بيگانه اي ميان ما(4)

گيزي در سراسر کتاب از چند عامل مهم در وقوع انقلاب و سقوط شاه به عنوان دلايل اصلي سخن به ميان مي آورد و آن را در جاي جاي کتاب نيز تکرار مي کند. گويي اين دلايل به عنوان يافته هاي گيزي شديدا مورد اعتقاد وي است. اين دلايل عبارت اند از:
دوشنبه، 13 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بيگانه اي ميان ما(4)

بيگانه اي ميان ما(4)
بيگانه اي ميان ما(4)


 

نويسنده:عليرضا سلطانشاهي




 
نقد کتاب «شيطان بزرگ، شيطان کوچک»
(خاطرات آخرين مأمور اطلاعات موساد در ايران)

-علل سقوط شاه به زعم گيزي
 

گيزي در سراسر کتاب از چند عامل مهم در وقوع انقلاب و سقوط شاه به عنوان دلايل اصلي سخن به ميان مي آورد و آن را در جاي جاي کتاب نيز تکرار مي کند. گويي اين دلايل به عنوان يافته هاي گيزي شديدا مورد اعتقاد وي است. اين دلايل عبارت اند از:

1. عدم شناخت از حضرت امام(ره)
 

گيزي از اين دليل به عنوان يک دليل مبنايي ياد مي کند و بي توجهي به آن را بسيار ناگوار مي داند. وي در يکي از فرازهاي کتاب خود مي نويسند:
[حضرت امام] خميني[ره]چهار کتاب مهم نوشته بود: در سال 1942کشف اسرار را منتشر کرده بود که هنوز به دست ما نرسيده بود[!]ولايت فقيه و حکومت اسلامي از ديگر کتاب هاي مهم او بودند. اگر عوامل دست اندرکارجهان ايران با دقتي شايسته محتواي اين کتاب ها را خوانده بودند، شايد روند رويدادها سمت و سوي ديگر مي يافت. ولي چه سود که اين پند بعد ازاتفاق افتادن آن حوادث ناخوشايند گرفته مي شود و شايد هنوزم جهان بايد شاهد ماجراهاي دردناک به خاطر وقوع انقلاب اسلام در ايران باشد. (ص 44)
گيزي درحالي اين سخنان را مطرح مي کند که با گستاخي تمام از تکرار چنين غفلت و اشتباهي در قبال هيتلر و آثار وي نيز ياد مي کند و مي گويد:«تاريخ مملو از عبارات حکمت آموز است مانند اينکه اگر به دقت فلان کتاب(مانند تراوشات آدلف هيلتر)را خوانده بوديم و به دقت آن را بررسي کرده بوديم، حوادث تاريخ رو به سوي ديگري داشت. »(ص44)
از سخنان گيزي مي توان چنين برداشتي نمود که ظاهرا در جهان بايد عده اي باشند که ديدگاه و آراي ديگران را رصد کنند و مواظب باشند که عليه يهوديت کس يا کساني اقدام نکنند. اين عده ظاهرا تنها از اقداماتي حمايت مي کنند که مطابق با منافع يهود باشد. چنين روحيه و تکبر سلطه طلبانه اي را جز در فراماسونري که با حمايت و مديريت يهوديان ايجاد شد، در مرام و مسلک ديگر نمي توان يافت و اگر به 24 بند از پروتکل هاي زعماي صهيون(1) نگاهي هر چند
کوتاه داشته باشيم به اين واقعيت آگاه خواهيم شد. از جمله در پروتکل اول آمده است:«منطق ما زورگويي و متقاعد کردن است. در مسائل سياسي تنها زوراست که پيروز مي شود، به ويژه اگر رهبران سياسي بتوانند آن را مخفيانه اعمال کنند»و به دنبال آن در پروتکل دوم مي خوانيم:«اطلاعات بي چون و چرا از مهم ترين شرايطي است که ما براي انتخاب مديران در نظر مي گيريم و هيچ ضرورتي ندارد که آنها در زمينه مديريت، تحصيلات و اطلاعاتي داشته باشند. اين گونه مديران همچون مهره شطرنج در دست مشاوران و متخصصاني خواهند بود که ما از کودکي آنها را براي اداره امورجهان تربيت خواهيم کرد. »(2)
به هر حال، حضرت امام درخشيده بود و صحنه سياسي منطقه و جهان وجود او را منکر نبود و حتي افرادي همچون اندرويانگ، نماينده ايالات متحده در سازمان ملل و دوست جيمي کارتر، امام را مرد مقدس قرن بيستم لقب دادند. (ص 298)
اسرائيلي ها در عين ارزيابي صحيح از جايگاه امام در ميان مردم و انقلابيون مسلمان و غير مسلمان (ص 298)حقد و کينه خود را به سبب دشمني عميق با امام پنهان نمي داشتند. گيزي در جاي جاي کتاب و به بهانه هاي مختلف امام را با قلم خود مورد بي احترامي قرار مي دهد و سطح دشمني خود را با ايشان در سطح واندازه هامان عماليقي (3)قرارمي دهد و از عبوس بودن هامان نسبت به يهوديان در عصر همچون امام مثالي مي آورد و در بسياري از
موارد چهره جدي و مصمم حضرت امام(س)را که از اطمينان درون و ابهت شخصيت ايشان نشان داشت مورد طعن و کنايه قرار مي دهد و گستاخانه آن را نشان از بي اعتنايي به مردم ارزيابي مي کند. (ص 310)
اغراق گيزي و تحمل ناپذير بودن چهره حضرت امام (س)آن قدر براي صهيونيست ها سخت بود که گيزي به گزاف سخن از دستور جمع آوري عکس هاي خندان امام را به دستور ايشان به ميان مي آورد؛ چرا که به قول وي اين از جديت ايشان مي کاسته است. (ص 314و 315)
گيزي در جاي ديگر از کتاب خود صفتي را که خود بدان گرفتار بوده است، به حضرت امام نسبت مي دهد و دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي را در ايران فرصت مناسب براي امام در گرفتن انتقام از کساني مي داند که به وي بدي کردند. از جمله انتقام از کويت و شيخ نشين ها و حکومتگراني که عامل تبعيد وي بودند. (ص 319)
متأسفانه صهيونيست ها فقط تحت تأثير قدرت حضرت امام در صحنه سياسي قرار گرفتند و اينکه اساسا وي به سيطره بلامنازع يهوديان در ايران پايان داد و اين شخصيت، به زعم آنها، شايسته عميق ترين کينه هاست. در واقع آنها هيچ شناختي از ابعاد شخصيت و ظرفيت وجودي حضرت امام(س)نداشتند و همين امر سبب تکرار اشتباهات آنها پس از انقلاب اسلامي در ايران شد.
در اين اثر گيزي به گونه اي وانمود مي کند که ترور حضرت امام از زمان ورود ايشان به ايران مطرح بوده است و اتفاقا عده اي از طرفداران شاه خواستار اجراي چنين طرحي از سوي صهيونيست ها بوده اند و ظاهرا اسرائيلي ها از آن پرهيز کرده و اين مأموريت را نپذيرفته اند، ولي خشنودي خود را از تحقق اين اقدام پنهان نکردند. آنجايي که حضرت امام با هواپيماي فرانسوي در فرودگاه مهرآباد نشست، گيزي اين سؤال را مطرح کرد:«راستي به چه دليل سرلشگر ربيعي فرمانده نيروي هوايي که گفته بود در صورت آمدن هواپيماي امام آن را با چند جنگنده منحرف کرده و در صورت لزوم سرنگون مي کند، اين کار را نکرد؟»(ص 316)
کتاب گيزي در جاي ديگر با افسوس فراوان اين سؤال را به دنبال وظيفه نشناسي ربيعي مطرح مي کند که:
اگر هرعاملي، ايراني يا غربي تلاش مي کرد روند تاريخ ايران را، هنگامي که هنوز احتمال انجام آن وجود داشت، تغيير دهد چه مي شد؟ به عبارت ديگر آيا لازم نبود که خميني را ساکت کرد و او را از راه برداشت تا مانع از وقوع انقلاب شد؟با گستاخي و شهامت روشن تري بنويسم آيا ضروري نبود که او را نابود کرد(ص 505)... حتي در بررسي هاي به دور از هرگونه هيجان زدگي و غليان احساسات نيز اين نتيجه به دست مي آيد که با توجه به ابعاد فاجعه اي بر ملت ايران و کشور ايران رفت، هيچ انسان عاقلي نمي بايست از نابودي خميني ماتمزده شود... گرفتاري ناشي از راندن او به هر نحو از صحنه، در مقايسه با آن فجايعي که او عامل آن گرديد، حتما بسيار کمتر بود. (ص 506)
از کتاب گيزي مي توان استنباط کرد که دستور ترور حضرت امام(س)تا قبل از ورود ايشان و حتي پس از آن نيز مطرح بوده است؛ چرا که گيزي حتي از آشپزخانه حضرت امام در مدرسه رفاه و امنيت حاکم بر آن نيز سخن مي گويد. ظاهرا اين مأموريت خطير بر عهده خود اسرائيلي ها بوده است ولي در تمام مدت قادر به انجام آن نبودند. اين واقعيت را مي توان در اعترافات ديويد کيمچه قبل از فوت حضرت امام در خرداد 1368 به گونه اي واضح دريافت. کيمچه، نزديک ترين مقام امنيتي
اسرائيل به مسائل ايران،(4) در آن سال ها از اين جريان پرده بر مي دارد که ما در جماران چندين بار از طريق مسموم کردن حضرت امام(س)قصد ترور ايشان را داشتيم ولي موفق نشديم. شايد بتوان با تحقيق و کنکاش در اسناد، از نقش موساد در جريان گزارش کنت دمرانش رئيس سازمان اطلاعات فرانسه به هنگام اقامت حضرت امام(س)در نوفل لوشاتو که خواستار ترور امام در ايتاليا(5) شده بود نيز به حقايقي دست يافت و يا طرح يک ساله و نيمه صادق قطب زاده را در براندازي و ترور حضرت امام با همدستي يکي از علما-که رابطه وي با صهيونيست ها در منابع موجود است-در همين راستا ارزيابي کرد.
البته جاي تحقيق در اين واقعيت وجود دارد که ضايعه معدودي حضرت امام(س)چگونه در مدت زمان اندک ايجاد و گسترش يافت و منجر به رحلت ايشان شد. سؤالي که براي پزشکان حضرت امام(س) نيز همچنان مبهم است.
به هر ترتيب گيزي در کتاب خود ضمن توجه دادن به اين مهم که بايد تا پيش ازاقدام حضرت امام(س)وي را مي شناختيم، به اين مسئله نيز اشاره مي کند که بايد حضرت امام(س)از صحنه انقلاب حذف يا ترور مي شد؛ چرا که اوضاع بسيار راحت تر از آن حدي که تصور مي کرديم قابل کنترل و مديريت بود.

2-کوتاهي هاي امريکا با اقدامات سفير آن
 

گيزي اقدامات نه چندان قابل دفاع امريکا را در قبال انقلاب اسلامي ايران در شکست شاه و
اضمحلال پهلوي بسيار مؤثر مي داند. در واقع گيزي معتقد است که سوليوان به عنوان سفيرامريکا در تهران برآورد صحيحي از اوضاع حکومت در ايران نداشته است و به همين دليل اقدامات صحيح و سنجيده اي نيز به هنگام بحران از خود بروز نداده است. او همچنين نسبت به عملکرد کارتر انتقاد اساسي داشت و مي گفت:
از ساير گفته ها يا آنچه کارتر بعدها گفت ونوشت هيچ گاه پي نبردم که او آينده سياست فشاري را که بر حکومت شاه وارد مي کرد، چگونه ارزيابي مي کرد. به راستي او فکر مي کرد که نتيجه فشار به کجا خواهد انجاميد؟(505)
گيزي درجاي ديگر اين گونه از اظهارات ريچارد نيکسون، رئيس جمهور اسبق امريکا، براي اثبات مدعاي خود بهره مي گرفت که «دولت جيمي کارتر سياست قاطعي در مورد حمايت از
شاه نداشت و در ابراز هرگونه پشتيباني جدي از او قويا مردد بود. »(ص 504)گيزي معتقد است که کارتر ناآگاهانه علم حقوق بشر را بلند کرد و با آن ايران را به قربانگاه برد. (ص 504)گيزي براي اينکه حمله عليه کارتر و انتقاد از او را صرفا شخصي و يا حتي اسرائيلي نکند باز هم از نيکسون شاهد مثال مي آورد. در آنجا که نيکسون مي گويد:
تراژدي ايران يک نمونه تاريخي از اين امر است که ايالات متحده تفاوت بين حکومت فردگرا و خودکامه را با حکومت ديکتاتوري مطلق گرا و توتاليتر درک نمي کند. فرق است ميان حکومتي که تا حدي حقوق بشر را رعايت مي کند. با آنکه کاملا آن را لگدمال مي نمايد. بين حاکمي که هم پيمان با ثبات و دوست خوبي است، با کسي که آشکارا در صف دشمن قرار گرفته است. (ص 501)
گيزي در جاي ديگر با انتقاد از سياست حقوق بشري کارتر، هم زمان سوليوان را خطاب قرار مي دهد و حمله به آنها را به اين صورت ادامه مي دهد و مي گويد:
پرزيدنت جيمي کارتر و سفيرش، ويليام سوليوان حق بود که بنشينند و به ارزيابي درست اوضاع و بررسي عمقي احتمالات پيش رو بپردازند. اگر آنها به اين حقيقت آگاه بودند(6)-حقيقتي که ما اسرائيلي ها از آن بي خبر مانده بوديم-که شاه مبتلا به سرطان است و بيماري در وجودش ريشه دوانده، و در نتيجه بيماري نيز در حال از دست دادن اعتماد به نفس خويش است، لذا مي بايست به اين نتيجه قطعي برسند که وارد کردن فشار زياد بر شاه، در مورد حقوق بشر، مي تواند به چه فاجعه اي بينجامد. (ص 50)
گيزي در جاي ديگر مي گويد:«آقاي جيمي کارتر اين امر را تا سرحد يک وضعيت غم انگيز سوق داد. به جاي پاک کردن کودک از نجاست، او را به آب متلاطم دريا انداخت تا غرق شد. »(ص 499)
انتقاد گيزي از عملکرد کارتر در جاهاي ديگر به يک بغض تبديل مي شود تا اينکه او را در
تمام مصيبت هاي تهران مقصر و به ظاهر بي کفايت مي داند و مي گويد:
کارتر در واقع همان کسي بود که بيش از هر عامل ديگر، شاه را زير منگنه فشار قرار داد تا هر چه بيش و بيشتر به خاطر رعايت حقوق بشر از سخت گيري هاي حکومت خود بکاهد. کارتر هماني بود که اعتماد به نفس شاه را شديدا مختل کرد. هماني بود که بيش از همه به مخالفان شاه کمک عملي رساند تا آنان درک کردند که مي توانند مخالفت را به نهايت درجه افزايش دهند و خواهان تسلط بر همه حکومت شوند. کارتر هماني بود که وقوع انقلاب اسلامي بنيادگرايان را شتاب بخشيده بود، انقلابي که فجايعي عظيمي براي ايران و براي جامعه جهاني به بار آورد[!]، در حالي که درايام حکومت شاه-علي رغم پاره اي نابساماني ها-مصيبتي از سوي ايران، دامنگيرجهان نشده بود. (ص 472)
گيزي با تکرار مصيبت خواندن انقلاب اسلامي براي جهان، در واقع از ناگواري وقوع انقلاب براي رژيم صهيونيستي به صورت غير مستقيم سخن به ميان مي آورد و طبيعي است که تبديل يک دوست کاملا خوش خدمت به يک دشمن سازش ناپذير در واقع براي اين رژيم مصيبت است و طبيعي تر اينکه تمام مقصرين اين انقلاب از ريز و درشت بايد به اين صورت محاکمه و هتک شوند، حتي امريکا و رئيس جمهور آن؛ چرا که همين رئيس جمهور به نقل از سفيرش سوليوان در تهران مي نويسد:
سوليوان به من پيشنهاد کرد که با تمامي طرح هاي ارائه شده از سوي شاه مخالفت کنيم و قاطعانه ازاو بخواهيم که کشور را فورا بدون فوت وقت ترک کند، و تلاش کنيم که نوعي ارتباط، چه رابطه اي دوستانه چه رابطه قوي تر و در سطح اتحاد، با [حضرت امام]خميني [س]شالوده ريزي نماييم. (ص 259و260)
در واقع گيزي عملکرد متناسب با منافع ملي امريکا و عدم تعهد به شخصي همچون شاه را با توجه به سابقه روابط-که بسيار خيانت بار بود-درک نکرد و طبيعي بود که پس از آن نيز اين پيام کارتر به دولت جديد ايران نيز، مانع ناخرسندي گيزي شود، درآنجا که کارتر مي گويد:«هدف اصلي واشنگتن، همچنان وجود ايراني با ثبات و مستقل و برخوردار از مناسبات حسنه
گيزي به دليل شرمندگي امريکا، از ذکر بيشتر جزئيات خيانت امريکا به شاه صرف نظر مي کند و به نقل از کارتر مي نويسد:«سوليوان به من مي گفت ما بر خلاف شاه بايد با اپوزيسيون وارد گفتگو شويم و مسلما من نمي توانستم اين توصيه و ديدگاه سفيرمان را ناشنيده بگيرم. »(ص 220)
انتقاد از عملکرد و ديدگاه کارتر در کتاب گيزي بسيار فراتر و وسيع تر از آن است که در اين مقاله به صورت مفصل بيايد ولي آنچه حائز اهميت و تأمل بيشتري است، آن است که گويي امريکا و اسرائيل در آن برهه حساس هيچ ارتباط و مشورتي با يکديگر در قبال برخورد صحيح با اوضاع نداشته اند و حتي گيزي معتقد است که خروج نيروها و اتباع امريکايي از تهران از طريق اخبار راديو اسرائيل مطلع شده است. (ص 206)درحالي که اين ناهماهنگي بسيار بعيد و دور از ذهن مي نمايد؛ چرا که درجاي ديگر، تناقض اين گفتار با تلاش يوري لوبراني در سفربه امريکا و انتقاد پيش بيني خود مبني بر سقوط رژيم تا 3 سال بعد(ص 71)از پرده در مي آيد(ص 174)مقوله اي که اسرائيلي ها به عنوان هشدار در چند مورد به امريکايي ها متذکر شده و اتفاقا امريکايي ها نسبت به آن بي توجهي نشان مي دهند، ازجمله در مذاکرات کمپ ديويد که کارتررا نسبت به مسائل ايران بي ميل در مي يابند (ص 161)و وقتي موضوع را با وي در ميان
مي گذارند کارت مي گويد:«بگذاريد هر بار به يک موضوع معين رسيدگي کنيم. »(7) به هر ترتيب گيزي در کتاب خود به شکلي گسترده، سياست امريکا و به ويژه کارتر را در قبال شاه نابخشودني ارزيابي مي کند و مي گويد:
در ايالات متحده هيچ گاه کميسيون تحقيقي بر پا نشد تا نقش و سهمي را که دولتمردان امريکا در اين سقوط بزرگ شاه ايفا کردند، مورد بررسي قرار دهد و ميزان مسئوليت امريکا را مشخص نمايد، زيرا ايالات متحده با دست خود موجب دردسر بزرگي براي جامعه جهاني و ملل دنيا شد. (ص 93)
با مروراين رويه گيزي در برخورد با امريکا، مي توان رشته تحولات و عملکرد وي را در اوضاع داخلي رژيم صهيونيستي نيز با وقايع دوران انقلاب و مسئوليت امريکا مقايسه کرد. در واقع در زماني که دولت هاي استکباري اعم از امريکا و صهيونيست ها با شکست در بعد وسيعي مواجه شوند عمدتا با برپايي يک کميسيون تحقيق، تمام ناکامي ها برگردن و مسئوليت يک فرد نهاده مي شود، گويي هيچ دستگاه مشاوره اي و امنيتي و اطلاعاتي نيست که اين فرد را از انجام رفتار نسنجيده نهي کند. در واقع آنها با قرباني کردن يک فرد، سيستم و عيب بنياني آن را مبرا از آسيب و اشتباه جلوه مي دهند و همان سياست غلط را در جاي ديگر تکرار مي کنند. همچون کميسيون تحقيق وينوگراد پيرامون جنگ 33 روزه در اسرائيل که در پي آن اولمرت و پرتز و حالوتص، به بي کفايتي متهم و از کار برکنار شدند. در حالي که سيستم دفاعي و امنيتي اين رژيم از حجم اتهامات اساسي و ريشه مصون ماند.
هم اکنون بسيار طبيعي است که پس از 30 سال از وقوع انقلاب اسلامي، امريکا و شخص کارتر مقصر اصلي جلوه داده شوند و حتي قرباني اين شکست تلقي گردند، به ويژه آنکه افرادي همچون کارتر با نوشتن کتابي ناخوشايند عليه صهيونيست ها در مورد نژادپرستي آنها(8)موجبات ناخرسندي يهوديان را نيز فراهم کرده اند و بي دليل نيست که گيزي در بخشي از
کتاب پيرامون ژست بشري کارتر مي گويد:
چه سهل و ساده است کساني که از حقوق انساني افراد غير غافل شوند؛ چرا که خودت در جاي گرم نشسته اي و حقوق انساني ات محفوظ است و کسي آن را در کشورت به خطر نمي اندازد. کارتر در جنوب ايالت جورجيا، در جامعه اي که در آن سياهان رسما تحت تبعيض قرار داشتند زاده و بزرگ شد. ولي او و دوستانش هيچ مسئوليتي در قبال اين تبعيض احساس نمي کردند و حکم ديوان عدالت ايالت مبني بر اينکه سياهان «افراد متمايز ولي متساوي»هستند، بر ايشان کافي بود و آنان را اقناع مي کرد. هنگامي که دانش آموز بود، با ساير دانش آموزان سفيد پوست سوار اتوبوسي مي شد که ويژه سفيد پوستان بود و دانش آموزان را به مدرسه خودشان مي برد، در حالي که سياهان حق سوار شدن به آن را نداشتند و مي بايست با پاي پياده به مدرسه بروند. درآن دوره کارتر به نبود تساوي حقوق براي اين افراد غير توجهي نداشت. تنها هنگامي که خدمت در ارتش را به پايان برد و در پي تشکيل خانواده، فرزند خود را به مدرسه فرستاد و خود در آن دوره در شمار اعضاي هئيت امناي آموزشي بود، سرانجام متوجه شد که سياهان هنوز با پاي پياده به مدرسه مخصوص خود مي روند. (ص 504)
سرآمدان نظريه توطئه در عين رد هر گونه دست خارجي در تحولات داخلي قبل و بعد از انقلاب در برخي موارد با طرح تمايل امريکا براي سقوط شاه و پيروزي انقلاب اسلامي، به دنبال آن هستند که بخشي از آبروي رفته خود را ازاين طريق بازيابند و اراده امريکا را در پيروزي انقلاب اسلامي دخيل بدانند. عده زيادي از سلطنت طلب ها و حتي درباريان و افسران عاليرتبه شاه در دوران اوج گيري انقلاب اسلامي ترجيح مي دادند بي کفايتي خود را در اداره کشور و اوضاع نابسامان ناشي از انقلاب اسلامي بر گردن اراده و طرح امريکا بگذارند. اين
عده همراهي اروپا و حتي راديو BBCرا نيز تا حد بسيار زيادي در اين امر دخيل مي دانستند. اگر چه نيازي به توضيح حقيقت آشکار نيست که همه حاميان شاه به نحوي از افول قدرت او در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي عاجز بودند و همگي به نحوي به دنبال بهانه اي جهت توجيه اين آبروريزي بر آمدند و طبيعي بود که مقصر و يا حتي توطئه پرداز را کس ديگري پنداشتند ولي در ميان مورخان انقلاب بهترين تشخيص آن بود که انقلاب با حقانيت راستين خود با رهبري امام(ره)و در صحنه بودن مردم، با قدرت تمام پيش مي رفت و شرايط و زمينه هاي بين المللي نيز به گونه اي فراهم شد که انقلاب اسلامي به دور از تصور خيلي ها به پيروزي رسيد. کليه شرايط و زمينه ها را عده اي «قران ميمون»نام نهاده اند که عبارت بيراهي نيست.
در عين سياست امريکا بعد از انقلاب اسلامي و دشمني بي دليل آن با خواست مردم که به زعم عده اي از سران آن بايد ريشه مردم ايران سوزانده شود،(9) خود حاکي از آن است که مخالفت سران ايالات متحده دشمني ذاتي با انقلاب اسلامي داشتند و تنها به ذهن يک بيمار سياسي مي آيد که اراده امريکا را در پيروزي انقلاب دخيل بداند. ضمن آنکه اساسا گيزي و سران ديگر از رژيم صهيونيستي در عين انتقادات شديد از سياست هاي قبلي و فعلي ايالات متحده، هيچ گاه سطح تحليل خود را به اين صورت تنزل نداده اند که امريکا در پيروزي انقلاب حضور داشته يا حتي با کوتاه آمدن در برابر قدرت هسته اي ايران به دنبال تقويت و پيروزي ايران در صحنه است. در واقع حقيقت براي آنها و تمامي آگاهان صحنه منازعات بين المللي آشکار است که حرکت هاي امريکا در قبال ايران در آستانه انقلاب و حتي بعد از پيروزي انقلاب ناشي از انفعال و عجز آن است و نه حاکي از سياستي فعالانه و هدفمند.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. عجاج نويهض نويسنده کتاب«پروتکل هاي دانشوران صهيون»مي گويد:«پروتکل ها برنامه اي است که سرمايه داران و اقتصاددانان و متفکران و علماي يهود آن را براي ويران کردن بناي مسيحيت، قلمرو پاپ و دست آخراسلام تنظيم کرده اند. يهوديان صهيونيست معتقدند که بعد از اين ويراني که به گفته اصحاب پروتکل ها طي صد سال انجام خواهد شد، آنها برجهان استيلا خواهند يافت و سلطنتي يهودي-داوودي برقرار خواهند کرد که با تدابير و امکانات خود يهوديان، با آنکه اقليتي ناچيز هستند، امکان خواهد داد تا بر تمام جهان مستبدانه حکومت کنند و هيچ ديني، نه مسيحيت و نه اسلام در کنار آيين يهودي-داوودي باقي نخواهد ماند. (الهه کريمي، اسرائيل شکستني است(تهران:مؤسسه فرهنگي شهيد آويني، 1387)، ص 71). اين 24 پروتکل بنا بر نقل محققان، به رغم خواست زعماي صهيونيست که نمي خواستند متن آن منتشر شود، در سال 1897 م به نگارش درآمده و در سال 1905 به زبان روسي توسط سرگئي نيلوس ترجمه شده است و کم کم از آن سال به بعد متن آن عمومي و به زبان هاي ديگر منتشر مي شود.
2. کريمي، همان، ص 76.
3. هامان، وزير خشايارشا، طبق داستان عهده عتيق مندرج در کتاب «استر»شديدا مغضوب يهوديان واقع شد و همراه با ده فرزندش طي يک توطئه توسط مردخاي يهودي، عموي استر، ملکه خشايارشا، به دار آويخته مي شود. يهوديان از ديرباز نسبت به عمالقه و نوادگان عماليقي عميق ترين کينه ها را ابراز داشته اند و ظاهرا اين کينه به اين دليل بوده است که بني اسرائيل در دوره داوران «شديدترين ذلت را فراگرفت و آنان را آواره غارها کرد. اين ذلتي بود که مديني ها و عمالقه براي مدت هفت سال پياپي بر سر آنها آوردند». (عجاج نويهض، پروتکل هاي زعماي صهيون، ترجمه حميدرضا شيخي (مشهد:آستان قدس رضوي، 1373)، ص 443).
4.دستگاه اطلاعاتي موساد، حذف فيزيکي و ترور مخالفان خود را در هر وضعيت بهترين راه برخورد با مشکلات مي داند. از جمله اظهارات اخير موشه يعالون، رئيس سابق ستاد ارتش اسرائيل، در ضرورت ترور و کشتن آقاي محمود احمدي نژاد، مويد اين ادعاست و يا اينکه در پروتکل پانزدهم از زعماي صهيون اين گونه مي خوانيم که:«مرگ براي همه يک امر اجتناب ناپذير است. آنهايي که مانع انجام برنامه هاي ما مي شوند، بهتراست که مرگشان را جلو بيندازيم و آنها را نابود کنيم. »(کريمي، همان، ص 93)
5.سايت تابناک،1386/11/4.
6.ويليام شوکراس در کتاب آخرين سفر شاه بر اين نکته تصريح مي کند که حتي امريکايي ها نيز از بيماري شاه اطلاع نداشتند.
7. يعني حل و فصل مذاکرات صلح ميان مصر و رژيم صهيونيستي فعلا در اولويت است.
8.متأسفانه اين کتاب نه چندان ارزشمند که يک آبروي پوشالي را نيز براي کارتر به ارمغان آورد، در ايران ترجمه و توسط 4 ناشر به بازار عرضه شده است، در حالي که ترجمه و نشر يک بار آن نيز اضافه بود. جيمي کارتر همچنين در سال 2002 م برنده جايزه صلح نوبل گرديد.
9. وارن کريستوفر، وزير خارجه کلينتون و کاسپار واينبرگر وزير جنگ[!] امريکا در دوره ريگان چنين عباراتي را در سخنان خود بارها تکرار کرده اند.
 

منبع:نشريه 15 خرداد، شماره 18.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط