رهاشدگان از مثلث شيطان

در سال 1429 بعد از اينکه کريستوفر کلمبوس جزاير قناري را به اميد يافتن سرزميني تازه ترک کرد، آن طور که اين کاشف در سفرنامه خود آورده است، هنگامي که به درياي سارگاسو و منطقه اي مثلثي شکل رسيدند او و خدمه...
پنجشنبه، 22 ارديبهشت 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رهاشدگان از مثلث شيطان

رهاشدگان از مثلث شيطان
رهاشدگان از مثلث شيطان


 

نويسنده: سامرا قلي زاده




 
حادثه هاي بسياري در رابطه با جزيره برمودا وجود دارد که هنوز هيچ توجيهي براي آنها يافت نشده است
در سال 1429 بعد از اينکه کريستوفر کلمبوس جزاير قناري را به اميد يافتن سرزميني تازه ترک کرد، آن طور که اين کاشف در سفرنامه خود آورده است، هنگامي که به درياي سارگاسو و منطقه اي مثلثي شکل رسيدند او و خدمه کشتي اش گوي هاي بزرگ آتشيني را ديدند که به دريا مي افتاد و قطب نماي کشتي هم انگار که از کار افتاده بود و جهات را اشتباه نشان مي داد اما اين تازه سرآغاز ماجراي شگفت انگيزي بود که سال هاي سال همچنان ادامه داشته است.
در طول صدها سال کشتي ها، هواپيماها و هلي کوپترهاي زيادي به اين منطقه رفتند و هيچ گاه بازنگشتند. به دست آوردن اطلاعات بسيار دقيق از اولين گمشدگان اين منطقه نيز غيرممکن است؛ چرا که ثبت اين وقايع همگي نامنظم بوده است تا اينکه براي نخستين بار نيروي دريايي آمريکا اين منطقه اسرارآميز - يعني مثلث برمودا- را به مردم جهان معرفي کرد. برمودا مثلثي نامرئي است که در اقيانوس اطلس قرار دارد. فلوريدا، پوئرتو ريکو و جزيره برمودا سه منطقه اي هستند که اگر آنها را با يک خط مستقيم به يکديگر متصل کنيد شکل مثلث به دست مي آيد. مثلث برمودا نام خود را از يک ماجراي شگفت انگيز گرفته است.ماجرا از اين قرار بود که در پنجم دسامبر سال 1945 هواپيماهاي بمب افکن آونجر مثل هميشه بر فراز اقيانوس اطلس به پرواز درآمدند تا تمرينات هوايي انجام دهند. برنامه اين طور بود که آنها بايد از فلوريدا به پوئرتو ريکو و از آنجا به جزيره برمودا مي رفتند و دوباره به فلوريدا برمي گشتند. اما همين که اين پنج هواپيما به جزيره برمودا نزديک شدند طبق آنچه از آخرين پيام هاي آنها در دست است هيچ افقي ديده نمي شد و مرز بين اقيانوس و آسمان قابل تشخيص نبود. اين آخرين صبحت هاي آنها با برج مراقبت بود و بعد از آن ديگر اين هواپيماها به فلوريدا بازنگشتند و اگرچه هواپيماي گشت به منطقه اعزام شد اما از آن هم هيچ خبري نشد و بدين ترتيب تلاش ها بي نتيجه ماندند. البته بعد از اين حادثه قايق ها و کشتي هاي ديگري هم بدون هيچ علتي در مثلث اسرارآميز ناپديد شدند. البته اگرچه در اين بين هنوز تعداد گمشدگان کاملاً مشخص نيستند اما مي گويند که حدود 20 هواپيما و 50 کشتي در طول سال هاي متمادي در اين منطقه ناپديد شده اند.

يک آهن رباي قوي
 

بعد از تمامي اين اتفاق ها تئوري هاي بسياري در مورد علت ناپديد شدن ها ارائه شد؛ تئوري هايي که گاهي اوقات حتي رنگ شايعه نيز به خود گرفتند. در اين بين همه افرادي که به نوعي در تلاش بودند تا پاسخي براي اين پديده پيدا کنند، با نظريه هايي که داشتند سعي مي کردند تا حرف خود را به کرسي بنشانند. در ميان تمامي اين تئوري ها عجيب ترين آنها عبارتند از علل ماوراء الطبيعه، وجود آهن رباي بسيار پر قدرت در جزيره، نوع قرار گرفتن ماه در آسمان، ظهور ناگهاني امواج سهمگين، پيچيدگي زماني و مکاني، نيروهاي الکترواستاتيک و بازگشت ساکنان شهر گمشده آتلانتا. در بسياري از موارد پيش از اينکه هواپيما يا کشتي در جزيره برمودا ناپديد شود خلبان يا خدمه عرشه معمولاً شکايت از اين داشتند که قطب نمايشان از کار افتاده است. علت از کار افتادگي يا خلاف جهت نشان دادن قطب نما اين است که در مناطق معدودي از کره زمين شمال مغناطيسي با قطب شمال جغرافيايي يکي است و مثلث برمودا يکي از اين مناطق است. با توجه به اين مسأله زماني که هنوز هواپيما يا کشتي به اين منطقه نرسيده عقربه قطب نما شمال را نشان مي دهد اما به محض اينکه کشتي ها و هواپيماها به مثلث برمودا نزديک مي شوند، شمال مغناطيسي قطب نما جهت هاي متفاوتي را نشان مي دهد و همين مسأله به عنوان يکي از علل وقوع حوادث شگفت انگيز در اين منطقه اعلام مي شود. در ميان تمامي نظريه ها، تئوري دکتر ريچارد مکلوير از جمله تئوري هايي است که قابل قبول تر است. دکتر مکلوير اين طور توضيح مي دهد که در جزيره برمودا انبوهي از گاز هيدرات متان موجود است. اين گاز نخستين بار در دهه 20 و 30 يعني در اوايل به وجود آمدن صنعت گاز در آمريکا و اتحاد جماهير شوروي سابق شناخته شد. دکتر مکلوير مي گويد که گازهاي طبيعي و اشتعال زاي بسياري نظير متان، اتان، بوتان و پروپان در پوسته زمين يافت مي شود که همگي آنها در زير زمين وجود دارد و در منطقه اقيانوس اطلس هم يافت مي شود. همگي اين گازها به غير از هليوم چنانچه دماي آب پايين و فشارش بالا باشد مي توانند با آب مخلوط شوند و در نتيجه هيدرات به وجود آورند که البته اين پديده در بسياري از نقاط زمين ديده مي شود و هيدرات متان هم در قسمت هايي از آبهاي جهان به ميزان قابل توجهي وجود دارد که يکي از اين مکان ها مثلث برموداست. يکي از ويژگي هاي گاز متان اين است که با به وجود آوردن حباب هايي در سطح آب، چگالي آن را کاهش مي دهد و در نتيجه کشتي هايي که در اين منطقه قرار مي گيرند بيشتر در آب فرو مي روند و با يک موج کوچک هم قابل غرق شدن هستند. همچنين اگر گاز متان با هوا ترکيب شود اشتعال زا مي شود و شايد دليل اينکه بسياري از هواپيماها هم در اين منطقه ناپديد شده اند همين نکته باشد.

دخترک اسرارآميز
 

يکي از مواردي که در قرن بيستم و دهه 80 سر و صداي بسياري به پا کرد داستان دختري پنج ساله بود. مادر اين کودک زماني که او را باردار بود به سفري دريايي مي رود و درست هنگام گذشتن از نزديکي منطقه برمودا، نوزاد متولد مي شود. ادعا مي شود اين نوزاد بزرگ تر که شد قدرت هاي ماوراء الطبيعي اي نظير حرکت دادن اجسام با نگاه کردن به آنها يا خواندن ذهن افراد داشت. دکتر گونتربيل- روان شناس آلماني- که وظيفه مطالعه روي رفتارهاي اين دختر را برعهده داشت هرگز حاضر به افشاي نام دخترک اسرارآميز نشد. در مصاحبه اي که با دکتر بيل صورت گرفت او توضيح داد که تقريباً 17 ماه است دختر پنج ساله را زير نظر دارند و در حال مطالعه روي رفتارهاي عجيب و غريب اين دختر هستند که به نظر مي رسد ارتباط مستقيمي با تولد او در مثلث برمودا دارد. دکتر بيل در پاسخ سؤال خبرنگاران که اين دختر چه شکلي است و چه چيز او را ترغيب به مطالعه روي او کرده، پاسخ داد:« تغييرات اين دختر مثل تغيير شکل يک کرم ابريشم به پروانه است. در 15 ماه گذشته چشم هاي اين کودک بيش از حد طبيعي رشد کرده و انحراف خاصي دارد که در کودکي اش آن را نداشت. پيشاني اش هم به دليل رشد مغزي اي که دارد بزرگ تر شده. بايد بگويم در تمام اين سال هايي که مشغول کار هستم به هيچ عنوان چنين چيزي را نديده ام. متناسب با تمامي اين رشدها تغييرات ذهني هم در اين کودک مشاهده شده است. باورکردني نيست اما او تنها با يک نگاه قادر است اجسام کوچک را به حرکت درآورد و توانايي شگفت انگيزترش اين است که مي تواند ذهن افراد را بخواند و 90 درصد درست حدس بزند.» دختربچه پنج ساله در سفري از باهاما به ميامي متولد شده بود. به گفته پدر اين دختر و همچنين بيشتر مسافراني که روز تولد دخترک در کشتي تفريحي حضور داشتند تقريباً 45 دقيقه بعد از زمان تولد او همه چيز ناگهان به هم ريخت و بيشتر آنها حس حضور چيزي عجيب و غريب را داشتند. پدر و مادر اين کودک هر دو بر اين عقيده بودند که قدرت دخترشان ارتباط مستقيمي با آشفتگي اوضاع در لحظه تولد او در کشتي دارد. در اين بين نکته بسيار مهم اين بود که حتي خانواده دخترک هم از او مي ترسيدند و از نظر دکتر بيل مهم تر از همه اين بود که هر لحظه امکان اينکه دختر پنج ساله به خود صدمه برساند وجود داشت؛ چرا که او کاملاً نمي توانست با اين شرايط کنار آيد و دليل اينکه دکتر بيل نام او را براي رسانه ها فاش نکرد اين بود که با بزرگ کردن اين مورد نه تنها کاري از پيش نخواهد رفت بلکه کنار آمدن او و خانواده اش با چنين شرايطي سخت تر خواهد شد. اگرچه اين ماجرا در زمان خود يکي از خبرهاي داغ مطبوعات بود اما خيلي زود اين ماجرا از ياد همه رفت و بعد از آن هيچ خبري از سرنوشت اين دختر در اختيار عموم قرار نگرفت. از ديگر داستان هاي شگفت انگيز که لارنس کوچ- محقق مشهوري که در مورد اسرار برمودا تحقيقات بسياري کرده- با آن مواجه شده ماجراي عروس گمشده و پرستار گرفتار در برموداست.

عروس گمشده
 

تام پليزانت 58 ساله قايق بادباني اي خريد تا با آن به منطقه مثلث ترس برود؛ جايي که 35 سال پيش نوعروس خود را در آنجا از دست داده بود. تام پليزانت سال 1940 جوان 22 ساله اي بود که به تازگي سربازي اش تمام شده بود. در آن زمان او با دختر موردعلاقه اش رجينا که سال ها بود او را مي شناخت ازدواج کرد. تام براي اينکه رجينا را غافلگير کند قايق بادباني اي خريد که با يکديگر براي ماه عسل به فلوريدا بروند. آنها در راه به ميامي و از آنجا به باهاما رفتند تا بندرگاه هاي زيباي آنجا را ببينند. بعد از همه گشت و گذارها زوج جوان در اقيانوس اطلس به طرف مثلث شيطان به راه افتادند. تا اينکه هوا ناگهان توفاني شد و موج هاي سهمگين قايق را به اين طرف و آن طرف مي برد. هوا که آرام شد از رجينا خبري نبود و تام براي هميشه عروس خود را از دست داد. بعد از آن هم ديگر ازدواج نکرد تا اينکه 35 سال بعد در تابستان سال 1975 قايق ديگري خريد و به اميد روزهاي گذشته در آب هاي اقيانوس اطلس به راه افتاد. تام دقيقاً همان مسيري را مي رفت که با عروس گمشده اش رجينا طي کرده بودند و وقتي به بندرگاه هاي باهاما رسيد لنگر را به آب انداخت تا کمي استراحت کند که ناگهان متوجه خانمي شد که به او نزديک مي شود. زن شروع به صحبت کردن با تام کرد و در کمال تعجب نام زن هم رجينا بود و با صحبت هايي که مي کرد تام مطمئن شد که اين زن همسر گمشده اوست. آنها دو روز تمام يکديگر را ملاقات کردند و نکته اي که تام را شگفت زده کرد اين بود که نام کليسايي که زن ازدواج کرده بود دقيقاً شبيه نام همان کليسايي بود که تام و همسرش در آن پيوند زناشويي بسته بودند. اما چگونه چنين چيزي ممکن بود. تام مطمئن بود که رجينا در دريا و منطقه مثلث شيطان غرق شده بود. او ديگر مطمئن بود که آن زن رجينا، همسرش است و از اينکه او را پيدا کرده بسيار خوشحال بود. دو روزي از اين ماجرا گذشت و تام تصميم گرفت با همسرش که او را بعد از 40 سال پيدا کرده بود دوباره در دريا سفر کند که باز هم درست در همان منطقه اي که همسرش را از دست داده بود هوا توفاني شد. تام حدود 20 ساعت بيهوش شده بود و با وجود اينکه شاهدان بسياري آن دو را با يکديگر ديده بودند اما بعد از به هوش آمدن تام ديگر خبري از رجينا نبود.

مرده اي که زنده شد
 

ناخدا بارني اسپونر 65 ساله به خانواده اش گفته بود که پس از مرگش جسد او را به دريا بسپارند تا درياي بيکران آرامگاه ابدي اش باشد. در يکي از روزها ناخدا به همراه همسرش ليليان، نوه 20 ساله اش جاناتان و سه خدمه ديگر سوار کشتي اي به نام ماتيلدا 2 شدند و براي ماهيگيري در اقيانوس اطلس به حرکت درآمدند. ناخدا ناراحتي قلبي داشت و نبايد کارهاي سخت مي کرد اما عشق به ماهيگيري به او اجازه نمي داد تا دريا را رها کند. تا اينکه بالاخره در همين سفر سکته قلبي کرد و باقي ماجرا را از زبان نوه ناخدا اين طور بود؛ « هيچ شکي نبود که پدربزرگ مرده است. نه نفس مي کشيد و نه قلبش مي زد و هيچ علائم حياتي اي در او ديده نمي شد. همه گفتند که بهتر است به سنت جورج برگرديم و پدربزرگ را خاک کنيم اما مادربزرگ مخالفت کرد. گفت که بايد آرزوي پدربزرگ را برآورده کنيم.» آنها دور جسد پيرمرد پتويي پيچيدند و لنگر قديمي اي را که در کشتي داشتند به جسد وصل کردند و پدربزرگ را در دريايي که آرزويش را داشت انداختند. اينکه واقعاً چه اتفاقي براي پدربزرگ افتاد براي کسي مشخص نيست اما او کاملاً به ياد مي آورد که انگار وارد دنياي بيگانگان شده بود. به گفته خود اسپونر او تمام کشتي ها و حتي هواپيماهايي را که تا آن زمان در مثلث شيطان فرو رفته بودند ديد. اسپونر آنچه را که در زمان مرگش شاهد آن بود اين طور براي خانواده اش تعريف کرد:« من صورت افرادي را که تاکنون خبر ناپديد شدنشان را شنيده بودم به وضوح مي ديدم. خيلي زياد بودند و از جلوي چشمانم مثل يک فيلم آهسته رد مي شدند. هيچ حالت خاصي در چهره شان مشاهده نمي شد و انگار که در زمان منجمد شده بودند.» اسپونر به هيچ عنوان ياد نداشت که اين سفر شگفت انگيزش چه مدت طول کشيد و تنها چيزي که يادش مي آمد اين بود که يورش ناگهاني حواس به بدن او موجب شد تا ناخودآگاه سرش را برگرداند و پايين را نگاه کند. اسپونر بدن خود را ديد که در آب ها شناور است. 72 ساعت از اين ماجرا مي گذشت و جاناتان که مدام پدربزرگش را که جنازه اش دنبال قايق در حرکت بود نگاه مي کرد، ناگهان متوجه تکان هاي مرد شد. سوار قايق نجات شد و بالاي سر جنازه رفت و به صورت پدربزرگ خيره شده بود که ناگهان چشم هاي مرد باز شد. نوه اش کلمه اي هم نمي توانست حرف بزند. يکي از خدمه که همراه پسر جوان بود ناخدا را که اکنون نفس مي کشيد بلند کرد و با کمک جاناتان به کشتي آورد. هيچ کس باورش نمي شد که او دوباره زنده شده است. هرچند ممکن بود که اسپونر دچار تجربه نزديک به مرگ شده باشد اما براي چيزهايي که او پس از مرگ ديده بود، هرگز پاسخي يافت نشد. اين ماجرا در مجله « ويکي وردنيوز» به چاپ رسيده است.

پرستار و سفر مرگ
 

شانن بريسي پرستار 42 ساله نيوزيلندي از زمان کودکي آرزوي سفر به درياها را داشت و اين رويا را از وقتي که سواحل پيگاسوس را با پدرش قايق سواري مي کرد در دل داشت. پس از اينکه شانن ازدواج کرد صاحب دو فرزند پسر شد. او و همسرش در کنار فرزندانشان زندگي شاد و خوبي داشتند تا اينکه همسر شانن بر اثر سکته قلبي مرد و آنها را تنها گذاشت. شانن هم پول بيمه اي را که از مرگ همسرش برايش به ارث رسيده بود سرمايه گذاري کرد؛ در حالي که خرج و مخارج زندگي خود و پسرانش را از راه پرستاري تأمين مي کرد. 40 سال از عمر اين پرستار مي گذشت و حالا وقت آن رسيده بود که او هم به آرزوي کودکي اش جامه عمل بپوشاند. بدين ترتيب با پس اندازي که داشت قايقي خريد تا با آن سفر کند. فرزندانش را هم به دست پدر و مادربزرگشان سپرد تا بتواند با خيال راحت سفر دريايي خود را آغاز کند غافل از اينکه حادثه اي وحشتناک در انتظار شانن و « موج لبريز دريا» قايق شانن است. شانن بي خبر از همه جا راهي اقيانوس اطلس شده و ماجرا اين طور از زبان او نقل مي شود؛ « نزديک عصر بود و من در کابينم مشغول نوشتن گزارش روزانه ام بودم که ناگهان متوجه شدم تمام دور و برم مه آلود شده. ابتدا فکر کردم که هوا مه شده و چيز مهمي نيست. چند دقيقه اي بيشتر طول نکشيد که ناگهان کولاک شد. همه چيز سفيد شده بود و به سختي مي توانستم دستم را از جلوي صورتم کنار ببرم که ناگهان آن اتفاق وحشتناک افتاد. ناگهان حس کردم که در جاي ديگري هستم. انگار در قايقم نبودم و حس مي کردم که در فضايي تهي قرار گرفته ام و مدام در حال فرو رفتن هستم. جلوي چشمم صورت هايي از مردان و زنان و کودکان ظاهر مي شدند که همگي آنها مرده بودند. باورم نمي شد من هم داشتم مي مردم. هيچ کاري از دستم برنمي آمد. تنها کاري که مي توانستم بکنم دعا کردن بود. با تمام وجود دست به دعا برداشتم و از خدا خواستم تا مرا نجات دهد که دوباره خود را در قايقم يافتم. هوا دوباره صاف شده بود و آسمان هم پر از ستاره بود. همه اين ماجرا آن قدر سريع گذشت که انگار يک يا دو دقيقه بيشتر طول نکشيد اما ساعت قايقم نشان مي داد که اين ماجرا 12 ساعت طول کشيده است.» هنگامي که شانن اين داستان را براي همه تعريف کرد به او گفتند که خواب ديده و هيچ اتفاق وحشتناکي در کار نبوده اما از نظر بسياري شانن از منطقه برمودا گذشته بود و براي همين هم چنين حادثه باورنکردني اي براي او رخ داده است.
منبع: همشهري سرنخ، شماره 75.




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط