سید شهدای مقاومت(1)
زندگینامه شهید حجت الاسلام سید عباس موسوی، دبیر کل پیشین حزبالله لبنان
شهادت سید عباس حجتی است بر ضد دشمن و دنیا و حجتی است بر کسانی که تمایلات نفسانی و درونی، آنان را به سازش با دشمن فرمان میدهد.
تولد و رؤیا:
مادرش رؤیای قدومش را به این دنیا بر دست حضرت ابوالفضل العباس(ع) میبیند که او را به مادرش پیشکش میکند، او هدیه اهل بیت(ع)است...ما این کودک را با نفس خود تزکیه کردیم و قلب او را با پاکی قلبمان، طاهر گردانیدیم... چشمان او را با نور الهی سورمه کشیدیم... چنان که چشمان ما با آن سورمه شده است.مادر این نوزاد زیبا را در آغوش میگیرد... دست نوازش بر سر او میکشاند... او را عباس مینامد... آنگاه خبر تولد این نوزاد مبارک میان شیعیان بخش جنوبی بیروت دهان به دهان میچرخد... "ضاحیه" این منطقه فراموش شده و بی سر پناه در جنوب پایتختی که در انواع زینتها و زرق و برقها غرق شده است.
در آنجا، در منطقه الشیاح در بخش جنوبی بیروت سید عباس در برابر اولین بارقههای امید به زندگی توأم با جهاد و ایمان چشم گشود.در این بخش مردمانی دردمند و محروم با سختی های زندگی دست و پنجه نرم می کنند.خشم و ناله های شبانه خود را در کوچه های تاریک این بخش پنهان می کنند.در چنین دریای متلاطم از انبوه مشکلات، زنان اطراف خانه سید عباس با شنیدن خبر تولد این نوزاد شتابان به سوی خانه او روانه شدند... تا قدوم این مولود پر برکت را به مادرش تبریک گویند... به او که از روستای نبی شیث در منطقه بقاع به بخش جنوبی بیروت مهاجرت کرده کمک نمایند.مردان نیز به نوبه خود تولد نوزاد جدید را به پدرش که پیوسته زمزمه سپاس به درگاه خداوند را بر زبان داشت، تهنیت گویند.این چه مولودی است که در سال 1952 فرا رسیدن حیات تازه ای را برای مردم محروم لبنان نوید داد، و آنگاه مسیر زندگی سراسر جهاد و ایمان خود را آغاز کرد؟ حیات او هر چند مانند ابرهای بهاری کوتاه بود، ولی آنقدر بخشنده بود که با باران محبت و عاطفه خود دلهای شکسته مستضعفان را سیراب میکرد.و دشت وجودشان را از امید به برپایی حکومت عدل الهی برای مستضعفان در گستره این دنیای غرق شده در مادیات آبیاری کرد.
و چگونه این سید تا این اندازه شکیبا و پر مهر و در چنین مرتبهای از انسانیت و بخشندگی نباشد، در حالیکه او از سلاله مبارک شجره بنی هاشم است، که با سایه خود دنیایی مملو از جاهلیت را بهرهمند ساخته و با دست رسالت و نبوت آن را به سرچشمه ایمان و معرفت هدایت کرده است.
سید عباس نه تنها از طرف پدر و مادر هاشمی نسب بود.بلکه با رفتار انسان دوستانه، نوعدوستی، بخشندگی و تواضع خود، به ارزشهای جدش پیامبر هاشمی(ص)اصالت بخشید.و این ویژگی با شخصیت برجسته و پر جرأت و حق طلب او عجین شده بود، و این فطرت در رفتار و کردار او آشکار شده بود.لذا از دوران کودکی با مردم مهربان بود و به مشکلات زندگی آنان رسیدگی میکرد. زخم مظلومان و درد ستمدیدگان را التیام میبخشید.دیدگاهها و موضعگیریهای اصولی خود را شجاعانه بیان میکرد. شخصیت برجستهای داشت که او را در میان دوستان و اطرافیانش متمایز میساخت.به رغم سن کمی که داشت سعی میکرد راهنمای دردمندان باشد و آنان را به سوی کارهای نیک رهنمون سازد.ایشان جوان مؤمن و متعهدی بود که در مکتب کربلا شکل گرفته بود، و برای اعتلای اسلام پناهگاه همیشگی او مسجد و دعا بود.
سید از همان ابتدا نسبت به دردها و رنجهای مردم آگاه بود.نسبت به گسترش آگاهیهای دینی امت اسلامی احساس مسئولیت میکرد.ایشان بر این باور بود که علت همه دردها و بدبختیهای مسلمانان موجودیت رژیم غاصب صهیونیستی در منطقه است که استکبار جهانی آن را در سرزمین مسلمانان کاشته است.تا خاری در چشم و تیغی در پای این امت باشد. یکی از نتایج دردناک وجود این رژیم، آوارگی و بیچارگی زنان و مردان و کودکان فلسطینی است.این مشکلات و نارساییها سید عباس را از سن نوجوانی آزار میداد.او همواره بهترین و شیرین ترین لحظات عمر خود را به اندیشیدن درباره سرنوشت ملت مظلوم فلسطین سپری کرد.به نشانه همدردی با ملت فلسطین و تلاش برای آزادی سرزمینهای اشغالی در چندین دوره آموزش نظامی شرکت کرد.از جمله دورهای که در یکی از اردوگاههای فلسطینیان در دمشق تشکیل شده بود.پس از آن مرحله انقلاب فلسطین از مهمترین عناوین سرآمد زندگی او شده بود.این مسئله همواره در گفتار و کردار ایشان به روشنی تجلی یافت.پیوسته اخبار مربوط به فلسطین و مبارزات حقجویانه فلسطینیان را پیگیری میکرد.شکستگی پایش در جریان دوره آموزش نظامی او را از ادامه راه انقلاب باز نداشت.سید بر این باور بود که زخم بدن در برابر زخمی که بر پیکره دین و شرف امت وارد آمده ناچیز است، به ویژه که این زخم از سوی دشمنی سنگدل و مستکبر و متعصب و وقیح عارض شده باشد.
سید عباس به خوبی میدانست که راه سختی را انتخاب کرده است.آن قدر از عزم و شور و عشق و اراده و آگاهی و تعهد برخوردار بود، که سراسر وجودش را سرشار از ایمان و جهاد و عقیده میساخت، به گونهای که باعث شده بود از خود نمادی از ایمان انقلابی و آگاهی و پایداری در برابر هرگونه ذلت و تبعیت بسازد.
اولین گام در راه بیداری:
او در شانزده سالگی عمامه بر سر گذاشت و این امر موجب شد، تعلق امام موسی صدر به او بیشتر شود و نیز علاقه او در گسترش معارف دینی در او تقویت شود لذا بعد از فارغالتحصیل شدن از این موسسه از وی خواست به عراق رفته و دروس دینی را زیر نظر شهید محمد باقر صدر پی گیرد و همین نیز شد....
هجرت به نجف اشرف:
شهید سید محمد باقر صدر که چنین شخصیتی کم نظیر و چنین صفای روحی و همت عالی در تحصیل علوم دینی را در وجود سید عباس یافت او را برگزید و به بیت علمی خود نزدیک کرد.همه راهها و گذرگاههای علمی خود را در برابر او گشود.تا هر اندازه و در هر زمان که خواسته باشد از آن بنوشد و خود را با آن سیراب کند.استاد هیچ گاه در پاسخ گویی به پرسشهای دغدغهآمیز شاگرد که فکر او را اشغال کرده بود دریغ نمیکرد.حتی دربهای قلب خود را به روی او باز گذاشت.به گونهای که چندین بار گفته بود عباس پاره جگر من است.البته خود سید عباس شایستگی مهر و محبت استاد بزرگ خود را داشت.چرا که دروس خارج و سطح را در زمان کمتر از پنج سال به پایان رساند.
اولین بازگشت به لبنان 1973
بازگشت مجدد به عراق
او نماد زهد و تواضع بود و با نزدیکان و اطرافیان با روحیه ای والا برخورد میکرد و پیوسته سعی داشت در رفتارش تعادل را حفظ کند، و از رکود و انزوا دوری نماید و از ظواهر و تجملات زندگی بپرهیزد. یکی از کسانی که با او در نجف اشرف بود، میگفت:او با درآمد کمی که داشت با صبر و قناعت و امید به رحمت خدا زندگی میکرد.این چکیدهای از سختیهای زندگی سید عباس به همراه همسر و شریک زندگیاش بود که البته نه فقط ضعفی در اراده آنان وارد نکرد، بلکه از آنها انسانهایی ساخت که به صورت جدی تر در تحصیل علوم حقیقی و عرفان پاک از هرگونه رسوبات دنیوی مشغول شدند.
شهید سید عباس با ژرفنگری مسیر زندگیاش را میپیمود و هیچگاه ساعتهای زندگیاش را بیهدف سپری نمیکرد، و پیوسته در پی تحصیل علم واقعی و عرفان خالی از شوائب دنیوی بود، و انتخاب شهید محمد باقر صدر از سوی سید عباس به عنوان راهبر فکری تاثیر بسزایی در شکلگیری زیرساختهای فکری و صیقل یافتن شخصیت مورد نظر وی بود، لذا ما بین این دو سید پاک و طاهر روابط محکم و والای روحی برقرار شد و گویی شهید سید عباس گمشده و آرمان بزرگ فکری خود را یافته بود.سید فکر نورانی و دیدگاه روشن خود را در وجود شهید صدر یافت، و شهید صدر نیز متقابلاً احساسات و همدلی خود را نسبت به سید عباس ابزار داشت.لذا روابط روحی عمیقی بین آنها نشأت گرفت و نتیجه آن دیدارهای پی در پی و هدفمندی بود که طی آن شهید صدر مسئولیتهایی را به سید عباس موکول کرد.
فعالیتهای شهید سید عباس در شهر نجف اشرف
مشکلات و مصائب دو ملت مورد علاقه شهید صدر یعنی ملت عراق و لبنان و بیتوجهی جوامع بینالمللی نسبت به بیعدالتیها و ستمهایی که در حق آنان روا میشود، هسته مقاومت روحی در برابر طاغوتیان زمان و ستمکاری و شرارت بازی هایشان را در وجود او تشکیل داد و معتقد بود که علمای روشنگر لبنان در کشورشان فعال باشند، شهید سید عباس موسوی شاگرد وفادار و گوش بفرمان امام خمینی(ره)بود وی به تشکیل حکومت اسلامی اعتقاد داشت و معتقد بود این وظیفه به عهده علمای دین در هر مکان و کشور میباشد و با همه وجود معتقد بود که آخرت نتیجه دنیاست، و کسی که میخواهد در برزخ به نجات بشریت بپردازد باید مسیر حق و باطل را در دنیا رهبری نماید و بین این دو چنانچه امام خمینی میفرماید)«هر چه هست باطل است»، زیرا در مفهوم اسلامی مقولهای به نام پادشاه وجود ندارد چون خدای یکتا مالک مردم و معبود مردم است (ملک الناس اله الناس).از سوی دیگر آشنایی شهید عباس با شیخالشهدا راغب حرب در نجف اشرف آن دو را همچون دو روح در یک کالبد قرار داد.افکارشان یکی بود و به همین خاطر نیز عنوان شهادت در کتاب زندگی آنان مشترک شد.
آن دوره بسیار سخت از تاریخ حوزه علمیه نجف اشرف و سایر مراکز مقدس اسلامی عراق، و دوره پر التهاب جنوب لبنان، سید شهید نقش مهمی ایفا کرد، و حلقه وصل بین شهید سید محمد باقر صدر و سید ناپدید شده امام موسی صدر بود و همه ساله پس از عاشورا (در ماه محرم)به لبنان میآمد و امام صدر را از اوضاع حوزه علمیه نجف و مشکلات ملت عراق و ظلمی که از سوی زمامداران ظالم وقت بر آنان اعمال میشد، باخبر میساخت.البته شخص سید عباس از تعقیب و پیگرد دژخیمان صدام در امان نبود، و در سال 1978 ناچار به ترک حوزه علمیه نجف و بازگشت به لبنان شد.مأموران بعثی بارها به خانه او یورش بردند و ایشان را در فشار و تنگنا قرار دادند.این امر موجب شد سید شهید محمدباقر شخصاً از شهید بخواهد عراق را ترک کند، و در یکی از روزها که مصادف با عاشورای حسینی بود و در آن روز طاغوت عراق دستور داده بود راهپیمایی عاشورایی مردم را بمباران هوایی کنند. در همین روز بود که سید شهید در حالی که نامهای برای امام موسی صدر همراه داشت بطور مخفیانه عراق را ترک کرد. پس از خروج او بود که مأموران صدام دوباره به خانه او یورش بردند ولی با اراده خداوند سبحان توانست از دستگیر شدن و اعدام رهایی یابد و برای تکمیل رسالت جهادیاش به لبنان بازگردد.به این ترتیب بعد از 9 سال تحصیل علوم اسلامی در حوزه نجف اشرف شهید سید عباس به لبنان بازگشت و مدتی بعد خواهر و همسرش ام یاسر به ایشان پیوستند.
آخرین بازگشت به لبنان
پس از گذشت مدتی این حوزه را به روی برادران سپاه پاسداران باز کرد و به دستور امام خمینی(ره)برای کمک به ملت لبنان و نشر فرهنگ انقلاب اسلامی و تعالیم آن و تاسیس حکومتی که به مستضعفین احترام بگذارد، آمده بودند همچنین هدف از آمدن آنها پایهگذاری بسیج مردمی بر ضد رژیم صهیونیستی و استکبار جهانی و آموزش و آمادگی آنان در برابر دشمنان اسلام بود، و این امر، انقلاب بزرگی در مسئله مقابله با رژیم صهیونیستی ایجاد کرد و این حوزه به اولین پایگاهی برای شکلگیری و توسعه نیروی انسانی رزمندگان مقاومت و بسیج جوانان مسلمان و ایجاد روحیه پایداری و مقاومت و انهدام دیوارهای ترس و رعب ایجاد شده توسط آمریکا و نیروهای چند ملیتی تبدیل شد. این پایگاه تاثیر زیادی در بالا بردن روحیه نیروهای اسلام در برابر اقدامات جهنمی و وحشیانه دشمنان و تلاش آنها برای سرکوب و فرونشاندن خشم ملتها و به زانو درآوردن آنان در سایه اوضاع وخیمی که ایجاد کرده بودند داشت.میتوان گفت:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همچون قطره آبی بود، که همه آمال و آرزوهای ملت لبنان را در برابر ناتوانی و ضعف زنده کرد، و نفسی تازه در کالبد بیجان این ملت دمید.
در آوریل سال 1980 حادثه دردناک شهادت آیتالله سید محمد باقر صدر اتفاق افتاد، ایشان در آخرین وصیتنامه خود شهید سید عباس را نماینده و وکیل خود در لبنان معرفی کرده بود.شهادت شهید صدر، اراده آهنینی در روحانیون لبنان بوجود آورد که توانستند نقش مهمی در بیداری ملت محروم و سرکوب شده ایفا نمایند. شهید موسوی به عنوان یکی از شاگردان شجاع شهید صدر پیوسته از مردم میخواست ترس و اضطراب را از خود دور سازند.او پیوسته دیدگاهها و بیانات شهید صدر را برای آنان بازگو میکرد و میگفت که رژیم بعثی دیوار بزرگی از ترس در برابر ملت عراق ایجاد کرده است.اما من این دیوار را با خون خود منهدم خواهم کرد.به رغم خروج سید عباس از عراق، اما ارتباط ایشان با مردم عراق و علمای آنجا قطع نشده بود. برخی علمای عراق که هر چند مدت یکبار به لبنان میآمدند، این ارتباط را حفظ میکردند.
شهید سید عباس با کمک و همفکری همسرش ام یاسر پس از مدتی حوزه علمیه الزهراء(س)را تشکیل داد، که در آن احکام علوم اسلامی به خواهران تدریس می شد.این حوزه توانست زن مسلمان را از رفتارهای باطل و افکار توهمی و بیهوده نجات دهد.زنان منطقه بقاع بیشترین بهره را از وجود این حوزه بردند.شهید سید عباس به همین حد اکتفا نکرد، بلکه با توجه به اعتقاد خود مبنی بر اینکه وحدت اسلامی از وحدت علمای آن آغاز می شود، لذا سعی کرد انجمنی به نام «تجمع علمای مسلمین لبنان»ایجاد نماید و در سال 1976 اولین هسته این تجمع در منطقه بقاع شکل گرفت. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 40