امام راحل از زبان شهيد محلاتي (6)

همان طور كه امام پيش بيني مي كردند، انقلاب برخورد ديگري با رژيم شاه داشت. وقتي كه دولت بختيار آخرين نفس هايش را مي كشيد، تصميم گرفتند حكومت نظامي اعلام كنند و شب ،هرجوري كه مي توانند مردم را بزنند و بكشند .آن شب دولت اعلام كرد:«هر كس از ساعت چهار بعدازظهر از منزل بيرون بيايد ،به او شليك مي كنيم.»بعضي از آقايان
سه‌شنبه، 31 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام راحل از زبان شهيد محلاتي (6)

امام راحل از زبان شهيد محلاتي (6)
امام راحل از زبان شهيد محلاتي (6)


 






 

از پيروزي انقلاب چه خاطراتي داريد؟
 

همان طور كه امام پيش بيني مي كردند، انقلاب برخورد ديگري با رژيم شاه داشت. وقتي كه دولت بختيار آخرين نفس هايش را مي كشيد، تصميم گرفتند حكومت نظامي اعلام كنند و شب ،هرجوري كه مي توانند مردم را بزنند و بكشند .آن شب دولت اعلام كرد:«هر كس از ساعت چهار بعدازظهر از منزل بيرون بيايد ،به او شليك مي كنيم.»بعضي از آقايان نظرشان اين بود كه :«فعلاً مردم به خانه هاي شان بروند و فردا صبح بيايند راهپيمايي كنند.» امام فوري فرمودند : برويد با بلندگو توي خيابان به مردم اعلام كنيد تمام مردم بايد ساعت چهار بعد از ظهر بيايند توي خيابان ها.
اين از تصميم هاي تاريخي و سرنوشت ساز امام بود. اگر آن تصميم نبودو آن شب حكومت نظامي بود، خدا مي داند كه چه مي شد . فردا صبح امام فرمودند : شما برويد و مردم توي خيابان ها را دعوت كنيد كه دفاع كنند ،حمله نكنند.ما روي يكي از اتومبيل هاي مدرسه علوي بلندگو گذاشتم و اول رفتيم مقابل نيروي هوايي و پيام امام را رسانديم. يكي از همافرها كه صورتش را با زغال سياه كرده بود تا او را نشناسند و يك هفت تير هم دستش بود، داخل اتومبيل شد و من و او همين طور در خيابان ها مي گشتيم. به مقابل دانشگاه رسيديم . آن جا يك مشت جوان هاي چپي بودند كه وقتي پيام امام را خواندم، ماشين ما را سنگباران كردند و شيشه ها را شكستند.
از آن جا آمديم جلو ميدان عشرت آباد. گروهي حمله كرده بودند و اداره ي نظام وظيفه را آتش زده بودند و تيراندازي شده بود. من پيام امام را اعلام كردم . آن جا هم از در و ديوار و چپ و راست تير مي آمد وبه اتومبيل ما مي خورد. ما زير رگبار آتش تيرها برگشتيم. به هر صورت ، پادگان ها يكي بعد از ديگري سقوط كرد و رژيم نيروي خود را از دست داد. روز بعد ، امام دستوردادند كه: سلاح هايي كه مي گيريد ، همه را بياوريد تحويل بدهيد.
باز بلندگو را روي اتومبيل گذاشتم وبه خيابان ها رفتيم . رفتيم جلو مسلسل سازي و به مردم اعلام كرديم . خود مردم نوعاً سلاح هايي را كه داشتند ، مي آوردند و تحويل مي دادند و اتومبيل ما را پر كردند . فقط گروه ها بودند كه هرچه سلاح بود بردند و مخفي كردند . به محض اين كه انقلاب پيروز شد، مردمي كه پنجاه سال زير يوغ استعمار و استبداد رژيم شاهنشاهي بودند و به خصوص از خاندان كثيف پهلوي ناراحتي داشتند كه مردم را كشته و اين همه جنايت كرده بودند؛ نمي توانستند ببينند كه سران رژيم آزاد باشند. از اين رو ، ريختند و آنان را گرفتند . در روز اولي كه دادگاه اوليه تشكيل شد ، مدرسه رفاه از طاغوتي ها پر بود. من يك روز خدمت امام عرض كردم:«اين ها وضع شان ناجور است . توي حياط پر از سلاح است ، اتاق ها پر است ، بهتر است تكليف اين ها مشخص شود.» زندان هم نداشتيم ، چون زندان را خراب كرده بودند . امام فرمودند : شما برويد تكليف شان را روشن كنيد.
گفتم:«من قضاوت از عهده ام بر نمي آيد قضاوت براي من مشكل است.» آقاي خلخالي آن جا حاضر بود، گفت :«آقا! به من حكم بدهيد، من بروم تكليف شان را روشن كنم.» آقاي خلخالي با دو نفر از روحانيان ديگر مسؤول شدند كه بروند و به پرونده ها رسيدگي كنند. در همان ظهر كه شروع كردند . تا شب ، 23 نفر محكوم به اعدام شدند ، ولي باز آمدند و تشكيك كردند كه بايد رسيدگي بيشتري شود و رفتند و با امام صحبت كردند. آن شب چهار نفر اعدام شدند.
دو ، سه روز از پيروزي انقلاب گذشته بود كه ياسر عرفات براي تبريك آمد. البته با عزت و احترام ايشان را وارد كردند. جت هاي فانتوم ما به استقبال ايشان رفت . عرفات وقتي وارد منزل امام شد ، گفت :«امروز بهترين روز عموم را گذراندم. جت هاي آمريكايي كه بر سرمان مي كوبيدند، حالا آمده بودند به استقبال من . اين جا ميهن ماست و امام رهبر ماست.» ايشان وارد شد ، چند دقيقه اي نشست و بعد اطلاع داديم كه امام ايشان را مي پذيرند . امام كه عرفات را پذيرفتند ،من آن جا بودم ، يك مترجم هم بود . عرفات دستش را در دست امام گذاشت و تبريك گفت و امام هم خيلي به او محبت كردند و همان طوري كه رسم امام است ، هررئيس جمهور يا مسؤول هر كشوري يا هر هيأتي كه پيش امام بيايند ، ايشان همانند انبيا و اوليا آنان را ارشاد مي كنند . آن شب امام فرمودند:
اين ملت اگر پيروز شد ، براي خاطر اين بود كه روي پاي خود ايستاد و با توكل به خدا و با نيروي خودش رژيم را ساقط كرد. و ما اگرتوكل به خدا بكنيم ، پيروز مي شويم .ملت شما اين همه صدمه ديده است ، اگر شما مي خواهيد پيروز شويد ، از رفتن به سراغ شرق و غرب ، از رفتن در خانه اين و آن ،از رفتن توي اين دربار و آن دربار، از اين چيزها خودتان را كنار بكشيد. توكل تان را به خدا كنيد و شمشير بزنيد ، بدانيد كه شما هم پيروز خواهيد شد.
واقعاً اگر ياسر عرفات اين نصيحت امام را پذيرفته بود و خود فلسطيني ها همانند ملت ايران جنگيده بودند و مردم به آنان كمك مي كردند، آنان به دربار اين و آن ، يا شرق و غرب راه پيدا نمي كردند.
اوايل پيروزي انقلاب كه در صدا و سيما گروهك ها نفوذ كرده بودند، عنوان «اسلامي» را بعد از نام صدا و سيما اعلام نكردند. فرداي آنروز ، وقتي خدمت امام رسيديم ، ديدم شهيد مطهري آن جا نشسته و جريان صدا و سيما را براي امام نقل مي كند و اظهار مي دارد:«بايد اين جا را از لوث وجود اين گروهك ها پاك كرد.» امام هم كه البته خودشان حساسيت فوق العاده داشتند ، قطب زاده را خواستند و به او فرمودند: بايد كلمه انقلاب اسلامي را حتماً ذكر كنيد و از هيچ كس باك نداشته باشيد.

آيا امام از روند كارهاي دولت موقت راضي بودند؟
 

در مدتي كه امام در تهران تشريف داشتند ، دولت موقت را خيلي راهنمايي كردند . امام تصور مي كردند كه دولت اسلامي تشكيل و مسلط شده و ايشان ديگر مي روند و وقت شان را صرف كارهاي حوزه مي كنند ، ليكن ازهمان اول معلوم بود كه آنان چندان كارايي ندارند. به ياد دارم كه بعد از يك ماه ، دولت تثبيت شد و اوضاع قدري آرام گرفت ،اما به قم تشريف بردند.
يك شب قبل از آن كه به قم تشريف ببرند ، فيلمي را از تلويزيون ديده بودند به نام «كاخ و كوخ» كه مردم كه مردمي را كه در محله هاي پايين و جنوب شهر و حلبي آبادها زندگي مي كردند ، نشان مي داد. خانه ها، چادرها ، و لباس هاي شان را نشان مي داد و عشق آنان را به امام ؛ مي گفتند :«اين انقلاب پيروز شود و امام را خدا نگه دارد؛ ما خانه مي خواهيم چه كار؟» امام متغير و ناراحت بودند. اعضاي دولت را خواستند ، مرحوم شهيد بهشتي ، آقاي هاشمي ، مرحوم مطهري و من هم بوديم . امام ، عصباني ، فرمودند: من مي روم قم و چند مطلب را الان مي گويم . يكي اين كه در مملكت اسلامي نمي شود ريا باشد . بايد فوري برنامه ريزي كنيد كه ربا از اين مملكت برود .نمي شود اسم يك حكومتي اسلامي باشد و ربا در آن مملكت ، رسمي باشد . مسأله دوم ، مسأله خانه براي مستضعفين است . تمام خانه هايي كه از طاغوتي ها مصادره مي شود كه در اختيار شاه و بستگانش بوده ، بايد تبديل شود به خانه براي مستضعفين .مسأله سوم ، بايد وزارت امر به معروف و نهي از منكر تشكيل شود و رئيسش يك مجتهد[باشد] كه اگر روزي در اين كشور وزير يا نخست وزيري شراب خورد، بخوابانند وسط خيابان و شلاقش بزنند.اين معناي حكومت اسلامي است .اگرنكنيد، خودم از قم بلند مي شوم مي آيم تهران و همه تان را كنار مي زنم و حكومت را خودم اداره مي كنم.
با اين عصبانيت صحبت مي كردند. آن شب فوراً جلسه اي خصوصي تشكيل شد و حكم بنياد مستضعفان نوشته شد و امام هم آن را امضا كردند. آقاياني كه تشريف داشتند ، گفتند:«درمسأله ريا بايد بيشتر تحقيق شود كه اقتصاد مملكت به هم نريزد.»

با اين وصف ،چرا امام دولت موقت را بركنار نكردند؟
 

امام هر كس را كه مي آمد و تسليم مي شد ، مي پذيرفتند. ظاهر شرع هم همين را مي گويد كه اگر كسي كافر هم بود و مسلمان شد ، آدم بايد او را بپذيرد . به همين سبب ، از همين خلق امام كه پيامبر گونه برخورد مي كردند ، گاهي مخالفان سوءاستفاده كردند و دور امام را گرفتند و اظهار وفاداري به انقلاب كردند. مي بينيم كه همه آنان در ظاهر همراه امام بودند، ولي در باطن خط خودشان را مي رفتند . امام هم مي فرمودند: هر كسي كه اين انقلاب را قبول كرده و حاضر است خدمت كند ، بايد او را بپذيريم.
ولي بعضي از آنان كار را به آن جا رساندند كه مي خواستند عملاً امام را هم كنار بگذارند و مي گفتند : «امام تشريف ببرند قم تدريس كنند و ما اين جا دستورهاي شان را اجرا مي كنيم .» اصلاًً از مداخله امام ناراحت بودند، ولي امام مراقب تمام حركات و سكنات آنان بودند و دقيقاً همه را كنترل مي كردند و آنان نتوانستند نقشه اي را كه داشتند، عملي كنند.

به نظر شما چه عواملي باعث شد كه فردي مانندبني صدر ، نخستين رئيس جمهور اسلامي ايران شود؟
 

در انتخابات رياست جمهوري ، چند نفر كانديدا بودند . حزب جمهوري اسلامي آقاي جلال الدين فارسي را كانديدا كرده بود، عده اي هم دكتر حبيبي را كانديدا كرده بودند . بني صدر به دليل نفاقي كه به خرج داده بود ، وجهه عمومي اش بيش از ديگران بود.فردي بود كه همراه امام آمده بود ، جزء شوراي انقلاب بود ، با ماركسيست ها مناظره كرده و با آنان مخالف بود ، يك ماه رمضان در مورد نفاق صحبت كرده بود ، با منافقين بد بود ، منافقين هم به او بد مي گفتند . نفاق او طوري بود كه كسي نمي توانست باطنش را بشناسد . حتي وقتي كه شوراي انقلاب با بازرگان دعوا و اختلاف داشت ، اما گفتند :خوب ،بني صدر را بياوريد و نخست وزير بشود . بازرگان برود و بني صدر بيايد.
شوراي انقلاب به بني صدر گفت:«تو بيا نخست وزير بشو.» بني صدر قبول كرد ولي گفت :«وزرا را بايد خودم انتخاب كنم.» شوراي انقلاب گفت :«نخير ، به تك تك وزرا ما بايد رأي اعتماد بدهيم.» او هم قبول نكرد و مسأله منتفي شد. خب ، آدمي كه هم تحصيل كرده است ، هم با كمونيسم مخالف است ، هم با منافقين مخالف است ، هم توي شوراي انقلاب بايد دولت موقت و بازرگان مخالف است ، مقبول به نظر مي آيد . البته كانديداي جامعه روحانيت مبارز پيش از بني صدر ، مرحوم شهيد بهشتي بود. رفتيم خدمت امام و عرض كرديم ، امام قبول نكردند، فرمودند:[رئيس جمهور] روحاني نبايد باشد.
وقتي كه امام ، مرحوم شهيد بهشتي را قبول نكردند ، بين كانديداها به بني صدر رأي داديم. من رفتم قم و به اتفاق آقاي انواري رفتيم خدمت امام و گزارش داديم كه :«جامعه روحانيت مي خواهد بني صدر را كانديدا كند و اعلاميه بدهد . شما نظر مبارك تان چيست؟ بفرماييد.» امام فرمودند: مانعي ندارد، ولي برويد با جامعه مدرسين هم صحبت و هماهنگي كنيد و با هم اعلاميه بدهيد.
من و آقاي انواري به جلسه جامعه مدرسين رفتيم. در آن جلسه بحث شد و مدرسين گفتند :«خير ، ما مي رويم و امام را قانع مي كنيم كه حتماً بايد آقاي بهشتي باشد.»همراه دو ، سه نفر از جامعه ي مدرسين ـ آقاي سيد ابوالفضل موسوي تبريزي ، آقاي مكارم و يك نفر ديگر از آقايان كه الآن يادم نيست ـ دوباره برگشتيم خدمت امام . مسأله را كه خدمت شان مطرح كرديم ، فرمودند : روحاني را صحبتش را نكنيد ، معمم نبايد رئيس جمهور باشد و هيچ صحبت هم نكنيد.
اجازه هم ندادند كه ما صحبت كنيم . آقا سيد ابوالفضل راجع به بني صدر شروع كرد به صحبت كردند كه ايشان در مجلس خبرگان چطور بوده . امام فرمودند: خيلي مهم نيست ، شما برويد مجلس را قبضه كنيد.رئيس جمهورِ جمهوري اسلامي كاره اي نيست ، همه كاره دولت است و مجلس.
مجدداً برگشتيم و جلسه اي در منزل آقاي مكارم تشكيل شد . در آنجا مطلب توضيح داده شد و از مدرسين رأي گرفتند و بني صدر با يك رأي اضافي انتخاب شد و آقاي مكارم ، همان وقت نظر جامعه مدرسي را به خبرگان گفت و ما هم رفتيم واعلاميه داديم. وقتي دوباره برگشتيم تهران ، صبح روز بعد كه جلسه تشكيل شد ، ما گزارش ملاقات مان را با امام و مدرسين به جامعه داديم. مرحوم شهيد بهشتي و آقاي هاشمي هم بودند . يادم است كه مرحوم شهيد بهشتي بلافاصله رفت و از دفتر جامعه روحانيت به قم تلفن كرد و رفتند ودوباره جلسه مدرسين را تشكيل دادند و رأي آنان را برگرداندند و جلال الدين فارسي را معرفي كردند ، ولي ما اعلاميه داده و نظر خودمان را اعلام كرده بوديم . البته قبل از اين كه نظرمان را اعلام كنيم ، بني صدر را خواستيم وراجع به ولايت فقيه از ايشان سؤال كرديم. نوار آن صحبت ها هست . راجع به ولايت فقيه نظر دارد و گفت : «من ولايت فقيه را قبول دارم و رأي هم داده ام ، وليكن نظرم اين است كه بايد جوري باشد كه قابل اجرا باشد. مثل آن چهار نفر نباشد كه در قانون اساسي قبلي بود ، كه چهار نفر مجتهد بايستي مي بودند كه نظرات مجلس را اگر با قوانين شرعي تطبيق نمي كرد رد مي كردند ، كه دور اول اجرا شد و دور بعد اجرا نشد. ولايت فقيه بايد ضمانت اجرايي داشته باشد و مردم هم قبول كنند . همين طور نباشدكه فقيه نصب بشود و مردم او را قبول بكنند. از قانون ضمانت اجرا مي خواهيم.» خلاصه ، حرف بزن هم بود و مغلطه هم مي كرد ، وليكن گفت كه قبول دارد.
درباره ي منافقين صحبت كرديم ، درباره مبارزه با ضد انقلاب صحبت كرديم ، درباره ي ارتباط با روحانيت صحبت كرديم و قرار شد كه تمام كارهايش را با مشورت روحانيت انجام بدهد . در همان جلسه براي رياست جمهوري ناز مي كرد و مي گفت :«من معتقدم الآن زود است كه انتخابات رياست جمهوري شود . بايد شوراي انقلاب عوض شود و يك شوراي انقلاب مردمي تر بيايد و بعد كارها كه منظم شد ، آن وقت رياست جمهوري انتخاب شود. الآن هم مي خواهم بروم پيش امام.»
روز بعد ، رفتيم پيش امام. مي خواستيم ببينيم دروغ مي گويد يا راست ، كه امام فرمود: ديروز بني صدر آمد پيش من اين حرف ها را زد ، وليكن بي خود مي گويد. بايد انتخابات انجام بشود و رئيس جمهور انتخاب شود.
خلاصه ،بعد از آن تعهداتي كه بني صدر داد، ما به او رأي داديم. علاوه بر اين كه اين فرد آن قدر نفاق به خرج داده و در طول آن يك سال كار اجرايي قبول نكرده بود كه به چهره واقعي خودش را نشان بدهد. فقط سخنراني و مصاحبه كرده و به اكثر شهرها و بخش هاي ايران رفته و مردم را به خودش متوجه كرده بود. حتي در مجلس خبرگان هم رأي دوم را آورد. من خودم آن وقت جزء انجمن مركزي انتخابات بودم و مي ديدم علاقه مردم به او چگونه است .مردم با او بودند ، اكثر روحانيت هم با او بودند و ما از نظر شرعي از ايشان تعهد گرفته بوديم. حتي شب آخر در مسجد به ايشان گفتيم:«بدان كه اگر منحرف شوي ، اولين كساني كه مقابلت خواهند ايستاد ، ما خواهيم بود. ما سياستمدار نيستيم ، اما اگر ببينيم كسي در جاده اسلام است ، خدمتگزار اوييم. منحرف هم كه بشود، با او مقابله خواهيم كرد.»
به هر صورت ، انتخابات رياست جمهوري انجام شد. البته دراين خلال ، اشكالي در كانديداتوري جلال الدين فارسي پيدا شد . قانون اساسي مي گويد رئيس جمهور بايد ايراني الاصل باشد و چون پدر ايشان طبق شناسنامه اش افغاني بود ، ايراد گرفتند و پرونده را از اداره آمار خراسان آوردند و امام ديدند و گفتند: ايشان نمي توانند كانديداي رياست جمهوري بشوند . اين قضيه هم باعث شد كه فارسي از صحنه كنار برود. شب رفتيم و در جمع جامعه مدرسين و چند نفر از روحانيت مبارز ، جلسه اي تشكيل داديم . مرحوم شهيد بهشتي بود ، آقاي هاشمي بود ، آقاي انواري ، آقاي موسوي خوئيني ها ، مرحوم آيت و چند نفر ديگر بودند . باز نظر آقايان اين بود كه بروند ونظر امام را جلب كنند تا امام با كانديدا شدن جلال الدين فارسي موافقت كنند . مرحوم شهيد بهشتي ، آقايان هاشمي ، آقاي موسوي خوئيني ها و بنده رفتيم به ديدار امام كه در منزل مرحوم اشراقي بودند. حاج احمد آقا گفتندكه :«امام قلب شان ناراحت است و حال ملاقات ندارند.» بالاخره رفقا اصرار كردند و امام تشريف آوردند پايين. تا نشستند و من رفتم چند كلمه صحبت كنم ، فرمودند :«قلبم درد مي كند.» ما ديگر چيزي نگفتيم و بلند شديم دست ايشان را بوسيديم و با آقاي انواري و آقاي موسوي خوئيني ها آمديم بيرون . ولي آقاي هاشمي و آقاي بهشتي با حاج احمد آقا پيش ايشان ماندند و با امام مذاكره كرده بودند كه امام فرموده بودند: بحث نكنيد ، نمي شود. از اين رو، مأيوس برگشتند.
آن شب در قم در منزل حاج احمد آقا بوديم ، تا پاسي از نيمه شب جلسه داشتيم . بالاخره در آن جلسه قرار شد براي اين كه انتخابات هم شوري داشته باشد ، براي حبيبي تبليغ شود .جامعه روحانيت ، بني صدر را كانديدا كرده بود . صبح روز بعد ، جلسه جامعه مدرسين تشكيل شد و دكتر حبيبي را معرفي كردند . آقاي بهشتي با شوراي حزب تماس گرفت كه كانديدا معرفي نكند و فقط اعلام كند كه به كانديداي جامعه مدرسين رأي بدهند. تماس هايي با شهرستان وائمه جمعه و جماعت گرفته شد و به آنان كه با بني صدر خوب نبودند و كانديداي شان فارسي بود ، دكتر حبيبي را پيشنهاد كردند.
ما يك روز ديگر در قم بوديم و بعدآمديم به تهران كه معلوم شد همان شب حال امام به هم خورده و امام را آورده و در بيمارستان قلب تهران بستري كرده بودند. مردم چقدر ضجه مي كشيدند ، گريه مي كردند و چه نذرها مي كردند. صبح من آمدم مقابل بيمارستان براي مردم صحبت كنم. زن و مرد ، زار زار گريه مي كردند و مي گفتند:«خدايا! از عمر ما بكاه و بر عمر امام بيفزا»
الحمدلله خطر از جان ايشان رفع شد و با همان حال كسالت و بيماري قلب ، براي انتخالات رياست جمهوري پيام دادند. آن پيام ها هم شفابخش قلب هاي ملت بود و هم محيط را براي انتخابات آماده كرد. فرمودند: در انتخابات شركت بكنيد. هر كس كه انتخاب شد ، ديگران با او همكاري بكنند. امام مي خواستند ريشه اختلاف از بين برود . امام حاج احمد آقا را خواسته بودند و ظاهراً بعضي از افراد ديگر هم بودند كه ايشان فرموده بودند:
اگر من اين جا طوري شدم ، شما اعلام نكنيد ، تا اين كه انتخابات رياست جمهوري انجام بشود.
امام تا اين اندازه براي انتخابات و تثبيت جمهوري اسلامي فداكاري كردند.

شما نماينده امام در سپاه پاسدارانيد .نظر امام درباره ي جهاد در زمان غيبت و صدور انقلاب چيست؟
 

من از طرف كميسيون دفاع مأمور شدم از امام سؤال كنم كه استراتژي نظامي جمهوري اسلامي را تدافعي تنظيم كنيم يا تهاجمي يا اعم ازتدافعي و تهاجمي؟ ايشان فرمودند : ولو اين كه در زمان غيبت ، اين نظر شرعي را قبول كنيم كه ولي فقيه مي تواند فرمان جهاد بدهد ، استراتژي نيروهاي مسلح ما بايد بر اساس تدافع باشد. يعني دفاع ، نه تهاجم؛ حتي در صدور انقلاب.
يك روز با شوراي سپاه درخدمت امام بوديم ،امام فرمودند : اما منظورمن از صدور انقلاب اين است كه فرهنگ اسلامي را صادر كنيم تا ملت ها با اسلام آشنا بشوند و خودشان قيام كنند. هدف اوليه ما اين است كه دنيا با اسلام و با فرهنگ اسلامي آشنا بشود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما