 403 - 4, 409 -10, 416- 18, 432.
ظاهراً براون فقط تعداد كمى از آثار مجلسى را خوانده بود. رجوع كنيد به صفحات.417 - 18, 409 -10
5. Lockhart, Laurence, The Fall of the Safavi dynasty and the Afghan occupation of Persia (Cambridge: Cambridge University Press , 1958), pp. 32, 70.
جالب توجه است كه لاكهارت ظاهراً از منبع زير استفاده نكرده است:
Dwight M. Donaldson, The Shi'ite Religion, A History of Islam in Persia and Irak, (London: Luzac, 1933).
مؤلف اين كتاب، دونالدسون عضو هيئت پزشكى و داراى مدرك دكترا بود و در حدود شانزده سال در مشهد اقامت كرد. كتاب او را آر.اِى. نيكلسون در كمبريج بررسى انتقادى كرد (كتاب لاكهارت را دانشگاه كمبريج منتشر كرد) و جملات فراوان ترجمه شده از آثار مجلسى در متن نقل شده است. ارزيابى مؤلف از مجلسى، نفرت خشونتبارى را كه مى توان در براون ديد، نشان نمى دهد.
6. Lockhart, ibid, pp. 32- 33, 71n1, citing Broene, ibid, IV: p. 120, itself cited above.
7. Lockhart, ibid, pp. 70, 38, 72, 72n3, 32 - 33.
البته اين حدس كه مجلسى به آن مقام منصوب شده از منبع زير اخذ شده ونادرست است:
V. Minorsky, Tadhkirat al- Muluk , A Manual of Safavid Administration (London: Luzac, 1943), p. 41.
8. در ميان آثار مهم كربن ونصر در اين موضوع مى توان به آثار زير اشاره كرد:
-Henry Corbin, Confessions Extatiques de Mir Damad: Maitre de Theologie a Ispahan
(1041/ 1631 - 1632 " , M langes Lois Massignon (Damas: French Institue , 1956), pp 331 - 378.
-S.H. Nasr, "The School of Ispahan", in MM Sharif,ed., A History of Muslim Philosophy, (Wiesbaden: Harrassowitch, 1966), II, PP. 932 - 961.
9. S.H. Nasr, " Sadr al - Din al- Shirazi (Mulla Sadra)" in M.M Sharif, ed.,OP. Cit., II, pp. 932 - 961, esp. 932.
10. Ibid, p. 931.
همچنين ر.ك.:
"Spiritual Movements, Philosophy and Theology in the Safavid period", in p. Jackson and L. Lockhart, eds. The
Cambridge History of Iran, Vol 6, The Timurid and Safavid Periods (Cambridge: Cambridge University Press, 1986), p. 694.
در واقع، مقالات اين جلد، حدود ده سال قبل از انتشار، براى چاپ تحويل شده بود. حتى حامد الگار، در تحقيق مشهور خود درباره ايران قاجار، با استفاده از عباراتى كه از لاكهارت بعنوان تنها منبع خود نقل مى كند، مجلسى را با الفاظى مشابه توصيف مى كند. ر.ك.:
-H. Algar, Religion and State in Iran, 1785 - 1906 (Berkeley: University of California Press, 1969), p.29.
11. Roger Savory, Iran under the Safavids, (Cambridge: Cambridge University Press , 1980), pp. 215 - 20, esp. 216 - 17.
12. Ibid, pp. 238F.
13. Homa Katouzian, The Political Economy Of Modern Iran (New York and London: New York University Press, 1981) p. 70.
نويسنده در اثبات آراء خود، به هيچ منبعى اشاره نكرده است. درجه شهرت مجلسى چنان بوده كه آن عقايد بدون هيچ مأخذى، در غرب پذيرفته شده است.