مقايسه نگرش صدرالمتألهين و ابنسينا در مسئله اتّحاد عاقل و معقول(3)
فصل دوم: معناي اتحاد عقل و عاقل و معقول
چنانچه مشهور است، صدرالمتألهين طرفدار نظريه اتحاد عاقل و معقول بوده و ابن سينا منكر اين نظريه ميباشد. ولي در عين حال، برخي از اساتيد محترم در درسهاي اسفار خويش فرمودهاند كه نظريه اتحاد عاقل و معقول مورد توافق طرفين بوده است، و فلاسفه اسلامي به عبارات شيخ الرئيس توجه ننمودهاند كه ايشان با نظريه اتحاد موافق است.([23])
براي روشن شدن نظريات ابن سينا و صدرالمتألهين، و اينكه آيا اصلاً ميان اين دو فيلسوف كبير عالم اسلام، در زمينه اتحاد عقل و عاقل و معقول، اختلافي وجود دارد يا خير؟ بايد به چند نكته مهم و از جمله وجوه مشترك ميان آنها اشاره كنيم.
همان گونه كه در ابتداي اين مقاله بيان گرديد بعقيده ما اگر بپذيريم ابن سينا با نظريه اتحاد عاقل و معقول موافق است، برداشت و نگرش وي از اين نظريه بگونهاي با نظر صدرالمتألهين متفاوت است كه نميتوان آنها را در اين بحث موافق يكديگر به شمار آورد.
بخش اول: وجوه اشتراك
1. اتحاد عقل و معقول
در قسمتي ديگر از آن كتاب ميفرمايد كه قوه عاقله كه در آن صور موجودات ثابت است، يا همان صور موجوداتي است كه با تجريد از ماده بدست آمده است، يا صور موجوداتي است كه از ابتدا با ماده همراه نبوده و اصلاً مادي نبودهاند.([25]) و اين مطالب نيز شاهد بر اين است كه در نظر شيخ الرئيس عقل و معقول متحد است.
در توضيح اين مطلب چنين بيان ميشود كه معقول اصطلاحاً به دو قسم تقسيم ميشود: يكي معقول بالذات و ديگري معقول بالعرض. معقول بالعرض موجود خارجيي است كه نفس آن را درك ميكند و بواسطه صورتهاي ذهني حصولي، به آن دسترسي پيدا ميكند. شكي نيست كه كسي ادعا نميكند معقول بالعرض با عقل و عاقل متحد باشد، مگر آنكه سوفسطايي بوده و حقيقت خارجي را منكر شود. و هر آنچه را هست در محدوده نفس بشر بشناسد.
معقول بالذات همان صورت ذهني و همان موجودي است كه با بودن آن، نفس عاقل ميشود و تعقل ميكند، و شكي نيست كه اين صورت ذهني حصولي، همانا عقل بوده، تفاوتي با تعقل ندارد. و آنچه در بحث اتحاد عاقل و معقول مورد نظر است همين معقول بالذات ميباشد.([26])
2. اتحاد در علم باري تعالي به ذات خود
شيخ الرئيس اين نظريه را با عبارات گوناگون، در كتب مختلفي بيان نموده است كه نشانه اعتماد او بر اين مدعا و استدلالهاي آن ميباشد. ايشان ميفرمايد:
انه بذاته عقل و عاقل و معقول. ([27])
و سپس به شرح و بسط اين جمله ميپردازد و روشن ميكند كه مقصود وي از اين جمله، اتحاد در مورد علم باري تعالي به ذات خود است، نه علم باري تعالي به غير.
ابن سينا براي اثبات اين مدعا، استدلالهايي را نيز بيان ميفرمايد كه براي جلوگيري از اطاله كلام از ذكر آنها خودداري ميشود.([28])
3. اتحاد در علم موجودات به ذات
وي ميفرمايد: النفس تتصور ذاتها، وتصورها ذاتها، يجعلها عقلاً و عاقلاً و معقولاً.([29])
وي براي اثبات مدعاي خويش ميگويد كه آنچه مانع تعقل است ماده و لواحق آن است. زيرا، ماده هم مانع از اين ميشود كه چيزي معقول باشد، و هم مانع از اين است كه چيزي عاقل باشد. بنابرين عاقل يعني موجود مجردي كه براي آن، ماهيت مجردهاي تحقق يابد. و معقول يعني ماهيت مجرده شيء. و اگر چيزي مجرد باشد معقول است. و چون براي ذات خود حاصل است، پس معقول ذات خويش است، و خودش هم عاقل است زيرا، ماهيت مجرده آن در نزد او حاضر است. پس هر مجردي عقل و عاقل و معقول است. و اين مفاهيم سه گانه هيچ تكثر حقيقي در آن بوجود نميآورد.([30])
بخش دوم: نگرش شيخ الرئيس به نظريه اتحاد
بيان شد كه ابنسينا، در اين بحث، دو نظريه را عنوان و از آن دفاع نموده است. يكي اثبات اتحاد و ديگري انكار اتحاد. و بيان شد كه استاد حسنزاده آملي فرموده است كه شيخالرئيس نيز چون اكثر حكماي مشا گذشته، قائل به اتحاد شده است. بنابرين، به عبارات ابنسينا در زمينه اتحاد توجهي ميكنيم، تا مقصود ايشان را از اتحاد عاقل و معقول دريابيم. وي در مقام انكار اتحاد ميفرمايد:
مايقال من ان ذات النفس تصير هي المعقولات، فهو من جمله ما يستحيل عندي.([31])
اين كه ميگويند، نفس متبدل به معقول ميشود، بنظر من امري محال است.
و در جاي ديگري فرموده است:
ان قوماً من المتصدرين يقع عندهم ان جوهر العاقل اذا عقل صوره عقليه صار هو هي. ([32])
گروهي از جاهطلبان گفتهاند كه جوهر عاقل همان صورت عقليه ميشود، يعني جوهر عاقل تبديل ميشود به صورت عقليه.
وي ميفرمايد كه برخي نيز گفتهاند كه نفس در هنگام تعقّل، متّصل به عقل فعال ميشود، و اين نظريه صحيح است. زيرا، نفس با اتصال به عقل فعال، و پس از درك جزئيات، و مستعد شدن براي درك كليات، از عقل فعال قبول فيض ميكند و در نفس صورت معقولات حاصل ميشود. ولي، گروهي گفتهاند كه اتصال نفس به عقل فعال بنحو اتحاد است، يعني نفس به عقل فعال تبديل ميشود، و اين سخن باطل است.([33])
ابنسينا در شرح اين اتحاد ميفرمايد تبدل يك شيء به يك شيء ديگر سه قسم است: اول، يك شيء از حالتي به حالت ديگر تبديل شود و به آن استحاله گويند. دوم، يك شيء با يك موجود ديگري تركيب شود و از تركيب آن دو، شيء ثالثي بوجود آيد. سوم، يك شيء بدون استحاله و بدون تركيب با غير، تبديل به شيء ديگري شود. وي ميفرمايد: مدعاي قائلين به اتحاد عاقل و معقول قسم سوم است و اين سخن يك كلام شعري و غيرمعقول است.([34])
شيخ الرئيس در كتاب المبدأ و المعاد به تقرير دليل اتحاد ميپردازد ولي آن را انكار نميكند. وي در اين كتاب نتيجه قول به اتحاد را چنين بيان ميكند:
نسبت صورت عقليه با عقل بالقوه، مثل نسبت صور طبيعي و هيولاي طبيعي نيست. بلكه، هنگامي كه صورت عقليه در عقل بالقوه حلول كند، ذات آن دو يكي ميشود، و ديگر دو شيء قابل و مقبول (كه ذات متمايز داشته باشند) وجود ندارد. بلكه، در حقيقت عقل بالفعل همان صورت مجرده معقول است.([35])
بنابرين، مقصود ابنسينا بخوبي آشكار ميشود كه درباره اتحاد عاقل و معقول ميفرمايد كه صورتهاي معقوله همانا عقل بالفعل است. و عقل بالقوه، با درك صورتهاي معقوله، و ارتسام آنها در عقل بالقوه به عقل بالفعل تبديل ميشود.
با توجه به اين عبارات، و برداشتي كه شيخ الرئيس از اتحاد عاقل و معقول دارد و استدلالي كه وي در كتاب المبدأ و المعاد ذكر نموده است، اين مسئله مطرح ميشود كه شايد ابنسينا در اين بحث دچار تبدل رأي شده، و در كتب ديگر خود اتحاد را منكر، و در اين كتاب به اثبات آن پرداخته است.
خواجه نصيرالدين طوسي با توجه به اين سؤال ميفرمايد كه ابن سينا كتاب المبدأ و المعاد را براي شرح مذهب مشائين نوشته است و به اين نكته در ابتداي كتاب، تذكر داده است.([36])
ابن سينا در مقدمه كتاب خويش ميفرمايد:
«اين كتاب را بر مبناي نظرات محصّلين مشا نوشتهام، و سعي نموده تا نكات و مشكلات كلمات ايشان را شرح و بسط داده، آنچه باجمال در كلام ايشان طرح شده است، تفصيل دهم.»([37])
صدرالمتألهين در اين زمينه اظهار ترديد ميكند كه آيا واقعاً براي ابن سينا استبصاري واقع شده، و بر او نوري از ملكوت تابيده و قائل به اتحاد عاقل و معقول شده است؟ يا آنكه عبارات كتاب المبدأ و المعاد بر پايه وعدهاي كه در مقدمه داده، و بر اساس مداراي با محصّلين مشا ميباشد؟
استاد حسنزاده آملي به چند مورد ديگر از عبارات شيخ الرئيس اشاره ميفرمايد كه در آنها ابن سينا بصراحت قائل به اتحاد شده است، و ميفرمايد كه عدم دقت فلاسفه در اين عبارات، موجب شده است كه ابن سينا بعنوان منكر اتحاد قلمداد شود. آن عبارات چنين است:
1. كمال اختصاصي نفس ناطقه آن است كه يك عالَم عقلي شود كه در آن صورت همه چيز مرتسم باشد، و نظام معقول در آن باشد، و در او خيري كه از مبدأ اول به جواهر شريف روحاني، و سپس جواهر متعلق به ابدان، و پس از آن به جواهر جسماني فيض ميرسد، موجود باشد. بطوريكه نفس ناطقه در درون خويش، هيئت كل وجود را داشته باشد، و تبديل به عالم عقليي به موازات عالم وجود شود، و با آن متحد گردد و مثال آن در نفس منقش شود. ([38])
2. شدت وصول نفس به كمال خاصّ خود، يعني حصول معقولات، اصلاً قابل مقايسه با وصول ديگر موجودات به يكديگر نيست. زيرا وصول، در موجودات بواسطه اتصال سطوح است و در نفس اين وصول، در تمام جوهر نفس سريان دارد. بطوريكه گويي نفس همان صورت معقوله است، بدون هيچ انفصالي. زيرا، عقل و عاقل و معقول واحدند يا قريب به واحد. ([39])
3. كمال جوهر عقل آن است كه در او نور حق، بقدري كه برايش امكان دارد، متجلي گردد، سپس تمام وجود به همان صورتي كه هست در او متمثل شود، آن هم بطور مجرد از ماده كه از خداوند آغاز شده و با جواهر عقليه عاليه و سپس جواهر روحانيه سماوي و اجرام سماوي، بترتيب، تمام شود. سپس اين تمثل بگونهاي شود كه با ذات عاقل، هيچ تمايزي نداشته باشد، و اين كمال جوهر عاقل است كه آن را به جوهر عقلي بالفعل تبديل ميكند.([40]) استاد آملي تذكر ميدهد كه مقصود از «تمثلاً لايمايز الذات» يعني تمثل معلوم براي عالم بگونهاي باشد كه ميان عالم و معلوم تمايزي نباشد بلكه با يكديگر متحد باشند. ([41])
بنابرين ممكن است با اين عبارات، شيخ الرئيس را نيز بعنوان يكي از قائلين به مسئله اتحاد عاقل به معقول بشمار آورد، اگر چه مشهور ميان فلاسفه اين است كه وي با نظريه اتحاد مخالف است. ولي بهر حال، لازم است توجه شود كه نظريه اتحاد در نزد صدرالمتألهين با آنچه تاكنون از ابن سينا نقل گرديد متفاوت است.
پي نوشت ها :
23. ر.ك. حسن زاده آملي, حسن، اتحاد عاقل به معقول، درس اول، ريشههاي تاريخي بحث.
24. النجاة, ص 361.
25. همان, ص 348.
26. ر.ك. مطهري، مرتضي, شرح مبسوط منظومه, ج 2, ص 34 و 35 و ملاصدرا، رسالة في المظاهر الالهية في اسرار العلوم الكمالية (مطبوع در حاشيه المبدأ و المعاد)، ص255 و ابنسينا، المباحثات, ص 108.
27. النجاة, ص 587.
28. ر.ك. ابنسينا، الشفاء، الالهيات, ص 356 و التعليقات, ص 78.
29. الشفاء، الطبيعيات، النفس, ص 212.
30. الشفاء، الالهيات, ص 357 و التعليقات, ص 79.
31. الشفاء، الطبيعيات، النفس, ص 212.
32. الاشارات والتنبيهات، شرح الاشارات و التنبيهات, ج 3, ص 293.
33. همان, ص294.
34. همان, ص 295.
35. ابنسينا، المبدأ والمعاد, ص 10.
36. طوسي، خواجه نصيرالدين, شرح الاشارات والتنبيهات, ج 3, ص 293.
37. المبدأ والمعاد ص1.
38. الشفاء، الالهيات, ص 426 و النجاة, ص 686.
39. همان جا.
40. الاشارات و التنبيهات، شرح الاشارات و التنبيهات, ج 3, ص 345.
41. اتحاد عاقل به معقول, ص23.