حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(4)
تحمل در برابر سختي هاي دنيوي
آقاي اسلاميه داماد آيت الله انصاري همداني (ره) در جلسه اي که به مناسبت سالگرد ايشان برگزار شده بود داستاني را نقل مي کرد و مي فرمود: مرحوم آقا سيد عبدالله فاطمي (ره) که اهل کرامات و مکاشفات بود، تعريف مي کرد که: چند روز قبل از تولد فرزندم، يکي از اقوام براي مراقبت از همسرم به منزل ما آمد، يکي از اين شب ها وقتي به خانه برگشتم، آن خانم گفت که چيزي در خانه نيست، از من خواست مقداري مواد غذايي تهيه کنم. پولي براي خريد نداشتم و چون ساعات پاياني شب بود، اقدامي براي قرض گرفتن نيز ممکن نبود. ناچار به قصد تهيه چيزي از خانه بيرون آمدم و به سمت حرم حضرت فاطمه معصومه (س) حرکت کردم. خيابان ها خلوت بود و در حرم نيز بسته شده بود. هيچ آشنايي را اطراف حرم نديدم، از دوربه گنبد نگاه کردم و مشغول دعا کردن شدم. با همه وجود، به حضرات معصومين (ع) متوسل شدم و به صورت گله مندي مطالبي را بيان کردم. دست خالي و خجالت زده به خانه برگشتم و بدون اينکه کسي متوجه بازگشتم شود، به رختخواب رفتم، ولي از شدت ناراحتي خوابم نمي برد. قبل از اذان صبح به قصد خواندن نماز شب بيدار شدم؛ ناگهان صداي در بلند شد و وقتي در را باز کردم، دستي از پشت در پاکتي داد و گفت: اين از طرف امام حسين (ع) است و آن حضرت پيغام فرستاده اند: «ما از فرزندمان بيش از اين ها توقع داريم.»تا من به خود آمدم و درب را باز کردم ديگر چيزي را نديدم. داخل پاکت، مقداري پول بود. وقتي فرزندم به دنيا آمد، تمام هزينه هايش مساوي با مبلغ داخل آن پاکت بود.
شيطان دشمن آشکار و هميشگي بني آدم
بله! شيطان اين قدر طمع در مورد بني آدم دارد که اگر بشود حتي يک آن، ما را به خود متوجه کند و از خدا غافل نمايد.
در همين رابطه، آقاي اسلاميه نقل مي کردند: آقاي فاطمي (ره) برايم تعريف کردند: «شبي بعد از نماز شب، حال عجيبي پيدا کردم و ارتباط خوبي با حضرت حق يافتم، در حال مناجات بودم که متوجه سر و صدايي شدم؛ تعدادي از شياطين جن بودند که در اتاق مجاور سر و صدا مي کردند تا مانع راز و نياز من شوند. مي شنيدم که هلهله مي کنند، مي خندند و مي گويند: «او هم مي خواهد آدم شود! ولي ما نمي گذاريم». سخن شان را که شنيدم، لعن شان کردم و بلند گفتم: «به کوري چشم دشمنان و شياطين، آدم هم مي شوم.» راز و نيازم را قطع نکردم و حال بهتري پيدا کردم.»
توجه داشته باشيم که در چنين مواقعي بهترين راه پسنديده، لعنت بر شيطان و تکرار ذکر «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» است و بايد مراقب بود که زبان را به فحش و ناسزا نگشاييم.
نگاهي کوتاه به زندگي نامه آقا سيد عبدالله فاطمي (ره)(39)
و تمام خصوصيات اتاق و غذاخوردن مرا ذکر کرد، بعد مشغول صحبت شديم. گفتم: جناب آقاي فاطمي! فلان فاميل من در بيمارستان بستري است، سرانجامش چطور مي شود؟ ديدم او شروع کرد گفت: پيرمرد است، دو دندان از دندان هاي بالايش شکسته است و تمام خصوصياتش را گفت و من تا آن زمان با اينکه شخص مريض از بستگان نزديکم بود توجه به دندان هاي شکسته اش نداشتم، فردا که به بيمارستان رفتم و نگاه کردم، ديدم دقيقاً دو تا از دندان هايش شکسته است. بعد آقاي فاطمي فرمود: او را نور سيادتش تاکنون نگه داشته و الا تاکنون در جهنم سقوط کرده بود ولي مريضي او خوب مي شود. آقاي صفوي مي گويد: از او هرچه درباره بستگان سؤال کردم، ايشان از همه با ذکر خصوصيات جواب مي داد.
همچنين جناب آقاي صفوي نقل مي کند: يک روز آقاي فاطمي برايم نقل مي کرد که: جواني کمونيست نزد من آمد و گفت: پدرم در حال احتضار است، مردم مي گويند که از شما کارهايي بر مي آيد، اگر پدر من برگشت، من مسلمان مي شوم. من با آن جوان به سمت منزلش رفتيم. وقتي که پشت در رسيديم، ديدم ملائکه قبض روح داخل خانه آمده اند، به درگاه الهي عرض کردم: خدايا من دلم مي خواهد اين جوان مسلمان شود، طوري عمر پدر او را طولاني کن. ديدم که ملائکه قبض روح رفتند، بعد داخل خانه شدم، ديدم پدرش را رو به قبله کرده بودند، دست او را گرفتم و يک سوره حمد خواندم، يک دفعه بلند شد و شروع کرد به بوسيدن من و دور من مي چرخيد. گفت: ملائکه قبض روح آمده بودند، من ديدم اين آقا پشت در دعا کرد و ملائکه رفتند.
آن جوان مسلمان شد و در حال حاضر کارمند يکي از بيمارستان هاي اصفهان مي باشد.
باز يک بار ديگر حجت الاسلام و المسلمين فاطمي نقل مي کرد: شب هاي پنج شنبه در منزل آقاي رضوي هندي در کربلا روضه هفتگي بود، يک شب که در روضه او نشسته بودم و معمولاً ده الي پانزده نفر شرکت مي کردند، هنگامي که روضه خوان مشغول روضه بود، ديدم که نور قرمزي وارد خانه شد، بعد نور قرمز رفت و نور سفيدي آمد، من نور سفيد را مي شناختم و آن نور اميرالمؤمنين علي (ع) بود مثل اين که خورشيد وارد خانه شد. من دعا کردم: خدايا براي آقاي رضوي وسيله خير بياور. بعد از مجلس يک راجه پولدار هندي نزد من آمد و گفت: من مي خواهم ماهي چهارده دينار به مجلس اباعبدالله (ع) کمک کنم. من گفتم: پس هفت دينار آن را به آقاي رضوي بده. بعد آقاي رضوي نزد من آمد و گفت: آيا امشب در مجلس خبري بود؟ گفتم: چطور! گفت: من نور ضعيفي به در و ديوار مي ديدم.
يکي از دوستان ايشان حکايت مي کرد که: شب عاشورا از منزل حضرت آيت الله نجابت (ره) به اتفاق مرحوم فاطمي عازم منزل بوديم، به خيابان که رسيديم تاکسي را صدا کرديم و سوار شديم، راديوي تاکسي روشن بود و موسيقي پخش مي کرد. جناب سيد عبدالله فاطمي رو به راننده کردند و فرمودند: موسيقي را خاموش کن. ولي راننده با جسارت زياد گفت: خاموش نمي کنم، نمي خواهيد پياده شويد. همين کار را هم کرديم. به محض پياده شدن، يک ماشين سواري جلوي پاي مان توقف کرد و گفت: حاج آقا بفرماييد، هرکجا مي رويد در خدمتتان هستم. سوار که شديم رو به آقاي سيد عبدالله کرد و گفت:
حاج آقا! من شما را تا در منزل مي رسانم. جلوي منزل که توقف نمود، دست در جيب خود کرد و يک دسته اسکناس بيرون آورد و به مرحوم آقا سيد عبدالله داد و گفت: من چند روزي است که مي خواهم اين پول را به خدمت يک روحاني سيد بدهم، آيا شما قبول مي فرماييد؟ آقا قبول نمودند و پس از آن رو به من کرده و فرمودند: هرکس که براي رضاي خدا کار کند و قدم بردارد، خداوند اين گونه جواب او را مي دهد.
جناب سيد محي الدين فاطمي فرزند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين فاطمي (ره) که در حال حاضر در تهران ساکن هستند نقل مي کنند: شبي در عالم رويا ديدم که روز قيامت به پا شده و مرا به همراه عده زيادي از مردم که به صورت يک صف طويل بوديم به سمت جهنم مي بردند، زمين زير پاي ما به صورت پله برقي حرکت مي کرد و ما را به طرف دوزخ حرکت مي داد و مردم دسته دسته در جهنم سرنگون مي شدند، به طرف چپ نگاه کردم، ديدم يک باغ بسيار سرسبز و خرم است که با نرده هايي که اطراف آن است از ما جدا مي شود و پدرم در آن باغ زير درختان قدم مي زند، هرچه او را صدا زدم و فرياد کردم ابداً توجهي نمي کرد و من هم به سمت دوزخ نزديک و نزديک تر مي شدم. من يکباره فرياد زدم: پدر تو را به جده ات زهرا (س) مرا درياب! و به محض اينکه نام حضرت زهرا (س) را گفتم، زمين از حرکت ايستاد و من بر لبه پرتگاه جهنم توقف کردم و به درون گودال جهنم سقوط نکردم ولي حرارت آتش صورت مرا سوزاند، دست به صورتم گذاشتم، ديدم دستم هم سوخت، در اين هنگام نعره اي کشيدم و متوجه شدم، همسرم مرا بيدار کرد و گفت: چه خبره؟ چرا در خواب داد و فرياد مي کني؟ گفتم: چراغ ها را روشن کن، لامپ ها که روشن شد و همسرم به صورت من نگاه کرد با تعجب گفت: چرا صورت شما سوخته؟ من جريان را برايش نقل کردم. فردا به پزشک مراجعه کردم و پزشک پماد سوختگي براي من نوشتند. گفتم: آقاي دکتر شما به عنوان يک پزشک تأييد مي نماييد که صورت و دست من سوخته است؟ و چند بار تکرار کردم. پزشک گفت: مگر خودت شک داري؟ صورت و دست شما سوخته و من هم برايت پماد سوختگي نوشته ام. سيد محيي الدين فاطمي اضافه کردند که مدت ها از اين پماد استفاده کردم تا خوب شدم.
يادي از مرحوم حاج اسماعيل دولابي (ره)
از اين خاطره نکته هاي اخلاقي بسياري برداشت مي شود؛ از جمله تأثير بالاي ذکر شريف «لا اله الا الله»، قدرت روحي و معنوي آقاي دولابي (ره) مبني بر باخبر بودن از کاري پنهاني (تکرار ذکر) و ديدن فرشتگاني که ديگر حاضران توانايي ديدارشان را نداشتند. ان شاء الله که با حقائق عالم بيشتر و بهتر آشنا شويم و از آنها بهره مند گرديم.
يادي از مرحوم آيت الله مشکيني (ره)
يکي از دوستان، نامه اي را در مورد مشکلي تنظيم کرده بود و لازم بود خدمت آيت الله مشکيني ببرند؛ از اين رو، همراه فردي ديگر، خدمت ايشان رسيدند، لحظه ورود، آيت الله به احترام ورود دو طلبه جوان بر مي خيزند و پس از دقايقي صحبت، وقتي دوستم به قصد تقديم نامه بر مي خيزد و به سوي آقاي مشکيني مي رود، ايشان باز به احترام ايشان تمام قد بلند مي شود؛ به اين ترتيب آيت الله مشکيني با آن شخصيت والا به احترام دو طلبه بسيار جوان، در يک مجلس کوتاه چند بار از جاي خود بر مي خيزند و فروتني زياد خود را آشکار مي کنند.
حاج آقاي صديقي در جلسه اي به مناسبت سالگرد رحلت آيت الله مشکيني (ره) خاطره اي را از قول آقاي محمدي گلپايگاني نقل کرده، مي فرمودند: قبل از انقلاب، آقاي مشکيني براي تبليغ به گلپايگان دعوت شده بودند. شب اول، زماني که قصد خوابيدن داشتند، تشکي در اتاق براي شان پهن کرديم، اما ايشان گفتند در تشک نمي خوابند. وقتي علت را جويا شديم، فرمودند: «اگر جاي خوابم نرم و راحت باشد، ممکن است نتوانم به راحتي براي نماز شب بيدار شوم و از زمان عبادتم کاسته شود.» اين حرکت ايشان در جهت ايجاد سختي براي خود به سبب عبادت پروردگار يادآور کارها و اقدامات بزرگان گذشته است. مي گويند: بزرگي بود که هرگز زمان خواب، پاهاي خود را دراز نمي کرد زيرا معتقد بود در محضر حضرت حق بايد جانب احترام و شرم و حيا را نگاه داشت.
آقاي ري شهري داماد آيت الله مشکيني (ره) مي گويد: من روز آخر زندگي آقاي مشکيني کنارشان بودم. آن روز از ايشان پرسيدم: «دنيا را چگونه مي بينيد؟» ايشان فرمود: «من خود را در حال جدا شدن از فرزندان و آشنايان مي بينم، اما مي دانم به جايي خواهم رفت که افرادي چون آيت الله مطهري، آيت الله بهشتي و ... را خواهم ديد.» منظورشان اين بود که به سمت شهيدان و نيکوکاران خواهند رفت و به اين مسئله يقين کامل داشتند. اين يقين، نشانگر آن است که به جايگاه والايي رسيده بودند و از سرانجام کارهاي نيک شان با خبر بودند.
آيت الله مشکيني (ره) ادامه مي دهند. «توقع دارم از کساني باشم که خدا آنان را قبض روح مي کند.» در روايات آمده است که خداوند بندگان خاص خود را خود قبض روح مي کند و ساير افراد توسط حضرت عزرائيل (ع) و فرشتگان ديگر قبض روح مي شوند، که باز نشانگر عظمت روحي و اعتقادي ايشان است.
نگاهي کوتاه به زندگي آيت الله شيخ علي مشکيني (ره)(40)
آيت الله مشکيني در سال 1300 ه. ش در روستاي آلني يا آلي مشکين شهر ديده به جهان گشود. دوران کودکي را در دامنه سرسبز کوه هاي سبلان سپري کرد.
آيت الله مشکيني خود در اين خصوص مي گويد: «ما در ده آلني در يک فرسخي مشکين شهر زندگي مي کرديم، پدرم در بيست و پنج سالگي خودش دنبال درس را گرفت و به چند شهر سفر کرد، چراغ ما از گل بود که خود پدرم ساخته بود و به آن روغن کرچک مي ريختند.
پدرم چهار سال در نجف بود که نامه نوشت و ما را نيز به آنجا فرا خواند و ما به اتفاق دايي و خانواده به نجف رفتيم.»
پس از رحلت پدر با وجود اين که سختي و مرارت و فقر و نداري بر زندگي شان سايه افکنده بود، عزم سفر مي کند و راهي حوزه علميه اردبيل مي شود.
آيت الله مشکيني درباره سال هاي سخت دوران يتيمي خويش مي گويد: «با وجود همه سختي ها و نبود امکانات، چيزي که ما را اميدوار کرده بود؛ توکل به خدا و ايمان به راهي بود که در آن پاي نهاده بوديم، هرچند در اين غربت و تنهايي سايه پدر و مادر نبود لکن همواره خدا بود و باور اين حضور ما را از يأس و نااميدي نجات مي داد» ايشان نزديک به دو سال در حوزه علميه اردبيل به تحصيل علوم ديني پرداخت و سپس همراه دو تن از دوستانش راهي قم گرديد. او دراين باره مي گويد:
«ما وقتي تصميم گرفتيم به قم بياييم مانده بوديم که چه کنيم تا خرجي راه فراهم شود و تصميم خود را عملي سازيم، آن وقت زندگي به گونه اي بود که هيچ کدام در شرايط مناسبي نبوديم. وقتي در بين سه نفرمان اين مسئله مطرح شد و تصميم به چاره جويي گرديد، من در آن شب با همين فکر به خواب رفتم. در آن شب خواب ديدم که بعداً برايم مثل معجزه تحقق پيدا کرد، خواب ديدم که در خانه هستم و بايد از يک عده پذيرايي کنم، بعد ديدم که يک ظرف پر از کره آوردند که به همراهش مبلغ شش تومان پول به من دادند. چند وقتي از اين ماجرا گذشت. در يکي از روزها تصميم گرفتم که به دهات اطراف به ديدار دوستاني که با پدرم رفت و آمد داشتند رفته و ديداري از آنها انجام بدهم، شايد هم به اين جهت بود که قصد خداحافظي داشتم. هنگام بازگشت چون دوستان پدرم فهميده بودند که سفر قم در پيش دارم به اصرار پولي در اختيار من قرار دادند که دقيقاً پنج تومان بود. من به شهر آمدم و ديگر نظرم قطعي شده بود و دوستانم نيز اعلام آمادگي کردند. در هنگام رفتن به محل سوار شدن از نزديک هاي محل اقامت آيت الله بادکوبه اي که امام جماعت و عالم بزرگ اين شهر بود مي گذشتم، موافق ادب ديدم که به او نيز سلام کنم، سفر خود را به عرض ايشان برسانم. پس از خارج شدن از منزل ايشان دوستم يک تومان به دست من گذاشت و گفت که از طرف همسايه آيت الله بادکوبه اي است. من در همين لحظه بود که به درستي خواب و لطف و رحمت الهي نيز پي بردم.»
آن مرحوم درباره سفارش پدرش براي تحصيل علم مي گويد:
«پدرم در آخرين لحظات عمرش تنها سفارشي که براي من کرد اين بود که فرمود: پسرم! در روز قيامت به پيش من رو سياه مي آيي اگر احکام و عقايد و تفسير را فرا نگرفته باشي.»
آيت الله مشکيني به تهذيب و خودسازي طلبه ها عنايت خاصي داشت و از جمله عالماني بود که در پايه گذاري درس اخلاق در حوزه زحمات زيادي را تحمل کرد. بيان شيوا، اعتماد به نفس، ايمان و عمل به گفته هاي خود، او را استاد بزرگ اخلاق حوزه ساخته بود.
او از طلاب پيشرو در صحنه هاي رويارويي با استبداد آن عصر به شمار مي رفت، کسي بود که وقتي روس ها قسمتي از آذربايجان را اشغال کرده بودند و هنوز جواني کم سال بود در برابر عناصر متجاوز آنها مدت ها مقاومت کرد و سپس در آخرين لحظات که او را دستگير مي کنند با دخالت عشاير از چنگ آنها نجات يافته و راهي قم مي شود.
وي پس از تبعيد امام خميني (ره) از جمله افراد نادري بود که به سرانجام اين نهضت الهي اميد بسته و تا سال هاي پيروزي همچنان مقاوم و پا بر جا در مسير نهضت بود.
شهادت و رسيدن به مقام فناء
يکي از مواردي که انسان را به مقام فنا مي رساند «شهادت» است. وقتي کسي به جهاد مي رود و در راه خدا مي جنگد و جانش را فدا مي کند، با اين فدا کردن خويش براي خشنودي خدا، به مقام فنا رسيده است.
آيت الله انصاري (ره) در مورد آيت الله دستغيب (ره) پيش بيني مي کردند که ايشان در راه خدا شهيد مي شوند و به مقام فنا مي رسند.(41)
همين مطالب در مورد مرحوم آيت الله دکتر بهشتي (ره) نيز صادق است. يکي از افرادي که در روز بمب گذاري و شهادت 72 تن، از همراهان دکتر بهشتي بودند و به لطف خدا زنده مانده و تنها مجروح شده است، نقل مي کرد: «آن شب پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، آيت الله بهشتي سخنراني خود را آغاز کردند. آن شب حالت خاصي داشتند. ناگهان در بين صحبت هاي شان مکث کوتاهي کردند؛ سپس فرمودند: دوستان! بوي بهشت را استشمام نمي کنيد؟! لحظاتي بعد، صداي انفجار مهيبي در ساختمان پيچيد و همه بزرگان مجلس در زير آوار شهيد شدند.»
در رابطه با معرفي حضرت آيت الله شهيد بهشتي (ره) حضرت آيت الله جوادي آملي در سالگرد شهادت ايشان بعد از آنکه از هوش سرشار و مديريت و چگونگي اداره کشور در ايام اول انقلاب توسط آن شهيد بزرگوار مطالبي بيان کردند، فرمودند: «در همان ايام شهادت آيت الله بهشتي که در حال تدوين لوايحي در مورد شوراي عالي قضايي کشور بوديم، يک روز مقداري قرآن تقديم به روح پرفتوح ايشان قرائت کردم و خوابيدم. همان موقع در خواب، ايشان را ديدم که به طرفي حرکت مي کنند. وقتي از ايشان پرسيدم: کجا مي رويد؟ با اشاره اي که کردند قصر باشکوه و بارگاه عظيمي را نشان دادند که جايگاه و محل استقرار ايشان بود.»
نگاهي کوتاه به زندگي نامه آيت الله بهشتي(42)
مادرش نيز زني پاکدامن و پرهيزکار بود و در انجام احکام شرعي و آداب اسلامي دقت نظر داشت. اين بانوي محترم دختر حضرت آيه الله حاج مير محمد صادق خاتون آبادي است. ايشان از مراجع بزرگوار و محققان صاحب نام بود.
کودکي چهارساله بود، اما با همسالان خود تفاوت داشت. اخلاق نيک او حکايت از آينده درخشانش مي کرد. ايشان تحصيلات را در چهارسالگي در مکتب خانه اي آغاز نمود. خيلي سريع خواندن و نوشتن و روخواني قرآن را فرا گرفت. تا اينکه بعدها به دبستان دولتي رفت و هنگامي که امتحان ورودي از او گرفتند، گفتند بايد به کلاس ششم برود ولي از نظر ما نمي تواند. بنابراين او را براي کلاس چهارم پذيرفتند. پس از آنکه تحصيلات دبستاني را به پايان رساند، در امتحان ششم ابتدايي شهر، نفر دوم شد. سپس به دبيرستان سعدي رفت و سال اول و دوم را در دبيرستان گذراند.(43)
در 14 سالگي تحصيلات دبيرستان را نيمه تمام مي گذارد و به يکباره مسير زندگي اش عوض مي شود و شوقي براي حضور در حوزه احساس مي کند و به جرگه حوزويان در مي آيد تا با استفاده از فضاي معنوي اين پايگاه پاک، راه سعادت را در پيش گيرد و با مناجات هاي شبانه خويش در آن محيط روحاني، بتواند پر و بالي بزند.
آقا سيد محمد چهار سال در حوزه علميه اصفهان به تحصيل علوم ديني پرداخت و در اين مدت کوتاه با پشتکار فراوان و استعداد درخشاني که داشت، دروسي را که بايد در مدت هشت سال خوانده شوند، در مدت چهار سال به پايان رساند و در 18 سالگي براي تکميل تحصيلات عالي و به دست آوردن دانستني هاي تازه به شهر مقدس قم عزيمت کرد تا در جوار پربرکت حضرت فاطمه معصومه (س) و در محضر استادان گرانقدر، کسب فيض کند.
در مدرسه حجتيه در حجره اي ساده سکني گزيد و به درس و بحث مشغول گشت و با دوستاني چون شهيد مطهري (ره) و امام موسي صدر آشنا شد و در مدت شش ماه بقيه دروس سطح (مکاسب و کفايه) را به پايان رساند و در سال 1326 در درس خارج فقه و اصول شرکت کرد. در همين سال با همفکري دوستاني چون شهيد مطهري برنامه اي به منظور تبليغ مذهبي در روستاهاي دورافتاده، تنظيم کردند.
با اينکه در سال دوم دبيرستان تحصيلاتش را نيمه تمام گذاشته و به سوي حوزه شتافته بود، دوباره تصميم گرفت که همزمان با درس هاي حوزوي، فراگيري دروس ناتمام گذشته را نيز ادامه دهد. با کوشش فراوان و استعداد سرشار خويش آن دو مسير علمي را با هم ادامه داد. به طوري که در سال 1327 موفق به اخذ ديپلم ادبي گشت و در همان سال وارد دانشکده منقول و معقول (الهيات و معارف اسلامي کنوني) شد و در رشته فلسفه به تحصيل پرداخت و در سال 1330 موفق به اخذ دانشنامه ليسانس در رشته فلسفه شد.
ايشان پس از اخذ ليسانس از تهران به قم مراجعت نمود و در درس خارج فقه و اصول شرکت جست و به موجب علاقه فراواني که به مباحث فلسفي و عقلي داشت، در درس اسفار و شفا علامه طباطبايي حضور يافت و از شاگردان هميشگي آن درس محسوب شد و در شب هاي پنجشنبه و جمعه با شهيد مطهري و ديگر دوستان جلسه گرم و پرشوري برپا کردند که نتيجه آن به صورت کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئاليسم»با پاورقي هاي شهيد مطهري تنظيم و منتشر گرديد.
پس از پنج سال تحصيل و تدريس در شهر مقدس قم، درسال 1335 وارد دانشکده الهيات شد و تا سال 38 در آن دانشکده مشغول تحصيل در دوره دکترا بود، ولي پس از اتمام تحصيل در آن دانشکده به خاطر فعاليت هاي چشمگير فرهنگي، تبليغي و سياسي که در داخل و خارج کشور به عهده داشت، نتوانست رساله دکتراي خويش را ارائه دهد و اين امر به تأخير افتاد. سرانجام در سال 1353 رساله دکتراي خود را تحت عنوان «مسائل مابعدالطبيعه در قرآن» با راهنمايي استاد شهيد مرتضي مطهري ارائه و از آن دفاع کرد و موفق به اخذ دکترا در رشته فلسفه شد.
يکي از ويژگي هاي بارز آيه الله بهشتي، توجه فراوان به نماز بود. هيچ گاه چيزي نمي توانست ايشان را از نماز اول وقت باز دارد. هنگام نماز، کارها را رها مي ساخت و به سوي تکلم با خدا مي شتافت و اگر چنانچه جلسه اي بود و موقع نماز فرا مي رسيد، يادآوري مي کرد که موقع نماز است، براي عبادت خدا خودمان را آماده کنيم.
از صفات نيک آن عالم ژرف انديش پذيرفتن حق بود، حتي اگر به ضرر او تمام مي شد. همين که مي فهميد سخني حق است، آن را مي پذيرفت و اين بيانگر صفاي روح آن اسوه اخلاق است.
زندگي او سراسر نظم بود و موفقيت چشمگيرش بيشتر در گرو نظم بوده و بدين وسيله اين مسير را با موفقيت پيموده است.
از ديگر صفات پسنديده، صبر در مقابل ناملايمات بود. هرگاه با مشکلي مواجه مي شد، عصباني نمي گرديد، بلکه با صبر و متانت آن را حل مي کرد.
تأثير زمان و مکان در حالات انسان
درباره معنويت شهر قم، آيت الله جوادي آملي خاطره جالبي را بيان مي کردند، ايشان مي فرمودند: «يک بار که از قم به شهر ديگري سفر مي کردم، در ماشين مشغول مطالعه بودم، ناگهان احساس کردم ديگر مطالب را به خوبي سطرهاي قبل متوجه نمي شوم. به بيرون نگاه کردم و ديدم از شهر قم خارج شده ام.»
اين مطلب نشان دهنده ي آن است که حضور در يک شهر مقدس حتي قدرت يادگيري و فهم مطالب را در فرد تقويت مي کند.
ذکرهايي که اشياء و مخلوقات خدا بيان مي کنند، در مکان هاي مختلف متفاوت است. در اين رابطه مرحوم آقاي قوچاني (ره) مي فرمايند: پياده از نجف به کربلا آمدم، به حرم امام حسين (ع) که رسيدم، شنيدم که صداي زنگ ساعت حرم امام حسين (ع) مي گويد: «هل من ناصر ينصرني» آيا کسي هست که مرا ياري دهد. در همان موقع ساعت حرم حضرت عباس (ع) شروع به نواختن کرد و اين ذکر را تکرار مي کرد: «لبيک لبيک».
يکي از دوستان تعريف مي کرد: «وقتي در شهرستان بودم با دقت به ساعت خانه نگاه کردم و احساس کردم با هر تکان عقربه اش که مي گفت: «تيک تيک» به من مي گويد: «ذهب ذهب (رفت، رفت) زماني که به قم رسيدم، ناخودآگاه به ساعت منزل نگاه کردم و احساس کردم مي گويد: عجل عجل (عجله کن، عجله کن).
آيت الله لنگرودي (ره) درباره اهميت توجه به زمان ها مي فرمودند: «يکي از دلايل اين که گاه انجام چله نشيني ها و دستورالعمل ها اثر نمي کند، عدم توجه به زمان و مکان است، اگر مي خواهيد ذکر حتماً در شما اثري به جا گذارد، بايد آن را در زمان و مکان ثابتي انجام دهيد.»
نمونه کامل و قطعي اين بحث را مي توان به مواقع اذان نمازها و مکاني که به نام مساجد و يا محل عبادت در اقامه نماز به آن در روايات و احکام اسلامي اشاره شده است توجه نمود.
حضور قلب در عبادات
گفتيم: «مگرنديديد که حيواني وارد شد و با حرکات خود همه را به خنده انداخت؟ صداي خنده جمع را نشنيديد؟ ايشان گفتند: خير، نه حيواني را ديدم و نه صداي خنده اي شنيدم.» و همه از حضور قلب ايشان تعجب کرديم.
توجه به طهارت قلب در ادعيه
از اينها گذشته، قبل از گفتن ذکرها و نام هاي پروردگار بايد به پاکي وطهارت قلب دست يافت. استفاده از استاد و همراه شدن با او، پاکي قلب او را به ما منتقل مي کند و در حقيقت به وسيله او مي توانيم به حريم حضرت حق راه يابيم. علاوه بر اينها، خداوند به برکت حضور آن استاد بزرگ، مشکلات و سختي هاي راه را از بين مي برد.
يک روز همراه يکي از دوستان خدمت يکي از اساتيد محترم رسيديم. دوستم يک مشکل اقتصادي بزرگ داشت که پس از سال ها درگيري با آن، هنوز برايش قابل حل نبود، از اين رو مشکل را براي استاد شرح داده از ايشان درخواست دادن ذکر يا دستورالعملي را براي رفع اين مشکل نمود. استاد هم فرمودند: «پس از نماز صبح، رو به قبله مي ايستي، دست راستت را روي قلبت مي گذاري و هفتاد مرتبه مي گويي: «يا فتاح: اي گشاينده»، البته اين ذکر را به نيت اين که خداوند راه مستقيم و مسير حق را براي درک مسائل معنوي به سوي تان باز کند تکرار کنيد و نه فقط به نيت حل مشکلات دنيايي، که البته با باز شدن مسير حق به سوي تان مشکلات دنيايي نيز حل مي شود.» دوستم دستورالعمل استاد را انجام داد و با شگفتي بسيار متوجه شديم مشکلي که راه حلي برايش به نظر نمي رسيد، به سادگي حل شد.
الهامات الهي و ملاک آنها
ايشان در اين رابطه خاطره اي را نقل مي کرد و مي فرمود: روزي بعد از تمام شدن نماز خود، مثل هميشه به سجده رفتم و خدا را شکر کرده و بلافاصله از پيامبر و اهل بيت (ع) نيز تشکر کردم و عرض کردم: «شکرا لله و لمحمد و آله». در همان حال، به ذهنم آمد که نکند اين کار من که پس از شکر خدا، پيامبر (ص) را شکر کردم و تشکر از بنده خدا را در کنار شکر از خود پروردگار آورده ام، کار نادرستي باشد! همان لحظه اين آيه قرآن به من القا شد که مي فرمايد:
«ان اشکرلي و لوالديک؛ از من شکر کنيد و از پدر و مادرتان»(44)
پيامبر (ص) و علي (ع) نيز پدر امت هستند از اين رو، شکر آنان نيز لازم است. اين خطور قلبي در حقيقت مؤيد آن مطلب بود که کار من مبني بر شکر از پيامبر خدا و اهل بيت او پس از پروردگار، کاري بس پسنديده و نيک است.
معرفت به خدا و طريقه وصول به آن
انبياء که سفراي الهي هستند، نمايندگان و واسطه هاي شناخت مردم با حضرت رب العالمين مي باشند. بعد از ختم رسل که با آمدن حضرت رسول اکرم (ص) اين مهم توسط امامان معصوم (ع) انجام مي گيرد که همه شناخت و معرفت خود از خداوند را مديون اين ذوات مقدس مي باشند. استاد بزرگوارمان مي فرمودند:
جناب شيخ رجبعلي خياط (ره) شبي فرهاد کوه کن را در خواب مي بينند و به او مي گويند: «شما که چنين استعدادي در عشق داشتي، چرا عاشق خداوند نشدي؟ آخر عشق به شيرين کجا و عشق به شيرين آفرين کجا!»
فرهاد آه سردي کشيده مي گويد: «افسوس! در آن زمان کسي نبود که حتي براي يک مرتبه به من بگويد که امکان عاشق شدن خدا نيز وجود دارد و اگر شما اين مطلب را مي گوييد به برکت محمد و آل محمد (ص) است که اين گونه آگاه شده ايد.»
پي نوشت ها :
39- برگرفته از کتاب «در کوي بي نشان».
40- برگرفته از کتاب «گلشن ابرار» ج 5.
41- در کتاب در کوي بي نشان ها مي خوانيم: جناب حاج آقا محمد رضا گل آرايش پدر محترم دو شهيد، مي فرمودند: اينجانب به اتفاق شهيد آيت الله دستغيب (ره) و آيت الله نجابت در حدود سال 1335 هجري شمسي به همدان خدمت آيت الله انصاري (ره) رفتيم در يکي از روزها که خدمت آن عارف رباني نشسته بوديم شهيد دستغيب از آيت الله انصاري (ره) درخواست نمود که او را در رسيدن به مقام فنا ياري کند و در اين موضوع هم اصرار فراوان داشت؛ بعد آيت الله دستغيب جهت کاري از اتاق بيرون رفتند، آيت الله انصاري (ره) رو به ما کرد و فرمود: اين سيد براي رسيدن به مقام فنا خيلي اصرار مي کند ولي نمي داند که مقام فناي او باعث شهادت و کشته شدنش به وسيله دشمنان اسلام مي شود. در جلسه اي ديگر صريحاً به خود آيت الله دستغيب (ره) چنين مي گويد: شما به مقام فنا مي رسيد ولي بعد از اينکه به دست دشمنان اسلام به شهادت برسي. و خبر شهادت آيت الله دستغيب از جمله اخباري بود که قبل از انقلاب اسلامي ايران بين همه شاگردانش پخش بود. جناب آقا اسلاميه شاگرد و داماد آيت الله انصاري (ره) نقل مي کردند که: من اين خبر را از حاج مؤمن شنيدم و وقتي جريان را به آيت الله نجابت گفتم، ايشان فرمودند: من خودم بودم که آيت الله انصاري (ره) صريحاً خبر از شهادت رسيدن آيت الله دستغيب را دادند.
حضرت آيت الله حاج صدالدين حائري شيرازي نقل مي کردند که: من و شهيد دستغيب (ره) همراه آيت الله انصاري (ره) از مسجد به سمت منزلشان مي آمديم، وقتي به درب خانه رسيديم، آقاي دستغيب به من رو کرد و فرمود: ما که زمان انبيا و ائمه هدي (ع) را درک نکرده ايم و آنها را نديده ايم اما وقتي اين مرد را آدم مي بيند مي فهمد که آنها چقدر بالا بوده اند. بارها شهيد آيت الله دستغيب (ره) به آيت الله نجابت مي فرمودند: که اگر ما با آيت الله انصاري (ره) آشنا نمي شديم از توحيد چيزي درک نمي کرديم حتي آيت الله دستغيب مي فرمودند: لذايذي که از سخنان حضرت خاتم الانبيا و حضرات معصومين (ع) به وسيله ايشان نصيب بنده مي شود، از ديگر کسي نصيب نشده و بهره هاي روحاني و علمي آن مقدار که از ايشان استفاده نمودم از ديگري استفاده ننموده ام و لذا آيت الله دستغيب در اثر مصاحبت ايشان به تمام معنا يگانگي خداوند علي اعلي را يافته و مدارج عاليه اي را در عرفان طي کرده بود.
42- برگرفته از کتاب «گلشن ابرار» ج 2.
43- يادنامه شهيد مظلوم، سيد فريد قاسمي، ص 17.
44- سوره لقمان، آيه 14.