اهداف تجاوز 2006 اسرائيل به خاک لبنان
واژه هاي كليدي: حزب الله لبنان، جنگ 33 روزه، لبنان، اسرائيل، جنگ 2006.
مقدمه
1. موقعيت ژئوپلتيک لبنان
«گروه هاي نژادي لبنان ... شامل 83% اعراب لبناني، حدود 8% اعراب فلسطيني، 5% ارامنه و 4% شامل بقيه نژادها از جمله اكراد ميگردند. در لبنان نزديك به 18 فرقه ديني به رسميت شناخته شده اند. فرقههاي مذهبي از تنوع خاصي برخوردارند كه در برگيرنده يازده فرقه مسيحي شامل ماروني ها، ارتدوكس، كاتوليك، ارمني هاي ارتدوكس، ارمني هاي كاتوليك، پروتستان ها، سرياني هاي ارتدوكس، سرياني هاي كاتوليك، لاتين -ها، كداني ها، نستوري ها و ... پنج فرق? اسلامي شامل شيعيان، سنيان، روزي ها، علوي ها، و اسماعيلي ها» ميشوند.[1]
اين تنوع قومي و مذهبي تا حد زيادي زمينه را براي تعارضات و جنگ داخلي فراهم ساخته است و قدرت هاي استعماري جهت دستيابي به اهداف خود اين كشور را در سال 1975 وارد جنگ داخلي كردند كه تا سال 1979 طول كشيد و سرانجام متعاقب پيمان طائف، آتش بس داخلي حاكم شد. از سوي ديگر آن چه موقعيت جغرافيايي لبنان را در سطح منطقهاي به ويژه در وضعيت كنوني مضاعف ميسازد مربوط به همسايگي اين كشور با رژيم صهيونيستي است كه همواره مورد توجه گروههاي مبارز فلسطيني و لبناني از يك سو، و رژيم صهيونيستي از سوي ديگر بوده است. اين رژيم به بهانه برقراري امنيت در مرزهاي شمالي سرزمين اشغالي، از زمان تأسيس خود در سال 1948، چندين بار به خاك لبنان حمله نظامي كرده و بخش هايي از قسمتهاي جنوبي و بيروت را اشغال كرده است. در حملههاي نظامي در سال هاي 1948 ، 1978، 1982، 1993 و 1996، بدون توجه به قواعد و قوانين بينالمللي، هربار به مناطق مسكوني و زيرساخت هاي اقتصادي لبنان حمله كرده و تلفات و هزينههاي سنگيني را بر اين كشور وارد آورده است كه آخرين آن جنگ 33 روزه ژوئيه 2006 ميباشد كه سرانجام مجبور به پذيرش قطع -نامه 1701 و آتش بس گرديد.
امنيت مرزها براي رژيم صهيونيستي يك مسئله حياتي است. اين رژيم در قرارداد كمپ ديويد 1979 با مصر تا حد زيادي مرزهاي جنوبي و جنوب غربي خود را با اين كشور آرام ساخت.[2] و با دولت مصر دربار? ترددهاي مرزي به ويژه در گذرگاه استراتژيك «رفح» معاهد? امنيتي منعقد نمود.[3] در حال حاضر به دليل شناسايي اسرائيل از طرف دولت مصر و برقراري صلح ميان دو كشور، اين بخش از مرز و سرزمين فلسطين اشغالي در معرض تهديدات خارجي كمتري قرار دارد. از سوي ديگر امنيت مرزهاي ميان اسرائيل و اردن هم تا حد زيادي تأمين ميباشد و ميان دو كشور قرارداد امنيتي و مرزي در سال 1994 منعقد شده است.[4] سابقاً هم دولت اردن با هم دستي اسرائيل در سال 1970 پايگاه هاي فلسطينيان در اردن را بمباران نمود كه به سپتامبر سياه معروف شد و از آن پس نيروي مقاومت فلسطين عملاً جايگاهي براي مقابله با رژيم صهيونيستي در اين كشور در اختيار نداشت. دولت اردن در زمان شاه حسين با دولت اسرائيل سازش نمود و در حال حاضر نيز عبدالله پادشاه اين كشور خود را يكي از محورهاي اصلي اجراي طرح خاورميانه بزرگ ميداند و در اردوگاه غرب در پي تأمين امنيت براي اسرائيل و حل معضلات اين رژيم در منطقه است. بر اين اساس مرزهاي شمالي اسرائيل كه به سوريه و لبنان منتهي ميشود، هم در دهههاي گذشته و هم در حال حاضر، براي رژيم اسرائيل ناامن باقي مانده است. مهم ترين اختلاف سوريه با اسرائيل مربوط به اشغال سرزمين فلسطين در سال 1948 و اشغال بلندي هاي جولان در سال 1967 ميباشد و رژيم اسرائيل عليرغم تلاش هاي گسترده و در مقاطعي جنگ با سوريه، نتوانسته با دولت سوريه قرارداد صلح امضا نمايد و مشكل شناسايي خود را حل نمايد. از سوي ديگر جنوب لبنان و بيروت تا سال 1982، عملاً محل استقرار چريك هاي فلسطيني به رهبري ياسر عرفات بود و نيرو هاي فلسطين در مقاطعي با سربازان اسرائيلي درگير ميشدند. مهم -ترين هدف اسرائيل همواره اين بوده كه در صورت توانايي، بخش -هاي جنوبي لبنان را ضميمه خاك خود سازد و در غير اين صورت كمربند امني در شمال براي امنيت مناطق و شهرك هاي صهيونيست نشين شمالي ايجاد نمايد. مهم ترين مشكل اسرائيل تا كنون اين بوده است كه نتوانسته با هر يك از دولتين سوريه و لبنان به صورت جداگانه قرارداد صلح امضا نمايد، زيرا مسائل لبنان و سوريه تا حد زيادي به هم تنيده است و انعقاد هرگونه صلحي به سوريه در گرو حل مسئله آوارگان فلسطين و رفع اشغال از سرزمينهاي فلسطين بوده است.
با توجه به مطالب فوق كشور لبنان ومرزهاي جنوبي آن هم براي اسرائيل و هم براي نيروهاي مخالف اين رژيم از اهميت استراتژيك برخوردار است. اسرائيل و سوريه متقابلاً از لبنان براي اعمال فشار و تهديد عليه يك ديگر استفاده ميكنند و نقش لبنان در منازع? اعراب و اسرائيل همواره سرنوشت ساز بوده است.
2. حملات اسرائيل به لبنان
الف) جنگ 1982: اسرائيل در ژوئن 1982 حمله گسترده نظامي خود را به جنوب لبنان آغاز كرد كه به جنگ پنجم اعراب و اسرائيل معروف شد. رابينوويچ معتقد است كه اين جنگ از جهاتي با ساير جنگ ها متفاوت بود:
«1. جنگ در لبنان و تا اندازهاي براي لبنان صورت ميگرفت، اما توسط اسرائيل، ساف و تا حدي سوريه؛
2. اولين جنگي بود كه در زمان صلح نسبي بين اعراب و اسرائيل اتفاق ميافتاد؛
3. روند صلح پنج ساله اخير ميان مصر ـ اسرائيل در بروز اين جنگ تأثير داشت؛
4. اين جنگ به طور غير منتظرهاي طولاني بود، اگر اواسط سپتامبر را نقطه پاياني آن تلقي كنيم، اين جنگ 3 ماه به طول انجاميده است؛
5. و علاوه بر موارد فوق، ابعاد نظامي آن تحت الشعاع جنبههاي سياسياش قرار گرفت.»[5]
در واقع ميتوان جنگ ژوئن 1982 را در كوتاه مدت تا حدي به نفع اسرائيل دانست، اما در بلند مدت باعث ضعف، عقب نشيني و مرحله جديدي در صورت بندي مسائل اعراب و اسرائيل و صلح منطقهاي خاورميانه شد. در يك جمعبندي، رابينوويچ اهداف اسرائيل از اين جنگ را به صورت زير بيان ميكند:
الف) نابود ساختن استحكامات نظامي «ساف» در جنوب لبنان و ايجاد حريم امنيتي به عرض 40 كيلومتر؛ يعني به اندازه برد مؤثر توپخانه و موشك اندازهاي ساف؛
ب) از ميان بردن موقعيت «ساف» در بقيه نقاط لبنان به ويژه در بيروت، به منظور محدود كردن تسلط اين سازمان بر نظام سياسي لبنان و كاهش نقش آن در جنگ اعراب و اسرائيل؛
ج) شكست ارتش سوريه در لبنان به منظور عملي كردن خروج كامل يا نسبي آن از اين كشور و پيش دستي در احتمال بروز يك جنگ بين سوريه و اسرائيل؛
د) و به اين ترتيب فراهم ساختن امكانات براي بازسازي دولت لبنان و نظام سياسي آن، تحت نفوذ و استيلاي متحدين اسرائيل، يعني بشير جميل و «جبهه لبنان».[6]
در روزهاي نخست جنگ، اسرائيل به سمت بخش هاي غربي و مركزي جنوب لبنان حركت كرد. «ساف» مقاومت محدودي كرد و نيروهاي اسرائيلي ظرف 3 روز به حومه بيروت رسيدند. با عقبنشيني «ساف» بر اساس طرح فيليپ حبيب مقرر شد كه نيروهاي فلسطيني از 21 اوت 1982 خاك لبنان را ترك كنند و در همين تاريخ نيروهاي چند مليتي، متشكل از آمريكا، فرانسه، انگلستان و ايتاليا وارد بيروت شدند تا بر امر خروج فلسطينيان از بيروت نظارت كنند. متعاقب آن «بشير جميل» براساس خواست اسرائيل به رياست جمهوري رسيد. خروج «ساف» از بيروت و انتخاب بشير جميل به رياست جمهوري، حاكي از اين بود كه اهداف جاه طلبانة جنگ در لبنان، در شرف تكوين است. مركز سياسي لبنان از تسلط سوريه و «ساف» بيرون آمده و در نظر بود تا به شكل غير معمولي، دولت مركزي مقتدري با ويژگي همكاري نزديك با اسرائيل ، بنيانگذاري گردد. درخواست دولت جديد لبنان مبني بر لزوم خروج نيروهاي سوري از شرق و شمال اين كشور را كه از جانب نيروهاي نظامي برتر اسرائيل نيز حمايت ميشد، ميتوان قدم منطقي بعدي به حساب آورد.[7]
هدف ديگر اسرائيل، انعقاد قرارداد صلح با دولت لبنان بود؛ اين قرارداد با نمايندگاني از امريكا، اسرائيل و لبنان در 12 ماده در 17 مي 1983 به امضا رسيد، مفاد امنيتي قرارداد از اهميت خاصي برخوردار بود كه بر اساس آن .... در محدودهاي كه حدود آن را ارتش اسرائيل تعيين مينمود، ارتش اسرائيل مستقر گرديده و امنيت آن را برعهده ميگرفت و اين به معناي مشروعيت بخشيدن به اشغال بود.[8]
براساس اين موافقت نامه، «ارتش اسرائيل اجازه مييافت تا در محدودهاي در جنوب لبنان كه تا رودخانه «الاولي» واقع در شمال شهر صيدا امتداد مييافت (تقريباً نيمي از كل مساحت كشور لبنان) واحدهاي گشتزني مشترك با ارتش لبنان تشكيل دهد».[9] در واقع ميتوان گفت كه هدف اسرائيل ضميمه كردن جنوب لبنان به خاك خود بود و در اين رابطه اقداماتي را انجام داد.[10] در اين جنگ گرچه رژيم اسرائيل به پيروزي هاي کوتاه مدت دست يافت، اما با شکل گيري نيروي مقاومت، به تدريج توان و قدرت ارتش اسرائيل براي حضور در خاک لبنان تحليل رفت و سرانجام مجبور به ترک اراضي اشغالي لبنان در سال 2000 شد که به نوب? خود نقطه عطفي در تاريخ پيروزي هاي حزب الله گرديد.
ب) تجاوز نظامي 2006: اسرائيل براي دستيابي به اهداف چند سطحي و گسترد? خود، حملات نظامي هوايي، دريايي و زميني را در ژوئيه آغاز نمود. اين رژيم با توجه به تجارب قبلي خود از جنگ 1982 اين گونه تصور ميكرد كه ميتواند به همه يا بخش هايي از اهداف از پيش تعيين شده دست يابد. در ابتدا، حمله را به بهانه دستگيري دو سرباز خود توسط حزب الله لبنان توجيه نمود و در سطح جهاني اين گونه وانمود ساخت كه مسبب شروع جنگ نيروي مقاومت است. در روزهاي اوليه، اهداف برنامهريزي شده كاملاً مشخص نبود، ولي به سرعت از طريق محافل سياسي و مسئولان سياسي كشورها از جمله کاندوليزا رايس، وزير امور خارجه آمريكا و جورج بوش رئيس جمهور اين كشور و مقامات اسرائيلي پرده از اهداف پنهان اين حمله برداشته شد.
در يك بررسي ميتوان مهم ترين اهداف ملي و منطقهاي اسرائيل را به صورت ذيل بيان نمود:
1. نابودي حزبالله لبنان و يا زمينه سازي براي خلع سلاح كامل آن؛
2. ايجاد تفرقه و جنگ داخلي در لبنان؛
3. از ميان بردن پايگاه اجتماعي و سياسي حزبالله در لبنان؛
4. جبران شكست ارتش اسرائيل در عقبنشيني از جنوب لبنان در سال 2000؛
5. برون فكني مسائل داخل اسرائيل در رابطه با حماس و تشكيل دولت مستقل فلسطيني؛
6. ايجاد دولت دست نشانده در لبنان و تلاش براي شناسايي اسرائيل از طرف دولت لبنان؛
7. اعمال فشار بر سوريه براي حل مسائل بلندي هاي جولان و انعقاد قرارداد صلح با سوريه و شناسايي اسرائيل از طرف اين كشور؛
8. رفع مشكلات اسرائيل با ساير دول عرب به منظور برقراري روابط گسترده ديپلماتيك و اقتصادي با اين كشور؛
9. برقراري صلح در خاورميانه به نفع اسرائيل؛
10. مهار نيروهاي مخالف اسرائيل در داخل كشور و در سطح منطقه؛
با توجه به موارد فوق اهداف اسرائيل را ميتوان در دو سطح ملي و منطقهاي به صورت زير بررسي نمود:
1. در سطح كشوري
الف) لبنان:
هدف اصلي تجاوز اسرائيل به خاك لبنان در سال 1982، نابودي توان نظامي سازمان آزاديبخش فلسطين، به منظور پايان بخشيدن به مقاومت و برقراري امنيت اسرائيل در مرزهاي شمالي فلسطين اشغالي بوده است. در آن هنگام ، اسرائيل ترس و نگراني وسيعي از لبنانيها نداشت و مقاومت لبنان و در نتيجه توان مادي، نظامي و سياسي آن را وابسته به مقاومت فلسطين ميدانست و لذا وارد كردن ضربه به مقاومت فلسطين، به معناي سقوط تبعي مقاومت لبنان بود.[13]
شيخ نعيم قاسم معتقد است كه به دنبال تحولات سريع و پيدرپي لبنان، متعاقب جنگ 1982 بود كه گروههاي مقاومت اسلامي شكل گرفت و عمليات نظامي خود را عليه نيروهاي اشغال گر در بيروت، جاده ساحلي بيروت و بقاع غربي انجام داد.[14] با شكلگيري «مقاومت لبنان» شاهد تغيير اساسي در صحنه عمليات جنگي و تاريخ سياسي لبنان هستيم، زيرا نيروهاي اسرائيلي بيش از هر زمان ديگري مجبور به تلفات سنگين شده تا اين كه اين رژيم در سال 2000 بدون هيچ پيش شرطي از جنوب لبنان به جز منطقه «شبعا» عقبنشيني كرد. مهم ترين هدف اسرائيل از اين سياست، جداسازي مسئله لبنان از سوريه بود، لذا برنامه بعدي، اعمال فشار بر دولت سوريه جهت خروج سربازانش از لبنان بود كه اين مسئله بعد از ترور رفيق حريري در سال 2005 تحقق يافت، اما هم چنان اسرائيل با قدرتي به نام حزبالله مواجه بود كه به طور فزايندهاي بر سطوح قدرت نظامي، سياسي و اجتماعي او افزوده مي شد و اين روند، برنامهها و سياست هاي اسرائيل را براي اعمال فشار بر دولت لبنان و قرارداد صلح با اين كشور به هم ميزد. به ويژه آن كه، در انتخابات پارلماني 1992 و 1996، به موقعيت ممتازي دست يافته بود و به تدريج تا حد زيادي مسائل و مشكلات خود را با ساير گروهها و طايفههاي لبناني حل كرده بود ودر مسير آشتي ملي و ايجاد وحدت ميان نيروهاي مختلف فكري و سياسي لبناني به موفقيتهاي قابل ملاحظهاي دست يافته بود. اين مسئله براي اسرائيل قابل تحمل نبود و درگيري هاي پراكند? حزب الله با نيروهاي اسرائيلي در منطقه «شبعا» مزيد بر علت بود، لذا با همكاري آمريكا و برخي از دول اروپايي در قطع نامه 1559 شوراي امنيت، مسئله خلع سلاح حزب الله گنجانده شد و براي عملي ساختن آن برنامهريزي شد. فاصله سال هاي 2006 ـ 2000 براي رژيم اسرائيل بسيار حساس بود، زيرا قدرت حزب الله زياد مي شد و رژيم اسرائيل به دليل عقبنشيني از جنوب لبنان در معرض بحران، ضعف و سرشكستگي سياسي و نظامي قرار گرفته بود، لذا حمله به لبنان دو هدف را توأمان تأمين ميكرد: نخست: جبران شكست ارتش اسرائيل در سال 2000؛ دوم: پيروزي بر حزب الله لبنان و كسب قدرت و روحي? جديد ارتش اسرائيل. لذا سياست قلع و قمع نيروهاي حزب الله از يك طرف و زير ساخت هاي اقتصادي و اجتماعي لبنان و حزبالله از سوي ديگر در كانون اهداف حمل? نظامي بود. در صورت شكست حزب الله دو گزي
نه متصور بود: يا همانند سال 1982 ارتش اسرائيل در مناطق جنوب مستقر ميشد و از آن به عنوان يك اهرم فشار بر دولت لبنان براي مذاكره و شناسايي اسرائيل استفاده ميگرديد و يا با وساطت سازمان ملل متحد، امكان حضور نيروهاي چند مليتي و به ويژه نيروهاي ناتو فراهم ميگشت و منطقه وارد مرحله جديدي ميشد كه رايس از آن به عنوان خاورميانه جديد نام برد، زيرا با ورود ناتو به جنوب لبنان، تعادل و توازن قدرت منطقهاي جديدي شكل ميگرفت كه ميتوانست در راستاي طرح خاورميانه بزرگ باشد.
با توجه به مطالب فوق، اسرائيل براي رسيدن به اهداف خود از ابزارهاي تبليغاتي، جنگ رواني، ايجاد تفرقه و دشمني ميان طوايف و فعالان سياسي لبنان استفاده كرد و تلاش نمود تا با فعال كردن اختلافات گذشته ميان حزبالله با ارتش لبنان، گروههاي مسيحي به ويژه ماروني و حتي فرقه هاي مسلمان، پايگاه سياسي و اجتماعي حزب الله را از ميان بردارد و از محبوبيت مردمي حزبالله بكاهد. در اين رابطه ارتش اسرائيل از تمام امكانات زميني، هوايي و دريايي خود براي قلع و قمع زير ساخت -هاي اقتصادي، مواصلاتي، ارتباطاتي و ... لبنان استفاده كرد و عامل از بين رفتن آنها را حزبالله معرفي نمود. اين اقدام اسرائيل ميتوانست در صورت شكست حزب الله به برقراري توازن قدرت جديدي در ميان نيروهاي سياسي لبنان در داخل و اعمال فشار همه جانبه بر دولت لبنان براي پاسخ به درخواستهاي اسرائيل منجر گردد.
ب) رژيم اسرائيل:
رژيم اسرائيل براي ايجاد امنيت براي ساكنان يهودي و شهركهاي صهيونيست نشين از حربهها و تاكتيك هاي متعددي استفاده نموده است كه برخي از آنها به صورت ذيل ميباشد:
1. مذاكره: رژيم اسرائيل براي مظلوم نمايي و حمايت همه جانبه افكار عمومي به ويژه در اروپا و آمريكا، همواره خود را طرف -دار صلح معرفي كرده و خواهان مذاكره با دول عرب به ويژه جبهه پايداري و نيروهاي فلسطيني شده است.
2. خشونت و ارعاب: اين رژيم در هيچ زماني خود را محروم از به كارگيري خشونت، تهديد، ارعاب و جنگ در سرزمينهاي اشغالي و يا با دول همسايه ندانسته است. استفاده از اين تاكتيك چه در زمان استراتژي نه جنگ و نه صلح، چه در زمان مذاكره و ايجاد صلح، و يا در زمان آتش بس و اجراي قطع نامههاي سازمان ملل متحد قطع نگرديده و هم زمان با طرف داري از صلح و مذاكره، به خشونت خود ادامه داده است. اين رژيم در آوريل 1948، قتل عام «دير ياسين» را به دست گروه «ايرگون» به رهبري مناخيم بگين انجام داد، همچنين قتل عام غزه، كفر قاسم، تل زعتر، صبرا و شتيلا و جنين و ... از مواردي است كه توسط رژيم اسرائيل با شدت هر چه تمام تر براي قلع و قمع فلسطينيان انجام شده است.
3. اخراج و تبعيد: يكي ديگر از سياست هاي اسرائيل، اعمال فشار به فلسطينيان ساكن كرانه باختري، نوار غزه و قدس و ساير مناطق سرزمين اشغالي بوده است كه خاك فلسطين را ترك كنند و در غير اينصورت همواره تهديد به اخراج و تبعيد و يا اقدام عملي آن شدهاند. يوسف واتيز، مدير صندوق ملي يهود در اين رابطه مينويسد:
براي ما بايد روشن باشد كه در اين كشور جا براي دو ملت وجود ندارد، اگر اعراب آن را ترك گويند براي ما كافي خواهد بود. راه حل ديگري جز جابجا كردن تمام آنها متصور نميباشد، نبايد حتي يك روستا يا يك قبيلة عرب را بر جاي نهاد.[16]
4. سياست شهرك سازي: رژيم اسرائيل براي به هم زدن تركيب جمعيت در نواحي مختلف فلسطين از جمله در كرانه باختري، غزه و قدس، اقدام به ساخت شهركهاي گسترده نموده و از سوي ديگر، سياست تشويق مهاجرت به فلسطين را دستور كار خود قرار داد. [17]
رژيم اسرائيل براي ايجاد امنيت در مرزهاي سرزمين اشغالي وارد جنگ هاي متعددي شد. در واقع جنگهاي 1948، 1956، 1967 و 1973 را ميتوان مهم ترين رويارويي دول عرب با رژيم اسرائيل دانست؛ جنگهايي كه در آن ها، اين رژيم تا سرحد نابودي پيش رفت، اما با حمايت همه جانبه آمريكا و برخي از دول اروپايي مانند انگلستان و فرانسه نجات يافت، به گونهاي كه اسرائيل در جنگ 1967 نه تنها بر كل فلسطين مسلط شد، بلكه بخش هايي از خاك سوريه و مصر را نيز تصرف نمود، اما رژيم اسرائيل عليرغم به كارگيري سياست هاي مختلف اعم از صلح طلبي و خشونت و جنگ، هم چنان در داخل نابسامان است و در درون با مسائل و مشكلات متعدد ناامني مواجه است. مرحله جديد ناامني را ميتوان در انتفاضه اول در سال 1987 و انتفاضه دوم در سال 2000 مشاهده نمود.[18]
از سال 2000 و متعاقب انتفاضة دوم بر ميزان ناامني و بحران -هاي ناشي از آن در داخل كشور اضافه گرديده است. در واقع ميتوان انتفاضة دوم را كه تا حد زيادي متاثر از پيروزي حزب الله لبنان در اخراج نيروهاي اسرائيلي از جنوب اين كشور بود، مرحلة جديدي در معادلات سياسي و نظامي اسرائيل دانست، زيرا اين رژيم در فاصلة سال هاي 2006 ـ 2000 به شدت تحت تاثير عمليات استشهادي از يك سو و ايجاد دولت مستقل فلسطيني از سوي ديگر قرار گرفت، هم چنين اين رژيم تحت فشار نيروهاي داخلي، منطقهاي و بينالمللي سرانجام مجبور به برگزاري انتخابات پارلماني در سال 2005 گرديد که عليرغم خواست قبلي منجر به پيروزي حماس در اين انتخابات شد. در اين مقطع شارون طبق برنامة قبلي، خروج از برخي از نواحي غزه را آغاز كرد كه با واكنشهاي مختلف داخلي مواجه گرديد. در عين حال خروج از غزه ميتوانست گامي مهم براي تحقق بخشيدن به ايجاد دولت مستقل فلسطيني باشد، اما از آن جا كه رژيم اسرائيل انگيزهاي براي تحقق دولت مستقل فلسطيني نداشت اقدامات بعدي براي شروع كار پارلمان و دولت مستقل فلسطيني براساس فاز سوم نقشة راه و هم چنين مفاد اسلو (1) و اسلو(2) را مشروط به شناسايي اين رژيم از جانب حماس و مقاومت فلسطين نمود؛ امري كه تحقق آن ممكن نبود. لذا شارون طرح خود را كه عبارت از طرح «متاركه» بود به كار گرفت و آن را جاي گزين نقشة راه كرد؛ طرح شارون اين بود كه به صورت جزيرهاي از غزه و كنارة باختري عقبنشيني شود تا بخش -هايي از سرزمين هاي مورد نظرِ نقشة راه به صورت جزيرههاي كوچك تخليه گردد. و در مرحلة بعد برخي از شهرك ها تخريب شود. وي از اين طريق ميخواست اعلام نمايد، که دولت اسرائيل به دنبال تحقق نقشة راه است و فلسطنيان بايد خلع سلاح كامل گردند، در حالي كه طرح او نقشة راه تحريف شده بود و چون ميدانست كه نيروهاي فلسطيني حاضر به خلع سلاح كامل نيستند، بمباران شديد غزه را آغاز و در عين حال از طريق تبليغات مظلوم نمايي کرد. اما اجراي اين سياست، اسرائيل را در بحران داخلي فرو برد، زيرا نه تنها نقشة راه تحقق نيافت، بلكه ناامني و بيثباتي فزايندهاي مناطق غزه و باختري را فرا گرفت و اين رژيم به منظور تحت الشعاع قرار دادن افكار عمومي كشور و هم چنين مردم منطقه و جهان نيازمند ايجاد بحران ديگري بود تا از طريق آن بتواند با اعمال فشار بر نيروهاي حماس از يك سو و حاميان آنها در لبنان و ساير كشورها به اهداف خود نايل گردد، لذا حمله نظامي به جنوب لبنان را در دستور كار خود قرار داد. اين حمله گرچه براي چند روزي، افکار عمومي منطه و جهان را به جبهه لبنان معطوف ساخت، اما نتوانست دو مشکل اساسي اسرائيل، يعني عدم امنيت و شناسايي را برطرف سازد.
ج) سطح منطقهاي
در همين رابطه بايد به توافقنامة الخليل و مريلند اشاره نمود كه جوانب مختلف مربوط به عقبنشيني نيروها و ايجاد دولت مستقل فلسطيني را در كرانه باختري و غزه مشخص ميسازد. اما نه تنها فرايند صلح به جايي نرسيد، بلكه با آغاز انتفاضة دوم در سال 2000، جبهة مقاومت در برابر رژيم اسرائيل تقويت شد و از آن جا كه شارون نتوانست با سياست مشت آهنين و كشتار، بحران اين رژيم را حل نمايد متعاقب اشغال عراق توسط امريكا در سال 2003، نقشة راه در دستور كار قرار گرفت. به نظر ميرسيد فضايي كه در آن، نقشة راه مطرح شد ميتوانست پي -آمدهاي مثبتي را براي امريكا و اسرائيل در منطقة خاورميانه به همراه آورد، زيرا با اشغال عراق بيش از هر زماني توازن قدرت منطقهاي به نفع امريكا بود، لذا نقشة راه در سال 2003 به منظور حل مشكل فلسطينيان با اسرائيل و هم چنين فيصله دادن به مشكلات دول عرب با اسرائيل طراحي شد. در اين نقشه تلاش شد تا از تمام امكانات و نيروها براي دستيابي به هدف استفاده شود، لذا اجراي نقشه به يك گروه چهار جانبه متشكل از امريكا، اتحاديه اروپا، سازمان ملل و روسيه سپرده شد و فازهاي نقشة راه در سه مرحله مشخص گرديد.
مرحلة اول كه مربوط به شش ماهة اول سال 2003 بود ناظر به پايان خشونت ها، عادي شدن زندگي فلسطينيان و ايجاد زمينه براي تأسيس دولت مستقل فلسطيني بود. مرحلة دوم كه شش ماهة دوم سال 2003 را در بر ميگرفت، مربوط به تحكيم اهداف مرحلة نخست،تعيين دولت مستقل فلسطيني و مرزهاي موقت وبرگزاري كنفرانس بينالمللي پس از برگزاري انتخابات و... بود. و مرحلة سوم استقرار نهايي دولت فلسطيني بود. نگاهي به تحولات سياسي و اجتماعي خاورميانه نشان ميدهد كه نه تنها نقشة راه تحقق پيدا نكرد، بلكه پس از برگزاري انتخابات پارلماني، فرايند صلح خاورميانه بيش از گذشته با ابهام و بنبست مواجه شد. اين شكست را بيش از هر چيز بايد ناشي از درخواستهاي يك جانبه رژيم صهيونيستي دانست كه حاضر به قبول حداقلي از حقوق فلسطينيان نيست.
با توجه به مطالب فوق جنگ عليه لبنان را بايد ادامة سياست اسرائيل جهت طراحي صلح خاورميانه در راستاي اهداف منطقهاي اين رژيم دانست، زيرا اسرائيل از طريق اين جنگ تلاش نمود تانيروهاي مخالف فرايند صلح خاورميانه را تحت فشار قرار داده و مجبور به مذاكره با اسرائيل نمايد. قبل از هر چيز بايد به موقعيت لبنان و سوريه در معادلات اعراب و اسرائيل توجه نمود، زيرا اين رژيم هم چنان داراي اختلافات مرزي با اين دو كشور است ومناطقي از خاك آنها را در تصرف دارد. و آن چه مربوط به لبنان ميباشد بيش از هر زمان ديگري به دليل نيرومند شدن حزب الله، اسرائيل را با چالش هاي جديد سياسي و امنيتي مواجه ميسازد، زيرا حزب الله نه تنها خواهان باز پسگيري مناطق اشغالي لبنان (شبعا) است بلكه در پي آزاد سازي سرزمين هاي فلسطين اشغالي نيز ميباشد و همواره از مواضع حماس در مواجهة با اسرائيل حمايت كرده است.
از سوي ديگر نگاهي به اهداف اسرائيل در حمله به جنوب لبنان نشان ميدهد كه اين رژيم در پي تضعيف حزبالله و اعمال نفوذ در ساختار سياسي دولت لبنان جهت تحت فشار قرار دادن سوريه بوده است تااين كشور را به مذاكرة دل خواه اسرائيل در مورد بلندي هاي جولان و تشكيل دولت مستقل فلسطيني مجبور سازد. اما رژيم اسرائيل در جنگ 2006 عملاً نتوانست به اهداف ملي و منطقه اي خود دست يابد. پيروزي جزب الله لبنان، تصور شکست ناپذيري اسرائيل را از ميان برد و باورهاي القايي گذشته ناگهان فرو ريخت و به نظر مي رسد اجراي نقشه راه و سازمان -دهي نظم منطقه اي خاورميانه مبتني بر اهداف و منافع آمريکا و رژيم اسرائيل بيش از گذشته با موانع و محدوديت هاي فزاينده اي مواجه گرديد و اسرائيل هم چنان با ناامني و عدم مشروعيت در منطقه و جهان اسلام مواجه است.
نتيجه گيري
پي نوشت ها :
* استاديار روابط بين الملل دانشگاه باقرالعلوم1.
1. ر. ك: احمد نادري سميرمي (گرد آوري و تنظيم) لبنان (تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1376) ص 1 ـ 14.
2. وحيد عبدالمجيد، كمپ ديويد پس از دو دهه، ترجمه مهرداد كيايي (تهران: اطلاعات، 1379).
3. درباره موافقتامه قاهره، ر.ك: محمدباقر سليماني، بازيگران روند صلح خاورميانه (تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1379) ص 361 - 370.
4. همان، ص 393 ـ 377.
5. رابينوويچ، جنگ براي لبنان «1985 ـ 1970»، ترجمه جواد صفائي، غلامعلي رجبي يزدي (تهران: سفير 1368) ص 135 ـ 136.
6. همان، ص 137 ـ 138.
7. همان، ص 162.
8. مسعود اسدالهي، از مقاومت تا پيروزي (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات انديشه سازان نور، 1379) ص 81.
9. همان، ص 81.
10. همان، ص 77 ـ 76.
11. ژاك نانته، تاريخ لبنان، ترجمه اسدالله علوي (مشهد: آستان قدس رضوي، 1379) ص 425.
12. براي مطالعه ارتش لبنان، ر.ك: احمد سروش نژاد، ارتش جنوب لبنان، از ظهور تا سقوط، فصلنامه مطالعات فلسطين (سال دوم، شماره سوم، بهار، 1380) ص 51 ـ 68.
13. شيخ نعيم قاسم، حزب الله لبنان، خط مشي، گذشته و آينده آن، ترجمه محمد مهدي شريعتمدار (تهران: اطلاعات 1383) ص 125.
14. همان، ص 128 ـ 129.
15. براي بررسي جنگ هاي اسرائيل، ر. ك:
ـ غلامرضا نجاتي، جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل (تهران: مؤسسه مطبوعاتي عطائي، 1384).
ـ ريچي اون ديل، ريشههاي جنگهاي اعراب و اسرائيل، ترجمه ارسطو آذري (تهران: اميركبير، 1376).
16. روژه گارودي، ماجراي فلسطين، صهيونيزم سياسي، ترجمه منوچهر بيات غفاري (تهران: آستان قدس، 1364) ص114.
17. درباره سياست شهرك سازي، ر.ك: عبد معروف، دولت فلسطين و شهركهاي صهيوني نشين، ترجمه فرزاد ممدوحي (تهران: اطلاعات، 1374).
18. ر. ك: سيد رضا مير طاهر، انتفاضه مسجد الاقصي، (زمينهها، روندها و پيامدها) (تهران: ناجا، 1379).
19. سليماني، پيشين، ص 337 ـ 359.
20. همان، ص 350.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :gh_reza9542