گفتگو با حجت الاسلام و المسلمين حيدرعلي جلالي خميني
درآمد:
حجت الاسلام و المسلمين حيدرعلي جلالي خميني، مدير و مؤسس حوزه علميه اي به همين نام در شرق تهران ، سال هاست نمايندگي مقام معظم رهبري را در اين نقطه از پايتخت بر عهده دارد. ايشان اهل خمين در نزديكي شهرستان محلات است وبه همين خاطر از زمان هاي دور با شهيدمحلاتي آشنايي داشته است ، به علاوه از نظرسني نيز سال ولادتش ـ 1311 ـ نزديك به تاريخ ميلاد آن بزرگوار بوده وباعث شده روزگار مشتركي را تحت رهبري بنيان گذار جمهوري اسلامي تجربه كنند. آقاي جلالي در اين مصاحبه شهيد محلاتي را اسوه استقامت و پايداري در راه حق دانسته و در اين بستر ، مصداق ها و ويژگي هاي آن شهيد عزيز را برشمرده است . مصاحبه اي كه با حديثي گران بها از حضرت رسول اكرم(ص) شروع مي شود و با آيه شريفه اي از كلام الله مجيد پايان مي يابد.
به عنوان عالمي كه سال ها با شهيد محلاتي مأنوس بوده ايد ،معمولاً به ياد چه نكاتي درباره ي ايشان مي افتيد؟
بسم الله الرحمن الرحيم . قال رسول الله (ص) : ان الجهاد باب من ابواب الله فتحه الله لخاصه اولياء. مسأله مجاهد و مجاهدين و مجاهدت در اسلام مسأله بسيار مهمي است ، هر كسي لياقت جهاد در راه خدا را ندارد. رسول اكرم حضرت محمد(ص) مي فرمايند: ان الجهاد باب من ابواب الله. جهاد دري است از درهاي خدا که اين در براي همه كس باز نمي كنند و باز نمي شود . فتحه الله لخاصه اولياء. مجاهدت و مجاهد بودن مخصوص اولياء و براي اولياء خداست . قرآن مي فرمايد: خدا فضيلت داده است كساني را كه خدا در راه خدا مجاهدت كرده اند. آن چه من اطلاع دارم و از مرحوم مغفور شهيدمحلاتي ـ رحمت الله عليه اعلي الله مقام الشريف ـ اين است كه ايشان از همان ابتدايي كه براي طلبگي به قم آمده بودند و قبل از آن در محلات ، واقعاً انسان مجاهد و تلاشگري بود. خدا رحمت كند مرحوم امام را كه بعضي تابستان ها در مواقع تعطيلي حوزه علميه به محلات تشريف مي بردند. آن زمان شهيد محلاتي بچه بودند و از همان موقع به امام علاقه مند شده بودند و در جلساتي كه امام حضور داشتند شركت مي كردند . از همان ابتدا از روحيه شان پيدا بود كه روحيه تدين و طلبگي دارند. بعد هم كه به قم آمد ، طلبه اي بود كه بسيار تلاش داشت و در درس كوشا بود. خيلي مرتب و منظم بود؛ هم در لباسش وهم در راه رفتنش .
يعني يك روحاني به روز و با ديسيپلين بود؟
بله ، ما هيچ وقت نديدم كه ايشان خداي نكرده حالت انكسار و شكستگي داشته باشد ، هميشه حالت بشاشيت ، شادابي و موفقيت داشت و بروز هم مي داد. ايشان مجاهد بود و روحيه اش روحيه مجاهدت بود. آن موقع در اوايل طلبگي ـ خدا رحمت كند. مرحوم نواب صفوي را ـ شهيد نواب به قم مي آمدند و عليه رضاخان و پسرش صحبت مي كرند و حرف هاي شان طوري بود كه خيلي تحت تعقيب قرار مي گرفتند . من خودم هم به نواب علاقه داشتم ، ولي حركت اصلي را حاج شيخ فضل الله داشت و به دنبال و همراه فدائيان اسلام بود و در آخر هم جزو اين ها شد. بنده خدا كتكي هم در مدرسه فيضيه خورد. سرماجراي اين كه عده اي عليه نواب و فدائيان در قم فتنه گري كردند. روحيه ايشان واقعاً روحيه جهاد بود. خدا رحمت كند ، زمان آيت الله كاشاني و دكتر مصدق ، جزو كساني بود كه مي رفت با ايشان ملاقات مي كرد ، جوان هم بود و مرحوم كاشاني خوشش مي آمد كه چنين طلبه اي در كنارشان باشد ، آن موقع هنوز مسأله مبارزات حضرت امام و انقلاب اسلامي در كار نبود. مراجعي مثل آقاي بروجردي بودند. حاج شيخ فضل الله به منزل آقاي كاشاني هم مي رفت و از ايشان دستور مي گرفت كه مثلاً به تبريز برودو براي انتخابات سخنراني كند. ما كه جوان بوديم ، پيش خودمان مي گفتيم انتخابات به ما آخوندها چه ربطي داردكه در اين سن ، طلبه اي به تبريز برود و صحبت كند؟! منظور اين است كه ايشان تا اين حد از هم نسلانش جلو بود.
شهيد محلاتي در زمان حضرت امام چگونه روحاني اي بود؟
زمان امام كه شد ،حاج شيخ فضل الله ، ديگر از همه دوران قبلي ، حركت، كوشش و جد و جهدش بيشترشد . به خصوص آن علاقه اي كه به امام داشت ، استثنايي بود . درست است كه فدائيان اسلام و امثال آيت الله كاشاني و مجاهدات آن ها را دوست داشت، اما چون از شاگردان امام بود . و در محضرايشان درس مي خواند، وقتي پاي حضرت امام در كارآمد ، آن كوشش و جد و جهد افزون تر شد . حالا ممكن است يك وقتي ، يك كسي مثلاً در اين وادي ها باشد و توي دل كارها برود ، اما مسأله درس خواندن و طلبگي اش در سايه مبارزه قرار بگيرد، ولي شيخ فضل الله اين گونه نبود ، او در عين مبارز بودن ، طلبه اي بود درس خوان.
زمان مرحوم كاشاني كسي جرأت نمي كرد وارد سياست شود ، چون هر كسي كه مي خواست وارد اين حيطه شود انگي به او مي زدند كه مثلاً انگليسي است . شهيد محلاتي از اين حرف ها هيچ هراسي نداشت كه كسي مثلاًاز اين حرف ها بزند كه : اين طلبه! تو چه كار به اين كارها داري ، برو دنبال درست . خدايي اش آن چه من بايد بگويم ، اين است كه مرحوم محلاتي آدم متديني بود. در عين اين كه اين جد و جهدها را در مسائل سياسي داشت و در زماني كه كمتر طلبه اي جرأت مي كرد وارد اين وادي ها شود مرد تلاشگر و مجاهدي بود ، آدمي بود كه تقيد هم داشت و اكثر مواقع در مراسم نماز جماعت مدرس فيضيه كه اوايل مرحوم آيت الله خوانساري و بعد مرحوم آيت الله اراكي شركت مي كردند ، حضور مي يافت .
زمان مرحوم امام ،شهيد محلاتي از اطرافيان معظم له بود و از كساني كه به امام علاقه و به بيت ايشان رفت و آمد داشتند. وقتي امام مبارزه را شروع كردند و انقلاب مي خواست شروع بشود ، ايشان خيلي شاداب شده و دائم دور امام بود تا اين كه امام از قم تبعيد شدند و من و شهيد محلاتي هم به دستور حضرت امام به تهران آمديم. در تهران هم بسيار كوشا و فعال بود ؛ علاوه بر اين كه جزو جامعه روحانيت و جزو آن جمعي بود كه در پي نوشتن نامه حضرت امام تشكيل شد.
ماجراي آن نامه چه بود؟
خدا رحمت كند مرحوم شهيد آيت الله مطهري را ، حضرت امام نامه اي به ايشان نوشتند كه علماي تهران را جمع كنيد ؛ ولو به بهانه خوردن يك استكان چاي . تا قبل از آن ، علماي تهران چندان اهل حركت و جمع شدن به دور هم نبودند.
يعني به نوعي اين دور هم بودن و تجميع وتشكل روحانيت را حضرت امام پايه ريزي كردند؟
بله و شهيد محلاتي هم جزو فعالان در جمع شدن اين علما در جلسات بود.
در واقع يكي از عوامل پيروزي انقلاب همين جمع هايي بود كه ميان روحانيت شكل گرفت.
بزرگ ترين عامل همين بود، يعني وقتي اين دستور به شهيد مطهري رسيد و ايشان از علماي تهران ، آن هايي كه در مناطق شناخته شده و مورد توجه مردم بودند ، دعوت كرد تا به دور هم جمع شوند و آن جا بود كه اين جلسه خيلي مفيد بود. يعني وقتي در نجف ياهر جايي ، اعلاميه اي از طرف مرحوم امام صادر مي شد ، اين اعلاميه كه به اين جلسه مي رسيد، در اسرع وقت تكثير و چاپ مي شد و به اين آقايان كه از مناطق مختلف تهران دور هم جمع شده بودند داده و به سرعت پخش مي شد. مخصوصاً دو نفر در اين جهت خيلي كوشا بودند : يكي مرحوم شهيد محلاتي بود و يكي شهيد شاه آبادي . گاهي روحانيون شوخي مي كردند و مي گفتند : اين ها موتور انقلابند . مثلاً آن ها دائم مي گشتند كه از آقايان به نفع امام امضا بگيرند. يك وقت مي ديديم در مي زنند ، مرحوم شاه آبادي سوار يك ماشين فولكس كهنه و قديمي بود ، پياده مي شد و روبوسي مي كرد و مي گفت كه اين را امضا كنيد. هر كسي هم كه آن نامه ها را امضا مي كرد، ديگر بايد «انا لله» خودش را مي گشت ؛ تعارف نداشت! چون اعلاميه عليه شاه بود و در متن قانون اساسي اين بود كه هر كسي به خاندان سلطنتي اهانت كند ، اعدام مي شود . به هر حال ، ما ، پناه بر خدا امضا مي كرديم. گاهي شهيد شاه آبادي مي گفت من به خانه بعضي ها كه مي روم امضا بگيرم ، داد و بيداد مي كنند كه آمده اي اين جا چه كار كني ؟ آمده اي ما را زنداني كني ؟ مي خواهي ما را به كشتن بدهي؟ يكي از كساني هم كه اين طور امضاها را مي گرفت شهيد محلاتي بود. من هم خيلي علاقه داشتم ، او را دعوت مي كردم و به منبر مي رفت . دعوت مي كردم به مسجد احمديه بيايد. از ابتدا ، يعني چهل هفت و هشت سال پيش ، ما از طرف امام به اين مسجد آمده ايم ـ سال 1340 ـ همين مردم آمدند، يك نفر را خواستند براي امامت مسجد ،وامام دستور دادند كه ما آمديم وبعد هم امام به تركيه تبعيد شدند. يكي از كساني كه خيلي مقيد بودم در ماه هاي محرم و رمضان حتماً به اين مسجد دعوتش كنم، شهيد محلاتي بود.
يعني شما با وجود اين كه خودتان عالم و مجتهدي بوديد كه حوزه علميه هم داشتيد و داريد ـ حوزه علميه آيت الله جلالي خميني ـ باز هم ازمنبر آن بزرگوار لذت مي برديد. از ويژگي هاي منبر ايشان بگوييد.
منبر شهيد محلاتي بسيار گرم بود و انقلابي . وقتي شروع به صحبت مي كرد، وارد جنبه هاي انقلابي و طرفداري از امام مي شد و عليه تشكيلات رژيم مي گفت . من يكي از آيت الله ها را دعوت كرده بودم كه بيايد به مسجد ،وقتي او فهميد كه شهيد محلاتي هم منبرمي رود ،مي گفت من مي آيم؛ به شرطي كه ايشان منبر نرود. ناراحت بود از اين كه صحبت انقلاب بشود . مثلاً بيايد در مجلسي بنشيند كه عليه تشكيلات حرفي زده مي شود . معلوم مي شد كه با دربار و دستگاه رابطه دارد و نمي خواهد در جلسه اي حاضر شود كه بگويند او در چنين جلسه اي نشسته است . يك وقت هم گله كرد كه شما زياد از آقاي محلاتي دعوت مي كنيد.گفتم ، نه من علاقه دارم و مسأله ما مسأله امام است .در جامعه روحانيت مبارز هم ايشان از اعضاي بسيار مجاهد و مبارز بود. در تمام كارهايي كه جامعه روحانيت مبارز ،از نظر فعاليت در اين شهر و آن شهر و ارسال اعلاميه داشت ، دو نفر پاي شان در كار بود: شهيدمحلاتي بود و شهيد شاه آبادي . امام هم بي نهايت نسبت به شهيد محلاتي علاقه داشت . انصافاً اين مسأله شهادت هم زيبنده اين افراد بود. اگر شهيد محلاتي و شهيد شاه آبادي شهيد نمي شدند ، كسر آن ها بود ، يعني لباس شهادت براي آن ها زيبنده بود، با آن حركت و آن فعاليت و آن جبهه رفتن و جمع آوري امضاها و آن كوشش كه براي امام و انقلاب مي كردند . علماي تهران را به ستوه آورده بودند و بعضي از آن ها ناراحت بودند كه امضا كنند. ايشان مي رفت و صحبت مي كرد كه چرا حركت نمي كنيد ، چرا حرف نمي زنيد ، تا اين كه بالاخره ايشان شربت شهادت را نوشيدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56