آينده مقاومت فلسطين
مقاومت فلسطنييان در اراضي اشغالي سال 67 مي تواند، منجر به آزادسازي اين مناطق شود ولي هنگامي كه مي گوييم اين امر با تكيه بر توانايي هاي خود فلسطينيان ميسر و ممكن است به اين معنا نيست كه آنان از حمايت هاي ساير فلسطينيان و كشورها و ملت هاي عرب و مسلمان و ساير جهانيان بي نياز هستند.
آن چه خواهيد خواند تحليلي است از يك انديشمند فلسطيني درباره آينده مقاومت اسلامي فلسطين. اين مقاله كاملا با ديدگاهي فلسطيني نوشته شده است. ديدگاهي كه متاثر از خلق و خوي نهادينه شده در فلسطينيان طي سال هاي اشغال بوده و رگه هايي از حزم و احتياط هاي ريشه دوانده در عمق جان فلسطينيان در آن به خوبي ديده مي شود. حزم و احتياط هايي كه در بسياري از موارد باعث عقب ماندگي از نتايج آرماني مبارزه و از دست رفتن فرصت ها مي گردد. اما مطالعه اين مقاله جهت آشنايي هرچه بيشتر با ديدگاه رايج در ميان نظريه پردازان فلسطيني بسيار مفيد است:
هنگامي كه جنبش حماس تاسيس شد، يا به تعبير دقيق تر جنبش اسلامي در فلسطين تصميم گرفت گروه مقاومت ويژه خود را تشكيل دهد، تا حدود زيادي از تجربه گذشته جنبش فتح و تحولات عميق افكار عربي فلسطيني در رويارويي با صهيونيست ها و تجربه مواجهه اي كه منازعه اعراب و "اسراييل " ناميده مي شود، بهره برد.
بر همين اساس طرح مقاومت ويژه حماس حول دو محور اساسي يعني آزاد سازي و بيداري دور مي زند.
حماس آزادسازي اين بخش از فلسطين را به عنوان هدف خود با اتكا به مقاومت ذاتي فلسطينيان در نظر گرفت و اين تصميم با توجه به درك اين جنبش از تحولات سال 67 و نابودي مقاومت خارجي در لبنان و اردن و امضاي پيمان كمپ ديويد ميان مصر و دشمن صهيونيستي و خروج مصر از دايره منازعه اعراب و "اسراييل " اتخاذ گرديد. بعدها طرح صلح بين المللي نيز كه عرب ها آن پذيرفتند بر اساس آزادي همين بخش از فلسطين و تاسيس دولت فلسطيني در آن شكل گرفت. سازمان آزادي بخش فلسطين در نوزدهمين نشست شوراي ملي در الجزاير در سال 1988 نيز بر همين موضوع تاكيد ورزيد و آن را مبناي تحركات سياسي و مبارزاتي خود قرار داد و اشغالگران نيز با اين بخش از فلسطين برخورد متفاوتي نسبت به ساير مناطق اشغالي داشته اند و در چنين شرايط و جوي كه سخن از تشكيل كنفرانس بين المللي در مورد حل و فصل مسالمت آميز منازعه اعراب و "اسراييل " به ميان مي آيد، حماس با طرح مقاومت خود پا به عرصه وجود نهاد و با راه اندازي انتفاضه در كرانه باختري و نوارغزه پس از نابودي مقاومت در خارج در جنگ 1982 لبنان شكل جديدي از مقاومت را ارائه داد.
بر همين مبنا اين باور تقويت شد كه مقاومت ذاتي خود فلسطينيان دست كم مي تواند اين بخش از فلسطين را آزاد سازد و در اين راستا مي تواند با داشتن برگه هاي قابل طرح و توان اعمال فشار يعني بهره گيري از مقاومت از طرح عربي هم سو نيز براي تحقق اهداف خود بهره ببرد و در چنين شرايطي آزاد سازي اين بخش از فلسطين بيشتر محتمل به نظر مي رسد ولي بايد در نظر داشت كه طرح حماس اختلاف جوهري با ساير طرح هاي ارائه شده دارد و حماسي كه شيخ احمد ياسين بنيانگذار آن مي باشد به هيچ وجه حاضر به به رسميت شناختن "اسراييل " نيست در حالي كه در ساير طرح ها از جمله طرح بين المللي و عربي و طرح فتح و "اسراييل " اين موضوع به طور اساسي گنجانده شده است ومهم ترين اصل آن مي باشد.
آزاد سازي بخش هايي از فلسطين با مقاومت مردمي ممكن و ميسر است و اين تجربه قبلا امتحان خود را پس داده است و عقب نشيني از غزه و برخي از مناطق مانند جنوب لبنان نيز از طريق مقاومت ميسر شده است. فلسطينيان به طور متمركز در بخش اشغالي سال 67 حضور دارند و همين حضور گسترده آنان امتياز مهمي به شمار مي رود و امكان شكل گيري مقاومت را نسبت به ساير مناطق افزايش مي دهد زيرا در كشورهاي مجاور از فعاليت هاي فلسطينيان و شكل گيري مقاومت در ميان آنان جلوگيري مي شود و فلسطينيان اراضي اشغالي سال 48 نيز شرايط خاص خود را دارند و نمي توانند در مقاومت مسلحانه مشاركت جويند و آنان زماني مي توانند وارد عرصه مقاومت مسلحانه شوند كه بيداري گسترده اي در ميان عرب ها و فلسطينيان شكل گيرد و تغييراتي در موازنه قوا در منطقه و جهان به وجود آيد. البته برخي از افراد در اين مناطق نيز در مقاومت مشاركت دارند ولي در اين جا صحبت از مقاومت فراگير است نه مقاومت برخي از افراد.
تجربه بارها ثابت كرده است كه مي توان از طريق مقاومت سرزمين فلسطين را آزاد ساخت. پيمان اسلو نتيجه و ثمره انتفاضه اول بود ولي اين نتيجه در ساختار و مضمون و اجرا به صورت نامطلوبي پديدار شد و به اصول ثابت فلسطينيان آسيب رساند. طرح شارون مبني بر خروج يك جانبه از غزه كه قرار بود اين طرح در كرانه باختري نيز به اجرا درآيد، حاصل انتفاضه الاقصي بود ولي برخي از حوادث ميداني و سياسي مانع از تكميل شدن اين طرح شد. در اين جا شايد نيازي نباشد كه به طور مفصل به عقب نشيني همراه با خفت و خواري صهيونيست ها در جنوب لبنان در سال 2000 بر اثر مقاومت مردم جنوب اشاره كنيم، هر چند كه مقاومت در مناطق مختلف و در سرزمين هاي عربي در برخي از موارد با هم تفاوت هايي دارند.
مقاومت فلسطنييان در اراضي اشغالي سال 67 مي تواند، منجر به آزادسازي اين مناطق شود ولي هنگامي كه مي گوييم اين امر با تكيه بر توانايي هاي خود فلسطينيان ميسر و ممكن است به اين معنا نيست كه آنان از حمايت هاي ساير فلسطينيان و كشورها و ملت هاي عرب و مسلمان و ساير جهانيان بي نياز هستند. مقاومت به پوشش سياسي و حمايت مردمي و كمك مادي و پشتيباني تبليغاتي و غيره نياز دارد و اين امور بسيار بديهي است.
مقاومت فلسطيني بايد از نظر سياسي و فرهنگي و اقتصادي در منطقه متحول شود و اين چيزي بود كه بعد از انتفاضه الاقصي اتفاق افتاد و به عنوان مانعي بر سر اقدامات شتابزده كشورهاي عرب در جهت برقراري روابط با دشمن صهيونيستي بعد از پيمان اسلو پديدار شد، همان گونه كه مقاومت عراقي موجب ناكامي طرح خاورميانه بزرگ آمريكا شد و نگذاشت اين طرح تكميل شود و آمريكا بعد از عراق به سراغ كشورهاي ديگر برود.
مقاومت فلسطينيان موجب شد كه عادي سازي روابط با دشمن صهيونيستي در منطقه و عادي سازي موجوديت آن در اين منطقه نيز ناكام بماند و همين مقاومت بود كه دشمن را به دردسر انداخت و ماهيت تجاوزكارانه و خونخوارانه آن و تعارض آن را با ارزش هاي انساني بر ملا ساخت. علي رغم اين كه برخي از كشورهاي اطراف رژيم صهيونيستي با آن پيمان صلح بستند و برخي از كشورهاي خليج و شمال آفريقا با آن روابط ضعيفي برقرار كردند و برخي از دولت هاي عربي و برخي از نخبگان اقتصادي و فرهنگي و سياسي با اين رژيم به همكاري پرداختند ولي هنوز اين رژيم در انزواست و با تهديد موجوديت خود روبه روست و چنين شرايطي صرفا به خاطر وجود مقاومت فلسطين و اعراب براي اين رژيم به وجود آمده است و اگر چنين مقاومت نبود و تنگناهايي براي آن ايجاد نمي شد حيات اين رژيم و استمرار آن در منطقه به صورت عادي در مي آمد.
مقاومت فلسطينيان از مهم ترين عوامل بيداري جوامع و ملت هاي عرب به شمار مي رود و موجب تقويت نيروهاي و جنبش هاي آزادي بخش عربي است كه خواستار رهايي از استبداد آمريكايي و رهايي از وابستگي به آمريكاييان مي باشند و قطعا چنين مواردي روزي نتيجه خواهد داد و معادلات منطقه را برهم خواهد زد و عرب ها با موجوديت اين رژيم به مخالفت خواهند پرداخت و خواستار ريشه كن شدن آن در منطقه مي شوند و خود را براي رويارويي فراگير با اين رژيم آماده خواهند كرد و به ياري حق به اشغالگري فلسطين به طور كامل پايان داده خواهد شد.
متاسفانه برخي از اسلامگراها بر حماس خرده مي گيرند كه چرا جهاد خود را در فلسطين متمركز كرده است و آنان اين موضوع را ملي گرايي معيوب و ناپسند مي دانند و از اهميت اين جهاد ملي و تاثيرگذاري آن بر بيداري امت و شوراندن مردم و در تنگنا قرار دادن حكام بيخبرند و نمي دانند كه اين موضوع تا چه بر تقويت قواي مقاومت و آزادي بخش عربي و اسلامي تاثير مي گذارد و موجب استمرار آن ها مي شود. تقدير اين گونه رقم خورده است تا فلسطين عامل مهم اتحاد اين امت و موجب بازگرداندن عزت و كرامت و توانمندي آن باشد و در گذشته نيز اين فلسطين بود كه عرب ها را متحد ساخت و با استفاده از همين اتحاد به وجود آمده صلاح الدين ايوبي توانست بيت المقدس را آزاد سازد. جهاد حماس در فلسطين و پايداري و استقامت و استمرار مقاومت و تاثير آن بر بيداري امت و اتحاد آن بسيار كارسازتر از جنگ هاي محكوم به شكست دولت ها و حكام و حتي جهانيان است.
مقاومت فلسطينيان بيش از هر عامل ديگري موجب تحركاتي در داخل جوامع عربي شده است و حتي تاثير اشغال عراق كم تر از تاثير انتفاضه الاقصي و يا جنگ غزه و يا پايداري حماس در غزه بر جوامع عربي بوده است، مقاومتي كه موجب شد جهانيان و آزادگان جهان با راه اندازي كاروان هاي آزادي به حمايت از آن برخيزند و در اين راه جان خود را نيز فدا كنند كه همگي پيامدهاي ناگوار آن را براي صهيونيست ها شاهد بوديم و ديديم كه چگونه مردماني كه از نظر فرهنگي و جغرافياي از فلسطين دور بودند به ياري آن شتافتند و با آن ابراز همبستگي و همدردي كردند.
اما اكنون اين سوال مطرح است كه اگر دشمن صهيونيستي از بخش اشغالي سال 67 با توجه به آتش بس طولاني با مقاومت عقب نشيني كند اين امر عامل فلسطيني را در بيداري امت ناكام مي گذارد و امكان تكميل شدن طرح آزاد سازي فلسطين را نيز از بين مي برد و چه بسا وجود رژيم صهيونيستي نيز بعد از اين عقب نشيني در منطقه عادي تلقي گردد و عرب ها دوباره با شتاب به سوي عادي سازي روابط با اين رژيم گام بردارند زيرا هدف حكام كشورهاي اسلامي و عربي از سازش فلسطينيان با صهيونيست ها عادي سازي روابط با آن هاست تا از داد و بيداد هاي فلسطينيان آسوده شوند و از اين طريق خشنودي و رضايت آمريكا را جلب كنند و موانع مزدوري غرب در برابرشان برداشته شود.
حقيقتا اين سوال سوال به جا و مناسبي است و ما را وادار مي كند تا قبل از هر طرح سياسي به دقت در مورد آن تامل و انديشه كنيم و در برابر پيامدها و عواقب آن نگرش درستي داشته باشيم و سود و زيان آن را مورد ارزيابي قرار دهيم. در پاسخ به اين سوال بايد به موارد زير توجه كافي داشته باشيم:
1ـ در مورد مطرح كردن طرح و برنامه هاي سياسي نبايد شتابزده عمل كنيم به ويژه اين كه تجربه ثابت كرده است تمامي دستاوردهاي مقاومت فلسطيني به بركت پايداري و استقامت بوده است نه از طريق طرح هايي كه نتوانسته است آمريكا و همپيمانانش را راضي نگه دارد. طرح ها ارائه شده تا كنون جز اعمال فشار بيشتر بر فلسطينيان و امتيازگيري از آنان سودي نداشته است و اين مصيبتي بود كه فتح به آن دچار شد و ما اكنون وضعيت نابه سامان اين جنبش را مشاهده مي كنيم. آمريكا و همپيمانانش تلاش مي كنند كه حماس نيز به چنين سرنوشتي دچار شود.
مقاومت كه با پايداري و حمايت مردمي و تبليغاتي و مادي و سياسي پشتيباني مي شود، بايد موجب عقب نشيني اشغالگران شود، همانگونه كه در سال 2000 در جنوب لبنان و در سال 2005 در غزه اتفاق افتاد و مقاومت متعهد نشد تا در برابر اشغالگران به پذيرش الزاماتي وادار شود و در واقع الزامات مقاومت بر اساس نيازهاي ذاتي يعني عنصر مقاومت و ملت تعيين مي شود و اگر مقاومت براي دست يابي به اهداف خاص و بر اساس شرايط خاص خود طرح آرام سازي را بپذيرد اين بدين معنا نيست كه مقاومت را به طور كلي به كنار گذاشته است بلكه منازعه با اشغالگري به صورت نامحدود ادامه خواهد داشت و مقاومت پيوسته مردم فلسطين و عرب ها را براي رويارويي آماده نگه مي دارد.
2ـ جاي تامل است كه عرب ها و برخي از فلسطينيان پيوسته به دنبال راه حل هاي سياسي و طرح هاي ناكارامد هستند. سازمان آزادي بخش فلسطين قطعنامه هاي 242 و 338 سازمان ملل را به عنوان اساس و مبناي مذاكرات با دشمن پذيرفت و بعدها طرح صلح عربي مطرح گرديد در حالي كه دشمن تا كنون خود طرحي را ارائه نداده است و پيوسته با اين طرح ها مخالفت مي كند و يا خواهان تغييراتي در آن به سود خود است. طرف هاي فلسطيني بايد هوشيار باشند و شتابزده عمل نكنند. بايد هميشه صبر كنند تا دشمن برنامه هاي خود را ارائه دهد و سپس در برابر آن موضع گيري كنند و حماس نيز نبايد عجله كند بلكه بايد صبر كند تا دشمن طرح خود را مطرح سازد و سپس در مورد آن تصميم بگيرد.
3ـ هرگونه طرح سياسي مورد توافق طرفين بايد واضح و روشن باشد و نبايد دربر دارند مواردي باشد كه در آن "اسراييل " به رسميت شناخته شود يا مقاومت از مبارزه مسلحانه منع گردد بلكه بعد از دست يابي به هرگونه توافقي با دشمن بايد مقاومت دايما آماده و هوشيار باشد و ملت و امت را در حالت بيداري و هوشياري نگه دارد و هر لحظه براي رويارويي با دشمن آماده باشد و با هرگونه سازش عربي با دشمن صهيونيستي مخالفت كند از نظر تبليغاتي و سياسي تلاش كند و نگذارد دولت هاي عربي از اين گونه توافق در جهت پايان دادن كامل منازعه با دشمن سود ببرند و يا روابشطشان را با اشغالگران عادي سازند.
4ـ بنا براين مقاومت در خارج از فلسطين بايد فلسطينيان ساكن ساير كشورها را آماده و بسيج كند و آنان را به صورت تاثيرگذار سامان بدهد و حق بازگشت را محور فعاليت هاي خود قرار دهد. چنين مقاومتي با استفاده از عنصر مردم و با تكيه بر نيروهاي زنده و فعال در كشورهاي عربي و اسلامي مي تواند بر دولت ها فشار بياورد و آنان را با اهداف مقاومت همسو سازد.
تفاوت حماس و فتح از همين منظر روشن و آشكار مي گردد. فتح مقاومت را به كنار گذاشت و سرويس هاي امنيتي را بنا نهاد كه بايد از امنيت اشغالگران دفاع كنند و نيروهاي مقاومت را تحت تعقيب قرار دهند و آنان را قلع و قمع نمايند و دست كم مقاومت را خلع سلاح كنند و گروه هاي مقاومت و زيرساخت هاي آن را نابود كنند. ارتباط اين دستگاه هاي امنيتي با مردم صرفا در حد پرداخت حقوق ماهيانه است و اين ارتباط بر اساس امور ملي و يا انديشه هاي انقلابي شكل نگرفته است. فتح حكومتي را تشكيل داده است كه از تاريخ ملي و تلاش هاي مبارزاتي به دور است و تنها با نيروهاي مرموز و دشمنان مرتبط مي باشد كه به عنوان مثال مي توان از سلام فياض نام برد. مهم تر از همه اين كه فتح تلاش مي كند تا با بازسازي خود از سابقه انقلابي خود رهايي يابد و خلاص شود و به تضميني دست يابد كه بخش هايي از تشكيلات آن حتي در آينده نيز به مقاومت روي نياورند و اين امر خود را در نشست ششم اين جنبش نشان داد تا جايي كه بسياري از كساني از نظر امنيتي رابطه تنگاتنگي با اشغالگران داشتند به كميته مركزي آن راه يافتند. فتح گردان هاي الاقصي را منحل كرد و با هماهنگي اشغالگران افراد تحت تعقيب اين گردان ها را بخشيد و سلاح هاي اين گردان ها را نيز جمع آوري و آنان را جذب سرويس هاي امنيتي كرد تا اين بار خود اين گردان ها به جمع نابودكنندگان مقاومت بپيوندند.
ولي حماس بر خلاف فتح به مقاومت از نظر باور و نگرش حقيقتا پايبند ماند و زيرساخت هاي مقاومت را حفظ كرد و مشكلي را براي جناح مسلح ساير گروه هاي مقاومت از جمله گروهان هاي قدس وابسته به جهاد اسلامي و يا شاخه نظامي كميته هاي مقاومت مردمي ايجاد نكرد و با آنان به مخالفت نپرداخت و حتي مشكلي را براي گروه هاي مسلح ايمن جوده وابسته به گردان هاي الاقصي در غزه نيز ايجاد نكرد. گردان هاي قسام روز به روز بيشتر مسلح شدند و آموزش ديدند و در مرزها به حراست از منطقه پرداختند و با تجاوزات دشمن به مقابله پرداختند كه نمونه بارز آن را در جنگ اخير غزه مشاهده كرديم. دولت حماس به دولت مقاومت تبديل شد كه در راس آن افرادي قرار گرفته اند كه سابقه طولاني جهادي دارند و در صدر اولويت هاي آنان پايداري و ايستادگي در برابر دشمن و توطئه هاي آنان قرار دارد و اين رهبران كاملا به حقوق و اصول ثابت فلسطينيان پايبند مي باشند و ملت را براي مقاومت و مقابله با دشمن بسيج مي كنند و پيوسته خود را براي تجاوزات احتمالي دشمن آماده نگه مي دارند.
به نظر من از موشك هاي قسام بايد در دو حالت استفاده كرد: اول هنگام تجاوز گسترده عليه نوارغزه و چنين تجاوزي ضرورتا نمي تواند يورش فراگير باشد و دوم در حالت رويارويي گسترده اي كه بيش از يك طرف سياسي در آن مشاركت داشته باشد و بنا به ارزيابي سياسي و نظامي مشاركت غزه در آن ضروري و مفيد باشد. در مورد عمليات شهادت طلبانه در كرانه باختري به باور من بايد در صورت ضرورت بازدارندگي صورت پذيرد و استفاده از اين شيوه نيز نبايد بيش از حد باشد. ما شايد بتوانيم از تجربه حزب الله در مورد شليك موشك استفاده كنيم. حزب الله بعد از توافق سال 1996 پرتاب موشك را متوقف ساخت و تنها عمليات جهادي خود را در سرزمين هاي اشغالي لبنان محدود كرد تا اين كه جنگ سال 2006 رخ داد و اين جنبش دوباره از موشك به عنوان سلاح بازدارنده به گونه اي كه اندازه اي از توازن را عملا برقرار كند و تاثير ويژه اي بر ايجاد فشار بر جبهه داخلي صهيونيست داشته باشد، استفاده كرد.
به نظر من آن چه كه در مورد نوار غزه اولويت دارد، لغو محاصره اين منطقه است كه در صورت حصول چنين امري توان غزه چندين برابر مي شود و مقاومت نيز مي تواند به موفقيت استثنايي در اين منطقه دست يابد و دستاورد آن مي تواند براي مقاومت در كرانه باختري نيز مفيد باشد و الگوي دولت مقاومت مخالف با اشغالگري و موفقيت آن در نوارغزه مي تواند مقاومت در كرانه باختري را نيز فعال سازد كه در اين صورت ديگر نيازي به شليك موشك از نوارغزه در پاسخ به بي حرمتي و تجاوز عليه كرانه باختري و قدس نخواهد بود.
خلاصه كلام اين كه من خواستار توقف مقاومت نيستم بلكه خواستار موضع گيري مقاومت در غزه با توجه به شرايط سياسي و ميداني خاص اين منطقه هستم. به باور من مقاومت در كرانه باختري نيز بايد دست به سازماندهي عميقي بزند تا بتواند استمرار يابد و با تهديدات امنيتي دشمن مقابله كند و به صورت دردناكي به اشغالگران ضربه بزند و چنين امري نياز به بهره بردن از تجربه و اشتباهات گذشته در كرانه باختري دارد.
بايد در نظر داشته باشيم كه مقاومت حماس در كرانه باختري نبايد، بهانه اي به دست دشمن بدهد تا غزه را مورد تهاجم و تجاوز قرار دهد همانگونه كه كشتن سفير "اسراييل " در لندن در سال 1982 توسط گروه ابونضال بهانه براي يورش به لبنان و ريشه كن كردن مقاومت در آن جا قرار داد. ما خواهان قرارگرفتن مقاومت در مسيري استوار و محكم هستيم به گونه اي كه از احساسات و شتابزدگي به دور باشد و حساب شده عمل كند.
بنا به آن چه كه گفته شد نوارغزه نمي تواند مبناي آزادسازي ساير نقاط فلسطيني باشد زيرا آزادسازي كامل فلسطين در حد توان مردم اين منطقه و حتي شايد در حد توان تمامي فلسطينيان نباشد بلكه اين امت اسلامي كه مي تواند از عهده چنين امري برآيد. ملت فلسطين در راه مقدسات و حمايت از آن ها در برابر توسعه پروژه صهيونيسم جهاد مي كند. اما آتش بس طولاني و آرام سازي اوضاع يك راهكار مقاومت است، البته در صورتي كه به شروط ذكر شده در آن از جمله مهم ترين آنها يعني خودداري از به رسميت شناختن "اسرائيل " پايبند باشد. همين مساله باعث مي شود كه جنگ و منازعه تداوم داشته باشد و مقاومت خود را براي نبرد آتي آماده كند، در نتيجه مي توان گفت كه آرام سازي يا آتش بس يك نوع تاكتيك است نه استراتژي.
اولويت مقاومت در اين برهه در غزه تلاش براي رفع محاصره اين منطقه و تثبيت قدرت و توانايي ملت فلسطين در حاكميت بر خود در سايه پايداري و به چالش كشيدن سياست دشمن صهيونيستي براي معرفي كرانه باختري به عنوان تنها الگوي ملت فلسطين جهت ادامه حيات است. مقاومت بايد با بالا بردن توان نظامي خود قدرت خود در دفاع از غزه را عملا نشان دهد يا اين كه در صورت نياز از اين توان خود در مقابله با جنگ همه جانبه دشمن صهيونيستي كه مشاركت نوار غزه در آن يك ضرورت خواهد بود، استفاده كند.
در عين حال توانايي نيروهاي مقاومت در كرانه باختري بايد به شيوه هاي مختلف بازسازي شود. به گونه اي كه از عمق استراتژي بيشتر و قدرت تداوم و مقابله با شرايط امنيتي در آينده برخوردار باشد و در همين حال هم از تجارب و اشتباهات گذشته استفاده كند، به ويژه اين كه كرانه باختري در صورت بازسازي نيروهاي مقاومت در آن از ظرفيت بالايي براي به تحليل بردن رژيم صهيونيستي و وارد آوردن هزينه هاي زياد به آن برخوردار است. علت اين امر هم موقعيت حساس كرانه باختري و نزديكي آن با شهرك هاي صهيونيست نشين در فلسطين اشغالي 1948 است، در نتيجه مي توان به آساني اين مناطق را هدف قرار داد و تلفات سنگيني را به پايگاه هاي حساس دشمن در آن ها وارد آورد. همچنين مناطق محل سكونت فلسطينيان كاملا با مناطق نظامي و شهرك هاي صهيونيستي در كرانه باختري تداخل پيدا كرده و در هم تنيده است.
اينجاست كه اين دو منطقه نقش مكملي دارند و از يك سو، مقاومت در غزه جامعه اي را بنيان مي نهد و مي سازد و ملتي را آماده نبرد مي كند و خود را براي جنگ آتي آماده مي كند و از سوي ديگر، مقاومت در كرانه باختري توان اشغالگران را به تحليل مي برد و موجب تداوم راهبرد مقاومت و جهاد مي شود و در راستاي آزاد سازي اين منطقه و به شكست كشاندن طرح هاي سركوبگرانه و رهاندن نيروهاي جهادي از عمليات قلع و قمع تلاش مي كند.
منبع:پاسداشت سي امين «روز قدس» در خبرگزاري فارس (http://media.farsnews.com)
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :samsam
آن چه خواهيد خواند تحليلي است از يك انديشمند فلسطيني درباره آينده مقاومت اسلامي فلسطين. اين مقاله كاملا با ديدگاهي فلسطيني نوشته شده است. ديدگاهي كه متاثر از خلق و خوي نهادينه شده در فلسطينيان طي سال هاي اشغال بوده و رگه هايي از حزم و احتياط هاي ريشه دوانده در عمق جان فلسطينيان در آن به خوبي ديده مي شود. حزم و احتياط هايي كه در بسياري از موارد باعث عقب ماندگي از نتايج آرماني مبارزه و از دست رفتن فرصت ها مي گردد. اما مطالعه اين مقاله جهت آشنايي هرچه بيشتر با ديدگاه رايج در ميان نظريه پردازان فلسطيني بسيار مفيد است:
اهداف مقاومت در فلسطين
هنگامي كه جنبش حماس تاسيس شد، يا به تعبير دقيق تر جنبش اسلامي در فلسطين تصميم گرفت گروه مقاومت ويژه خود را تشكيل دهد، تا حدود زيادي از تجربه گذشته جنبش فتح و تحولات عميق افكار عربي فلسطيني در رويارويي با صهيونيست ها و تجربه مواجهه اي كه منازعه اعراب و "اسراييل " ناميده مي شود، بهره برد.
بر همين اساس طرح مقاومت ويژه حماس حول دو محور اساسي يعني آزاد سازي و بيداري دور مي زند.
1ـ آزاد سازي
حماس آزادسازي اين بخش از فلسطين را به عنوان هدف خود با اتكا به مقاومت ذاتي فلسطينيان در نظر گرفت و اين تصميم با توجه به درك اين جنبش از تحولات سال 67 و نابودي مقاومت خارجي در لبنان و اردن و امضاي پيمان كمپ ديويد ميان مصر و دشمن صهيونيستي و خروج مصر از دايره منازعه اعراب و "اسراييل " اتخاذ گرديد. بعدها طرح صلح بين المللي نيز كه عرب ها آن پذيرفتند بر اساس آزادي همين بخش از فلسطين و تاسيس دولت فلسطيني در آن شكل گرفت. سازمان آزادي بخش فلسطين در نوزدهمين نشست شوراي ملي در الجزاير در سال 1988 نيز بر همين موضوع تاكيد ورزيد و آن را مبناي تحركات سياسي و مبارزاتي خود قرار داد و اشغالگران نيز با اين بخش از فلسطين برخورد متفاوتي نسبت به ساير مناطق اشغالي داشته اند و در چنين شرايط و جوي كه سخن از تشكيل كنفرانس بين المللي در مورد حل و فصل مسالمت آميز منازعه اعراب و "اسراييل " به ميان مي آيد، حماس با طرح مقاومت خود پا به عرصه وجود نهاد و با راه اندازي انتفاضه در كرانه باختري و نوارغزه پس از نابودي مقاومت در خارج در جنگ 1982 لبنان شكل جديدي از مقاومت را ارائه داد.
بر همين مبنا اين باور تقويت شد كه مقاومت ذاتي خود فلسطينيان دست كم مي تواند اين بخش از فلسطين را آزاد سازد و در اين راستا مي تواند با داشتن برگه هاي قابل طرح و توان اعمال فشار يعني بهره گيري از مقاومت از طرح عربي هم سو نيز براي تحقق اهداف خود بهره ببرد و در چنين شرايطي آزاد سازي اين بخش از فلسطين بيشتر محتمل به نظر مي رسد ولي بايد در نظر داشت كه طرح حماس اختلاف جوهري با ساير طرح هاي ارائه شده دارد و حماسي كه شيخ احمد ياسين بنيانگذار آن مي باشد به هيچ وجه حاضر به به رسميت شناختن "اسراييل " نيست در حالي كه در ساير طرح ها از جمله طرح بين المللي و عربي و طرح فتح و "اسراييل " اين موضوع به طور اساسي گنجانده شده است ومهم ترين اصل آن مي باشد.
آزاد سازي بخش هايي از فلسطين با مقاومت مردمي ممكن و ميسر است و اين تجربه قبلا امتحان خود را پس داده است و عقب نشيني از غزه و برخي از مناطق مانند جنوب لبنان نيز از طريق مقاومت ميسر شده است. فلسطينيان به طور متمركز در بخش اشغالي سال 67 حضور دارند و همين حضور گسترده آنان امتياز مهمي به شمار مي رود و امكان شكل گيري مقاومت را نسبت به ساير مناطق افزايش مي دهد زيرا در كشورهاي مجاور از فعاليت هاي فلسطينيان و شكل گيري مقاومت در ميان آنان جلوگيري مي شود و فلسطينيان اراضي اشغالي سال 48 نيز شرايط خاص خود را دارند و نمي توانند در مقاومت مسلحانه مشاركت جويند و آنان زماني مي توانند وارد عرصه مقاومت مسلحانه شوند كه بيداري گسترده اي در ميان عرب ها و فلسطينيان شكل گيرد و تغييراتي در موازنه قوا در منطقه و جهان به وجود آيد. البته برخي از افراد در اين مناطق نيز در مقاومت مشاركت دارند ولي در اين جا صحبت از مقاومت فراگير است نه مقاومت برخي از افراد.
تجربه بارها ثابت كرده است كه مي توان از طريق مقاومت سرزمين فلسطين را آزاد ساخت. پيمان اسلو نتيجه و ثمره انتفاضه اول بود ولي اين نتيجه در ساختار و مضمون و اجرا به صورت نامطلوبي پديدار شد و به اصول ثابت فلسطينيان آسيب رساند. طرح شارون مبني بر خروج يك جانبه از غزه كه قرار بود اين طرح در كرانه باختري نيز به اجرا درآيد، حاصل انتفاضه الاقصي بود ولي برخي از حوادث ميداني و سياسي مانع از تكميل شدن اين طرح شد. در اين جا شايد نيازي نباشد كه به طور مفصل به عقب نشيني همراه با خفت و خواري صهيونيست ها در جنوب لبنان در سال 2000 بر اثر مقاومت مردم جنوب اشاره كنيم، هر چند كه مقاومت در مناطق مختلف و در سرزمين هاي عربي در برخي از موارد با هم تفاوت هايي دارند.
مقاومت فلسطنييان در اراضي اشغالي سال 67 مي تواند، منجر به آزادسازي اين مناطق شود ولي هنگامي كه مي گوييم اين امر با تكيه بر توانايي هاي خود فلسطينيان ميسر و ممكن است به اين معنا نيست كه آنان از حمايت هاي ساير فلسطينيان و كشورها و ملت هاي عرب و مسلمان و ساير جهانيان بي نياز هستند. مقاومت به پوشش سياسي و حمايت مردمي و كمك مادي و پشتيباني تبليغاتي و غيره نياز دارد و اين امور بسيار بديهي است.
2ـ بيداري و قيام
مقاومت فلسطيني بايد از نظر سياسي و فرهنگي و اقتصادي در منطقه متحول شود و اين چيزي بود كه بعد از انتفاضه الاقصي اتفاق افتاد و به عنوان مانعي بر سر اقدامات شتابزده كشورهاي عرب در جهت برقراري روابط با دشمن صهيونيستي بعد از پيمان اسلو پديدار شد، همان گونه كه مقاومت عراقي موجب ناكامي طرح خاورميانه بزرگ آمريكا شد و نگذاشت اين طرح تكميل شود و آمريكا بعد از عراق به سراغ كشورهاي ديگر برود.
مقاومت فلسطينيان موجب شد كه عادي سازي روابط با دشمن صهيونيستي در منطقه و عادي سازي موجوديت آن در اين منطقه نيز ناكام بماند و همين مقاومت بود كه دشمن را به دردسر انداخت و ماهيت تجاوزكارانه و خونخوارانه آن و تعارض آن را با ارزش هاي انساني بر ملا ساخت. علي رغم اين كه برخي از كشورهاي اطراف رژيم صهيونيستي با آن پيمان صلح بستند و برخي از كشورهاي خليج و شمال آفريقا با آن روابط ضعيفي برقرار كردند و برخي از دولت هاي عربي و برخي از نخبگان اقتصادي و فرهنگي و سياسي با اين رژيم به همكاري پرداختند ولي هنوز اين رژيم در انزواست و با تهديد موجوديت خود روبه روست و چنين شرايطي صرفا به خاطر وجود مقاومت فلسطين و اعراب براي اين رژيم به وجود آمده است و اگر چنين مقاومت نبود و تنگناهايي براي آن ايجاد نمي شد حيات اين رژيم و استمرار آن در منطقه به صورت عادي در مي آمد.
مقاومت فلسطينيان از مهم ترين عوامل بيداري جوامع و ملت هاي عرب به شمار مي رود و موجب تقويت نيروهاي و جنبش هاي آزادي بخش عربي است كه خواستار رهايي از استبداد آمريكايي و رهايي از وابستگي به آمريكاييان مي باشند و قطعا چنين مواردي روزي نتيجه خواهد داد و معادلات منطقه را برهم خواهد زد و عرب ها با موجوديت اين رژيم به مخالفت خواهند پرداخت و خواستار ريشه كن شدن آن در منطقه مي شوند و خود را براي رويارويي فراگير با اين رژيم آماده خواهند كرد و به ياري حق به اشغالگري فلسطين به طور كامل پايان داده خواهد شد.
متاسفانه برخي از اسلامگراها بر حماس خرده مي گيرند كه چرا جهاد خود را در فلسطين متمركز كرده است و آنان اين موضوع را ملي گرايي معيوب و ناپسند مي دانند و از اهميت اين جهاد ملي و تاثيرگذاري آن بر بيداري امت و شوراندن مردم و در تنگنا قرار دادن حكام بيخبرند و نمي دانند كه اين موضوع تا چه بر تقويت قواي مقاومت و آزادي بخش عربي و اسلامي تاثير مي گذارد و موجب استمرار آن ها مي شود. تقدير اين گونه رقم خورده است تا فلسطين عامل مهم اتحاد اين امت و موجب بازگرداندن عزت و كرامت و توانمندي آن باشد و در گذشته نيز اين فلسطين بود كه عرب ها را متحد ساخت و با استفاده از همين اتحاد به وجود آمده صلاح الدين ايوبي توانست بيت المقدس را آزاد سازد. جهاد حماس در فلسطين و پايداري و استقامت و استمرار مقاومت و تاثير آن بر بيداري امت و اتحاد آن بسيار كارسازتر از جنگ هاي محكوم به شكست دولت ها و حكام و حتي جهانيان است.
مقاومت فلسطينيان بيش از هر عامل ديگري موجب تحركاتي در داخل جوامع عربي شده است و حتي تاثير اشغال عراق كم تر از تاثير انتفاضه الاقصي و يا جنگ غزه و يا پايداري حماس در غزه بر جوامع عربي بوده است، مقاومتي كه موجب شد جهانيان و آزادگان جهان با راه اندازي كاروان هاي آزادي به حمايت از آن برخيزند و در اين راه جان خود را نيز فدا كنند كه همگي پيامدهاي ناگوار آن را براي صهيونيست ها شاهد بوديم و ديديم كه چگونه مردماني كه از نظر فرهنگي و جغرافياي از فلسطين دور بودند به ياري آن شتافتند و با آن ابراز همبستگي و همدردي كردند.
اما اكنون اين سوال مطرح است كه اگر دشمن صهيونيستي از بخش اشغالي سال 67 با توجه به آتش بس طولاني با مقاومت عقب نشيني كند اين امر عامل فلسطيني را در بيداري امت ناكام مي گذارد و امكان تكميل شدن طرح آزاد سازي فلسطين را نيز از بين مي برد و چه بسا وجود رژيم صهيونيستي نيز بعد از اين عقب نشيني در منطقه عادي تلقي گردد و عرب ها دوباره با شتاب به سوي عادي سازي روابط با اين رژيم گام بردارند زيرا هدف حكام كشورهاي اسلامي و عربي از سازش فلسطينيان با صهيونيست ها عادي سازي روابط با آن هاست تا از داد و بيداد هاي فلسطينيان آسوده شوند و از اين طريق خشنودي و رضايت آمريكا را جلب كنند و موانع مزدوري غرب در برابرشان برداشته شود.
حقيقتا اين سوال سوال به جا و مناسبي است و ما را وادار مي كند تا قبل از هر طرح سياسي به دقت در مورد آن تامل و انديشه كنيم و در برابر پيامدها و عواقب آن نگرش درستي داشته باشيم و سود و زيان آن را مورد ارزيابي قرار دهيم. در پاسخ به اين سوال بايد به موارد زير توجه كافي داشته باشيم:
1ـ در مورد مطرح كردن طرح و برنامه هاي سياسي نبايد شتابزده عمل كنيم به ويژه اين كه تجربه ثابت كرده است تمامي دستاوردهاي مقاومت فلسطيني به بركت پايداري و استقامت بوده است نه از طريق طرح هايي كه نتوانسته است آمريكا و همپيمانانش را راضي نگه دارد. طرح ها ارائه شده تا كنون جز اعمال فشار بيشتر بر فلسطينيان و امتيازگيري از آنان سودي نداشته است و اين مصيبتي بود كه فتح به آن دچار شد و ما اكنون وضعيت نابه سامان اين جنبش را مشاهده مي كنيم. آمريكا و همپيمانانش تلاش مي كنند كه حماس نيز به چنين سرنوشتي دچار شود.
مقاومت كه با پايداري و حمايت مردمي و تبليغاتي و مادي و سياسي پشتيباني مي شود، بايد موجب عقب نشيني اشغالگران شود، همانگونه كه در سال 2000 در جنوب لبنان و در سال 2005 در غزه اتفاق افتاد و مقاومت متعهد نشد تا در برابر اشغالگران به پذيرش الزاماتي وادار شود و در واقع الزامات مقاومت بر اساس نيازهاي ذاتي يعني عنصر مقاومت و ملت تعيين مي شود و اگر مقاومت براي دست يابي به اهداف خاص و بر اساس شرايط خاص خود طرح آرام سازي را بپذيرد اين بدين معنا نيست كه مقاومت را به طور كلي به كنار گذاشته است بلكه منازعه با اشغالگري به صورت نامحدود ادامه خواهد داشت و مقاومت پيوسته مردم فلسطين و عرب ها را براي رويارويي آماده نگه مي دارد.
2ـ جاي تامل است كه عرب ها و برخي از فلسطينيان پيوسته به دنبال راه حل هاي سياسي و طرح هاي ناكارامد هستند. سازمان آزادي بخش فلسطين قطعنامه هاي 242 و 338 سازمان ملل را به عنوان اساس و مبناي مذاكرات با دشمن پذيرفت و بعدها طرح صلح عربي مطرح گرديد در حالي كه دشمن تا كنون خود طرحي را ارائه نداده است و پيوسته با اين طرح ها مخالفت مي كند و يا خواهان تغييراتي در آن به سود خود است. طرف هاي فلسطيني بايد هوشيار باشند و شتابزده عمل نكنند. بايد هميشه صبر كنند تا دشمن برنامه هاي خود را ارائه دهد و سپس در برابر آن موضع گيري كنند و حماس نيز نبايد عجله كند بلكه بايد صبر كند تا دشمن طرح خود را مطرح سازد و سپس در مورد آن تصميم بگيرد.
3ـ هرگونه طرح سياسي مورد توافق طرفين بايد واضح و روشن باشد و نبايد دربر دارند مواردي باشد كه در آن "اسراييل " به رسميت شناخته شود يا مقاومت از مبارزه مسلحانه منع گردد بلكه بعد از دست يابي به هرگونه توافقي با دشمن بايد مقاومت دايما آماده و هوشيار باشد و ملت و امت را در حالت بيداري و هوشياري نگه دارد و هر لحظه براي رويارويي با دشمن آماده باشد و با هرگونه سازش عربي با دشمن صهيونيستي مخالفت كند از نظر تبليغاتي و سياسي تلاش كند و نگذارد دولت هاي عربي از اين گونه توافق در جهت پايان دادن كامل منازعه با دشمن سود ببرند و يا روابشطشان را با اشغالگران عادي سازند.
4ـ بنا براين مقاومت در خارج از فلسطين بايد فلسطينيان ساكن ساير كشورها را آماده و بسيج كند و آنان را به صورت تاثيرگذار سامان بدهد و حق بازگشت را محور فعاليت هاي خود قرار دهد. چنين مقاومتي با استفاده از عنصر مردم و با تكيه بر نيروهاي زنده و فعال در كشورهاي عربي و اسلامي مي تواند بر دولت ها فشار بياورد و آنان را با اهداف مقاومت همسو سازد.
ديدگاه غزه در مورد مقاومت
1ـ طرح آرام سازي
تفاوت حماس و فتح از همين منظر روشن و آشكار مي گردد. فتح مقاومت را به كنار گذاشت و سرويس هاي امنيتي را بنا نهاد كه بايد از امنيت اشغالگران دفاع كنند و نيروهاي مقاومت را تحت تعقيب قرار دهند و آنان را قلع و قمع نمايند و دست كم مقاومت را خلع سلاح كنند و گروه هاي مقاومت و زيرساخت هاي آن را نابود كنند. ارتباط اين دستگاه هاي امنيتي با مردم صرفا در حد پرداخت حقوق ماهيانه است و اين ارتباط بر اساس امور ملي و يا انديشه هاي انقلابي شكل نگرفته است. فتح حكومتي را تشكيل داده است كه از تاريخ ملي و تلاش هاي مبارزاتي به دور است و تنها با نيروهاي مرموز و دشمنان مرتبط مي باشد كه به عنوان مثال مي توان از سلام فياض نام برد. مهم تر از همه اين كه فتح تلاش مي كند تا با بازسازي خود از سابقه انقلابي خود رهايي يابد و خلاص شود و به تضميني دست يابد كه بخش هايي از تشكيلات آن حتي در آينده نيز به مقاومت روي نياورند و اين امر خود را در نشست ششم اين جنبش نشان داد تا جايي كه بسياري از كساني از نظر امنيتي رابطه تنگاتنگي با اشغالگران داشتند به كميته مركزي آن راه يافتند. فتح گردان هاي الاقصي را منحل كرد و با هماهنگي اشغالگران افراد تحت تعقيب اين گردان ها را بخشيد و سلاح هاي اين گردان ها را نيز جمع آوري و آنان را جذب سرويس هاي امنيتي كرد تا اين بار خود اين گردان ها به جمع نابودكنندگان مقاومت بپيوندند.
ولي حماس بر خلاف فتح به مقاومت از نظر باور و نگرش حقيقتا پايبند ماند و زيرساخت هاي مقاومت را حفظ كرد و مشكلي را براي جناح مسلح ساير گروه هاي مقاومت از جمله گروهان هاي قدس وابسته به جهاد اسلامي و يا شاخه نظامي كميته هاي مقاومت مردمي ايجاد نكرد و با آنان به مخالفت نپرداخت و حتي مشكلي را براي گروه هاي مسلح ايمن جوده وابسته به گردان هاي الاقصي در غزه نيز ايجاد نكرد. گردان هاي قسام روز به روز بيشتر مسلح شدند و آموزش ديدند و در مرزها به حراست از منطقه پرداختند و با تجاوزات دشمن به مقابله پرداختند كه نمونه بارز آن را در جنگ اخير غزه مشاهده كرديم. دولت حماس به دولت مقاومت تبديل شد كه در راس آن افرادي قرار گرفته اند كه سابقه طولاني جهادي دارند و در صدر اولويت هاي آنان پايداري و ايستادگي در برابر دشمن و توطئه هاي آنان قرار دارد و اين رهبران كاملا به حقوق و اصول ثابت فلسطينيان پايبند مي باشند و ملت را براي مقاومت و مقابله با دشمن بسيج مي كنند و پيوسته خود را براي تجاوزات احتمالي دشمن آماده نگه مي دارند.
2-مشاركت همزمان در دولت و مقاومت
3-معادلات سياسي بعد از آزاد سازي نوارغزه
4-برنامه هاي مقاومت در نوارغزه بعد از آزادسازي
5-آينده و امكانات مقاومت در نوارغزه
به نظر من از موشك هاي قسام بايد در دو حالت استفاده كرد: اول هنگام تجاوز گسترده عليه نوارغزه و چنين تجاوزي ضرورتا نمي تواند يورش فراگير باشد و دوم در حالت رويارويي گسترده اي كه بيش از يك طرف سياسي در آن مشاركت داشته باشد و بنا به ارزيابي سياسي و نظامي مشاركت غزه در آن ضروري و مفيد باشد. در مورد عمليات شهادت طلبانه در كرانه باختري به باور من بايد در صورت ضرورت بازدارندگي صورت پذيرد و استفاده از اين شيوه نيز نبايد بيش از حد باشد. ما شايد بتوانيم از تجربه حزب الله در مورد شليك موشك استفاده كنيم. حزب الله بعد از توافق سال 1996 پرتاب موشك را متوقف ساخت و تنها عمليات جهادي خود را در سرزمين هاي اشغالي لبنان محدود كرد تا اين كه جنگ سال 2006 رخ داد و اين جنبش دوباره از موشك به عنوان سلاح بازدارنده به گونه اي كه اندازه اي از توازن را عملا برقرار كند و تاثير ويژه اي بر ايجاد فشار بر جبهه داخلي صهيونيست داشته باشد، استفاده كرد.
6-تعيين خط و مشي كه با وحدت ملت و سرزمين و مقاومت تعارضي نداشته باشد
به نظر من آن چه كه در مورد نوار غزه اولويت دارد، لغو محاصره اين منطقه است كه در صورت حصول چنين امري توان غزه چندين برابر مي شود و مقاومت نيز مي تواند به موفقيت استثنايي در اين منطقه دست يابد و دستاورد آن مي تواند براي مقاومت در كرانه باختري نيز مفيد باشد و الگوي دولت مقاومت مخالف با اشغالگري و موفقيت آن در نوارغزه مي تواند مقاومت در كرانه باختري را نيز فعال سازد كه در اين صورت ديگر نيازي به شليك موشك از نوارغزه در پاسخ به بي حرمتي و تجاوز عليه كرانه باختري و قدس نخواهد بود.
خلاصه كلام اين كه من خواستار توقف مقاومت نيستم بلكه خواستار موضع گيري مقاومت در غزه با توجه به شرايط سياسي و ميداني خاص اين منطقه هستم. به باور من مقاومت در كرانه باختري نيز بايد دست به سازماندهي عميقي بزند تا بتواند استمرار يابد و با تهديدات امنيتي دشمن مقابله كند و به صورت دردناكي به اشغالگران ضربه بزند و چنين امري نياز به بهره بردن از تجربه و اشتباهات گذشته در كرانه باختري دارد.
بايد در نظر داشته باشيم كه مقاومت حماس در كرانه باختري نبايد، بهانه اي به دست دشمن بدهد تا غزه را مورد تهاجم و تجاوز قرار دهد همانگونه كه كشتن سفير "اسراييل " در لندن در سال 1982 توسط گروه ابونضال بهانه براي يورش به لبنان و ريشه كن كردن مقاومت در آن جا قرار داد. ما خواهان قرارگرفتن مقاومت در مسيري استوار و محكم هستيم به گونه اي كه از احساسات و شتابزدگي به دور باشد و حساب شده عمل كند.
خلاصه
بنا به آن چه كه گفته شد نوارغزه نمي تواند مبناي آزادسازي ساير نقاط فلسطيني باشد زيرا آزادسازي كامل فلسطين در حد توان مردم اين منطقه و حتي شايد در حد توان تمامي فلسطينيان نباشد بلكه اين امت اسلامي كه مي تواند از عهده چنين امري برآيد. ملت فلسطين در راه مقدسات و حمايت از آن ها در برابر توسعه پروژه صهيونيسم جهاد مي كند. اما آتش بس طولاني و آرام سازي اوضاع يك راهكار مقاومت است، البته در صورتي كه به شروط ذكر شده در آن از جمله مهم ترين آنها يعني خودداري از به رسميت شناختن "اسرائيل " پايبند باشد. همين مساله باعث مي شود كه جنگ و منازعه تداوم داشته باشد و مقاومت خود را براي نبرد آتي آماده كند، در نتيجه مي توان گفت كه آرام سازي يا آتش بس يك نوع تاكتيك است نه استراتژي.
اولويت مقاومت در اين برهه در غزه تلاش براي رفع محاصره اين منطقه و تثبيت قدرت و توانايي ملت فلسطين در حاكميت بر خود در سايه پايداري و به چالش كشيدن سياست دشمن صهيونيستي براي معرفي كرانه باختري به عنوان تنها الگوي ملت فلسطين جهت ادامه حيات است. مقاومت بايد با بالا بردن توان نظامي خود قدرت خود در دفاع از غزه را عملا نشان دهد يا اين كه در صورت نياز از اين توان خود در مقابله با جنگ همه جانبه دشمن صهيونيستي كه مشاركت نوار غزه در آن يك ضرورت خواهد بود، استفاده كند.
در عين حال توانايي نيروهاي مقاومت در كرانه باختري بايد به شيوه هاي مختلف بازسازي شود. به گونه اي كه از عمق استراتژي بيشتر و قدرت تداوم و مقابله با شرايط امنيتي در آينده برخوردار باشد و در همين حال هم از تجارب و اشتباهات گذشته استفاده كند، به ويژه اين كه كرانه باختري در صورت بازسازي نيروهاي مقاومت در آن از ظرفيت بالايي براي به تحليل بردن رژيم صهيونيستي و وارد آوردن هزينه هاي زياد به آن برخوردار است. علت اين امر هم موقعيت حساس كرانه باختري و نزديكي آن با شهرك هاي صهيونيست نشين در فلسطين اشغالي 1948 است، در نتيجه مي توان به آساني اين مناطق را هدف قرار داد و تلفات سنگيني را به پايگاه هاي حساس دشمن در آن ها وارد آورد. همچنين مناطق محل سكونت فلسطينيان كاملا با مناطق نظامي و شهرك هاي صهيونيستي در كرانه باختري تداخل پيدا كرده و در هم تنيده است.
اينجاست كه اين دو منطقه نقش مكملي دارند و از يك سو، مقاومت در غزه جامعه اي را بنيان مي نهد و مي سازد و ملتي را آماده نبرد مي كند و خود را براي جنگ آتي آماده مي كند و از سوي ديگر، مقاومت در كرانه باختري توان اشغالگران را به تحليل مي برد و موجب تداوم راهبرد مقاومت و جهاد مي شود و در راستاي آزاد سازي اين منطقه و به شكست كشاندن طرح هاي سركوبگرانه و رهاندن نيروهاي جهادي از عمليات قلع و قمع تلاش مي كند.
منبع:پاسداشت سي امين «روز قدس» در خبرگزاري فارس (http://media.farsnews.com)
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :samsam