حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(5)
عريضه نوشتن آيت الله گلپايگاني محضر امام زمان (عج)
جناب استاد رضواني مي گفتند: يکي از نزديکان آيت الله العظمي گلپايگاني (ره) نقل مي کردند که: در سال هاي جنگ تحميلي، يک روز صبح قبل از طلوع آفتاب، آيت الله از من خواستند که ماشيني آماده کنم تا به مسجد مقدس جمکران برويم. دستور ايشان را اطاعت کردم و همراه آقا رهسپار مسجد مقدس شديم. پس از ورود به مسجد، آقاي گلپايگاني نماز خواندند و مناجاتي کردند، سپس کاغذي را از جيب شان در آوردند و از من خواستند که آن را در چاه عريضه بيندازم. من چنين کردم و سپس به سمت قم حرکت کرديم. در راه، با اصرار زياد از ايشان خواستم که مضمون نامه را برايم شرح دهند، زيرا مي خواستم بدانم چه مسأله مهمي پيش آمده که براي رفع آن، اين موقع صبح به «مسجد جمکران» شتافته اند. آيت الله پس از اصرار زياد فرمودند: «من از عاقبت ادامه جنگ بسيار مي هراسم و بسيار نگران اين موضوع هستم. از آقا خواستم که خود شيعيان شان را کمک کنند.»
درست يک روز پس از اين ماجرا، امام خميني (ره) قطع نامه صلح را پذيرفتند و جنگ پايان پذيرفت.
معجزه اي که باعث نجات ظاهري و باطني شد
يک روز حضرت آيت الله لنگرودي (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) چنين بيان فرمودند: به لطف و عنايت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، يکي از موتورهاي هواپيمايي که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس هاي پرواز تصميم گرفتند با همان وضعيت هواپيما را به حرکت درآورده، پرواز کنند. در بين راه موتور ديگر نيز دچار نقص فني شد. مهمان داران وضعيت را اضطراري اعلام کردند و خبر دادند که هواپيما در آستانه سقوط است. مسافران با شنيدن اين سخن، به سراغ من که تنها روحاني هواپيما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعاي ويژه اي بخوانم. من به صراحت به آنان گفتم که: «تنها کسي که مي تواند کاري براي نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) است؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شويد.»
مسافران با تضرع و اضطراري حقيقي، حضرت مهدي (عج) را صدا مي زدند و از ايشان مدد مي جستند. ناگهان مهمان دار هواپيما اعلام کرد که نقص فني به کلي برطرف شده و ديگر هيچ خطري ما را تهديد نمي کند.
پس از آن که هواپيما در فرودگاه جده به زمين نشست، خلبان که فردي روسي و کمونيست بود، نزد من آمد و توسط مترجمي از من سؤال کرد که آيا آن کسي که شما از او درخواست کمک مي کرديد، عيسي بن مريم (ع) بود؟! با تعجب علت سخنش را جويا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت يکي از موتورهاي هواپيما خراب بود و در حين حرکت نيز موتور ديگر دچار نقص جدي شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنيم تا آن که يک باره تمام خرابي ها برطرف شد. پس از فرود که به سراغ هواپيما آمده ايم، مي بينيم در حالي که ما در پرواز بوديم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات ديگري به جاي آن بسته شده است؛ چنين چيزي تنها معجزه است.»
سپس من برايش توضيح دادم که کسي که ما صدايش مي کرديم امام دوازدهم ما شيعيان است، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمي نجات مان داد، او خود مسيحا دم است و عيسي مسيح در رکاب ايشان است. خلبان که بسيار مشتاق شده بود، از اسلام و تشيع پرسيد و من آن قدر برايش توضيح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شيفتگي تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتين را به زبان جاري کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خويش را در کنار من و تمام مسلمانان و شيعيان به جا آورد و نامش را نيز «سلمان» گذاشت. آري، به برکت يک معجزه، بسياري از مسلمانان نجات يافتند و فردي که تشنه يافتن حقيقت بود، به سلک شيعيان در آمد.
توجه حضرت ولي عصر (عج) و غفلت از آن
با دقت در اين عبارات، مي توان دريافت که امام زمان (عج) تا چه حد به ما توجه و نظر دارند. در روايت آمده است که امام (عج) همچون يک پدر، مادر، برادر يا هرکسي است که گمان مي کنيم به ما نزديک است و مراقب مان است. (49)اما داستان ما و امام زمان (عج) همچون ماجراي پدر و فرزندي است که پدر، بسيار مراقب فرزندش مي باشد و تمام نيازهايش را برطرف مي کند، ولي فرزند هيچ گونه توجهي به او ندارد و قدردان محبت هايش نيست. در مورد ما نيز چنين است که امام زمان (عج) با آن همه بزرگي به ياد ماست و ما با همه کوچکي از او غافليم.
يکي از اولياء الهي که به صورت مکرر به شهرستان دورود سر مي زد مرحوم آقا شيخ محمد تقي انصاري (ره) بود، در يکي از سفرهاي شان به شهر دورود وقتي يکي از شاگردان خدمت ايشان مي رسد، آقاي انصاري به او مي فرمايد: «به خيابان راه آهن برو، در آن جا پيرمردي را مي بيني که در حال رد شدن از خيابان است. به او بگو امام زمان (عج) سلام به شما رسانده، ولي در عين حال از شما گله دارد، زيرا در خانه بد اخلاق هستي و سفارش کرده اند که اخلاقت را اصلاح کني.» سپس آقاي انصاري مي فرمايند: «اگر به آن پيرمرد بگويي که شيخي از قم آمده و چنين پيغامي برايت دارد، سخنت را نمي پذيرد.»
شاگرد آقاي انصاري مي گويد: «به خيابان راه آهن رفتم و آن پيرمرد را ديدم؛ به سمتش رفته و پيغام آقا را به او رساندم؛ پيرمرد توجهي نکرد و با بي تفاوتي گذشت. وقتي نزد استادم برگشتم و ماجرا را بيان کردم، ايشان گفت: آن بنده خدا نمي داند که چه جايگاهي نزد امام زمان (عج) دارد!»
آن پيرمرد، فردي به نام شيخ حسين کربلايي (ره) بود که ظاهر بسيار ساده اي داشت، فقيرانه زندگي مي کرد و هميشه ذکر «ياعلي» بر زبانش جاري بود و مزارش در قبرستان اطراف شهر دو رود است.(50)
نمونه اي از يک عمر عبوديت
يکي از همين اساتيد معظم نقل مي کردند:
در نجف، فردي که شغلش حمل بار بود، در نهايت فقر و سادگي زندگي مي کرد. اين فرد، مردي بزرگ بود و سخنان حکيمانه اي بر زبانش جاري بوده است. يکي از روزها که از کوچه اي مي گذشت، مي بيند که روي پشت بام خانه اي چند کودک همراه مادرشان که براي پهن کردن لباس رفته بودند، مشغول بازي هستند، يکي از کودکان از غفلت مادر استفاده مي کند و به لبه بام مي آيد و به جهت نبود هيچ حفاظي از روي بام سقوط مي کند.
افرادي که از کوچه مي گذشتند، سقوط کودک را با حيرت تماشا مي کردند و کاري از دست شان بر نمي آمد، در اين هنگام مرد حمال دست هايش را به آسمان بلند مي کند و مي گويد: «خداوندا! اين کودک را نگه دار.» پس از دعاي مرد، کودک به آرامي پايين مي آيد و در سلامت کامل بر روي زمين قرار مي گيرد.
افرادي که نظاره گر اين اتفاق بودند، اطراف اين مرد به ظاهر ساده جمع مي شوند و در حالي که از مشاهده حادثه شگفت زده بودند، ناباورانه به او نگاه مي کنند و به او مي گويد: «تو کيستي!؟» مرد پاسخ مي دهد: «من حمال ساده اي هستم.» مردم مي پرسند: «چگونه به اين مقام رسيدي؟» او جواب مي دهد: «تا امروز، هميشه من بودم که در برابر دستورات خدا سر تسليم فرود مي آوردم و هرچه فرمان داده بود، عمل مي کردم، امروز براي نخستين بار بود که چيزي از خدا خواستم و اين بار پروردگار به سخنم گوش داد و دعايم را مستجاب کرد.»
چگونه با حضرت رب العالمين مناجات کنيم
در روايت هاي حضرت داود (ع) آمده است که خداوند به داود وحي کرده است: «اي داود! تا کي بهشت را ياد مي کني، ولي اشتياق به سوي مرا نمي طلبي؟» داود (ع) عرض کرد: «پروردگارا! چه کساني مشتاق تو هستند؟» فرمود: «کساني که آنان را از کدورت ها پاک گردانده ام،اهل دورانديشي ساخته ام و از دل هاي آنان به سوي خويش روزنه اي گشوده ام تا به من بنگرند؛ آن گاه دل هاي آنان را حمل کرده بر آسمان ها قرار مي دهم پس برترين فرشتگانم را فرا مي خوانم. هنگامي که جمع شدند، به من سجده مي کنند. به آنان مي گويم: من شما را گرد نياوردم تا به من سجده کنيد، بلکه شما را فرا خواندم تا دل هاي مشتاقان خويش را به شما نشان دهم و بر شما ببالم. بي ترديد دل هاي آنان در آسمان ها براي فرشتگان مي درخشد، همان گونه که خورشيد براي اهل زمين.»
داود (ع) گفت: «پروردگارا! مشتاقانت را به من نشان ده.» فرمود: «اي داود! به کوه لبنان بيا، در آن کوه چهارده نفر هستند؛ پير، جوان و ميانسال. وقتي نزد آنان آمدي، سلام مرا به آنان برسان و بگو پروردگارتان مي فرمايد: چرا حاجتي از من نمي طلبيد؟ شما دوستان، برگزيدگان و اولياء من هستيد؛ من از شادي شما شاد مي شوم و به سوي محبت شما مي شتابم.»
داود (ع) نزد آنان رفت و آنها را در کنار چشمه اي در حال تفکر درباره عظمت خداي تعالي يافت. آنان با ديدن داود (ع) خواستند متفرق شوند اما حضرت داود به آنان گفت: «من فرستاده خدا هستم، آمده ام تا پيام پروردگار را به شما برسانم. او به شما سلام مي رساند و مي فرمايد: چرا حاجتي از من نمي طلبيد؟ من چونان مادري مهربان در هر ساعت به شما مي نگرم.»
آنان با شنيدن پيام داود (ع) اشک بر گونه هاي شان جاري شد. آنان که چهارده نفر بودند پس از شنيدن پيام، هر يک چنين پاسخ دادند: بزرگ آنان گفت: «خدايا! تو پاک و منزهي؛ ما بندگان تو وپسران بندگان توايم، پس اگر در گذشته، گاه دل هاي ما از تو بريده بوه ما را بيامرز.»
ديگري گفت: «خدايا! تو پاک و منزهي؛ آن چه را بين ما و توست، نيکو ظاهر کن.»
نفر سوم گفت: «آيا ما جرأت دعا کردن به درگاه تو را داشته باشيم؟ حال آن که تو مي داني چه چيزي نياز داريم. ملازمت راه حق را براي ما دائمي گردان و با اين کار منت را بر ما تمام فرما.»
چهارمين نفر از آنان گفت: «ما در طلب رضايت تو کوتاهي کرده ايم، پس به وجودت ما را کمک کن.»
نفر پنجم گفت: «ما را از نطفه آفريدي و بر ما به انديشيدن در عظمتت منت نهادي، آيا کسي که محو عظمتت و متفکر در جلال توست جرأت سخن گفتن دارد؟ نياز ما تنها نزديک شدن به نور حضرت توست.»
ديگري گفت: «زبان هاي ما به سبب عظمت شأن تو و فراواني نعمت هايت ازخواندن تو ناتوان است.»
هفتمين نفر از جمع آنان گفت: «تو دل هاي ما را براي ذکرت هدايت کردي و براي اشتغال به خودت از دنيا فارغ ساختي، پس کوتاهي ما را در سپاس گزاري ات ببخش.»
نفر هشتم گفت: «تو مي داني که خواسته ما، ديدار توست.»
نفر بعد گفت: «چگونه بنده جرأت طلب از معبودش را داشته باشد؟ هرگاه ما را به دعا فرمان دادي به وجودت نوري به ما ببخش که در ميان ظلمت هاي دنيايي، راه طبقات آسمان را به ما نشان دهد.»
ديگري گفت: «تو را مي خوانيم تا به ما رو کرده، اقبالت را پيوسته کني.»
نفر يازدهم گفت: «ما مي خواهيم نعمت هايي را که بر ما ارزاني داشته اي بر ما تمام گرداني.»
دوازدهمين نفر گفت: «ما هيچ نيازي به کسي جز تو نداريم. پس بر ما منت گذار و اجازه بده يک نظر به جمال تو داشته باشيم.»
بعدي گفت: «خدايا! تقاضا داريم چشمان را از نگاه به دنيا و اهل دنيا کور گرداني و در اشتغال به آخرت محفوظ فرمايي.»
و آخرين نفر از جمع آنان گفت: «ما مي مي دانيم که تو دوستدارانت را دوست داري، پس بر ما منت گذار و قلب ما را تنها به خودت مشغول کن.»
پس از اين که سخنان افراد جمع به پايان رسيد، خداوند به داود (ع) وحي فرستاد: «به آنان بگو سخنان شان را شنيدم و اجابت کردم، پس هر کدام خلوت گزينند، زيرا هم اکنون مي خواهم حجاب را از بين خود و آنان بردارم تا به نور و جلال من نظر کنند.»
داود (ع) پرسيد: «خدايا! چه کاري سبب شد تا به اين مقام برسند؟» پروردگار فرمود: «به سبب حسن ظن به خدا، خودداري از آميزش با دنيا و داشتن خلوت هاي عارفانه با من. کسي به اين منزلگاه نمي رسد مگر آن که ترک دنيا کند، به ياد دنيا دل مشغول نکند، قلبش را براي من از هر کاري فارغ سازد و مرا بر مخلوقات برگزيند. در اين هنگام رأفتم را بر او نازل کرده، حجاب هايي را که بين من و اوست، کنار مي زنم، پس او مي تواند به من نظر کند، مانند کسي که با چشم خود، به اشياء نظر مي کند. آن گاه او را از نورجمال خود بهره مند مي سازم. هنگام بيماري، خود هم چون مادري مهربان از او پرستاري مي کنم و هنگام گرسنگي و تشنگي، خود سيرابش مي کنم.
به اين ترتيب، او را از محبت دنيا و اهل دنيا دور مي سازم تا او را از اشتغال به من باز ندارند، پس بنده من در رسيدن به من و وارد شدن در محضر من عجله مي کند، اما من از قبض روح او اکراه دارم، زيرا او در بين خلايق، مورد توجه من است. من به او، نزد فرشتگان و اهل آسمان ها افتخار مي کنم.
اي داود (ع)! به عزت و جلالم سوگند که چنين بنده اي را در بهشت برين ساکن خواهم کرد چنان که خشنود گردد.»
و در پايان روايت حضرت استاد، تأکيد بر عدم درخواست از خداوند براي امور مادي مي کردند و مي فرمودند: «با اينکه خدا از آنها خواست که از او درخواست کنند اما هيچ کدام شان غير او را نخواستند. اگر واقعاً طلب حقيقي وجود داشته باشد حتي استاد به سراغ سالک مي رود و از او دستگيري مي کند.»
در پايان اين حديث شريف طبق فرموده جناب استاد يکي از عزيزان که صوت و لحن خوبي داشتند، غزلي را که حاج آقا از ديوان حافظ برگزيده بودند قرائت کرده و جلسه با توسل به امام زمان (عج) مزين شد:
غلام نرگس تو تا جدا رانند
خراب باده لعل تو هوشيارانند
ترا صبا و مرا آب ديده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
بزير زلف دو تا چون گذر کني بيني
که از يمين و يسارت چه بي قرارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببين
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
رقيب در گذر و بيش از اين مکن نخوت
که ساکنان در دوست خاکسارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرايم و بس
که عندليب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته که من
پياده مي روم و همراهان سوارانند
بيا به ميکده و چهره ارغواني کن
مرو به صومعه کانجا سياهکارانند
خلاص حافظ از آن زلف تا بدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
سه حکايت از محضر عالمي رباني
يکي از همين اولياء الهي در جلسه اي مي فرمودند: در جواني همراه دوستان به بيرون از شهر رفتيم؛ من از دوستان جدا شدم و در گوشه اي از آن محيط زيبا با خدا خلوت کردم. با خدا درد و دل مي کردم و سخن مي گفتم، با صداي بلند عرض کردم: «به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند.» ناگهان ندايي آمد: «که تو در برون چه کردي که درون خانه آيي؟»
در روايات آمده است که بکوشيم قصدمان از دعا کردن تنها درخواست چيزي از پروردگار نباشد، بلکه به قصد نزديک شدن به خدا دعا کنيم. وقتي به اين نيت دعا کنيم، خداوند ما را پاک کرده، به خود نزديک خواهد کرد. مقصود از عبارت «تو در برون چه کردي ...» نيز دعوت است به تلاش براي خالص کردن اعمال و ورود به داخل خانه.
همچنين مي فرمودند: مدت ها بود که از محضر بزرگان بسياري بهره مند شده بودم و توصيه هاي آنان را انجام داده بودم، اما به مرحله قربي که در نظرم بود نرسيده بودم، روزي به يادم آمد که هنوز خدمت علامه طباطبايي (ره) نرسيده ام؛ از اين رو، به محضر ايشان رسيده عرض کردم: «آقا جان! من خدمت پنجاه تن از اولياي خدا رسيده ام، دستورها و توصيه هاي آنان را به کار بسته ام، رياضت ها و سختي ها کشيده ام اما به جايي نرسيده ام.»
سخنم که تمام شد به چهره علامه طباطبايي (ره) نگاه کردم و ديدم اشک از چشمان مبارک ايشان جاري شده، ايشان به سختي گريست؛ سپس فرمود: درمان تمام دردها نزد پروردگار است. او خود فرموده از رگ گردن به ما نزديک تر است. در اين دنيا براي ديدن افراد بزرگي چون وزير و رئيس، نيازمند وقتي قبلي هستيم،اما ديدار، سخن گفتن با پروردگار، بدون وقت قبلي ممکن است. او خود ما را فرا خوانده و در قرآن مي فرمايد: «ادعوني استجب لکم.»
همچنين تعريف مي کرد: در سفري که به هند رفتم، قبل از بازگشت به ايران، شنيدم مرتاضي است که قدرت عجيبي در پيشگويي کردن دارد. با تلاش بسيار، توانستم به ديدنش بروم. وقتي مرتاض هندي مرا ديد، گفت: «شما قصد بازگشت به ايران را داريد، اما تا پنج روز ديگر نمي توانيد باز گرديد. روز پنج شنبه، بليط هواپيما تهيه خواهيد کرد و آن روز مي توانيد به ايران برگرديد.» از نزد مرتاض هندي که بازگشتم، بسيار تلاش کردم که بليطي تهيه کنم، اما نتوانستم، مي خواستم ثابت کنم که ممکن است پيش بيني او اشتباه شود، ولي نتوانستم و از هيچ راهي بليط تهيه نشد. درست روز پنج شنبه، توانستم بليطي تهيه کنم.
از اين مرتاض هندي سؤال شده بود که چگونه تمام پيش بيني هايش به حقيقت مي پيوندد؟ او پاسخ داده بود:
«هر آن چه را خداوند گناه شناخته، انجام نمي دهم و آنچه را اعمال نيک شمرده، انجام مي دهم.» اين مرتاض مسلمان نبود و اعمال نيک را به سبب خوب بودن شان انجام مي داد، اما خداوند نتيجه اعمالش را در همين دنيا به او مي داد و اين قدرت را که خداوند به او داده بود، نتيجه اعمال نيکش به حساب مي آمد. حال روشن است که اگر فرد معتقد و مسلماني چنين نيکوکار باشد، خداوند علاوه بر اين دنيا، در آن دنيا نيز به او پاداش خواهد داد.
ديد الهي پيدا کردن و خدابيني
بزرگي مي فرمودند: «در دوران جواني خواب ديدم که يک مغازه عينک فروشي دارم. صبح تعبير خواب را از استادم پرسيدم و ايشان گفت: شما در راه خدا چشم هاي عده اي را نسبت به راه حق بيناتر و روشن تر خواهيد کرد و به سوي پروردگار خواهيد برد و آنان را به سوي حضرت حق خواهيد خواند.»
عينکي که بر چشم هاي مان زده ايم و از منظر آن به دنيا مي نگريم بسيار مهم است، با عينک خوب مي توان شفاف تر و واضح تر ديد و اگر دنيا را تار مي بينيم و ديد خوبي نداريم بايد عينک مان را تغيير دهيم و به قول سهراب سپهري: «چشم ها را بايد شست؛ جور ديگر بايد ديد.»
فرصت طلبي شيطان از همه چيز
يکي از اساتيد اخلاق در مورد توجه به حيله ها و اقدامات شيطان مي فرمودند:
يکي از عالمان در حال نوشتن کتابي درباره وسوسه ها و حيله هاي شيطان، به قصد ترساندن و هوشيار گرداندن مردم در برابر شيطان بود. در همان زمان، عالم ديگري شيطان را در عالم رؤيا و يا مکاشفه مي بيند و به او مي گويد: «اي ملعون! فلان عالم در حال نوشتن کتابي در مورد توست و به زودي تو را در بين مردم معرفي و رسوا مي کند.»
شيطان لبخند تمسخر آميزي زده مي گويد: «اين کتاب را به دستور و وسوسه خود من مي نويسد. من وسوسه اش کردم که تو عالم بزرگي هستي، ضد من کتاب بنويس و علم خودت را آشکار کن. او خودش نمي فهمد، اما حقيقت مطلب به رخ کشيدن و نمايش دادن علمش است.» که بايد حقيقتاً عرض کنيم: «اللهم اعوذبک من همزات الشياطين».
مکاشفات و کرامات و چله نشيني ها
در جلسه اي که محضر يکي از شاگردان مرحوم آيت الله انصاري (ره) بوديم، ايشان مي فرمودند: «عده اي در پي آنند که چيزي بشوند؛ در حالي که بايد در پي آن باشيم که چيزي نشويم؛ بايد از همين هستي خود نيز چشم بپوشيم تا به خدا برسيم.»
نقل مي کردند: وقتي که از آقاي انصاري همداني (ره) مي پرسيدند: چرا هر کاري مي کنيم به جايي نمي رسيم؟! پاسخ مي دادند: «معمول اين است که به جايي نرسيم، اگر کسي به جايي برسد، خلاف قاعده و قانون است.»
عالم رباني حاج آقا شوشتري ماجرايي را در اين رابطه اين چنين بيان مي کردند: «زماني فردي با من تماس گرفت و ذکر و توصيه اي خواست. من دستورالعمل اول را به او دادم، آن گاه گفت: اگر به اين دستور عمل کنم، به چه مقامي مي رسم، چه نتيجه اي مي گيرم و چه اتفاقي برايم مي افتد؟ دانستم که او تنها در پي آن است که با انجام ذکر و دستورالعمل غرور و منيتش را تقويت کند و آن را نردباني براي رسيدن به اهداف مادي اش قرار دهد؛ از اين رو به او گفتم: عجله نکنيد! ان شاءالله بعدها نتيجه را به شما خواهم گفت و ادامه اذکار را به او ندادم.»
همچنين يکي از اساتيد معظم ماجراي ديگري را در اين رابطه بيان مي کردند و مي فرمودند: «يکي از افراد اهل معني، روايت مشهوري را از پيامبر اکرم (ص) که اگر چهل روز عمل خالص کنيد، چشمه هاي حکمت از درونتان جاري مي شود را خوانده بود و چهل روز به طور کامل به آن روايت عمل کرد، اما پس از چهل روز اتفاقي برايش نيفتاد و آن گونه که فکر مي کرد، به حکمتي دست نيافت. تعجب کرد، سند روايت را بررسي کرد و ديد روايت، سند محکمي دارد؛ از اين رو نزد بزرگي رفت و دليل عدم دستيابي به معرفت مورد نظرش را جويا شد. به او پاسخ دادند: «شما چهل روز به آن دستورات عمل کرديد، اما نه براي خدا بلکه براي رسين به حکمت. هدف شما پديد آمدن چشمه حکمت در قلب تان بود آن هم براي خودتان. نه براي تقويت خدابيني و خداپرستي در وجودتان. از آن جا که تنها نيت فرد مهم است و نيت شما نيز غيرالهي بود به نتيجه مورد نظرتان دست نيافتيد.»
از اين مطالب بر مي آيد که حتي در مراقبه ها و چله نشيني ها بايد مراقب نيت مان باشيم؛ قصدمان را الهي کنيم و براي رسيدن به او از خود و هستي مان گذشته، در راهش فنا شويم.
توضيحي در باب کرامات و اقسام مکاشفه
«ادراکات» داراي انواع مختلفي است، يک دسته از آنها که مورد شناسايي قرار گرفته است در روان شناسي «تله پاتي» ناميده مي شود. به عنوان مثال در تله پاتي اين گونه است که فرد در اين جا نشسته و به ذهنش مي آيد که فلان شخص در فلان جا فلان کار را انجام داده يا بيمار شده و يا از دنيا رفته است و بعد هم معلوم مي شود که آن مسأله واقعيت داشته و واقعاً اتفاق افتاده است. مثال ديگر اين است که فرض کنيد: شخصي به ذهنش مي آيد که کسي در فلان شهر با او سخن مي گويد و بعد هم معلوم مي شود که اتفاقاً آن فرد در همان لحظه به او توجه داشته و مي خواسته آن مطلب را به او بگويد ولي به علت فاصله و بعد مکاني نمي توانسته اين کار را انجام دهد. در هر حال اين يک نوع ارتباط روحي بين دو فرد است که از سنخ همان ادراکات خارق العاده است و روان شناسان آن را «تله پاتي» ناميده اند.
روشن است که حصول چنين ادراکاتي دليل بر کمالات معنوي فرد و مقرب بودن او در پيشگاه خداوند نيست و نمي توان آن را شاهدي گرفت بر اين که آن شخص از «اولياء الله» و داراي مقام و منزلتي نزد خداي متعال است. اين قبيل ادراکات حتي ممکن است براي کسي حاصل شود که هيچ اعتقادي به خدا ندارد، البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار اين نوع ارتباط پي نبرده و ما نمي دانيم در اثر چه عامل و يا عواملي اين پديده اتفاق مي افتد.
ارباب فن و بزرگان در نوشته ها و کتاب هاي شان آورده اند که مکاشفات بر دو دسته هستند: «مکاشفات رباني و رحماني، و مکاشفات شيطاني» به عبارت ديگر؛ گاهي مشاهدات و ادراکاتي که در حال خلسه براي انسان پيش مي آيد از ناحيه خداي متعال و گاهي نيز از القائات شيطان است. در مکاشفه شيطاني نيز نظير مکاشفه رحماني، شخص واقعاً براي مثال صدايي را مي شنود يا چيزي را مي بيند که ديگران نمي بينند و نمي شنوند ولي القا کننده آن شيطان است. گاهي مثلاً ندا و هاتفي غيبي خبري مي دهد و بعد هم آن خبر واقعيت پيدا مي کند و صدقش آشکار مي شود ولي آن هاتف غيبي در واقع شيطان است و اين مسأله در حقيقت مقدمه اي است براي فريفتن شخص و وارد کردن او در مسيري که مدنظر شيطان لعين است. شيطان دشمن قسم خورده آدمي است و مي کوشد تا به هر طريق ممکن انسان را به گمراهي بکشاند و او را از رسيدن به نجات و سعادت محروم سازد، قرآن کريم در اين خصوص از قول شيطان مي فرمايد:
قان فبعزتک لاغوينهم اجمعين الا عبادک منهم المخلصين؛ شيطان گفت: پس به عزت تو سوگند که حتماً همگي انسان ها را گمراه خواهم کرد مگر آن بندگان خالص تو را.(54)
چند توصيه راه گشا از محضر استادي الهي
«موبدان زرتشتي به آتش اعتقاد دارند و هرگز اجازه نمي دهند آتش عبادتگاه شان خاموش شود، چه خوب است ما نيز نسبت به آتش درون مان نسبت به امام حسين (ع) و ائمه (ع) هم چون آنان اصرار بورزيم.» پيامبر مي فرمايند: «در شهادت امام حسين (ع) حرارتي در دل هاي مؤمنين افروخته شده که هرگز سرد نخواهد شد»(56)
چه خوب است هميشه به امام حسين (ع) توسل داشته باشيم و گرماي عشق و محبت ايشان را هميشه در قلب هاي مان زنده و برافروخته نگاه داريم.
همچنين ايشان مي فرمودند: از علامه طباطبايي (ره) سؤال کردم: «آيا امکان تشرف به محضر امام زمان (عج) وجود دارد و در صورت امکان چه اعمال و دستوراتي تشرف را حاصل مي کند؟»
ايشان فرمودند: در اين مورد، رعايت سه مطلب ضروري است:
1- براي ديدار امام زمان (عج) بايد بسيار باتقوا و پرهيزگار بود.
2- بايد محبت، عشق و معرفت فرد زياد باشد. البته هرگز کسي نخواهد توانست به حدي معرفت کسب کند که در خور امام زمان (عج) باشد اما مي توان در حد توان نسبت به اين مسأله تلاش کرد.
3- مداومت کردن بر يکي از زيارت هاي مشهور.
خود ايشان در اين مورد «زيارت ندبه» را که با «سلام علي آل ياسين» آغاز مي شود توصيه مي فرمودند. اين زيارت در صحيفه مهديه چاپ شده است.
پس دليل اينکه گاه براي ديدار حضرت مهدي (عج) بسيار تلاش مي کنيم و دستورهايي را هم انجام مي دهيم اما به خواسته خود نمي رسيم نبودن اين سه مورد است. از استاد معظم سؤال کردم: چرا برخي از اعمال و اقدامات ما بي نتيجه مي ماند و يا توفيق ادامه آن را نداريم!؟
مطالبي را اين چنين فرمودند: اولاً: بايد توجه بسيار به خوردن غذاي حلال داشته باشيم. غذاي حلال، اثرات مثبت بسيار در وجود فرد به جا مي گذارد و لقمه غيرحلال، اثرات منفي بسيار با خود همراه دارد حتي از لقمه شبه ناک بايد پرهيز کرد، زيرا چنين لقمه اي نيز مانع و حجابي براي رسيدن به قرب الهي و زيارت مولا مي گردد.
ثانياً: عدم ارتکاب به گناه داشته باشيم. اگر فردي خود را ملزم به انجام دستوراتي کند، ذکرهايي بگويد و چله اي هم بگيرد، اما خود را از گناه دور نکند و پرهيزگار نباشد، به خواسته خودنخواهد رسيد.
مسئله مهم ديگر داشتن هم نشين نيک است. هم نشين و دوست ما بايد هم فکر و هم عقيده ما و نيک انديش و درست کار باشد.
براي رسيدن به قرب الهي و حضور در محضر حضرت مهدي (عج) بايد راه عارفان و عالمان را پيمود. در اين بين، بايد مراقب باشيم که اسير تصوف نشويم و بين راه عارفان و صوفيان تفکيک قائل شويم.
استاد برخي از تفاوت ها و وجوه تمايز عارفان و صوفيان را چنين بيان فرمودند:
1- عارفان به مرجعيت شيعه معتقدند اما صوفيان چنين اعتقادي ندارند.
2- آنان به طريقت، شريعت و حقيقت تأکيد دارند و يک فرد را صاحب طريقت مي دانند؛ مثلاً مي گويند بعد از امام رضا (ع) آقاي کرخي نائب ايشان است، اما ما بعد از امام رضا (ع) امامان ديگر تا امام زمان (عج) را نائب مي دانيم و در زمان غيبت امام زمان (عج) نيز نائبان و مراجع تقليد را جانشين ايشان مي دانيم.
3- عامل ديگري که تفاوت اهل عرفان و اهل تصوف را آشکار مي کند ظاهر آنان است. عارفان، ظاهري معمولي دارند اما صوفيان ريش خود را مي تراشند و تنها سبيل مي گذارند، در حالي که ما تراشيدن ريش را گناه مي دانيم.
4- ذکرها و وردهاي اين دو گروه نيز متفاوت است. اهل تصوف ذکرهاي خاص خود را دارند، اما عارفان ذکرها و دعاهايي را مي خوانند که از جانب امامان معصوم (ع) صادر شده و مناجات هايي شناخته شده است.
5- در محل عبادت دو گروه نيز تمايز هست. صوفيان در خانقاه عبادت مي کنند و عارفان در مسجد؛ چنان که حضرت محمد (ص) و امامان (ع) نيز چنين بوده اند و جايگاه عبادت و حتي درس هاي شان نيز مسجد بوده است.
6- داشتن اعتقاد، محبت و توجه به امام زمان (عج) وجه تمايز ديگر اين دو گروه است. اهل عرفان همه توجه و اعتقادشان به سمت اوست و گويي جز او چيزي در قلب شان راه ندارد، اما اهل تصوف، صحبت و يادي از امام زمان (عج) نمي کنند و به ايشان اظهار ارادت خاصي ندارند، اين مسئله با مدتي هم نشيني با آنان آشکار مي شود و همه اش از قطب خود ياد کرده و اظهار سرسپردگي به او را دارند.
گذشت و انفاق و رفع حجاب هاي مادي
انفاق کردن به آن معناست که به ديگري، تنها به سبب رضايت خداوند کمک کنيم. البته اين مسئله تنها شامل ماديات نمي شود بلکه اگر در همه امور، از آن چه بسيار دوست داريم به قصد رضايت خداوند به ديگري ببخشيم، در حقيقت انفاق کرده ايم.
داستان جهان پهلوان پورياي ولي، از بهترين نمونه هاي انفاق غيرمادي است. يکي از بزرگان که مقيم شهر مشهد هستند، نقل مي کردند: پورياي ولي براي انجام مسابقه به شهر ديگر يدعوت شد.
روز قبل از مسابقه وقتي در شهر قدم مي زد نزديک سقاخانه، پيرزني را ديد که شمعي روشن کرده بود و به افرادي که از آن اطراف مي گذشتند خرما و يا حلوا مي داد، پورياي ولي نزديک رفت و پيرزن به او هم تعارف کرد و گفت: «نذري است، بخوريد و دعا کنيد پسرم در مسابقه کشتي فردا پيروز شود.» پورياي ولي پرسيد: «چرا پيروزي پسرتان اين قدر براي تان مهم است؟» پيرزن که پوريا را نمي شناخت گفت: «اين شرط حاکم است و در صورت عدم پيروزي پسرم، به مشکلات زيادي دچار خواهيم شد.» پوريا چون اين سخن را شنيد، با اطمينان گفت: «مادر جان! نگران نباش؛ حتماً پسرت پيروز مي شود.»
زمان مسابقه فرا رسيد و پورياي ولي که تصميم گرفته بود براي رضاي خداوند اجازه دهد پسر جوان پيروز شود، در مقابل آن جوان ضعيف و بي تجربه، مقاومتي نکرد و شهرت و غرور مانع از انديشيدن به رضاي خدا نشد. پسر جوان، پورياي ولي را بر زمين زد. پورياي ولي خود مي گويد: «لحظه اي که بر غرور خود غلبه کردم و به سبب کسب خشنودي خدا اجازه دادم پسر جوان مرا به زمين زند گويا حجاب هاي مادي و دنيايي از جلوي چشمانم کنار رفت و من آن چه را که با رياضت ها و عبادت هاي بسيار نديده بودم توانستم ببينم.»
روشن است که گذشتن از خود و انفاق از آنچه دوست داريم به سبب خشنودي خداوند انسان را به مقام هاي معنوي خاص مي رساند. صبر در مقابل اتفاقاتي که به ميل ما نيست و فروخوردن خشم در اين مواقع، راه ديگر نزديک شدن به خداوند است. در اين موردباز يکي از اولياء الهي حکايت جالبي بيان مي کردند: «پسري از مادر پيرش مراقبت مي کرد. در يک شب سرد زمستاني، مادر نيمه شب بيدار شده و از پسر خواست تا برايش آب بياورد. پسر بيدار شد و تا کوزه را آب کرد و يا شايد از چاه آب آورد، مادر به خواب رفت. وقتي پسر بازگشت و مادر را براي نوشيدن آب بيدار کرد، مادر گمان کرد زمان بسياري گذشته و پسرش در آوردن آب کوتاهي کرده است، از اين رو عصباني شد و کاسه آب را بر سر پسرش محکم کوبيد. فرزند اين مادر تند مزاج به قصد خشنودي حضرت حق براي رضاي پروردگار سکوت مي کند و سخني نمي گويد، در همان لحظه حجاب ها از پيش رويش برداشته مي شود و ناديدني ها برايش آشکار مي گردند.»
پي نوشت ها :
48- اشاره به توقيع امام عصر (ع) احتجاج طبرسي، ج 2، ص 596.
49- اشاره به روايت مجلس 27 امالي صدوق، ص 677.
50- اين مطلب در جلسات شهرستان دورود بيان شده است.
51-من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 205.
52- کتاب لقاء الله، در ضمن دستورالعمل هاي موقع خوابيدن.
53- اشاره به سوره حشر، آيه 16.
54- سوره ص، آيه 83.
55- برگرفته از کتاب «پند سعادت».
56- مستدرک الوسائل، ج10، ص 318، باب 49.