بر قله اخلاص

روز اول جنگ بود كه اينجانب به اتفاق 17 روحاني و 5 نفر از برادران داوطلب، از اصفهان با سلاح هاي مختلف ام 1، برنو، ژـ 3 يوزي و بمب هاي دست ساز به طرف خوزستان حركت كرديم. روز سوم جنگ بود كه رسيديم به دانشگاه...
چهارشنبه، 22 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر قله اخلاص

بر قله اخلاص
بر قله اخلاص


 






 

سردار مرتضي قرباني
 

روز اول جنگ بود كه اينجانب به اتفاق 17 روحاني و 5 نفر از برادران داوطلب، از اصفهان با سلاح هاي مختلف ام 1، برنو، ژـ 3 يوزي و بمب هاي دست ساز به طرف خوزستان حركت كرديم. روز سوم جنگ بود كه رسيديم به دانشگاه جندي شاپور اهواز و بر اساس نياز نيرو در محور سوسنگرد حيدريه، به آن منطقه منتقل شديم و يك روز در آن محور، با عراقي ها كه در حال پيشروي به سمت اهواز بودند، به جنگ پرداختيم. شب آمدم اهواز. آيت الله طاهري امام جمعه اصفهان، از همان روز اول جنگ به اهواز آمدند و ساختماني را از استانداري را گرفتند و مستقر شدند و تماس آيت الله جمي امام جمعه آبادان و آيت الله نوري امام جمعه خرمشهر تلفني با دفتر آيت الله طاهري امام جمعه اصفهان در شهر اهواز برقرار شد. بر اساس اطلاعاتي كه آيت الله جمي و آيت الله نوري دادند، معلوم شد كه خرمشهر در حال سقوط است. شب چهارم جنگ بود، ساعت سه بعد از نيمه شب اعلام كردند نيروهاي داوطلبي كه آماده شهادت هستند، آماده شوند كه بروند خرمشهر.
تعداد 34 نفر از 72 نفر به اتفاق اينجانب، وسايل و امكانات را برداشتيم و حركت كرديم. نماز صبح را در جاده اهواز آبادان خوانديم و صبح ساعت 7 رسيديم آبادان. در منطقه جنوب كارون در داخل شهر آبادان، يك مدرسه پيدا كرديم و وسائل اضافه را در آنجا قرار داديم و با چند دستگاه وانت، از جزيره آبادان وارد خرمشهر شديم. همة شهر زير آتش سنگين بود و ما هم هيچگونه اطلاعي از شهر و از نيروهاي خودي و از نيروهاي دشمن نداشتيم. دشمن، مقر سپاه پاسداران خرمشهر را گلوله باران كرده و بچه هاي سپاه، مقر خود را جا به جا كرده بودند. آدرس منزل امام جمعه را گرفتيم. در خيابان اصلي مسجد جامع، روبروي كوچه گلخانه خرمشهر بود. به هر شكلي كه بود، خودمان را به منزل امام جمعه خرمشهر آقاي نوري رسانديم. دو سه نفر از بچه ها همراه ما بودند. بقيه برادران به لحاظ ازدياد آتش دشمن، در منازل و كوچه هاي اطراف پراكنده سنگر گرفته بودند تا تكليف مشخص شود. همين كه جلوي در منزل امام جمعه رسيديم، آيت الله جمي امام جمعه آبادان، آيت الله محمدي امام جماعت موقت خرمشهر، آيت الله نوري امام جمعه شهر و آيت الله موسوي امام جماعت مسجد جامع را ديديم كه هر كدام سلاح ژـ 3 به دو گوش داشتند و در خيابان مشغول هدايت بچه ها براي