حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(3)
نویسنده: محمد لک علي آبادي
نمازاولياء و تجلي لقاء حضرت حق
امام حسن مجتبي (ع) نيز وقتي وضو مي گرفتند و به نماز مي ايستادند، رنگ چهره شان زرد مي شد.(30)
درمورد امام سجاد (ع) نيز در روايات آمده است که هرگاه به نماز مي ايستاد همچون شخصي بود که با دنيا وداع مي کند و هرگاه به جمله «مالک يوم الدين» مي رسيد آن قدر آن را تکرار مي کرد که نزديک بود از دنيا برود. (31) در مورد برخي از بزرگان نيز حالت هاي عجيبي نقل شده است. در همين رابطه جناب آقاي کميلي در درس هاي منازل السائرين نقل مي کردند: «مرحوم آيت الله اصفهاني (ره) وقتي در حرم حضرت اميرمؤمنان (ع) مشغول خواندن دعاي ابوحمزه ثمالي مي شدند، در همان ابتداي دعا به حالت بيهوشي مي افتادند، به حدي که ايشان را بيهوش از حرم مطهر خارج مي کردند.»
در مورد يکي از بزرگان که هم اکنون مقيم اصفهان است يکي از دوستان نقل مي کرد: ايشان نيز يک بار که به عنوان امام جماعت در مسجد، نماز اقامه مي کردند پس از پايان نماز مي بينند جز دو، سه نفر کسي در مسجد نيست؛ تعجب مي کنند و وقتي دليل را از افراد باقي مانده مي پرسند، مي گويند: «حدود يک ساعت است که شما مشغول نماز خواندن هستيد و مردم وقتي ديدند نماز شما طولاني شده، نمازشان را فرادي خواندند و مسجد را ترک کردند.»
وقتي از اين ولي خدا مي پرسند که در آن حال چه اتفاقي رخ داده بود؟ تنها فرموده بودند: «مي شود در اين دنيا نيز به لقاء خدا رسيد.»
رفع موانع و حجاب هاي راه با زدودن رذائل اخلاقي
حضرت آيت الله علوي بروجردي نقل مي کردند: در يکي از مجالس که در دوران جواني محضر عالم رباني آيت الله شيخ محمدتقي آملي (ره) بوديم ايشان مي فرمودند: «من توانسته ام يکي از فضيلت هاي اخلاقي را پس از هشتاد سال، با مراقبه در خود پرورش دهم و آن اين است که وقتي انتقاد مي شنوم يا حتي دشنامي به من داده مي شود، خود را کنترل کنم و اعتراض نکنم، اما با وجود تلاش زياد، هنوز نتوانسته ام خود را در برابر تعريف و تمجيد ديگران کنترل کنم و در برابر اين تعريف ها، شادي کاذبي در من شکل نگيرد، هنوز هم وقتي از من، سخنراني ها و علمم تعريف مي کنند، خوشحال مي شوم.»
وقتي اين حکايت و امثال اين جملات را از بزرگاني همچون آيت الله آملي که عمري از شاگردان مرحوم آيت الله قاضي (ره) و در حال مجاهدت با نفس بوده اند، مي شنويم به ياد اين جمله امام معصوم (ع) مي افتيم که «نبايد نسبت به نفس خود، خوش بين باشيد و با بدبيني به نفس خود نظر کنيد.»(32)
همچون بزرگان از هواي نفس گريزان باشيم
عالم مازندراني پس از بازگشت به ديار خود در مي يابد که آنچه در کتاب آن عالم بزرگ آورده شده، صحيح است و انتقادهاي او بي پايه بوده، پس تصميم مي گيرد اشتباه خود را جبران کند. اين عالم مسافت زيادي را با پاي پياده با توجه به وسائل آن روز طي کرده، پس از مدت زمان زيادي به کاشان مي رسد. به سرعت به نزد مرحوم نراقي (ره) مي رود و نزد او به اشتباه خود اقرار مي کند. پس از عرض اشتباه، با وجود اصرار زياد از طرف آيت الله نراقي (ره) مبني بر ماندن نزد ايشان، آن عالم رباني خداحافظي کرده، کاشان را ترک مي کند و با سختي و طي مسافتي طولاني خود را به مازندران مي رساند. اين عالم بزرگ همه سختي ها را بر خود هموار کرد تا به اشتباهش اقرار کند و دستخوش هواي نفس نشود.
هرچه معرفت بيشتر شود، صاحب آن همانند درختي که بار و ميوه گرفته باشد، همواره افتاده تر و در عين حال با ثمر و برکت بيشتري خواهد بود. عده اي از علماء راستين که راه جمع بين علم و عمل، ديانت و سياست و دخالت کردن در امور اجتماعي و سياسي را در پيش گرفته اند اگر در آن اوج امورات دنيوي، زاهدانه زندگي کنند و از ظواهر دنيا کناره گيري نمايند، قطعاً کاري عظيم تر و با اهميت تر از موارد مشابه اي است که تنها يک سالک الي الله بر کرسي درس و ... قرار گيرد و هيچ گونه دخالتي در مسائل اجتماعي، سياسي نکند.
اولين ديدار علامه طهراني با مرحوم حداد (ره)
قصد ديدار ايشان را کردم، اما همراهم که براي رفتن به نجف عجله داشت، مرا ترک کرد و قرار شد من نيز پس از ديدار هاشم به نجف بروم. آدرس محل کار جديد ايشان را نداشتم، اما با مراجعه به محل کار در اصطبلي، سخت مشغول کار ديدم، شاگردي نيز کنار ايشان بود. جلو رفتم و گفتم: «سيد! آمده ام تا نعلي بر پاي اين حقير بکوبيد.» سيد، سرش را بلند کرد و وقتي مرا ديد، سلام کرد و به سرعت شاگردش را به بهانه اي بيرون فرستاد؛ آن گاه يک ليوان چاي برايم ريخت و فرمود: «آقا جان! اين حرف ها را نبايد جلوي مردم عادي زد.»
همچنين استاد کميلي در درس منازل السائرين در مورد اينکه سالک بايد خود و خوديت خويش را رها کند و تنها توجهش به حضرت حق باشد از باب نمونه نقل مي کرد: علامه طهراني در شأن مرحوم سيد هاشم حداد (ره) خاطره ديگري را چنين نقل مي کردند: روزي همراه سيد هاشم و عده اي از دوستان از کربلا به کاظمين رفتيم.
در ميان راه شاگرد راننده مشغول جمع آوري کرايه ها شد، آقاي حداد کرايه پنج نفر را دادند، شاگرد راننده گفت: «شما که شش نفر هستيد.» آقاي حداد تک تک ما را شمردند. به جز خود آقاي حداد، پنج نفر بوديم. شاگرد راننده رو به آقاي حداد کرد و گفت: «پس خودت چه؟ تو خودت را حساب نمي کني؟!»
آقاي حداد باز هم خود را گم کرده بود و چنان در عالم توحيد و انصراف از کثرت غرق شده بود که از خود غافل گشته، خود را به حساب نمي آورد. ايشان فرمود: «در آن حال به هيچ وجه خود را نمي ديدم تا بالاخره شاگرد راننده و دوستان به من گفتند تا خود را هم به حساب بياورم و بشمارم.»
نگاهي کوتاه به زندگي نامه علامه طهراني(34)
در همان سال ها به جمع اولين شاگردان علامه طباطبايي (ره) پيوست و از خواص اصحاب ايشان گرديد، و در عرفان عملي و تفسير و حکمت از خرمن پرفيض اين مرد الهي بهره ها بردند؛ که اين ارتباط نزديک و بهره وري علمي و روحي تا پايان عمر نوراني ايشان استمرار داشت.
همچنين در حوزه مقدسه قم از محضر بزرگاني مانند آيت الله حاج شيخ عبدالجواد سدهي و آيت الله حاج سيد رضا بهاء الديني و آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري و آيت الله سيد محمد داماد و آيت الله سيد محمد حجت و آيت الله حاج آقا حسين بروجردي رضوان الله عليهم اجمعين در سطوح مختلف استفاده هاي شاياني بردند و پس از هفت سال تلاش علمي و مجاهدات عملي به کسب درجات بالاي علم و معرفت و رشد روحي نائل آمدند.
درآغاز سال 1371 ه.ق. در بيست و شش سالگي با نظر و توصيه بزرگاني چون علامه طباطبايي و آيت الله صدوقي براي تکميل تحصيلات خود عازم شهر عشق و ولايت مدفن پاک باب علم نبوي، نجف اشرف گرديده و به آستان بوسي و استفاده از ديار بي کران نور مولي الموحدين اميرالمؤمنين عليه و علي اولاده افضل صلوات المصلين نائل آمدند، در فقه و اصول و حديث و رجال از بزرگان والا مقامي همچون آيت الله حاج شيخ حسن حلي و آيت الله حاج سيد ابوالقاسم خويي و آيت الله حاج سيد محمود شاهرودي و آيت الله حاج شيخ آقا بزرگ تهراني قدس الله اسرار هم استفاده هاي فراواني برده و کمال علمي خويش را رشدي عظيم بخشيدند.
در همين دوران بنا به سفارش علامه طباطبايي که اولين استاد سلوکي ايشان بود با آيت الله حاج شيخ عباس قوچاني وصي مرحوم آيت الله حاج سيد علي قاضي قدس الله نفسه الزکيه در مسائل سلوکي حشر و نشر داشتند و به مؤانست و مراوده به آيت الله حاج سيد جمال الدين گلپايگاني (ره) و تثبيت پايه هاي عرفان عملي خويش پرداختند و در طول مدت اقامت در نجف اشرف از بيتوته هر شب پنجشنبه در مسجد سهله بهره ها بردند.
مجاهده ها و مراقبه هاي مستمر و رياضت هاي شرعيه، تحت فيوضات حضرت اميرالمؤمنين (ع) و عنايات خاص حضرت سيد الشهدا (ع) سرانجام ايشان را به حضور انسان کامل و روح مجرد و نادره دهر مرحوم حاج سيد هاشم موسوي حداد رضوان الله عليه که از شاگردان مرحوم آيت الله حاج سيد علي قاضي اعلي الله مقامه الشرف بود، رسانيد و فصل نويني در زندگي شان پديد آورد که موجب به ثمر نشستن زحمات و مجاهدت هاي سلوکي که تحقق حقيقت توحيد و ولايت الهيه بود.
در سال 1377 ه.ق در سي و سه سالگي پس از اتمام تحصيلات عاليه و رسيدن به درجه اعلاي اتقان در علوم عقلي و نقلي و کسب فضائل ظاهري و باطني، جهت اداي تکليف و اقامه شعائرالهي و ترويج گسترش توحيد و ولايت در امتحاني سخت و دشوار به اشاره مرحوم آقاي حداد (ره) و امر حضرت آيت الله حاج شيخ محمد جواد انصاري همداني (ره) به تهران بازگشتند و در مسجد قائم خيابان سعدي در سنگر محراب و منبر به نشر احکام اسلام و ارشاد مردم و تهذيب و تزکيه نفوس مستعده و تبيين معارف الهي و دعوت به توحيد و ولايت و تصحيح و تعميق ارتباط مردم با قرآن و عترت پرداختند.
تلاش مخلصانه و مستمرشان با توجه به ابعاد گسترده عملي و شدت درجه اخلاص و نظم و پشتکار خستگي ناپذير و روحيه تشکيلاتي کار کردن و ابتکاراتي که در اداره مسجد بکار مي گرفتند و جلسات پرباري که شخصاً اداره مي نمودند، تأثيري شگرف در ياران و شاگردان شان بجا گذاشت و مسجدشان را در آن سال هاي سرد و سياه حکومت طاغوتي همانند پناهگاهي روشن و پرفروغ و زنده و پويا، اسوه مساجد ديگر ساخت.
در خلال اين سال ها ارتباط خود را با مرحوم آيت الله شيخ محمد جواد انصاري (ره) و مرحوم آقاي حداد (ره) از طريق مکاتبات و مسافرت هاي متعدد استمرار بخشيد و در سايه دستورات الهي اين بزرگواران مراحل ترقي را يکي پس از ديگري پيمود تا نهايتاً به بالاترين درجات معنوي رسيده و در اوج قله توحيد استقرار يافت.
ايشان در آغاز ورود به تهران و استقرار در سنگر هدايت مردم،اساسي ترين کار را تشکيل حکومت اسلامي دانسته و در راستاي حرکت به سمت تحقق آن به ايجاد جلسات همفکري با علماي بزرگ و طرح و پي گيري مسائل مختلف و مشکلات اين مسير طولاني پرداختند، که با رحلت آيت الله بروجردي (ره) و تحرکات اسلام ستيزانه حکومت شاه و قيام مردم به زعامت عالمان ديني و درخشش فوق العاده حضرت امام خميني(ره) در اين صحنه، حضرت آقا که با ايشان سابقه آشنايي داشتند ارتباطي دقيق و محکم را پي ريزي نموده، قدم به قدم در مسير شروع و اوج گيري نهضت به هم فکري و همکاري گسترده پرداختند، و ضمن جذب ياران مطمئن و متعهد براي فداکاري در مسير حذف حکومت طاغوت و تحقق حکومت اسلام از هيچ تلاشي دريغ نکردند و در مواقع حساس براي نجات رهبري نهضت از زندان و اعدام، فعاليتي وسيع و همه جانبه و مؤثر را طراحي و اجرا نمودند.
ايشان پس از بيست و سه سال تلاش مستمر و مخلصانه در سال 1400 ه.ق. به توصيه استاد سلوکي شان مرحوم حداد (ره) به منظور مجاورت و آستان بوسي حضرت ثامن الحجج علي بن موسي الرضا عليه آلاف التحيه و الثناء به مشهد مقدس مهاجرت نموده و در مدت پانزده سال پاياني عمرنوراني و پربرکت خويش، لحظه اي از تلاش بي دريغ براي ترويج توحيد و ولايت و تربيت نفوس و دستگيري از شوريدگان و عاشقان کوي دوست و تربيت طلاب فاضل و عامل و تدوين و نشر «دوره علوم و معارف اسلام» فروگذار ننموده و آثار گرانقدري در زمينه علوم و معارف اسلامي به جاي گذاشتند.
اين عالم رباني با پشت سر گذاشتن چندين بيماري سنگين و خطرناک که آثار برخي از آنها تا پايان عمر مبارکشان استمرار داشت، لحظه اي از تلاش خدايي خود آرام نگرفت و سرانجام پس از هفتاد و يک سال مجاهده في سبيل الله در صحنه هاي مختلف، در روز شنبه نهم ماه صفر سال 1416 ه.ق قالب بدن را رها کرده و به ملکوت اعلي پيوست و پيکر مطهرشان پس از تشييع باشکوه علماء و طلاب و با نمازي که آيت الله بهجت (ره) در صحن آزادي بر ايشان اقامه نمودند، در قسمت جنوب شرقي صحن انقلاب در حرم مطهر به خاک سپرده شد؛ و همان گونه که آرزو قلبي خود را از قبل ابراز نموده بودند، مرقدشان در ناحيه پايين پا و پشت سر حضرت امام علي بن موسي الرضا عليه آلاف التحيه و الثناء زير پاي زائران بارگاه ملکوتي آن حضرت قرار گرفت. رحمت الله عليه، رحمه الله الواسعه.
چند خاطره و توصيه از مرحوم آقاي حداد (ره)
استاد کميلي مي فرمود: آقاي حداد هميشه مي فرمودند: «من وقت ندارم.» ما متوجه دليل سخن ايشان نمي شديم و با خود مي گفتيم: ايشان چه کار ديگري انجام مي دهند که هيچ گاه فرصت ندارند؟ بعدها فهميديم که کار ايشان، مراقبت از نفس و رسيدگي به خويشتن است و به دليل مراقبه و محاسبه زياد، از کارهاي ديگر باز مي مانند و به همين سبب مي فرمايند: «من وقت ندارم.»
از اين حکايت، اهتمام زياد و در حقيقت خوش بين نبودن آقاي حداد (ره) به نفس شان بر مي آيد. حضرت علي (ع) نيز مي فرمايد: رحم الله عبداً لم يرض من نفسه؛ خداوند رحمت کند کسي را که از نفس خويش راضي و خشنود نباشد.(35) البته گام برداشتن در مسير کنترل نفس و سير و سلوک، مراحل مختلفي دارد و همان گونه که براي آموختن يک علم، کلاس ها و دوره هاي مختلف را بايد گذراند، مسير سير و سلوک نيز مراتبي دارد. براي مثال، در ابتدا بايد تنها مراقب باشيم که گناهي نکنيم پس از مدتي کار مکروه را نيز انجام نمي دهيم، مدتي بعد کار مباح نيز نبايد از ما سر زند و اندکي بعد بايد بکوشيم تا کار نيکي انجام دهيم و خود را به اخلاق الهي زينت بخشيم، که مراحل مختلف تخليه، تجليه و تحليه مي باشند.
عارف بزرگ مرحوم آقا سيد هاشم حداد (ره) سفارش مي کردند که: «گاه براي افزايش اطمينان قلبي و به ياد آوردن توجهات الهي نسبت به خويش، خود را با گذشته خود يا حال افراد پايين تر از خود مقايسه کنيد و ببينيد خداوند چه لطف و توجهي به شما داشته است.» البته اين به معني مغرور شدن به خود و جايگاه مان نيست، بلکه از آن جهت است که از نا اميدي رها شويم و به ياد آوردن لطف و توجه پروردگار، روح اميد را در وجودمان زنده گردانيم.
آقاي کميلي درباره استادشان آقاي حداد (ره) مي فرمود: ايشان به انديشيدن در اين روايت بسيار تاکيد مي کردند: «رحمت الله امرا عرف نفسه و علم من اين وفي اين و الي اين؛(36)؛خدارحمت کند کسي را که نفس خود را بشناسد و بداند از کجا آمده و در کجا است و به کجا مي رود.» مقصود از اين روايت اين است که بايد هر فرد، استعدادش را بشناسد و خود را براي قبر آماده کند و بداند که به چه جايگاهي خواهد شتافت.
نگاهي کوتاه به زندگي نامه مرحوم سيد هاشم حداد (ره)(37)
سيد در حالي که در درون خود يک دريا حرف و حديث داشت؛ تصميم خود را گرفت و خطوط سرنوشت آينده خود را برگزيد و به حوزه علميه رفته و مسير زندگي اش را آگاهانه انتخاب کرد.
در کربلا به دروس علمي و طلبگي مشغول شد. سيوطي را مي خواند که براي تحصيل به نجف اشرف مشرف شد. او با توجه، دقت و هوشمندي خاصي که داشت متوجه شد در نزديکي هاي مدرسه اي که مشغول به تحصيل است همه روزه عارف والامقامي تردد مي کند و به تدريس مي پردازد، بسياري از جويندگان حقيقت، شاگردي او را مي کنند.
پس از آنکه اين موضوع را فهميد، در جستجو برآمده و متوجه شد نام آن استاد «سيد علي قاضي» است که از بهترين شاگردان عارف بزرگ و صاحب مقام نجف «سيد احمد کربلايي» است. سيد هاشم از وقتي که فهميده بود شايد گمشده اش اين مرد بزرگ باشد مدام مي انديشيد که: «اکنون چگونه به حضورش بروم؟»
او در نمازي که به همين منظور به جا آورد، ميان قنوت و سجده هايش از خدا ياري طلبيده و از روح سخاوتمندانه اميرالمؤمنين (ع) کمک خواست: « يا اميرالمؤمنين! خود مي داني که با چه هدفي آمده و چه آرماني دارم، کمکم کن و راه را براي صعودم به پيشگاهت باز فرما ...»
او مي گويد: «همين که به محضرش وارد شدم، ديدم سيد رو برويم نشسته است، بي اختيار به سويش کشيده شدم، سلام کردم و دستش را بوسيدم، مرحوم قاضي فرمود: رسيدي!»
و من حجره اي براي خود گرفتم و از آن وقت و از آن جا باب مراوده با آقا مفتوح شد. آقاي قاضي به اين حجره زياد مي آمدند و گاهي مي فرمودند: «امشب حجره را فارغ کن، مي خواهم تنها در اينجا بيتوته کنم.»
او به مقامي رسيد که مرحوم آقاي قاضي زبان به توصيف او گشوده و از مقامات او سخن به ميان آورد:«سيد هاشم در توحيد مانند سُني ها که در سُني گري تعصب دارند در توحيد ذات حق متعصب است و توحيد را چنان ذوق کرده و مس نموده است که محال است چيزي بتواند خللي در آن به وجود بياورد!»
هرچند که او پس از سال ها اقامت در نجف به صلاحديد استاد به کربلا و جمع عائله و خانواده خود برگشته بود اما ارتباط آنها کماکان برقرار بود و استاد هرگاه که به کربلا مشرف مي شدند در منزل ايشان سکونت مي گزيد.
آقا سيد هاشم مي گويد: «پس از مراجعت به کربلا غير از اوقاتي که آقا به کربلا مشرف مي شدند که گاهي در ايام زيارتي و غير آن نيز من به نجف اشرف مشرف مي شدم، يک روز خدمتشان رفته بودم هوا بسيار گرم بود و ايشان مشغول استراحت و خواب بودند چون ديدم ممکن است در صورت در زدن ايشان را از خواب بيدار کنم، بنابراين کنار در منزل، بر زمين نشستم و چون خسته بودم لحظاتي به خواب رفتم، ساعتي نگذشته بود که استاد خود بيرون آمده و با ملاطفت و محبت مرا به منزل برد.»
شغلي که براي خود برگزيده بود کمي حيرت انگيزاست؛ نعل سازي و آهنگري! اما اين حرفه پوشش خوبي براي رياضت و گمنامي ايشان بود. جنسش را ارزانتر از ديگر آهنگرها به مشتري مي فروخت و در وقت وزن کردن، سنگين تر مي کشيد و بر روي آن جنس ارزان و سنگين، اضافه نيز مي ريخت! آنگاه به هرکس که نسيه مي خواست بدون استثناء نسيه مي داد.
مرحوم علامه طهراني (ره) در وصف ايشان در کتاب روح مجرد مي فرمايد: حاج سيد هاشم درافق ديگري زندگي مي نمود، اگر بخواهيم تعبير صحيحي ادا کنيم در «لاافق» زندگي مي کرد. آنجا که از تعين برون جسته، از «اسم» و «صفت» گذشته و جامع جميع اسماء و صفات حضرت حق تعالي شده بود. اسفار اربعه را تماماً طي نموده و به مقام انسان کامل رسيده بود. هيچ يک از قوا و استعدادها نبود مگر اين که در وجود گرانقدرش به فعليت رسيده بود.
حاج سيد هاشم، انساني بود با فعليت تامه، براي وي «مرگ و زندگي»، «صحت و مرض»، «ديدن صورت هاي معنوي و عدم آن»، «بهشت و دوزخ» علي السويه بود. تمام نسبت ها در همه عوالم از او منقطع بود مگر نسبت الله.
حقير و مرحوم مطهري سوابق دوستي و آشنايي ديرين با هم داشتيم و ذکر مبارک حضرت آقا با وي نيز کم و بيش به ميان آمده بود. وقتي هم که ايشان از کربلا به تهران تشريف آورده بودند، رفاقت ايجاب مي کرد که ميان شان ملاقاتي صورت گيرد و اين دوست ديرين نيز از محضر عارف رباني متمتع گردد، روي اين اصل بنده به ايشان اطلاع دادم و او به منزل ما که در احمديه دولاب بود تشريف آورده و در يک مجلس عمومي مرحوم حداد را زيارت نمود و سؤالاتي نيز به عمل آورد که ايشان پاسخ دادند.
با همين يک ملاقات شهيد مطهري شيفته سيد هاشم حداد شد. گويا که گمشده خود را يافته است. روزي ديگر باز ايشان به همان منزل آمده و ساعتي با هم به گفتگو پرداختند. پس از اتمام گفتگو مرحوم مطهري از من پرسيد که: آيا ممکن است که آقاي حداد يک ساعت به من وقت بدهند تا در خلوت با ايشان ملاقات داشته باشم؟ عرض کردم: اشکال ندارد، ايشان وقت مي دهند و جا هم هست.
وقتي موضوع را به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند که مانعي ندارد. ايشان براي فرداي همان روز ساعتي را معين نمودند تا ملاقات خصوصي شان انجام شود.
درست در ساعت تعيين شده، شهيد مطهري در جلسه حاضرشد و من آنها را به پشت بام برده و براي اينکه کسي نيز احياناً مزاحم شان نشود در بام را از پشت بستم.
دراين جلسه مرحوم مطهري هر سؤالي داشت از ايشان مي نمايد و ايشان نيز جواب مي دهند. وقتي ساعت به سر رسيد حضرت آقا به پايين تشريف آورد، مرحوم مطهري نيز پشت سر ايشان بام را ترک کردند.
آن روز آقاي مطهري به قدري شاد و شاداب شده بود که آثار مسرت از وجناتش پيدا بود، من هيچ اطلاعي از صحبت هاي اين دو حاصل ننمودم، نه از شهيد مطهري پرسيدم که موضوع صحبت شان چه بود و نه از حضرت آقا. فقط آقاي مطهري هنگام خروج آهسته به حقير گفتند: «اين سيد حياتبخش است.»
سيد داراي مادر زن تلخ مزاج و تنگ نظري بود که هيچ سازگاري با او نداشت و برخلاف زنش که انساني متعادل و صبور بود او بدخلق و اهل جار و جنجال بود و شبي نبود که داماد خود را که انساني قانع و سر به زير بود آرام بگذارد!
مخالفت و اذيت پيرزن به حدي شدت مي گيرد که سيد هاشم احساس تکليف مي کند که عيال خود را طلاق دهد تا از دست مادر زنش نجات پيدا کند. اما استاد عارفش آيت الله قاضي (ره) وي را به «صبر» توصيه مي کند و از او مي خواهد که شکيبايي پيشه کند.
مرحوم آقاي حداد مي گويد: «آنچه اين مادر زن بر مصائب ما مي افزود تحمل مي نمودم تا اينکه يک شب تابستان که پاسي از شب گذشته بود و من به شدت خسته و فرسوده بودم از بيرون به منزل آمده و خواستم به اتاق خودم بروم، آن شب علاوه بر خستگي، تشنه و گرسنه نيز بودم.
تا داخل حياط شدم، ديدم که مادر زن کنار حوضچه نشسته و از شدت گرما، پاهايش را در حوض قرار داده و از شير بر روي آن آب مي پاشد. او تا فهميد که من وارد شدم شروع به فحش و ناسزا نمود و مرا با کلمات بد و رکيک مخاطب ساخت، وقتي چنين شد من ديگر به داخل اتاق نرفته و يکسره از پله ها به بام رفتم.
اين زن باز خاموش نشده و صداي خود را بالا برد و با تندي، فحش و ناسزا نثارم مي نمود! صداي او به قدري بلند بود که نه تنها من، که همسايه ها نيز سخنان نامناسب او را مي شنيدند.
آن قدر ادامه داد تا اينکه حوصله ام به سر آمد، ديگر آنجا نايستادم و بي آنکه پاسخي داده و پرخاشي کنم از پله ها پايين آمده و سر به بيابان نهادم، هدف و جاي خاصي نداشتم ولي مي رفتم. متوجه هم نبودم که به کجا مي روم، همين قدر مي دانستم که مي روم، در اين حال احساس کردم که دو تا شدم؛ سيد هاشمي که مورد ظلم و تعدي مادر زن است و سب و شتم او را مي شنود و سيد هاشمي که من هستم؛ با کيفيتي عالي و مجرد.
از فحش هاي مادرزن هيچ نصيبي به اين سيد هاشم نمي رسيد و او به اين سيد هاشم کاري نداشت و سب و شتمي نمي نمود. احساس کردم اين حال و کيفيتي که در آن هستم، سرور آفرين، خوب و شادي زا بوده و عجيب اينکه در اثر صبر و تحمل بر اهانت هاي مادر زن اين حالت براي من حاصل شده است.
اين فتح بابي بود که اطاعت فرمان استاد برايم به ارمغان آورده بود، فهميدم که اگر از دستورات استاد قاضي پيروي نمي کردم تا ابد همان سيد هاشم پريشان و غمگين باقي مي ماندم ولي با پديدار شدن آن حالت، سيد هاشمي گشته بودم بسيار دگرگون و متفاوت، درمکاني رفيع و مقامي ارجمند که گرد هيچ غصه بر صورتم نمي نشيند.
فوراً به خانه برگشته و بدست و پاي مادر زن افتادم، من دست و پاي او را بوسيده و مي گفتم: «مبادا خيال کني که من از گفته هاي تو ناراحت و دلگيرم! نه چنين نيست شما هر وقت هرچه خواستيد به من بگوييد که اينها براي من مفيدند!»
مرحوم آقاي حداد در مورد توجه به کودکان مي گويد: «وقتي دخترم بيگم در دو سالگي از دنيا رفت من داراي حالات و روحيات مخصوص خود بوده و نمي توانستم که مرگ و زندگي را تشخيص دهم ... پس از او دختر ديگرم فاطمه نيز باز در دو سالگي فوت کرد، مرگ او در شب روي داد، ما او را در اتاقي نهاده بوديم که فردا دفنش نماييم. من بي آنکه قصد خاصي داشته باشم به نظر بچه به او نگاه مي کردم، فکر مي کردم که کودکي از دنيا رفته است و موضوع چندان اهميتي ندارد. همان شب، ديدم که نفس او پيش چشمانم عيان شده و از گوشه اتاق بزرگ شده و تمام خانه را فرا گرفت، کم کم روح او بزرگ و بزرگتر شد و ناگاه ديدم که تمام کربلا را فرا گرفت و به دنبال آن بلافاصله تمام دنيا را مظروف خود نمود!
در حقيقت آن طفل معصوم، ماهيت وجودي خود را به من نشان مي داد که با اينکه کودکم، ولي بزرگم. اين عظمت حقيقي او بود بنابراين ما بايد به اطفال و کودکان خود احترام بگذاريم و به نظر بزرگ به آنها بنگريم زيرا که بزرگند و ما آنها را خرد مي پنداريم، ابراهيم پسر دو ساله پيامبر، به قدري بزرگ بود که اگر مي ماند به مثابه خود پيامبر، بزرگ مي شد کانه پيغمبر همان فرزندش ابراهيم است که بزرگ شده و ابراهيم همان پيامبر است، منتها در دوران خردسالي و طفوليت: «ذريه بعضها من بعض.»(38)قنداقه نوزادان را تا چند ماهگي در مجالس علم و محافل ذکر و حسينيه و جاهايي که نام امام حسين (ع) برده مي شود ببريد چرا که نفس کودک همچون مغناطيس است و علوم و اوراد و اذکار و قدوسيت امام حسين (ع) را جذب مي کند.
طفل اگرچه زبان ندارد ولي ادراک مي کند و روحش اگر در دوران کودکي به محل هاي معصيت برده شود، جرم و گناه او را آلوده مي کند و نيز اگر او را به جاي پاک و طيب و طاهر ببرند، محل هاي ذکر و عبادت و علم، پاکي و صفاي آنها را به خود مي گيرد.
اطفالتان را به اتاق هاي روضه و ... ببريد، علماء سابق هم اين گونه مي کردند، اين کار آثار زيادي بر روي طفل دارد و او آنچه را که اخذ کند تا آخرش در وجوش ثابت مي ماند، جزء غرائز و صفات فطري او مي گردد. نفس بچه، در اين زمان قابليت محضه است اگرچه اين موضوع مهم و سر خطير را مردم معمولي درک نمي کنند!»
ايشان در مورد حالات معنوي خود مي گويد: «بعضي از اوقات چنان سبک و بي اثر مي شوم که گويي «پرکاهي» هستم که در هوا قرار گرفته و به چرخ در آمده ام. گاهي اوقات نيز آن گونه از خود بيرون مي آيم که به عنوان مثال گويا ماري پوست عوض مي کند! من در گوشه اي افتاده و چيزي هستم و بدن و اعمالم هم چيزي مثل پوسته مار که به شکل مار است.
يکبار که به حمام رفته بودم، طبق معمول پول ها و وسايلم را به صندوق دار تحويل داده و براي استحمام به داخل رفتم. هنگام بيرون آمدن که مي خواستم امانت خود را تحويل بگيرم، ديدم که به جاي صاحب حمام شاگرد او پشت صندوق ايستاده است.
شاگرد حمام گفت: سيد امانتي تو چقدر است؟ گفتم: دو دينار! او گفت: ولي اينجا سه دينار است نه دو دينار! گفتم: چرا معطلم مي کني؟ يک دينارش را خودت بردار و دو دينارش را به من بده تا بروم. صاحب حمام وقتي صحبت من و شاگردش را ديد پرسيد: چه خبر است؟ شاگردش گفت: اين سيد مي گويد: من دو دينار امانت گذاشته ام ولي اينجا سه دينار وجود دارد! صاحب حمام گفت: امانت او را من خودم گرفتم و سه ديناراست، بده برود و به حرف هاي اين سيد هيچ وقت گوش نده که غالباً گيج بوده و حالش خراب است!
در آن لحظه من در موقعيتي بودم که نمي توانستم در آنجا درنگ نموده و با آنها گفتگو کنم، اگر کمي نيز معطلم مي کردند فوري مي آمدم؛ گاهي در يک لحظه علومي از من مي گذرد بسيار عميق و بسيط و کلي که چون لحظه ديگر بخواهم به يکي از آنها توجه کنم مي بينم که عجبا، فرسنگ ها از من دور شده است!»
وقتي در مورد اعمال و مناسک حجش از او مي پرسند، جواب مي دهد:
«اعمال خود به خود برايم معلوم مي شد و عملم طبق آن قرار مي گرفت. در مسجد الحرام که وارد شديم بدون معرفي، رکن «حجرالاسود» را شناختم و دانستم که از اينجا بايد طواف کنم. از آنجا شروع نموده و طواف کردم و بدون حساب هر شوط برايم معلوم بود و در آخرين شوط طواف، خود به خود تمام شد و از مطاف خارج گشتم، «سعي»، «تقصير» و محل نماز حضرت ابراهيم (ع) نيز چنين بود»
سيد هاشم حداد (ره) در مورد تاريخ کربلا مي گويد: «مردم چقدر غافلند که غصه مي خوردند و اندوه و ماتم به پا مي دارند. صحنه عاشورا عالي ترين منظره عشق بازي است و زيباترين مواطن جمال و جلال الهي و نيکوترين مظاهر اسماء و رحمت و غضب. عاشورا براي اهل بيت (ع) چيزي جز عبور از درجات و مراتب و وصول به ذروه اعلاي حيات جاودان و منسلخ شدن از مظاهر و تحقق به ظاهر و فناي مطلق در ذات احديت چيزي نبوده است.»
نزديکان جناب سيد مي گويند: او در دهه عاشورا زياد مي گريست اما گريه شوق، بعضي اوقات از شدت وجد و سرور چنان اشک از چشمان شان فرو مي باريد که محاسن شريفشان خيس مي شد.
آن مرحوم به تلاوت قرآن که با صورت حزين باشد بسيار علاقمند بود و صوت و آهنگ او نيز بسيارجذاب و دلربا بود. در وقت خواندن قرآن در تفکر پيرامون آيات الهي محو مي شد، هرکس هم که شاهد بود و تلاوت هاي او را مي شنيد تغيير حالت پيدا نموده و جذبه برايش دست مي داد.
در نافله شب، با تکيه بر صوت و صداي زيبا و آهنگ حزين سوره هاي طولاني را مي خواندند و نماز شب شان، چندين ساعت طول مي کشيد. تا اواخر شب ها خوابي نداشت، اول شب قدري استراحت مي نمود سپس مدت ها در حال توجه رو به قبله مي نشستند و مشغول توجه و تفکر مي شدند، بعد از آن مقداري استراحت مي کردند و دوباره بيدار مي شدند و به همين ترتيب چهار رکعت ديگر نيز مي خواندند و باز رو به قبله به حال خلسه و توجه تام و تمام، تا قريب اذان صبح يا نماز مي خواندند، يا همين طور متفکر و ساکت رو به قبله مي نشستند.
روزي کسي سؤالي از ايشان مي نمايد: آيا شما تا به حال خدمت حضرت ولي عصر ارواحنا الفدا مشرف شده ايد؟
پاسخ شگفت انگيز و معناداري که ايشان بلافاصله به شخص مي دهند به قدري حيرت انگيز است که نظري نمي توان براي آن يافت. جواب سيد به سؤال ياد شده اين بود: «کور است هر چشمي که صبح از خواب بيدار شود و در اولين نظر نگاهش به امام زمان (عج) نيفتد!»
به شاگردان خود نيز توصيه مي نمودند: «دنبال کشف و شهود نرويد اين طلب ها سالک را از راه خدا دور مي کند، گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفي که خدا پيش آورد ممدوح است نه آن که بنده آن را دنبال کند.» مي فرمودند: «اين گونه کارها بنده را از خدا به خود مشغول مي کند و خلاف سير مي باشد.»
بيمارستان کربلا روز دوازدهم رمضان 1405 ه.ق را نشان مي داد و ساعت، سه ساعت مانده به غروب که سيد سخن خود را تکرار مي کند: «مرا مرخص کنيد تا به منزل بروم! سادات تشريف آورده و منتظر من مي باشند!»
پزشک معالج دکترشروفي، متحيرانه جواب منفي مي دهد: امکان ندارد که شما به خانه برويد ابداً!
آقاي حداد متوجه مي شود که دکتر شروفي ملتفت کلام او نشده است! اين جا بود که سيد به قسم متوسل شده و جدش فاطمه زهرا (س) را واسطه قرار مي دهد:
«تو را به جده ام فاطمه زهرا (س) قسم مي دهم! بگذار من بروم. سادات مجتمع شده و منتظر من هستند. من تا يک ساعت ديگر از دنيا مي روم!»
دکتر از اين جملات سيد هيچ چيز متوجه نشد ولي وقتي اين اصرار شديد را مي بيند، تاب مقاومت را از دست داده و بي اختيار دستور مرخصي سيد را امضاء مي کند.
بدن مبارک آن مرحوم را شبانه غسل داده و کفن نمودند و به صورتي غيرمترقب، جمعيت انبوهي از کربلا و جاهاي ديگر گرد آمدند و با چراغ هاي زنبوري فراوان جسدش را به حرم مطهر حضرت حسين بن علي (ع) و حضرت عباس (ع) برده و پس از طواف در مقبره شخصي به خاک سپردند. رحمه الله عليه، رحمه الله الواسعه.
پي نوشت ها :
29- منتهي الامال، ج 1.
30- همان.
31- انوار البهيه، ص 158.
32- اشاره به روايت بحار الانوار ج 6، ص 32.
33- کافي ج 2، ص 561.
34- برگرفته از کتاب «آيت عرفان».
35- بحار الانوار، ج 6، ص 32.
36- صراط منير، ص 42.
37- برگرفته از کتاب «عارف شرق».
38- اشاره به آيه 34 سوره آل عمران.