در تكاپوي ايثار(3)
گفتگو با دكتر سيد عباس پاك نژاد
زندگي شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد در تهران چگونه مي گذشت؟
آن وقتها، آقايي بود كه بنام رضا پوست فروش- خداوند رحمتش كند- كه در دبستان اسلام بود من هم در آنجا درس خواندم .آقاي پوست فروش پيشنهاد دادند كه شهيد پاك نژاد بروند و در آنجا كار كنند. ايشان هم رفتند و در مدرسه مشغول به تدريس شد بعد هم مدتي در مدرسه ايرانشهر به اينكار ادامه دادند. ايشان هميشه مي گفتند: «هيچ كدام از اينكارها مرا از لحاظ روحي تأمين نمي كند.» حدود دو سالي در مدارس اسلام وايرانشهر بودند،اما اتفاق خاصي نيفتاد.
مرحوم حاج عباس ريسماني، كه آن سالها در تهران تجارتخانه داشت و تجارتخانه اش در سراي حاج مللي بود و منزلش هم در شهر ري، با ما نشست و برخاست داشت. روزي آقاي ريسماني پيشنهاد كرد كه شهيد پاك نژاد به تهران بيايد و نماينده او در تجارتخانه بشود و در آنجا كاركند. دكتر پاك نژاد هم به تهران آمدند و يك سال در تجارتخانه حاج عباس ريسماني كار كردند .ايشان در همان سراي حاج مللي كه الان هم در تهران داير است زندگي مي كردند و به علتهاي مختلف پيوسته به قم و مسجد جمكران مي رفتند و در مسير اين دو مكان مقدس به تهران در رفت وآمد بودند.
بعد ازيك سال از تهران يك استفتائيه تهيه و به محضر حضرت آيت الله بروجردي تسليم كردند مبني براينكه چرا مسلمانان نمي توانند در رشته طب درس بخوانند و طبيب شوند. در حالي كه غير مسلمانها به راحتي درس طبابت مي خواندند و ايكه چرا زنهاي مسلمان و ديگر اقشار مسلمان ما براي معالجه بايد به پزشكهاي غير مسلمان و بيگانه مراجعه كنند؟ حضرت آيت الله بروجردي هم نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحيم. احترام شخص مسلمان حياً وميتاً واجب است اما بين دين وعلم منافاتي وجود ندارد.» ايشان اين موضوع را از چند تن از مراجع شيعه پرسيدند بعضي گفتند كه حكم تحصيل در رشته طب بلامانع است و بعضي نيز آن را مشروط دانستند بعد ازكلي پرس وجو بالاخره ايشان پذيرفتند كه به دانشكده پزشكي بروند.
شهيد پاك نژاد در همان زمان كه دانشجوي طب بودند مرتب دستورات طبي اسلام را با اصول علمي اين رشته مطابقت مي دادند و هميشه نامه هاي انباشته شده فراواني از مراجع ذي صلاح ديني در اختيار داشتند در اين ميان برادرمان سيد محمد كه ايشان هم به شهادت رسيدند در ماجراي انفجار رياست جمهوري در آن زمان در كلاس چهارم دبيرستان درس مي خواند و قصد داشت براي ادامه تحصيل به دانشگاهي آمريكايي بيروت برود. سال بعد او امتحان داد و به آن دانشگاه رفت بعد ازآنجا به فرانسه رفت و بعد از اينكه كتابش را كامل كند نياز به مدارك گوناگون داشت به برادرمان تلفن زد و بعد از اخذ ويزا و دعوت نامه سه ماه به اروپا رفت و از كشورهاي فرانسه وانگليس بازديد كرد .از جمله در موزه لوور فرانسه و موزه بريتيش ميوزيوم انگلستان، ...آن زمان، وسايل و امكانات فيلم برداري مهيا نبود و او فقط نسخه برداري مي كرد .زماني كه به ايران بازگشت دو چمدان با خود داشت كه يكي مخصوص لباسهايش بود و ديگري پربود از كاغذهاي نصفه نيمه اي كه روي هم گذاشته بود. ايشان مي گفتند: «مدت سه ماهي كه در اروپا بودم بجز مواقعي كه با ماشين يا هواپيما اين طرف و آنطرف ميرفتم ،بقيه اوقاتم را در موزه ها مي گذراندم و از كتابهاي فارسي و عربي نسخه برداري مي كردم».
مجلات عربي، به صورت اشتراكي براي ايشان ارسال مي شد ،كه ضمن مطالعه از آنها نسخه برداري هم مي كردند، هم اكنون نيز كه ما مي خواهيم كتابهاي شهيد پاك نژاد را بعد از بيست وچند سال چاپ كنيم مي بينيم كه هيچ كدام از آن كتابها احتياج به بازبيني ندارند. به غير از جلد سوم كتاب كه راجع به روزه است. آزمايش هاي خوني انجام شده در اين مدت گواه درستي دعاوي شهيد در باب روزه گرفتن است. ايشان بارها گفتند:« اگر مي خواهيد كتابهاي مرا تجديد چاپ كنيد راضي نيستم حتي جمله اي از آن را عوض كنيد».
بعد از آنكه دوره تخصصم را به پايان رساندم، رفتم يزد و مشاهده كردم كه محل كار ايشان اتاق كوچكي بود كه تمام كف آن پر بود از كاغذ. يك گوشه از اتاق هم ،تشكي افتاده بود با يك كوزه آب و يك ليوان در گوشه ديگر اتاق. ايشان دو سال را با اين وضعيت گذراندند؛ كه بعد هم عنوان پزشك ممتاز شناخته شدند.
از دوران زندگي بعد از اسارتتان بگوييد و تأثيرات حضور معنوي شهيد دكتر پاك نژاد بر روحيات خودتان.
الان هم هنگامي كه پيش فلان وزيريا فلان شخص مي روم و مي گويم من دكتر پاك نژاد هستم ،مي گويند: مي شناسمت، من كتاب برادرتان را خوانده ام! يا فلان وزير مي گويد: «زماني كه من دانشجو بودم كتاب برادرت را خوانده ام».
شهيد سيد رضا پاك نژاد با نوشتن اين كتاب و اطلاعاتي جامع و ژرفي كه در اختيار جوانها قرار داده اند در واقع جاده را براي فراگيري هر چه بيشتر آنها صاف كرده اند و براي كساني كه اسم پاك نژاد را بر خود دارند مي توانم بگويم راه باز وهمواري كه پيش روي من است بخاطر امكاناتي است كه در اختيارم قرار دارد و آن از جمله اثراتي است كه آن شهيد بزرگوار دراختيار همه ما گذاشته اند.
آقاي دكتر، بيشتر از مستندات آن روز و روزگار تهران كه شما و شهيد پاك نژاد تحصيل مي كرديد براي ما بگوييد.
در آن زمان بيمارستاني در يزد بود كه خانم ميرسعيدي مسئول و مدير آنجا بود و اغلب افراد انگليسي زبان را پذيرش مي كرد. ايشان با پزشكهاي آن بيمارستان در ارتباط بودند وبراي تبادل نظرهاي علمي آنجا مي رفتند گاهي هم پيش مي آمد كه با كشيشها درمنزل ما بحث مي كردند راجع به اسلامي و مسيحيت. شهيد پاك نژاد از روحانيون دين مسيحي سؤالاتي مي كردند و در ادامه به آنان اثبات مي كردند كه انجيل كتابي است دست خورده و تحريف شده آنها هم سؤال مي كردند كه شما اين را از كجا مي دانيد؟ايشان مي گفتند كه خداوند فرموده اند:«ما اين كتاب را فرستاديم و خودمان هم حفظش مي كنيم. نه درگذشته مشكلي برايش پيش آمده نه در آينده، مشكلي براي آن پيش خواهد آمد.» وبعد توضيح مي دادند كه به خوبي در كتاب ما مسلمانان، فصاحت و بلاغت بياني، در سطح نمايان شده است كه نهج البلاغه حضرت علي(ع) را در مقايسه با قرآن كريم، اخاالقرآن (برادر قرآن) لقب داده اند. و تصريح مي كردند كه هنوز هيچ بني بشري نتوانسته است با اين فصاحت وبلاغت جملات عربي ادا كند ؛به اضافه دلايل ديگري كه زنجيره وار طرح مي كردند .درباره وظايف پدر، نسبت به پسر- پدر، نسبت به دختر- مادر نسبت به پسر و مادر نسبت به دختر، موارد ارزشمند و كاربردي فراواني بيان مي كردند .هنوز هم مطالب ايشان براي جوانان مفيد و معتبر است.
آيا در آن زمان ،دكتر پاك نژاد، مانند بعضي از پزشكان ومولفان و محققان مطالبشان را براي چاپ به روزنامه هم مي دادند؟
با توجه به اينكه،در طول دوران تحصيل، اساتيد مشتركي داشتيد، رابطه ايشان با اساتيد دانشگاهي چگونه بود؟
گفت:«چرا اينطور نيست؟» من در منزل موضوع را با برادرم درميان گذاشتم برادرم گفت: «اشتباه گفته است» و براي يافتن مدرك به كتابخانه ملك، واقع در خيابان قوام (30تير)رفتيم و كتاب «فاطمه وبنوها»(فاطمه وپسرها) را از آنجا گرفتيم. ايشان همانجا نشستند و كتاب را ورق زدند متن معاهده اي را يافتند كه براساس آن امام فرموده بودند كه مبلغ سي هزار درهم به بچه هايي كه پدرانشان در جنگ كشته شده اند، پرداخت شود. ما از متن آنها معاهده نسخه برداري كرديم هفته بعد آن را به كلاس بردم و مقابل روي دكتر باستان گذاشتم و گفتم: «اين كتاب و اين هم مفاد معاهده ومدرك مستند» گفتند: پس چگونه است كه به من اين چنين تلقين كرده اند؟» و به اين ترتيب ديگر در كلاس، سازش امام حسن(ع)نياورد.
آيا جو حاكم بر جامعه دانشجويي آن زمان ،برخاسته از گرايشهاي ماترياليستي بود؟
آيت الله بجنوردي، ما را تشويق مي كردند كه در سمينارها وكنفرانسهاي مربوط به اخلاق پزشكي شركت كنيم، به همين خاطر ما به مدت چهار روز مثلاً به كانادا مي رفتيم تعدادي از كشيشهاي جوان در آنجا بودند كه گفتند ما اطلاع زيادي از مقوله اخلاق پزشكي نداريم و اگر كساني بودند كه آنها را تشويق مي كردند و تعاليم دين ما را برايشان بيان مي كردند خيلي زود به دين اسلام گرايش پيدا مي كردند.
درآن ايام ،آيا مباحثه اي هم بين شهيد پاك نژاد با ساير دانشجوياني كه با گرايشهاي ايشان بيگانه بودند درمي گرفت؟
در مورد سمينارها و نشست هاي دكتر پاك نژاد در يزد و تهران ،قدري توضيح دهيد.
شهيد يك سري سخنرانيها هم راجع به تنظيم خانواده دارند كه بسيار راه گشا و اثر گذار است.
چگونگي تشرف شهيد سيد رضا پاك نژاد به خانه خدا را براي ما بازگو كنيد.
زماني كه در حال مسافرت از نجف به طرف عربستان هستند، ماشين آنها دچار سانحه مي شود و بر اثر آن هر دو دست مادر بزرگ مي شكند برادرم كه در پي درمان مادربزرگ بوده است مقداري برنج توي دامنش مي ريزد تا آن را براي پيرزن ببرد كه ناگهان جلويش را مي گيرند و مي گويند داري دزدي مي كني. برادرم ماجرا را مي گويد به هرحال آنها بالاخره به مكه مي رسند. در همان زمان در مكه هم ماجراي ابوطالب يزدي اتفاق افتاد.
برادرم مي گفتند: «وقتي من آمدم بيرون و بازار رفتم ،هنوز اين ساخت و سازها كامل نشده بود وصفا ومروه هنوز در حيطه بازار قرار داشتند.» مي گفتند: «وقتي به اصلي ترين جاي بازار رسيدم، ديدم جسدي خون آلود در پارچه اي پيچيده شده بود اين جسد همان ابوطالب يزدي بود».
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46