در تكاپوي ايثار(3)

شهيد پاك نژاد بعد از اخذ ديپلم مي خواستند در رشته طب ادامه تحصيل دهند. در‌آن زمان به ايشان گفته شده بود اگر بخواهيد درس طب بخوانيد بايد براي تشريح، جسد مرده ها را باز كنيد، پاره كنيد و استخوانهاي جسد را براي رگ شناسي و استخوان شناسي و شريان شناسي از هم بشكافيد. ايشان حكم شرعي اين عمل را از چند تن از مراجع
سه‌شنبه، 14 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در تكاپوي ايثار(3)

در تكاپوي ايثار(3)
در تكاپوي ايثار(3)


 






 

گفتگو با دكتر سيد عباس پاك نژاد
 

زندگي شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد در تهران چگونه مي گذشت؟
 

شهيد پاك نژاد بعد از اخذ ديپلم مي خواستند در رشته طب ادامه تحصيل دهند. در‌آن زمان به ايشان گفته شده بود اگر بخواهيد درس طب بخوانيد بايد براي تشريح، جسد مرده ها را باز كنيد، پاره كنيد و استخوانهاي جسد را براي رگ شناسي و استخوان شناسي و شريان شناسي از هم بشكافيد. ايشان حكم شرعي اين عمل را از چند تن از مراجع پرسيدند. بعد كه متوجه شدند اينكار از لحاظ شرع اسلام كار درستي نيست و احكام الهي اجازه چنين كاري را نمي دهد به دنبال آن نرفتند.
آن وقتها، آقايي بود كه بنام رضا پوست فروش- خداوند رحمتش كند- كه در دبستان اسلام بود من هم در آنجا درس خواندم .آقاي پوست فروش پيشنهاد دادند كه شهيد پاك نژاد بروند و در آنجا كار كنند. ايشان هم رفتند و در مدرسه مشغول به تدريس شد بعد هم مدتي در مدرسه ايرانشهر به اينكار ادامه دادند. ايشان هميشه مي گفتند: «هيچ كدام از اينكارها مرا از لحاظ روحي تأمين نمي كند.» حدود دو سالي در مدارس اسلام وايرانشهر بودند،اما اتفاق خاصي نيفتاد.
مرحوم حاج عباس ريسماني، كه آن سالها در تهران تجارتخانه داشت و تجارتخانه اش در سراي حاج مللي بود و منزلش هم در شهر ري، با ما نشست و برخاست داشت. روزي آقاي ريسماني پيشنهاد كرد كه شهيد پاك نژاد به تهران بيايد و نماينده او در تجارتخانه بشود و در آنجا كاركند. دكتر پاك نژاد هم به تهران آمدند و يك سال در تجارتخانه حاج عباس ريسماني كار كردند .ايشان در همان سراي حاج مللي كه الان هم در تهران داير است زندگي مي كردند و به علتهاي مختلف پيوسته به قم و مسجد جمكران مي رفتند و در مسير اين دو مكان مقدس به تهران در رفت وآمد بودند.
بعد ازيك سال از تهران يك استفتائيه تهيه و به محضر حضرت آيت الله بروجردي تسليم كردند مبني براينكه چرا مسلمانان نمي توانند در رشته طب درس بخوانند و طبيب شوند. در حالي كه غير مسلمانها به راحتي درس طبابت مي خواندند و ايكه چرا زنهاي مسلمان و ديگر اقشار مسلمان ما براي معالجه بايد به پزشكهاي غير مسلمان و بيگانه مراجعه كنند؟ حضرت آيت الله بروجردي هم نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحيم. احترام شخص مسلمان حياً وميتاً واجب است اما بين دين وعلم منافاتي وجود ندارد.» ايشان اين موضوع را از چند تن از مراجع شيعه پرسيدند بعضي گفتند كه حكم تحصيل در رشته طب بلامانع است و بعضي نيز آن را مشروط دانستند بعد ازكلي پرس وجو بالاخره ايشان پذيرفتند كه به دانشكده پزشكي بروند.
شهيد پاك نژاد در همان زمان كه دانشجوي طب بودند مرتب دستورات طبي اسلام را با اصول علمي اين رشته مطابقت مي دادند و هميشه نامه هاي انباشته شده فراواني از مراجع ذي صلاح ديني در اختيار داشتند در اين ميان برادرمان سيد محمد كه ايشان هم به شهادت رسيدند در ماجراي انفجار رياست جمهوري در آن زمان در كلاس چهارم دبيرستان درس مي خواند و قصد داشت براي ادامه تحصيل به دانشگاهي آمريكايي بيروت برود. سال بعد او امتحان داد و به آن دانشگاه رفت بعد از‌آنجا به فرانسه رفت و بعد از اينكه كتابش را كامل كند نياز به مدارك گوناگون داشت به برادرمان تلفن زد و بعد از اخذ ويزا و دعوت نامه سه ماه به اروپا رفت و از كشورهاي فرانسه وانگليس بازديد كرد .از جمله در موزه لوور فرانسه و موزه بريتيش ميوزيوم انگلستان، ...آن زمان، وسايل و امكانات فيلم برداري مهيا نبود و او فقط نسخه برداري مي كرد .زماني كه به ايران بازگشت دو چمدان با خود داشت كه يكي مخصوص لباسهايش بود و ديگري پربود از كاغذهاي نصفه نيمه اي كه روي هم گذاشته بود. ايشان مي گفتند: «مدت سه ماهي كه در اروپا بودم بجز مواقعي كه با ماشين يا هواپيما اين طرف و آنطرف ميرفتم ،بقيه اوقاتم را در موزه ها مي گذراندم و از كتابهاي فارسي و عربي نسخه برداري مي كردم».
مجلات عربي، به صورت اشتراكي براي ايشان ارسال مي شد ،كه ضمن مطالعه از آنها نسخه برداري هم مي كردند، هم اكنون نيز كه ما مي خواهيم كتابهاي شهيد پاك نژاد را بعد از بيست وچند سال چاپ كنيم مي بينيم كه هيچ كدام از آن كتابها احتياج به بازبيني ندارند. به غير از جلد سوم كتاب كه راجع به روزه است. آزمايش هاي خوني انجام شده در اين مدت گواه درستي دعاوي شهيد در باب روزه گرفتن است. ايشان بارها گفتند:« اگر مي خواهيد كتابهاي مرا تجديد چاپ كنيد راضي نيستم حتي جمله اي از آن را عوض كنيد».
بعد از آنكه دوره تخصصم را به پايان رساندم، رفتم يزد و مشاهده كردم كه محل كار ايشان اتاق كوچكي بود كه تمام كف آن پر بود از كاغذ. يك گوشه از اتاق هم ،تشكي افتاده بود با يك كوزه آب و يك ليوان در گوشه ديگر اتاق. ايشان دو سال را با اين وضعيت گذراندند؛ كه بعد هم عنوان پزشك ممتاز شناخته شدند.

