فداييان اسلام و شهيد هاشمي
گفتگو با محمد مهدي عبدخدائي
درآمد
اولين سوالي كه در مورد شهيد هاشمي به ذهن متبادر مي شود اين است. كه چرا اسم گروه خود را فداييان اسلام گذاشت؟ آيا اين شهيد قبل از انقلاب با فداييان اسلام ارتباط داشت يا بعد از انقلاب بر اساس علاقه به آن گرايش پيدا كرد؟
به محض اينكه ما از اين جريان با خبر شديم آيت الله لواساني از دوستان امام و عموي سيد محمد علي لواساني خدمت امام رسيدند و به امام گفتند كه شما مي دانيد كه در زمان تشكيل فداييان اسلام آقاي خلخالي عضو نبودند ولي امروز متاسفانه داعيه فداييان اسلام را دارد امام به آقاي لواساني مي فرمايند كه من اظهار نظري نمي كنم.
من با آقاي خلخالي ملاقات كردم به آقاي خلخالي گفتند: «ما نواب صفوي اي را مي خواهيم با 25 سال تكامل». «شما نواب صفوي 25 سال تكامل يافته نيستيد و من مخالف اين حرف هستم كه شما به عنوان فداييان اسلام اعلام تشكيلات كنيد».
تا آنكه روزي من در منزل آقاي علي حجتي كرماني از فداييان اسلام قديمي مهمان بودم روز شهادت مرحوم آيت الله سعيدي بود و او به اين مناسبت مصاحبه داشت ايشان از من خواهش كردند كه به خبرنگار روزنامه بامداد حرفي نزنم .البته آقاي حجتي در آخر مصاحبه اي كه با روزنامه بامداد انجام مي دهد در همان روز به آقاي خلخالي مي گويد شما مي دانيد كه باقيمانده هاي فداييان اسلام با شما مخالفند. ما طي مصاحبه اي كه با روزنامه نگاران داشتيم در آنجا هم گفتيم كه ما فداييان اسلامي را مي خواهيم با 25 سال تكامل. وقتي كار به اينجا رسيد تشكيلات فداييان اسلام را به وجود آورديم.
جنگ شد و دفتر ما شروع كرد براي گرفتن نيرو براي اعزام به جبهه. اوايل جنگ، جنگها منظم نبودند و هر گروهي راهي جنگ شد مِن جمله فداييان اسلام و آقاي مجتبي هاشمي بين دو جريان گير كرده بود: جرياني كه آقاي خلخالي به وجود آورده بودند به نام فداييان اسلام لذا گاهي از ما اطاعت مي كرد و گاهي از آقاي خلخالي و دوستانش. دفتر ما در خيابان مجاهدين و دفتر اعزام آقاي خلخالي در انتهاي پيروزي بود در جبهه بين برادران ما و دوستان آقاي خلخالي در موقعي كه مقام معظم رهبري به عنوان نماينده امام در جبهه شركت كردن هماهنگي به وجود آمد به اين شكل كه وقتي اينها به جبهه مي رفتند در جبهه كشيده نشد اعزام ما ازشيراز و اعزام آنها از تهران بود ما افرادمان رابه شيراز معرفي مي كرديم و توسط افرادي چون آيت الله دستغيب و مرحوم آقاي شيخ صدرالدين حائري مجهز مي شدند و به جبهه مي رفتند اين اختلاف در جبهه وجود نداشت و هماهنگي كاملي در جبهه وجود داشت شهيد سيد مجتبي هاشمي و آقاي اكبر اسماعيل زاده كه يك پيرمرد و پدر شهيد بود و فوت كرده است. در فتح ميدان ذوالفقاريه كه امروز به نام ميدان ولايت فقيه است. هماهنگ كار مي كردند؛ ولي يك جا بينشان اختلاف به وجود آمد و آن ،اينكه بين نماينده ولي فقيه و آقاي خلخالي اختلافي به وجود مي آيد و آقاي اسماعيل زاده عنوان مي كند: «كساني كه طرفدار ولايت فقيه هستند با ما بيايند يك طرف.» و لذا در آنجا، سيد مجتبي هاشمي هم به عنوان طرفدار ولايت فقيه هم به جناح ما پيوست. اين هماهنگي در جبهه باعث شد كه آنها بتوانند ميدان ذوالفقاريه آبادان را فتح كنند لذا آقاي فلاحي تلگرافي به حضرت امام مخابره كرد كه با تلاش نيروهاي مسلح و فداييان اسلام كه الان متنش موجود است، ميدان ذوالفقاريه از دست دشمن گرفته شد ودر حقيقت هر دو گروه با يكديگر همكاري كردند و توانستند ميدان ولايت فقيه كنوني را پاك سازي كنند. البته ابتكار قشنگي هم درآنجا به كار برده بودند. آنها بشكه ها را پر از قير كرده و روي مين ها فرستاده بودند اين شايد يكي از اولين پيروزي هايي بود كه در آبادان بوجود آمد و موجب شد كه حصر آبادان شكسته شود اين گونه ادامه پيداكرد تا اينكه يك شب بعد از اينكه امام دستور داد تمام نيروها در بسيج متمركز شوند ما كل نيروهاي خود را در بسيج متمركز كرديم و تحت نظارت بسيج درآورديم ولذا وظايف خودمان را تمام شده فرض كرديم. در حال حاضر ناراحتي اي كه من دارم اين است. كه بعضي از بچه هاي آن زمان كه با كارت هاي فداييان اسلام به جبهه مي رفتند و سابقه دوران جبهه را دارند ،مي آيند نزد من مي آيند و از من مي خواهند كه مرا معرفي كنيد و بگوييد كه من اين مدت در جبهه بودم. من هم چون 20 الي 25سال گذشته، نمي توانم معرفي كنم و به همين جهت دچار يك دوگانگي شده ام كه آيا سوابق اينها واقعا ملحوظ مي شود و يا خير؟
شهيد هاشمي را ازكجا مي شناختيد؟
آيا از فعاليت شهيد هاشمي و فداييان اسلام در جبهه ها خاطره اي داريد؟
از ويژگي هاي اخلاقي شهيد هاشمي نكاتي را ذكر كنيد.
از قضيه ترور وي چه خاطره اي داريد؟
گفته ميشود شهيد هاشمي درسنين 15، 14 سالگي كه شهيد نواب صفوي در قيد حيات بود، ارتباطات مختصري با فداييان اسلام داشته. با توجه به اينكه درآن زمان اعضاي فداييان اسلام بسيار زياد بود، قاعدتاً شما همه آنها را نمي شناسيد. آيا شهيد در رفت و آمدهائي كه با شما داشت ،خاطره اي را در اين زمينه نقل نكرد؟
شهيد هاشمي 4 سال از شما كوچكتر بود و ظاهرا در سال هاي آخر فعاليت فداييان اسلام به آنها پيوست. شايد شما درزندان بوديد و يا او از هوداران بوده است.
در آن موقع مرحوم لواساني همه نوجوانان را به من حواله مي دادند و من هيچ خاطره اي از ايشان در آن زمان ندارم و اگر هم مي آمدند، شايد در جلسات علني مي آمدند. نه خود ايشان براي من خاطره اي گفته و نه من از ايشان خاطره اي دارم.
اشاره اي داشتيد به اعزام هاي ستاد و ارتباط ارگانيك با آنها. آيا شهيد هاشمي فرمانده اعزامي از طرف شما به منطقه بود و يا اينكه صرفا يك هماهنگي كلي بود؟
بعد از اينكه ايشان آمد تهران، ارتباطش با آقاي خلخالي قطع شد و با ما ارتباط داشت و كارهاي خود را با ما هماهنگ مي كرد. دلخوري هايي هم از مرحوم خلخالي داشت، حالا يا مرحوم خلخالي از ايشان حمايت نمي کرد. و يا احساس مي كرد تنها مانده است. متاسفانه در آن زمان وضعيت به گونه اي بود كه وقتي آدم كه از گردونه خارج مي شد، تنها مي ماند و بعد آسيب پذير و سپس گله مند مي شد. اين وضع هم براي ايشان به وجود آمده بود و به من گفته بود كه آقاي خلخالي حمايتهاي لازم را از من نمي کرد.
سپاه در ابتداي تشكيل، نيروي سازماندهي شده اي مانند امروز نبود بلكه چيزي شبيه بسيج بود چرا بچه هاي فداييان اسلام عضو سپاه نمي شدند و چه ضرورتي براي اين تفاوت نيروها وجود داشت؟
برخي مي گويند شهيد هاشمي به بني صدر گرايش داشت و برخي خلاف اين را مي گويند.
شهيد هاشمي در جبهه بي طرف بود و با هر دو گروه خوب كار مي كرد. بعد از مدتي به طرف ما گرايش پيدا كرد، زياد به ملاقات ما مي آمد و من گرايش خاصي را در او نسبت به بني صدر نديدم. خاطره شيريني هم از او در ذهنم هست. شهيد هاشمي خيلي شوخ بود و مي گفت در جبهه هر كس خالي مي بست، مي گفتيم دروغ گفتي، بايد در چشمت آيباس بريزند. هنوز هم بچه هاي كوچك من اين لطيفه را به ياد دارند.
رابطه شهيد هاشمي و شهيد چمران چگونه بود؟ برخي مي نويسند معاون ايشان بود و عده اي مي گويند جدا كار مي كرد؟
ظاهراً دلخوري شهيد بعد از برگشت از جبهه اين بود كه ايشان معتقد به ضرورت و ادامه جنگهاي چريكي بود در اين زمينه با شما بحثي نكرده بود؟
ايشان در ايامي كه از جنگ برگشته بود فعاليتهاي انقلابي هم داشت؟
پس چرا ترورش كردند؟
از سال 61 به بعد ،آرامش نسبي در كشور برقرار شده بود و ترورها بسيار محدود شده بود. چگونه است. كه درسال 64 وي را ترور كردند؟
جايگاه شما با شهيد فرق مي كرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43