کودکان بالفعل امکانات بالقوه
نويسنده: عابدین پاپی
در جادهی جهانیای که جملگی با ابزاری بنام تکنولوژی در رقابت و کسب مدال برتر هستند، و همه توان و انرژی خود را صرف کارهای بنیادی و اصولی میکنند، تا به دستاوردهای چشمگیری از لحاظ فرهنگی و علمی نایل آیند، به نظر میرسد که جای تعلل و پس زدن از این رقابت حساس و آیندهساز بیمعنی و عقیم است.
امروز دگر به مانند اعصار گذشته نیست که یک کودک با توجه به حصار تحجر و ناآگاهی نمیتوانست به خواستهها و آرزوهای خود برسد (آرزوهایی که اساساً به عنوان ویژگیهای بارز و لاینفک آن به حساب میآمدند).
امروز هر کشوری یک قدم در ترفیع مشکلات خود جلوتر بگذارد و قدمی را به خلاقیتهای خود بیفزاید، در نتیجه پرچم پیروزی خود را بالاتر از دیگران مشاهده میکند. پس در دکوپاژ کردن این بحث آنچه مهم و اساسی است، و مرتبط با بحث فرار میشود. جمله معروفی است که ما ایرانیان میگوییم: «گربه را دم حجله باید کشت». و اصولا آنانکه دیروز کاشتهاند، امروز درو میکنند و آنانکه تنها شخم میزنند و دانهای را در زمین نیانداختهاند، به طبع حاصلی را در بر نخواهند داشت. چراکه با این همه تکنولوژی و فناوری و ارتقای صنعت و اکتفای فکر و دانش و رسانههای جمعی که از طروق مختلف در اقصی نقاط جهان تکثیر و تثبیت میشود، دیگر کند روی و احیانا کندگویی جایی را در جادهای با این شتاب ندارد. اگر سری به کانون خانوادههای ایرانی بزنیم و از احوالات این خانوادهها و استعدادهایی که بصورت بالفعل در درون این خانوادهها به چشم میخورد، جویا شویم، بیشک به فکر راهحلی در جهت بالندگی این نوع استعدادها خواهیم برآمد. و اما آن سوی قضیه هم کاملا نگاه نیازمند این کودکان بالفعل است که دائما به امکانات بالقوه چشم دوختهاند چاره چیست و چه باید کرد؟ به قول شاعر:
سالهـا دل طلب جـام جطم از مـا مـیکرد
آنچــه خود داشـت ز بیگانـه تمـنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلـب از گمشـدگان لــب دریـا مــیکرد
آری سالهاست که ما بر اصول انقلاب فریاد عدم وابستگی را سر میدهیم و نگاه امید را به سمت دانش و نکات قوتی که در بطن خویش داریم، جلب نموده و واقف به آنیم که باید روی پای دانش خود ایستاد و به دنیا فهماند که ما خودکفایی را شعار اصولی و قانونی خود میدانیم البته با توجه به پیامدهای این شعار آن هم در عمل به راههای پیشرفتی دست یافتهایم، اما این توفیقات به طبع نه تنها کافی نیست، بلکه نیاز به گسترش و تداوم بیشتری را میطلبند. لذا اینکه سئوال ما جملهای است، بنام چاره چیست و چه باید کرد؟ شاید بهترن این باشد که بگوئیم چاره چیست و چگونه باید کرد.
در تمامی کشورهای توسعه یافته و مقتدر علمی و فرهنگی آنچه در این کشورها به تصویب و به مرحلهای اجرا درمیآید، این است که، این کشورها توجه بیشائبه و شایان ذکری را به فرهنگی بنام استعدادیابی میکنند و از اوان تولد تا مرحلهی کودکی به بچهها برنامههای اصولی و نتیجهبخش را در دستور کار قرار میدهند. یعنی در بسترسازی فرهنگی و علمی و حتی در ابعاد مختلف دیگر اعم از اخلاقی و تربیتی و آیین و مذهب کار کرده و به ارگانیسم و ذهن فرزند مبانی اصولی زندگی را میآموزند والبته در مقابل این استعداد کودکان بالفعل؛ امکاناتی بالفعل نیز وجود دارد که به خواستههای آنها جوابی مقنع میدهد. و علاوه بر استعدادیابی که در این کشورها فرهنگی مرسوم است، در آسیبشناسی کودکان و نوجوانان و حتی جوانان کشور خویش سعی و تلاش مضاعف دارند. به عنوان مثال در کشور آمریکا فیلمی را تهیه نمودهاند که در شبکه تلویزیونی ایران نیز بر روی صحنه رفت. فیلمی که حکایت یک جوان لاابالی و بیهدف و ولخرج و کلاش و شرپرست و دیوانه مسلک را به نمایش میگذاشت که این جوان به هیچ صراطی مستقیم نمیشد و بدنبال همان ویژگیهایی بود که در ذهن آن پایگاهی فعال را بر عهده داشتند. تا اینکه همین کودک را به دکتری روانکاو سپردند و براساس تکنیکهای روانشناسی که از طریق این دکتر بر روی خلقیات این جوان انجام داد، سرانجام این دکتر موفق به یافتن استعداد بالفعل این جوان شد. استعدادی که این جوان در ریاضی داشت و در نوع خود قابل توجه و انگشتشمار بود و همین استعدادیابی سبب گردید تا زندگی شخصی و اجتماعی این فرد صدوهشتاد درجه تغییر کند و به یک انسان مهم و نظریهپرداز البته با استعانت از دکتر روانکاوان خود آنهم در رشتههای ریاضی مبدل گردد. در جامعه ایران با توجه به صحبتی که شد، بیشک چنین فرهنگی در حد متعارف هم به چشم نمیخورد و حتی برای افراد مستعد اعم از پیر و جوان و دارای شرایط خاص برنامه و یا احیانا برنامههایی در جهت شکوفایی آنها پایهریزی نشده است. شاید یکی از دلایل منطقی این باشد که ما اصولا به بصورت ریشهای و هدفمند کار نکردهایم و اکثرا به مسائل این چنینی و مشابه آن در سطح پرداختهایم و دیگر اینکه با بیکاری پنهان در داخل سیستمهای تربیتی و آموزشی مواجه هستیم، یعنی آنکه باید در این سیستمها به کار بپردازد، جایگاهش خالی است، و آنکه باید در جای دگر به کار مشغول شود، در همین کانون با گفتگوهای مبهم و بیثمر مواجه شده و حاصلش نیز همان بیکاری پنهان است که اشاره شد. طبعا به نظر میآید که دایرهی حصار کار و گرفتاری که کانون خانوادههای ایرانی را دربر گرفته است، بزرگترین چالشی است که سبب شده تا دیگر یک تبادل فرهنگی و علمی مابین کودک و والدین احساس نکنیم. چراکه در علم جامعهشناسی گروه خانواده اولین و اساسیترین تأثیر و نقش را در ابعاد فرهنگی و تربیتی و اخلاقی بر روی کودک ایفا میکند و با توجه به این مشکل، (یعنی دایرهی حصار کار و گرفتاری)دیگر این تبادل فرهنگی و علمی به واقعیت نمیپیوندد و چنانچه چرخش زندگی به همین منوال باشد، روزبهروز کمرنگتر هم جلوه مینماید. با این حال تنها نکاتی که به صورت مبتدی والدین به کودک میآموزند و البته این نکات عاطفی و محبتآمیز هستند، همان بابا و یا پدر و مادر و یا مامان و دوستت دارم و مواردی از خانوادهی محبت که بصورت کوتاه گفته میشود؛ میباشد که از نظر روانشناسی در روح و روان کودک نمیتواند تأثیر بسزایی داشته باشد، و یا احیانا جملاتی است که والدین بازگو میکنند، مثلا کودک دوست دارد؛ بداند پدر یا بابا کیست و چه وظیفهای بر عهده دارد و مادر یا مامان نیز به همین منوال، و حتی دوست دارد؛ بداند که پدر و مادر چه خصوصیات فردی و اجتماعی و تأثیر آنها در جامعه و در خود کودک چقدر است و مواردی دیگر از این قبیل که شامل خصوصیات پدر و مادر میشود ودیگر اینکه میخواهد واژهی دوست را برایش معنی کنی وبگویی که پسرم یک دوست خوب دوستی است که شما را از صمیم قلب دوست داشته باشد و به شما و ویژگیها و رفتارهای شما احترام بگذارد که این دوست خوب هم؛ میتواند همان بابا و یا مامان شما باشد.
لذا ما باید بصورت اصولی و با صرف انرژی مثبت خویش در بسترسازی و تعیین استعدادهای ساختاری یک کودک تلاش کنیم و بدنبال این نباشیم که استعداد کودک به سراغ ما بیاید و از ما بخواهد به استعدادش رسیدگی شود، بلکه ما بدنبال استعداد کودک رفته و با این کار فرهنگ استعدادیابی را در کانون فرهنگ جامعه نهادینه کنیم. یادم هست، در یکی از روستاهای دوردست کرج بنام«فشند»یکی از دوستان نقل قول میکرد که کودکی ۴ساله در این روستا وجود دارد که این کودک خیلی باهوش و با استعداد است و حتی میگفت به راحتی شعر میگوید و حرفهایی را در سطح افراد خاص میزند. با اینکه این حرف حرف ۵سال پیش است و خبری از آن کودک هم اکنون در دست ندارم، اما غصه میخورم از اینکه استعدادش هنوز هم استعدادیابی نشده است ودیگر اینکه غبطه میخورم به اینکه یک روزی به چنین افرادی در سطح جامعه توجه خاص بعمل آید. و یا میتوان به نوابغ دیگر فکری کودکان در همین سن و سال و پائینتر اشاره داشت که هرکدام داراس استعدادی بالفعل هستند و جملگی نیاز به دست یاری دارند که به آرزوهای خود و پیشرفت بیشتر جامعه کمک کنند. بنابراین یکی از اصولیترین مشکلات و آسیبهای اجتماعی که به آن هنوز بصورت کلیدی عمل نشده و هنوز هم در هالهای از ابهام باقی است، همین کودکان بالفعل و امکانات بالقوه است و پیامد این بیتوجهی به کودکان باعث کمبودهایی میشود که بعدا بصورت امراض روحی و روانی در رفتار آنها بروز خواهد کرد و یکی از این رفتارها میتواند بیحوصلگی فرزند باشد که از گروه خانواده به بچه انتقال مییابد و این بیحوصلگی نیز نشأت گرفته از فرهنگ خشنپروری والدین است که با توجه به مشکلات زندگی جواب سئوالهای کودک را با پاسخهای خشن و تند جواب دادهاند و علت این نوع فرهنگپذیری هم برمیگردد به مشکلات سخت و رنجآور زندگی که در بطن کانون خانوادهها بسان تابلوئی واقعی نضج کرده است.
نکتهی دیگر که بسیار مهم و حیاتی است، گروه همبازی و یا همسازی است که بخش عمدهای از فرهنگ کودک از طریق این گروه حاصل میآید، چراکه بعد از خانواده این گروه همبازی و همساز است که میتواند در روحیات کودک تأثیر مثبت داشته باشد و بعد از آن گروه اجتماعی و گروه کار است که باز در ساختن زندگی و واقعیات زندگی به کودک در زمان جوانی تأثیر بسزایی دارد، لذا چنانچه از اول به مسئله بصورت منتج و کاربردی نپردازیم، نتیجه کار نیز بیتردید عقیم و سقیم است، چه اینکه به قول گفتنی: «هردرختی که از کوچکی کج برخاست، در موقع جوانی و حتی پیری نیز کج است» و هرگز راست نخواهد شد و یا به قول شاعر:
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثـریـا مـیرود دیــوار کــج
منطقی است که جملگی، هرکس در حد و توان و مسئولیت خویش با نگاهی تیزبینانه و آگاهانه به این مسئلهی مهم بپردازیم و شاید یکی از متدهای اصولی در ارتقاء فرهنگ مردمسالاری همین توجه شایان به کودکان بالفعل باشد که میتوانند در رقابتهای جهانی چه از نظر صنعت و چه از نظر دیپلماسی و چه از نظر فرهنگی و... سکوی پرتابی در جهت زدن به هدف معلوم باشند و بتوانند استحکام و تکنیک نظامی و فرهنگی و سیاسی ما را استوارتر کنند. و الزاماً در ارتقاء استعداد کودکان بالفعل امکانات هم باید بالفعل شود که هم در بالفعل بودن آن به سهم و توان خویش مدیون هستیم.
با این تفاسیر آیه کریم قرآن است که میفرماید:«هرکس به خویشتن بیناتر است»پس آنکه بیناتر از همهی ماست، یکتایی بیهمتاست و بعد خود انسان است که خویش را بهتر از هرکس میشناسد. پس بیائیم با دست وحدت در جهت پویایی این فرهنگ بکوشیم و حداقل مسئولیت خود را وارسی و به معایب خود در جهت رسیدن به محاسن در حضور جمع اعتراف کنیم، و بیتردید هر کس در هر مقامی عیب خود را بازگو کند و به آن اعتراف نماید، قطعا به محاسن خود افزوده است. لذا در این حال است که ما میتوانیم در روشنتر کردن شعاری بنام اعتماد ملی و انسجام اسلامی گامی به سمت جلو برداشته و در رفع نقایص خود در ابعاد مختلف مبتنی بر رسیدن به پایان راههای متعالی پایندهتر ظاهر شویم و این مهم بدون توجه منطقی و حساب شده به استعدادهای کودکان بالفعل که سنگ بنای رشد و تعالی و تضمین جامعه اسلامی را برعهده دارند، میسر و کارگر نمیتواند باشد. حسن سخن اینکه اعتماد ملی در گروه بازاندیشی در امورات و قوانین حاکمه است که اگر چنانچه بر وفق و مقصود نیازهای برطرف نشدهی مردم که بصورت بنیادی، نیاز به بررسی و مرتفع شدن را دارد در دستورات لازمه و چارچوبهای تعیین شدهی سیاسی و فرهنگی قرار گیرد، بیگمان قوهی اعتقاد و ایمان مردم به ارزشهای اسلامی و دینی پررنگتر و استحکام بهتری را به خود خواهد گرفت. پس یادمان نرود که هدف و اندیشه ما فرهنگ استعدادیابی باشد و نه استعدادآیی و این فرهنگ را در سرلوحهی کلیهی کارهای خود در جهت نامگذاری این سال بکار ببندیم و برای عملی کردن این فرهنگ کافی است که ما با نگاهی معقول و هدفدار به مسایل خود در جهت مثبت شدن بیندیشیم.
منبع:www.vista.ir
ارسالی از طرف کاربر محترم :omidayandh
/ع
امروز دگر به مانند اعصار گذشته نیست که یک کودک با توجه به حصار تحجر و ناآگاهی نمیتوانست به خواستهها و آرزوهای خود برسد (آرزوهایی که اساساً به عنوان ویژگیهای بارز و لاینفک آن به حساب میآمدند).
امروز هر کشوری یک قدم در ترفیع مشکلات خود جلوتر بگذارد و قدمی را به خلاقیتهای خود بیفزاید، در نتیجه پرچم پیروزی خود را بالاتر از دیگران مشاهده میکند. پس در دکوپاژ کردن این بحث آنچه مهم و اساسی است، و مرتبط با بحث فرار میشود. جمله معروفی است که ما ایرانیان میگوییم: «گربه را دم حجله باید کشت». و اصولا آنانکه دیروز کاشتهاند، امروز درو میکنند و آنانکه تنها شخم میزنند و دانهای را در زمین نیانداختهاند، به طبع حاصلی را در بر نخواهند داشت. چراکه با این همه تکنولوژی و فناوری و ارتقای صنعت و اکتفای فکر و دانش و رسانههای جمعی که از طروق مختلف در اقصی نقاط جهان تکثیر و تثبیت میشود، دیگر کند روی و احیانا کندگویی جایی را در جادهای با این شتاب ندارد. اگر سری به کانون خانوادههای ایرانی بزنیم و از احوالات این خانوادهها و استعدادهایی که بصورت بالفعل در درون این خانوادهها به چشم میخورد، جویا شویم، بیشک به فکر راهحلی در جهت بالندگی این نوع استعدادها خواهیم برآمد. و اما آن سوی قضیه هم کاملا نگاه نیازمند این کودکان بالفعل است که دائما به امکانات بالقوه چشم دوختهاند چاره چیست و چه باید کرد؟ به قول شاعر:
سالهـا دل طلب جـام جطم از مـا مـیکرد
آنچــه خود داشـت ز بیگانـه تمـنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلـب از گمشـدگان لــب دریـا مــیکرد
آری سالهاست که ما بر اصول انقلاب فریاد عدم وابستگی را سر میدهیم و نگاه امید را به سمت دانش و نکات قوتی که در بطن خویش داریم، جلب نموده و واقف به آنیم که باید روی پای دانش خود ایستاد و به دنیا فهماند که ما خودکفایی را شعار اصولی و قانونی خود میدانیم البته با توجه به پیامدهای این شعار آن هم در عمل به راههای پیشرفتی دست یافتهایم، اما این توفیقات به طبع نه تنها کافی نیست، بلکه نیاز به گسترش و تداوم بیشتری را میطلبند. لذا اینکه سئوال ما جملهای است، بنام چاره چیست و چه باید کرد؟ شاید بهترن این باشد که بگوئیم چاره چیست و چگونه باید کرد.
در تمامی کشورهای توسعه یافته و مقتدر علمی و فرهنگی آنچه در این کشورها به تصویب و به مرحلهای اجرا درمیآید، این است که، این کشورها توجه بیشائبه و شایان ذکری را به فرهنگی بنام استعدادیابی میکنند و از اوان تولد تا مرحلهی کودکی به بچهها برنامههای اصولی و نتیجهبخش را در دستور کار قرار میدهند. یعنی در بسترسازی فرهنگی و علمی و حتی در ابعاد مختلف دیگر اعم از اخلاقی و تربیتی و آیین و مذهب کار کرده و به ارگانیسم و ذهن فرزند مبانی اصولی زندگی را میآموزند والبته در مقابل این استعداد کودکان بالفعل؛ امکاناتی بالفعل نیز وجود دارد که به خواستههای آنها جوابی مقنع میدهد. و علاوه بر استعدادیابی که در این کشورها فرهنگی مرسوم است، در آسیبشناسی کودکان و نوجوانان و حتی جوانان کشور خویش سعی و تلاش مضاعف دارند. به عنوان مثال در کشور آمریکا فیلمی را تهیه نمودهاند که در شبکه تلویزیونی ایران نیز بر روی صحنه رفت. فیلمی که حکایت یک جوان لاابالی و بیهدف و ولخرج و کلاش و شرپرست و دیوانه مسلک را به نمایش میگذاشت که این جوان به هیچ صراطی مستقیم نمیشد و بدنبال همان ویژگیهایی بود که در ذهن آن پایگاهی فعال را بر عهده داشتند. تا اینکه همین کودک را به دکتری روانکاو سپردند و براساس تکنیکهای روانشناسی که از طریق این دکتر بر روی خلقیات این جوان انجام داد، سرانجام این دکتر موفق به یافتن استعداد بالفعل این جوان شد. استعدادی که این جوان در ریاضی داشت و در نوع خود قابل توجه و انگشتشمار بود و همین استعدادیابی سبب گردید تا زندگی شخصی و اجتماعی این فرد صدوهشتاد درجه تغییر کند و به یک انسان مهم و نظریهپرداز البته با استعانت از دکتر روانکاوان خود آنهم در رشتههای ریاضی مبدل گردد. در جامعه ایران با توجه به صحبتی که شد، بیشک چنین فرهنگی در حد متعارف هم به چشم نمیخورد و حتی برای افراد مستعد اعم از پیر و جوان و دارای شرایط خاص برنامه و یا احیانا برنامههایی در جهت شکوفایی آنها پایهریزی نشده است. شاید یکی از دلایل منطقی این باشد که ما اصولا به بصورت ریشهای و هدفمند کار نکردهایم و اکثرا به مسائل این چنینی و مشابه آن در سطح پرداختهایم و دیگر اینکه با بیکاری پنهان در داخل سیستمهای تربیتی و آموزشی مواجه هستیم، یعنی آنکه باید در این سیستمها به کار بپردازد، جایگاهش خالی است، و آنکه باید در جای دگر به کار مشغول شود، در همین کانون با گفتگوهای مبهم و بیثمر مواجه شده و حاصلش نیز همان بیکاری پنهان است که اشاره شد. طبعا به نظر میآید که دایرهی حصار کار و گرفتاری که کانون خانوادههای ایرانی را دربر گرفته است، بزرگترین چالشی است که سبب شده تا دیگر یک تبادل فرهنگی و علمی مابین کودک و والدین احساس نکنیم. چراکه در علم جامعهشناسی گروه خانواده اولین و اساسیترین تأثیر و نقش را در ابعاد فرهنگی و تربیتی و اخلاقی بر روی کودک ایفا میکند و با توجه به این مشکل، (یعنی دایرهی حصار کار و گرفتاری)دیگر این تبادل فرهنگی و علمی به واقعیت نمیپیوندد و چنانچه چرخش زندگی به همین منوال باشد، روزبهروز کمرنگتر هم جلوه مینماید. با این حال تنها نکاتی که به صورت مبتدی والدین به کودک میآموزند و البته این نکات عاطفی و محبتآمیز هستند، همان بابا و یا پدر و مادر و یا مامان و دوستت دارم و مواردی از خانوادهی محبت که بصورت کوتاه گفته میشود؛ میباشد که از نظر روانشناسی در روح و روان کودک نمیتواند تأثیر بسزایی داشته باشد، و یا احیانا جملاتی است که والدین بازگو میکنند، مثلا کودک دوست دارد؛ بداند پدر یا بابا کیست و چه وظیفهای بر عهده دارد و مادر یا مامان نیز به همین منوال، و حتی دوست دارد؛ بداند که پدر و مادر چه خصوصیات فردی و اجتماعی و تأثیر آنها در جامعه و در خود کودک چقدر است و مواردی دیگر از این قبیل که شامل خصوصیات پدر و مادر میشود ودیگر اینکه میخواهد واژهی دوست را برایش معنی کنی وبگویی که پسرم یک دوست خوب دوستی است که شما را از صمیم قلب دوست داشته باشد و به شما و ویژگیها و رفتارهای شما احترام بگذارد که این دوست خوب هم؛ میتواند همان بابا و یا مامان شما باشد.
لذا ما باید بصورت اصولی و با صرف انرژی مثبت خویش در بسترسازی و تعیین استعدادهای ساختاری یک کودک تلاش کنیم و بدنبال این نباشیم که استعداد کودک به سراغ ما بیاید و از ما بخواهد به استعدادش رسیدگی شود، بلکه ما بدنبال استعداد کودک رفته و با این کار فرهنگ استعدادیابی را در کانون فرهنگ جامعه نهادینه کنیم. یادم هست، در یکی از روستاهای دوردست کرج بنام«فشند»یکی از دوستان نقل قول میکرد که کودکی ۴ساله در این روستا وجود دارد که این کودک خیلی باهوش و با استعداد است و حتی میگفت به راحتی شعر میگوید و حرفهایی را در سطح افراد خاص میزند. با اینکه این حرف حرف ۵سال پیش است و خبری از آن کودک هم اکنون در دست ندارم، اما غصه میخورم از اینکه استعدادش هنوز هم استعدادیابی نشده است ودیگر اینکه غبطه میخورم به اینکه یک روزی به چنین افرادی در سطح جامعه توجه خاص بعمل آید. و یا میتوان به نوابغ دیگر فکری کودکان در همین سن و سال و پائینتر اشاره داشت که هرکدام داراس استعدادی بالفعل هستند و جملگی نیاز به دست یاری دارند که به آرزوهای خود و پیشرفت بیشتر جامعه کمک کنند. بنابراین یکی از اصولیترین مشکلات و آسیبهای اجتماعی که به آن هنوز بصورت کلیدی عمل نشده و هنوز هم در هالهای از ابهام باقی است، همین کودکان بالفعل و امکانات بالقوه است و پیامد این بیتوجهی به کودکان باعث کمبودهایی میشود که بعدا بصورت امراض روحی و روانی در رفتار آنها بروز خواهد کرد و یکی از این رفتارها میتواند بیحوصلگی فرزند باشد که از گروه خانواده به بچه انتقال مییابد و این بیحوصلگی نیز نشأت گرفته از فرهنگ خشنپروری والدین است که با توجه به مشکلات زندگی جواب سئوالهای کودک را با پاسخهای خشن و تند جواب دادهاند و علت این نوع فرهنگپذیری هم برمیگردد به مشکلات سخت و رنجآور زندگی که در بطن کانون خانوادهها بسان تابلوئی واقعی نضج کرده است.
نکتهی دیگر که بسیار مهم و حیاتی است، گروه همبازی و یا همسازی است که بخش عمدهای از فرهنگ کودک از طریق این گروه حاصل میآید، چراکه بعد از خانواده این گروه همبازی و همساز است که میتواند در روحیات کودک تأثیر مثبت داشته باشد و بعد از آن گروه اجتماعی و گروه کار است که باز در ساختن زندگی و واقعیات زندگی به کودک در زمان جوانی تأثیر بسزایی دارد، لذا چنانچه از اول به مسئله بصورت منتج و کاربردی نپردازیم، نتیجه کار نیز بیتردید عقیم و سقیم است، چه اینکه به قول گفتنی: «هردرختی که از کوچکی کج برخاست، در موقع جوانی و حتی پیری نیز کج است» و هرگز راست نخواهد شد و یا به قول شاعر:
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثـریـا مـیرود دیــوار کــج
منطقی است که جملگی، هرکس در حد و توان و مسئولیت خویش با نگاهی تیزبینانه و آگاهانه به این مسئلهی مهم بپردازیم و شاید یکی از متدهای اصولی در ارتقاء فرهنگ مردمسالاری همین توجه شایان به کودکان بالفعل باشد که میتوانند در رقابتهای جهانی چه از نظر صنعت و چه از نظر دیپلماسی و چه از نظر فرهنگی و... سکوی پرتابی در جهت زدن به هدف معلوم باشند و بتوانند استحکام و تکنیک نظامی و فرهنگی و سیاسی ما را استوارتر کنند. و الزاماً در ارتقاء استعداد کودکان بالفعل امکانات هم باید بالفعل شود که هم در بالفعل بودن آن به سهم و توان خویش مدیون هستیم.
با این تفاسیر آیه کریم قرآن است که میفرماید:«هرکس به خویشتن بیناتر است»پس آنکه بیناتر از همهی ماست، یکتایی بیهمتاست و بعد خود انسان است که خویش را بهتر از هرکس میشناسد. پس بیائیم با دست وحدت در جهت پویایی این فرهنگ بکوشیم و حداقل مسئولیت خود را وارسی و به معایب خود در جهت رسیدن به محاسن در حضور جمع اعتراف کنیم، و بیتردید هر کس در هر مقامی عیب خود را بازگو کند و به آن اعتراف نماید، قطعا به محاسن خود افزوده است. لذا در این حال است که ما میتوانیم در روشنتر کردن شعاری بنام اعتماد ملی و انسجام اسلامی گامی به سمت جلو برداشته و در رفع نقایص خود در ابعاد مختلف مبتنی بر رسیدن به پایان راههای متعالی پایندهتر ظاهر شویم و این مهم بدون توجه منطقی و حساب شده به استعدادهای کودکان بالفعل که سنگ بنای رشد و تعالی و تضمین جامعه اسلامی را برعهده دارند، میسر و کارگر نمیتواند باشد. حسن سخن اینکه اعتماد ملی در گروه بازاندیشی در امورات و قوانین حاکمه است که اگر چنانچه بر وفق و مقصود نیازهای برطرف نشدهی مردم که بصورت بنیادی، نیاز به بررسی و مرتفع شدن را دارد در دستورات لازمه و چارچوبهای تعیین شدهی سیاسی و فرهنگی قرار گیرد، بیگمان قوهی اعتقاد و ایمان مردم به ارزشهای اسلامی و دینی پررنگتر و استحکام بهتری را به خود خواهد گرفت. پس یادمان نرود که هدف و اندیشه ما فرهنگ استعدادیابی باشد و نه استعدادآیی و این فرهنگ را در سرلوحهی کلیهی کارهای خود در جهت نامگذاری این سال بکار ببندیم و برای عملی کردن این فرهنگ کافی است که ما با نگاهی معقول و هدفدار به مسایل خود در جهت مثبت شدن بیندیشیم.
منبع:www.vista.ir
ارسالی از طرف کاربر محترم :omidayandh
/ع