از دوران زندگي بعد از اسارتتان بگوييد و تأثيرات حضور معنوي شهيد دكتر پاك نژاد بر روحيات خودتان.
 

زماني كه من به اسارت رفتم دو فرزند داشتم: يكي هفده ساله و ديگري هشت ساله. وقتي برگشتم فرزندانم مرا نمي شناختند .حتي بچه هاي يزد هم كه به شهيد پاك نژاد رأي داده بودند مرا به جا نمي آوردند و من اين را درنماز جمعه به همه مردم يزد گفتم كه شما مرا نمي شناسيد و بخاطر شهيد سيد رضا بود كه به من رأي داده ايد چون شما مرا از قبل نديده ايد ونمي شناختيد.
الان هم هنگامي كه پيش فلان وزيريا فلان شخص مي روم و مي گويم من دكتر پاك نژاد هستم ،مي گويند: مي شناسمت، من كتاب برادرتان را خوانده ام! يا فلان وزير مي گويد: «زماني كه من دانشجو بودم كتاب برادرت را خوانده ام».
شهيد سيد رضا پاك نژاد با نوشتن اين كتاب و اطلاعاتي جامع و ژرفي كه در اختيار جوانها قرار داده اند در واقع جاده را براي فراگيري هر چه بيشتر آنها صاف كرده اند و براي كساني كه اسم پاك نژاد را بر خود دارند مي توانم بگويم راه باز وهمواري كه پيش روي من است بخاطر امكاناتي است كه در اختيارم قرار دارد و آن از جمله اثراتي است كه آن شهيد بزرگوار دراختيار همه ما گذاشته اند.

آقاي دكتر، بيشتر از مستندات آن روز و روزگار تهران كه شما و شهيد پاك نژاد تحصيل مي كرديد براي ما بگوييد.
 

وقتي شهيد سيد رضا پاك نژاد براي ادامه تحصيل از مشهد به تهران آمدند ،سال دوم بودند و من سال اول. ايشان اتاقكي در خيابان فروردين اجاره كردند. ما اغلب براي صرف صبحانه و ناهار با هم مي رفتيم بيرون. يك دكان كله پزي بود كه معمولاً به آنجا مي رفتيم و بعضي وقتها هم بيشتر در تابستانها در مغازه روبه روي دانشگاه،که صاحبش مردي بود به نام اصغر،و نان گرم براي دانشجويان آماده مي كرد، نهار مي خورديم.ايشان در همان ايام هم درس مي خواندند و هم كتاب مي نوشتند؛ هم چنين با علما، روزنامه هاي عربي و مراجع تقليد هم در ارتباط بودند براي اينكه به زبان عربي بيشترمسلط شوند، شعري تحت عنوان «الغير» را كه تماماً علم صرف و نحو در آن وجود داشت مدام مي خواندند به موضوعات معطوف به احكام اسلامي علاقه وافري داشتند مثلاً درباره اينكه اسلام در مورد خرما وعسل چه گفته است، از مجله ها و كتب رايج در كشورهاي عربي استفاده مي كرد ايشان در امور مذهبي و احكام شرعي اسلام بسيار تسلط داشتند.
در آن زمان بيمارستاني در يزد بود كه خانم ميرسعيدي مسئول و مدير آنجا بود و اغلب افراد انگليسي زبان را پذيرش مي كرد. ايشان با پزشكهاي آن بيمارستان در ارتباط بودند وبراي تبادل نظرهاي علمي آنجا مي رفتند گاهي هم پيش مي آمد كه با كشيشها درمنزل ما بحث مي كردند راجع به اسلامي و مسيحيت. شهيد پاك نژاد از روحانيون دين مسيحي سؤالاتي مي كردند و در ادامه به آنان اثبات مي كردند كه انجيل كتابي است دست خورده و تحريف شده آنها هم سؤال مي كردند كه شما اين را از كجا مي دانيد؟‌ايشان مي گفتند كه خداوند فرموده اند:«ما اين كتاب را فرستاديم و خودمان هم حفظش مي كنيم. نه درگذشته مشكلي برايش پيش آمده نه در آينده، مشكلي براي آن پيش خواهد آمد.» وبعد توضيح مي دادند كه به خوبي در كتاب ما مسلمانان، فصاحت و بلاغت بياني، در سطح نمايان شده است كه نهج البلاغه حضرت علي(ع) را در مقايسه با قرآن كريم، اخاالقرآن (برادر قرآن) لقب داده اند. و تصريح مي كردند كه هنوز هيچ بني بشري نتوانسته است با اين فصاحت وبلاغت جملات عربي ادا كند ؛به اضافه دلايل ديگري كه زنجيره وار طرح مي كردند .درباره وظايف پدر، نسبت به پسر- پدر، نسبت به دختر- مادر نسبت به پسر و مادر نسبت به دختر، موارد ارزشمند و كاربردي فراواني بيان مي كردند .هنوز هم مطالب ايشان براي جوانان مفيد و معتبر است.

آيا در آن زمان ،دكتر پاك نژاد، مانند بعضي از پزشكان ومولفان و محققان مطالبشان را براي چاپ به روزنامه هم مي دادند؟
 

ايشان با مجله مكتب اسلام همكاري مي كردند آن زمان، مسائلي در ارتباط با مضرات ترياك، الكل و مشروب از ديدگاه علمي مي نوشتند كه در مجله هاي مذهبي قم منتشر مي شد. يك مجله بود بنام آيين اسلام كه ايشان گاهي با آن همكاري مي كردند.

با توجه به اينكه،در طول دوران تحصيل، اساتيد مشتركي داشتيد، رابطه ايشان با اساتيد دانشگاهي چگونه بود؟
 

روزي در يكي از كلاسهاي دانشكده، استادي حضور داشت كه مي گفت: «امام حسن 20 يا 30 هزار درهم گرفت و صلح كرد.» من گفتم: «استاد اينطور نيست كه شما مي گوييد».
گفت:«چرا اينطور نيست؟» من در منزل موضوع را با برادرم درميان گذاشتم برادرم گفت: «اشتباه گفته است» و براي يافتن مدرك به كتابخانه ملك، واقع در خيابان قوام (30تير)رفتيم و كتاب «فاطمه وبنوها»(فاطمه وپسرها) را از آنجا گرفتيم. ايشان همانجا نشستند و كتاب را ورق زدند متن معاهده اي را يافتند كه براساس آن امام فرموده بودند كه مبلغ سي هزار درهم به بچه هايي كه پدرانشان در جنگ كشته شده اند، پرداخت شود. ما از متن آنها معاهده نسخه برداري كرديم هفته بعد آن را به كلاس بردم و مقابل روي دكتر باستان گذاشتم و گفتم: «اين كتاب و اين هم مفاد معاهده ومدرك مستند» گفتند: پس چگونه است كه به من اين چنين تلقين كرده اند؟» و به اين ترتيب ديگر در كلاس، سازش امام حسن‌(ع)نياورد.

آيا جو حاكم بر جامعه دانشجويي آن زمان ،برخاسته از گرايشهاي ماترياليستي بود؟
 

درآن زمان ،جو حاكم بر فضاي دانشجويي به نوعي مشابه حال و هواي تحصيلي امروز بود با اين تفاوت كه در آن زمان جو حاكم بر جهان برخاسته از انديشه هاي كمونيسم و ماترياليسم بود درآن زمان چون جوانان به حقيقت اسلام پي نبرده بودند، به شدت احساس خلاء ذهني مي كردند و مي خواستند چيزي را به دست آورند كه تغيير دهنده جامعه و جهان باشد از همان زمانه رشته جديدي در پزشكي پيدا شد- به نام اخلاق پزشكي- كه بنده دو سال در تهران رياست مؤسسه اخلاق پزشكي را برعهده داشتم .البته من معتقد بودم كه جامعه اسلامي محتاج رواج اخلاق پزشكي نيست ومسيحيان چون در تعاليم دينيشان اخلاق پزشكي ندارند اين رشته را انتخاب مي كنند به اين دليل كه پيغمبرما (ص) فرموده اند كه همه دين ما اخلاق است و ساير مذاهب از چنين اخلاقي حسنه اي بي بهره اند. آنها هم كم مي آوردند. هر پزشكي كه با شرف باشد بايد مريض را همنوع خود بداند.
آيت الله بجنوردي، ما را تشويق مي كردند كه در سمينارها وكنفرانسهاي مربوط به اخلاق پزشكي شركت كنيم، به همين خاطر ما به مدت چهار روز مثلاً به كانادا مي رفتيم تعدادي از كشيشهاي جوان در آنجا بودند كه گفتند ما اطلاع زيادي از مقوله اخلاق پزشكي نداريم و اگر كساني بودند كه آنها را تشويق مي كردند و تعاليم دين ما را برايشان بيان مي كردند خيلي زود به دين اسلام گرايش پيدا مي كردند.

در‌آن ايام ،آيا مباحثه اي هم بين شهيد پاك نژاد با ساير دانشجوياني كه با گرايشهاي ايشان بيگانه بودند درمي گرفت؟
 

ايشان خيلي زود با ديگر دانشجوها بحث مي كردند- در زمينه هايي مانند اعجاز قرآن- مثلاً مي گفتند:«بنظر شما چند وقت است كه ثابت شده خورشيد وماه حركت مي كنند؟» مي گفتند: «حدود 200 سال است.» مي گفت: «فرزند عبدالله هيچگاه سيماي پدر را نديد و در كودكي مادرش را نيز از دست داد در عزاي عبدالمطلب به سوگ نشست، پابرهنه گوسفند چراني مي كرد، براي امرار معاش در كاروان خديجه هم استخدام شد، قرآن مي گويد: ماه و خورشيد نبايد به هم بخورند و خداوند آسمانها را آفريد تا بين آنها قرار گيرند خداوند مي گويد: تمام اين كرات آسمان وزمين را كه آفريديم در فلك شناورند.» ايشان اين نوع بحثها را با دانشجوها مي كردند.

در مورد سمينارها و نشست هاي دكتر پاك نژاد در يزد و تهران ،قدري توضيح دهيد.
 

بله، ايشان در تهران هم سمينار داشتند ؛ولي من همراهشان نبودم. حتي گاهي در خوزستان هم به نشستهاي مختلف اعتقادي دعوت مي شدند حتي يك شب در دزفول هم سخنراني كردند.

شهيد يك سري سخنرانيها هم راجع به تنظيم خانواده دارند كه بسيار راه گشا و اثر گذار است.
 

البته دكتر پاك نژاد بسيار فعال و پر جنب وجوش بودند .اما من خاطرات چنداني از فعاليتها ونشستهاي ايشان به ياد ندارم؛ من 10 سال اسير بودم و بخش زيادي از خاطراتم از يادم رفته است وقتي وارد ايران شدم خيلي از رويدادها و اتفاقها را از ياد برده بودم.

چگونگي تشرف شهيد سيد رضا پاك نژاد به خانه خدا را براي ما بازگو كنيد.
 

ما، مادربزرگي داشتيم به نام فاطمه پور مدرس، كه مادر مادرمان بود. او از سالها پيش قصد و آرزوي آن را داشت كه به زيارت خانه خدا برود اما محرك و ياري كننده اي در اين سفر نداشت برادر ما، كه تازه ديپلم گرفته بود با مادر بزرگ همراه شد و هر دو راه افتادند كه راهي مكه شدند. زماني كه به تهران رسيدند- نمي دانم چرا- اما به آنها گفتند كه با هواپيما نمي توانند به مكه بروند و بايد با خط زميني سفرشان را ادامه بدهند. سوار ماشين شدند و راه افتادند به سمت عربستان از راههاي آبي- زميني، خودشان را به نجف مي رساندند.
زماني كه در حال مسافرت از نجف به طرف عربستان هستند، ماشين آنها دچار سانحه مي شود و بر اثر آن هر دو دست مادر بزرگ مي شكند برادرم كه در پي درمان مادربزرگ بوده است مقداري برنج توي دامنش مي ريزد تا آن را براي پيرزن ببرد كه ناگهان جلويش را مي گيرند و مي گويند داري دزدي مي كني. برادرم ماجرا را مي گويد به هرحال آنها بالاخره به مكه مي رسند. در همان زمان در مكه هم ماجراي ابوطالب يزدي اتفاق افتاد.
برادرم مي گفتند: «وقتي من آمدم بيرون و بازار رفتم ،هنوز اين ساخت و سازها كامل نشده بود وصفا ومروه هنوز در حيطه بازار قرار داشتند.» مي گفتند: «وقتي به اصلي ترين جاي بازار رسيدم، ديدم جسدي خون آلود در پارچه اي پيچيده شده بود اين جسد همان ابوطالب يزدي بود».
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط