مخاطب آشنا
فاجعه سردشت در هفتم تيرماه سال 66، نمونه بارز و راستين نمايش سبعيت و وقاحت جهانخوراني است كه به نام «دفاع از حقوق بشر» و «مبارزه با تروريسم» روي تمام مهاجمين تاريخ و وحشي ترين تروريستها را كه از خودش حادثه، جزو اجداد ششلول بند و گانگستر خود آنها هستند، سفيد كرده اند. ظاهرا آنان از ياده برده اند كه شهرها و محله هاي آنها تحت سيطره «آلكاپون » (2) هاو«كوكلس كلان » (3) ها بوده و هنوز هم در كالبد نوجوانان و كودكانشان فاجعه«كلمنتاين» (4) را مي آفرينند. تمدن درخشان غرب، در قالب توحش و بي بندو باري و توليد خلق الساعه آخرين «روانگردان»ها متجلي شده و بدبختانه با سيستم «جهاني سازي» از اقصا نقاط جهان سر بر آورده است. اگر روزگاري استعمار جهاني مي توانست چهره حقيقي خود را پشت نقاب «تمدن»، «تجدد»، «پيشرفت»، «هاي !! تكنولوژي» (5) و امثالهم پنهان كند. بشر امروز نيك مي داند كه بي «آن همه» مي توانست زيست و «بي او» (6) نه ! بشر امروز نياز به احياي جوانمردي، فتوت، شرف، ايمان، محبت به مردمان، ساده زيستي و در يك كلام «زيستن شايسته خليفه الله بودن» را با پوست و گوشت خود احساس مي كند و انصاف نيست كه ما «محمدش» را شناخته باشيم و باز جفا كنيم.
ما ديديم پيروان حقيقي او را كه نه از غم خويش كه از غم زمانه خون به جگر شدند و هنوز نيز، ما ديديم كه مي توانست و مي توانند «همه آنچه كه ديگران در طلب آنند» داشته باشند و ندارند كه به «خداي او» و به «زور بازخواست» ايمان حقيقي دارند و نيك مي دانند آه دل مظلوم چه خواهد كرد. ماجراي سردشت چيزي نيست كه قلم بتواند آن را توصيف كند. هنوز تاولهاي چركين، جسم و جان مظلومان را مي سوزانند و مي خراشند. هنوز صداي تك سرفه هاي زنان و مردان و كودكان، خنجر بر جگر مي كشند. هنوز كودكان، بي آنكه بخواهند و يا حتي بدانند، تاوان سبعيت كساني را مي دهند كه مي خواستند به او بياموزند كه حقوقش چيست و چگونه مي توان به دستشان آورد!! هنوز خاك سردشت به «سم» آلوده است، سمي كه در دل خاك و گياه و جان و جسم آدمي لانه مي كند تا سرسبزي و شادماني و اميد و ايمان را بخشكاند، با اين همه، انصاف آنكه اين قوم مقاوم حتي حسرت شنيدن يك آه را بر دل دشمن خود و خداي خود، نشانده است !! از اين مردمان رنجديده، اعتراض مي شنوي و ناله نه. فرياد مي شنوي و گلايه نه. در ادبيات اينان «من» جا ندارد. هر جا سخني هست از «ما»ست ! هنوز به رغم بي فكريها، غفلتها، بوروكراسي بازيها و هزاران درد لاعلاجي كه گريبان تفكر و عملكرد ما را گرفته و ما را قرنهاي قرن از روحيه دشمن شكن و سترگ «بسيج وار حمله كردن» و «بسيج وار ساختن» و بسيج وار زيستن» دور كرده و آنان را سخت آزرده حتي نسبت به يكديگر دچار ترديد كرده است، آنگاه كه سخن از احقاق حق پيش مي آيد، هرگز كلمه «من» را از آنان نمي شنوي، گويي پيوند خويشاوندي و دوستي و همسايگي و هم محله اي و همشهري در آنان چنان دوستي و همسايگي و هم محله اي و همشهري در آنان چنان عميق و ريشه دار است كه جهانخواران بايد در آزمايشگاههاي عرضي و طويل خود، بمبهاي جديدي براي گسستن اين پيوند عجيب و قدرتمند پيدا كنند!
به رغم همه دردها و گلايه هايي كه انصافا تحمل آن از قدرت بشري خارج است و با اين همه،آنان بيست سال كه بر جسم و جان خويش تحمل كرده اند، باز مي بيني كه نسبت به تك تك اجراي سرنوشت خويش، شهرشان، فرزندانشان و در نگاه كلي تر، ميهنشان، بسيار حساس هستند و فرق نمي كند كه زن خانه دارخانه نشيني باشند يا رئيس انجمني يا اداره اي. چنان متحد و بي تفرقه سخن مي گويند كه مي پنداري شايد در تالاري كه ندارند و يا انجمني كه فرصت گرد هم آمدنشان را ميسر نساخته، جمع شده و تصميم گرفته اند از خير «چند صدايي بودن» بگذرند و با «يك صدا» از درد مشتركشان بگويند. مسائل و مشكلاتشان، چنان يكسان و يكي است كه ترديدي در صحت آن باقي نمي ماند، بماند كه آدمي در تنگناي «دم برآوردن و دم فرو بردن » اگر هم گرفتار «خويشتن» مي بود، كه پيداست نبوده اند، پس از 20 سال همنفسي با «بي نفسي»، ديگر «خودي» ندارند كه بابتش سهم خواهي كند. تكليف ما با جهاني سراسر ظلم و جنگ و مظلوميت، معلوم است. به نظر مي رسد اين رنج را نهايتي نيست. آن سو جهان ايستاده است با تمامي داشته هاي ناشي از «راهزنيهايش»و اين سو «جهانكي» با مظلوميتش و ايمانش كه تنها داشته هاي او هستند و داشته هايي كارآمد و سترگ و دشمن شكن، به شرط آنكه بداند «چه دارد» و قدر بداند و وجه المصالحه مطامع كوتاه مدت و تنگ نظريهاي ناشي از ندانم كاري و جهالت، قرار ندهد. ما در برابر تمامي كفر، جز با پيوندي عميق با آيين خويش و حركت در پشت سر «شيران روز و عابدان شب» چاره اي نداريم. اسلحه ما، خون ما و مظلوميت ماست و مقتداي ما آن كسي است كه جهان را با شعار«بگوييد نيست جز او تا رستگار شويد» (7) به «فلاح» و «عمل خير» فراخواند و چه عملي خيرتر از گوش جان سپردن به ناله مظلوماني كه براي ادامه حيات «من و تو » توش و توان از دست دادند و بهاي سرافرازي «من و تو » را با جسم و جان و خان و مان و فرزندان و خاك خويش پرداختند. هيهات كه من و تو در سايه سار امنيت و آرامشي كه آنها با «نفس» خود فراهم ساختند، بنشينيم و غافل باشيم از اين كه پاد افره اين همه «غفلت و ندانم كاري». چيزي جز «جهنم ناامني» و «ترديد» و «بغض» نخواهد بود.
جهان معاصر اگر صدها هزار نشانه ستم و توحش و «جهاني سازي» و «تمدن بدوي » را در خود داشته باشد، در عين حال ميدان بروز جوانمردي ها و شجاعتها و مؤمنانه زيستهاي اعجاب انگيز نيز هست،تو گويي صبر خدا (9) نيز (خاكم به دهان ) بر سر آمده است و ديگر به اين بشر وقيح فرصت نمي دهد كه قرنها تركتازي كند و هنوز ده سال و بيست سال از نمايش وقاحت آنان نمي گذرد كه تشت روسواييشان را از بام فرو مي غلتاند و چه صدايي هم دارد اين فرو افتادنها! روزگاري اگر آبروي نداشته ستمگري بر باد مي رفت و چهار تا در و همسايه خبر دار مي شدند، امروز خبر به طرفه العيني به مريخ هم مي رسد. علي القاعده در چنين «جهان بي پرده اي» بايد محتاطانه تر گام برداشت و عمل كرد. در چنين جهاني همان گونه كه فرياد و عربده هاي جهانخواران به «آني» گوش فلك را كر مي كند، مظلومان نيز چندان «بي سلاح» نيستند و مي توانند حرفشان را به «گوشي» و «گوشي هايي» برسانند ؛ منتهي خدا نكند كه «آنچه كه البته به جايي نرسد» (10) فرياد مظلومان باشد، به حسابهاي خود برسيم (11)، قبل از آنكه پروردگار مظلومان، باز خواستمان كند. خدا نياورد روزي را كه آرزو كنيم كاش خاك بوديم. (12)
پينوشتها:
1ـ اشارتي تاريخي به حمله سراسري مغولان به ايران
2 فرد شروري كه در دهه 1930 در آمريكا به طرق مختلف دست به شرارت مي زد و بسيار صاحب نفوذ بود. به طوري كه حتي سياستمداران از او و دار و دسته اش حساب مي بردند و براي خودش كيا و بيايي داشت.
3 Ku Klux Klan، گروهي نژاد پرست كه جنايات بيشماري را عليه سياهپوستان آمريكا انجام داده اند و هنوز هم، آن هم به جرمي كه تقصير مجرم نيست، يعني رنگ پوست!
4ـ كلمنتاين حادثه تيراندازي نوجواناني در دبيرستان در آمريكا كه منجر به زخمي و كشته شدن بيش از 30 دانش آموز و آموزگار شد كه اينك به اشكال ديگري ادامه دارد...
5 High Technology، تكنولوژي برتر
5 اشاره به شعر حضرت مولانا: بي همگان به سر شود بي تو به سر نمي شود.
6 قولوا لا الها لا الله تفلحوا
7 حي علي الفلاح، حي علي خير العمل
8 اشاره به شعر شاعر شهر كرمانشاهي، معيني كرمانشاهي،عجب صبري خدا دارد.
10 گوش اگر گوش تو وناله اگر ناله ماست
آنچه البته به جايي نرسد فرياد است
11 به حساب كار خويش برسيد، پيش از آنكه به حساب كار شما برسند
«پيامبر اكرم (ص)»
12 سوره النباء، آيه 40، «به درستي كه ما شما را از عذابي نزديك ترساندهيم. روزي كه هر كس به كرداري كه نموده بنگرد و كافران از روي حسرت آرزو كنند كه اي كاش ما خاك مي بوديم.»
/ج