حركت به سمت عراقي ها بودند. من جلو رفتم و پس از سلام، اعلام كردم كه يك گروهان نيرو هستيم و از اصفهان آمده ايم. سپس سلام آيت الله طاهري را رساندم. آنها مطمئن شدند و گفتند، «خوش آمديد.» سئوال كرديم :چه كار كنيم؟» فرمودند، «دشمن در همين جا در حال پيشروي است. از همين جا شروع كنيد.» به اين ترتيب با آيت الله جمي و آيت الله نوري آشنا شديم. گروهان ما و بچه هاي اصفهان با ديدن روحانيون در شهر، روحيه مضاعفي پيدا كردند و دائما گلوله مي باريد، عشق به جنگ با متجاوزين زيادتر شد. در همين زمان بود كه روحاني بزرگوار و جواني به نام شيخ شريف قنوتي از جبهه درگيري شلمچه رسيد و گزارش وضع نيروهاي خودي و دشمن را اعلام كرد. شايد سه دقيقه نشد كه شيخ شريف گفت، «بايد بروم صد دستگاه گمرك. به نيرو نياز داريم.» گفتم، «حاج آقا ما آماده ايم.» شيخ شريف پرسيد، «از كجا آمده ايد؟» حاج آقا جمي گفت، «اينها بچه هاي اصفهان هستند و امام جمعه اصفهان آنها را تأييد كرده است.» با شيخ شريف رفيق شديم و با اولين ماشين وانتي كه به طرف پل نو و جاده شلمچه و صد دستگاه مي رفت، همراه با او كه روحاني شجاعي بود ؛ حركت كرديم. واقعا حضور آقايان محترم با لباس روحانيت، جلوه ديگري به صحنه رزم و دفاع مي داد. در وجود همة بچه ها كه فقط چندساعت بيشتر نبود كه با هم آشنا شده بوديم، اطمينان خاصي ديده مي شد و اساس آن، حضور امامان جمعه و جماعت در ميان ما بود.

بر قله اخلاص

در هر صورت بالغ بر 30 روز به اتفاق برادران دفاع از خرمشهر مانديم و در جبهه هاي مختلف گمرك، درب سنتاب، پل نو، صد دستگاه پليس راه، پادگان دژ‌‌،سيل بند خرمشهر، جبهه صابون پزي و هر جايي كه عراقي ها تحركي نشان مي دادند، با ماشين و با پاي پياده، نبرد را ادامه داديم و دشمن را زمينگير كرديم. هر روز هم در خرمشهر به منزل امام جمعه سر مي زديم و با علما همدلي و هماهنگي مي كرديم تا اينكه منزل امام جمعه آبادان آقاي جمي و آقاي محمدي امام جمعه موقت، در روزهاي بعدي، ديگر در خرمشهر نبودند و به آبادان رفتند.
در روز بيست و چهارم جنگ، سر حجت الاسلام شيخ شريف، هدف گلوله تك تيرانداز عراقي گرفت و دستش هم در اثر اصابت خمپاره، از بدنش جدا شد. روز بسيار سخت و سنگيني براي رزمندگان داخل شهر بود. با شهادت شيخ شريف، بچه ها آبديده تر و محكم تر شدند. رزمندگان شايد در ساعات اوليه جنگ، نگران بودند، ولي شهادت شهيد قنوتي اولين روحاني جنگ و اولين سردار شهيد روحاني كه در سخت ترين منطقه نبرد و در نزديك ترين جبهه خودي با دشمن، در فاصله 50 متري با جبهه عراقي ها، مورد اصابت تير مستقيم تك تيرانداز عراقي قرار گرفت، تاثير بسيار زيادي بر روحيه آنها گذاشت و عزمشان را براي ادامه نبرد، صد چندان كرد.
روز 24 مهر، روز بسيار سخت و سنگيني بود. تمام شهر زير آتش بود. عراقي ها تا نزديك مسجد جامع پيش آمده بودند. به اتفاق بهروز مرادي و چند نفر ديگر از جمله گل محمدي، فرخي، شفيعي و در حالي كه جمعا 15 نفر مي شديم ؛ به عراقي ها حمله برديم و خرمشهر تا شب، از سقوط نجات پيدا كرد. نزديك ديوار شرقي شهر، عراقي ها را بيرون رانديم و چند نفر از برادران، شهيد شدند و جنازه آنها در كوچه ماند. تا روز دوم آبان از رسيدن دشمن به پل و مسجد جامع جلوگيري كرديم. نيروها خسته شده بودند. 30 روزي بود كه كسي حمام نگرفته بود. 30 روزي بود كه كسي غذاي گرم نخورده بود. 30 روزي بودكه در مقابل وحشيگري هاي عراقيها مقاومت كرده بوديم، سلاح هاي ما مختلف بودند و مهمات و پشتيباني نداشتيم، ولي عشق به شهادت، در اوج خود بود. در يك حماسه بزرگ 32 روزه، تلفات سنگيني بر عراقي ها وارد شد و تك تك نيروها در اين روزها، شجاع جنگ ديده و ورزيده شدند. در اين روزها چند نفر ديگر از برادران، شهيد شدند و من هم زخمي شدم.در اين زمان بود كه مهمات و آذوقه و توان نيروها تمام شدند. بايد راهي بيمارستان مي شدم. با يك تاكتيك مناسب به عقب آمدم و با آمبولانس به بيمارستان طالقاني رفتم. در آنجا بود كه عراقي ها از ذوالفقاريه به آبادان حمله كردند. بچه ها متفرق شده بودند. باقيمانده بچه ها در روز سي و چهارم جنگ از خرمشهر زخمي عقب آمده بودند و دنبال همديگر مي گشتند تا اينكه من به محل استقرار نيروهاي شهرستاني آمدم و بچه ها همديگر را در اين محل پيدا كردند. تعدادي از بچه هاي رزمنده سپاه سيستان و بلوچستان كه همگي اصفهاني بودند، به جمع ما پيوستند.در اين زمان بود كه پيام آيت الله جمي امام جمعه آبادان را از راديو شنيديم كه رزمندگان حاضر در محاصرة آبادان را دعوت به مقاومت و صبر و شكيبايي و توكل به خدا مي كرد. در هر صورت، آن روز، سلاح هاي خودمان را آماده كرديم و به ستاد جنگ آبادان رفتيم و با سرهنگ آقارب پرست، سرهنگ شريف نسب، سرهنگ حسني سعدي ملاقات كرديم و چند خمپاره 120 ميلي متري گرفتيم و آنها را به هتل آورديم و آماده كرديم. براي خمپاره ها مهمات نداشتيم. از جاده خسرو آباد در جادة اروند رود و با ترس و لرز از حضور دشمن و آتش سنگين او، با چند دستگاه ماشين تركش خورده سيمرغ، مهمات آورديم. شب را نخوابيدم. همه دلهره داشتند. معلوم نبود نيروهاي عراقي از كدام محور، دلهره داشتند. معلوم نبود نيروهاي عراقي از كدام محور، ذوالفقاريه رودخانه عبور كرده و به محل اوراق فروشي درياقولي رسيده و دست و پاي دريا قولي را بسته و رفته بودند. دريا قولي دست و پاي خود را باز كرده بود تا به بچه ها بگويد كه عراقي ها از كجا وارد شهر شده اند. صبح نماز مي خواندم كه اعلام كردند كه براي رفتن به كوي ذوالفقاريه آماده شويم. در اين زمان ارتباط با بي سيم و تلفن ضعيف بود و همه كارها با پيك انجام مي شدند.در اين زمان بود كه پيام امام مبني بر تكليف شرعي و الهي بودن شكست حصر آبادان اعلام شد. حاج آقا جمي امام جمعه آبادان از راديو آبادان اعلام فرمودند،«برادران ! تكليف شرعي تا مرز شهادت است. اگر خدا را ياري كنيد خدا هم شما راياري خواهد كرد.» اعلام شد كه جبهه ذوالفقاريه در حال تصرف عراقي هاست. پس از پخش پيام امام و حاج آقا جمي، با دو دستگاه اتوبوس و كاميون، از هتل به خسروآباد و مخازن نفتي آبادان حركت كرديم. سرهنگ كهتري را كه با يك گروهان در حركت بود، در مسير ديديم و كارها را با وي هماهنگ كرديم. مثل اينكه خدا خودش دست برادران ارتشي و سپاه را گرفته بود و به محور اصلي نفوذ عراقي ها هدايت مي كرد. هيچگونه اطلاعي در دست نبود. وقتي به خسروآباد رسيديم، از مردم سئوال كرديم كوره پز خانه ها و محل ذوالفقاريه كجا هستند و آنها راه را به ما نشان دادند.پس از هماهنگي با سرهنگ كهتري، دريك ستون حركت به سمت نقطه شرقي كرديم. سه قبضه خمپاره را در منازل مسكوني مردم استقرار دادم و بلافاصله با تجربه اي كه داشتم، برادر خيري شمگاني از سپاه اصفهان را مسئول خمپاره ها و مرتضي كيوان داريان را مسئول تخريب وكار تخصصي مهندسي كردم و شهيد رباني و شهيد خيراللهي را به عنوان فرماندهان دسته و شهيد صادقيان را هم به عنوان دستيار، در كنار خودم قرار دادم. شهيد نوري را نيز به عنوان مسئول پشتيباني و برادر رمضاني را به عنوان فرمانده دسته سازماندهي كردم و با نام خدا و خواندن قرآن به سمت نخلستان و رودخانه بهمنشير در ذوالفقاريه روانه شديم. راديوي كوچكي داشتم كه روشن بود. آيت الله جمي پيامي داد و سفارش به توكل بر خدا و توسل به ائمه معصوم كرد. پيام امام را چندين بار قرائت كردند. اين، که توان نظامي و امكانات مادي و معنوي رزمندگان و مردم در داخل محاصره بود. از ساعت 10:30 صبح تا ساعت 5 بعد از ظهر درگيري ادامه داشت و آتش و حركت نيروهاي رزمنده ايران به طور خودجوش در حركت بودند تا بحمدالله تاساعت چهار عصر، با جنگ تن به تن و درگيري در داخل منازل و نخلستان كوي ذوالفقاريه به لب رودخانه بهمنشير رسيديم و درگيري و زد و خورد تا ساعت 7 بعدازظهر ادامه يافت و اولين اسراي عراقي را گرفتيم و با اصابت گلوله هاي خمپاره ارتشي و سپاهي به هدف هاي اصلي دشمن، بالغ بر يكصد نفر عراقي كشته شدند. بولدوزرها، جيپ هاي 106 و همه موشك هاي دشمن منهدم شده بودند. صد و بيست نفر اسير گرفتيم و سر پل اصلي تجاوز عراق به آبادان به دست رزمندگان افتاد. غروب بود و در تاريكي نه آب داشتيم نه غذا. جان در بدن ما نبود، ولي عشق و تكليف الهي و پيام امام و علاقه به پيروزي بود كه با كمترين امكانات به پيروزي دست يافتيم و خواب از چشم همه ما گريخت. بعد از اذان مغرب و عشا بود كه آيت الله جمي، پيام پيروزي را اعلام كرد. آيت الله جمي مردي است بسيار ساده و مخلص و خداشناس كه بسيار زيبا حرف مي زد و با لحني روحاني، همه را هدايت مي كرد. او بيشترين ارتباط تلفني را از آبادان با دفتر امام و حاج احمدآقا خميني داشت. حاج آقا جمي روزي پنج بار با دفتر امام تماس داشت و تا امام زنده بودند، شايد هر دو ماه يك بار به ملاقات حضوري شرفياب مي شد و خط اصلي راه را از امام دريافت مي كرد.دستور مستقيم را زودتر از نظاميان سپاه و ارتشي، آيت الله جمي از امام مي گرفت. به همين خاطر بود كه ارتشي، سپاهي، مرد و زن داخل محاصره علاقه و عشق خاصي به آيت الله جمي پيدا كرده بودند و حرف ايشان تأثير اساسي داشت. مردم ايران خيلي زيرك و دانا هستند. حضور آيت الله جمي و حضور مداوم ايشان در آبادان، از ايشان تصويري مقاوم و شجاع در اذهان بچه هاي داخل محاصره گذاشت و حضور ايشان باعث دلگرمي ارتش و سپاه از بين رفتن ترس و دلهره رزمندگان از دشمنش. خدا مي داند وقتي حاج آقا را مي ديديم، تا يك هفته اثر روحاني و معنوي ايشان آرامش خوبي به قلب و روحمان تزريق مي كرد.
تمام مردم ايران مي دانستند كه حفظ آبادان، حفظ تماميت ارضي ايران به حساب مي آمد. حاج آقا جمي نماد حكومت واقعي اسلام در اين محاصره بود. شهر آبادان مقياس كوچكي از كل ايران بود. آقاي جمي امام و رهبر اين سرزمين در محاصره محسوب مي شد و همه مستقيما از او كسب احكام شرعي مي كردند و روحيه مي گرفتند. به هرصورت حمله دشمن در كوي ذوالفقاري، در جاده شرقي بهمنشير و در جبهه تپه هاي مدن، با هدف سقوط قطعي شهر آبادان طراحي شده بود. دشمن بهترين مسير را براي حمله به آبادان و محاصره آن انتخاب كرده بود، اما با لطف خدا و با كمترين امكانات و نيرو اين تجاوز دفع شد. بعد از چند روز، بچه هاي اصفهان را از جبهه ذوالفقاري به ايستگاه 7 جاده ماهشهر آبادان اهواز بردم و جبهه جديدي را در آن منطقه تشكيل دادم. بعد از استقرار، به سراغ آماده كردن محلي براي ادوات و خمپاره ها برآمديم. ايستگاه 3 آبادان تا لب رودخانه بهمنشير، در عقبه خط ايستگاه 7 و جبهه ايران گاز قرار داشت. من توانستم در محاصره آبادان، جمعا 9 قبضه خمپاره 120 ميلي متري را كه آتش بسيار خوبي بود. براي ايستگاه هفت تهيه كنم، 30 قبضه را برادران مهدي باكري، بخشي، اميني، حسين شفيع زاده و جمشيد از بچه هاي تبريز در اختيار گرفتند و واحد خمپاره و مسئوليت ديده باني محور را عهده دار شدند. برادران آبادان 3 قبضه 120 داشتند و عي عساكره فرمانده آنها بود. برادران اصفهان 3 قبضه داشتند و شهيد سليماني فرمانده آنها بود. من به عنوان احتياط بيشتر، آنها را در كوچه هاي ايستگاه 3 قرار دادم و شروع به شليك كرديم. عراقي ها با شدت پاسخ مي دادند. بعد از چند روز آيت الله جمي آمدند و برادران ما كه پاي قبضه هاي خمپاره بودند، سركشي كردند و فرموند، «ما در همسايگي شما هستيم. شما كه شليك مي كنيد، عراقي ها هم با توپخانه ما را هم به فيض مي رسانند.» من وقتي فهميدم منزل آيت الله جمي در چند قدمي ماست. براي دومين بار بعد از محاصره خرمشهر خدمت حاج آقا رسيدم. وقتي وارد منزل شدم، سلام كردم. حاج آقا با آن لهجه زيبا فرمودند، «عليكم السلام! اي والله اصفهاني! تو هستي؟ ما فكر مي كرديم شهيد شدي. چرا به ما سر نمي زدي؟» حاج آقا جمي مرا در آغوش گرفت و بعد از احوالپرسي به اتاق ايشان رفتيم. چند نفر طلبه ديگر هم بودند. شروع به صحبت كرديم و گزارشي از خط و مسائلي كه از خرمشهر تا آبادان و خط ايستگاه 7 به وجود آمده بود، خدمت حاج‌آقا عرض كردم و گفتم، «ما در همسايگي شما آتش خمپاره ها را قرار داديم. عراقي ها هم ضد آتشبار اجرا مي كنند و شما اذيت مي شويد. اگر اجازه بفرماييد ما از اين محل جا به جا شويم.» ايشان فرمودند، «نه، بودن شما براي ما دلگرمي است. ما هم بايد در جنگ سهم داشته باشيم. » از نترسي و شجاعت حاج آقا جمي خوشم آمد. نزديك اذان ظهر بود به اتفاق حاج آقا و چند نفر از جمله مهدي و محمود فرزندان حاج آقا از اين خرماهاي خشك داشتند كه با چاي خيلي خوش طعم بود. چاي را صرف كرديم و براي رفتن به خط مقدم آماده شديم. در حين خداحافظي، حاج آقا باز مرا در آغوش گرفت و براي ما دعا خواند و فرمود، «به ما سر بزنيد.»
در چند روز اول جنگ، نماز جمعه به صورت رسمي برگزار نمي شد. بعد از دو ماه كه از جنگ گذشت، حاج آقا جمي نماز جمعه را در سالن زيرزمين كميته ارزاق راه اندازي كرد و هر روز جمعه، در محاصره، در نماز حاج آقا شركت مي كرديم. عصر روزهاي پنجشنبه هم سعي مي كرديم به حاج آقا جمي سر بزنيم و ما نيز در خدمت ايشان باشيم. يا شامي و چايي صرف مي شد و يا به مسجد قدس كه در آنجا نماز مي خواندند، مي رفتيم. در طول مدت محاصره آبادان، اينجانب و همه رزمندگان از معنويات و ارشادات اين روحاني بزرگ و مجاهد بدون ادعا اينجانب بهره مند مي شديم و كمبود روحيه و امكانات را با ارتباط با حاج آقا و روحانيوني كه با ايشان بودند، جبران مي كرديم. حاج آقا جمي شخصيتي تمام عيار بود. سجاياي اخلاقي و اجتماعي ايشان مثل امام خميني كامل بود. اكثر روزها حاج آقا جمي به مقرها و جبهه ها سر مي زد. به مغازه هائي كه باز بودند، سر مي زد و روحيه مردم را تقويت مي كرد.حاج آقا جمي در طول جنگ، پيوسته با لباس روحانيت كامل حضور داشتند و فقط در چند مرحله و براي عمليات ها، با لباس سپاه درسنگرها فرماندهي ديده شدند.
يكي ديگر از ويژگي هاي حاج آقا جمي، روحيه شهادت طلبي در ايشان بود. يادم است كه برادر حاج آقا، راننده و محافظ ايشان بود. او در محاصره آبادان،‌همراه با حاج آقا رفته بود كه در كنار فرمانداري گلوله توپ آمد و عبدالرسول جمي به فيض شهادت رسيد. اين حادثه، كوچك ترين خللي در روحيه حاج آقا به وجود نياورد. حاج آقا در همان محاصره، برادرش را در آبادان به خاك سپرد. عراقي ها منطقه را با هواپيما بمباران و اعلاميه پخش و در آنها به حاج آقا جمي توهين مي كردند.
عمليات ثامن الائمه در تاريخ 60/7/5 شروع شد و رزمندگان اسلام در ظرف 48 ساعت به همه اهداف از پيش تعيين شده دست يافتند. بزرگ ترين بركات و نتايج اين عمليات كه الگويي براي ادامه نبرد شد، عبارتند از :

بر قله اخلاص

1. مقاومت مردم آبادان تا شكسته شدن محاصره كه اساس آن، دستور امام و اجراي تكليف شرعي توسط مردم بايد محسوب كرد.
2. نقش روحانيت و آيت الله جمي در انسجام و يكدستي و يكپارچه كردن رزمندگان در محاصره كه نتيجه بزرگ آن، اولين عمليات مشترك سپاه و ارتش بود.
3. فرماندهي مستقيم امام در هدايت اولين عمليات را مشتركي كه درآن امام شخصا دستور شكستن حصر آبادان را صادر و طرح عمليات را امضا فرمودند.
به لطف خدا پس از انجام تكليف شرعي و الهي و به بركت اجراي فرمان امام، بعد از شكستن محاصره و به دست آوردن پيروزي براي ديگر عمليات ها، روانه مناطق ديگر جبهه شديم. من ارتباط معنوي و روحاني خودم را با آيت الله جمي قطع نكردم. هر وقت به آبادان مي رفتم و خدمت حاج آقا مي رسيدم. بعد از عمليات فتح المبين و بيت المقدس، مقدار زيادي پول عراقي را كه شايد چند كيسه بزرگ مي شد، به حاج آقا دادم. ايشان هم اين پول ها را به مجاهدين عراقي و آيت الله سيد باقر حكيم مي دادند. ما هم به لحاظ اعتماد و اطميناني كه به حاج آقا جمي داشتيم، دلمان قرص بود كه ايشان با نظر حضرت امام، اين پول ها را به آيت الله حكيم داده اند. بعد از جنگ هر وقت با خانواده به آبادان مي رفتم، سري هم به حاج آقا مي زدم و چندين بار هم، چندروزي پيش ايشان ماندم. با آمدن حاج آقا جمي به تهران هم خدمت ايشان رفتم.
امام جمعه شهر آبادان، پيوسته يك الگوي روشن و انكار ناشدني و باعث عزت جهان تشيع و شيعه در ايران خواهد بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط