انقلاب ستيزي ضد انقلاب هاي جديد (1)

پايان دهه سوم انقلاب اسلامي از نظر بازنمايي هاي ضدانقلاب جديد در ايران نقطه عطفي تلقي مي شود. توهمات پاره اي از گروه ها و شخصيت ها كه مي توان با سست كردن پاره اي از آرمان هاي انقلاب اعتماد غرب را جلب كرد و از اين طريق فشار بر جمهوري اسلامي را كاهش داد، به زير سؤال رفت. در واقع كل فرهنگ سياسي دوره اي كه با دولت
پنجشنبه، 30 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انقلاب ستيزي ضد انقلاب هاي جديد (1)

انقلاب ستيزي ضد انقلاب هاي جديد (1)
انقلاب ستيزي ضد انقلاب هاي جديد (1)


 

نويسنده: دكتر مظفر نامدار (1)




 

مقدمه اي بر شكل گيري نفاق جديد
 

پايان دهه سوم انقلاب اسلامي از نظر بازنمايي هاي ضدانقلاب جديد در ايران نقطه عطفي تلقي مي شود. توهمات پاره اي از گروه ها و شخصيت ها كه مي توان با سست كردن پاره اي از آرمان هاي انقلاب اعتماد غرب را جلب كرد و از اين طريق فشار بر جمهوري اسلامي را كاهش داد، به زير سؤال رفت. در واقع كل فرهنگ سياسي دوره اي كه با دولت سازندگي آغاز مي شود و با دولت اصلاحات به اوج خود مي رسد، به چالش كشيده مي شود.
سياست عدول از آرمان هاي انقلاب به بهانه توسعه، عقب نشيني در مقابل تهاجمات فرهنگي، سياسي و اقتصادي غرب، عقب نشيني در مقابل زياده خواهي هاي غربي ها در پايان دهه سوم بدون هيچ ترديدي مورد انتقاد و استيضاح قرار گرفت.
در اين مقطع انتقاد از جريان تجديد نظر طلب در درون انقلاب پژواك بي سابقه اي يافت و پذيرش اين انتقاد توسط مردم، كار جريان معروف به چپ و اصلاح طلب را تا حدي دشوار مي كند و اعمال جناح مشهور به راست بار معنايي پيدا كرده و توجيه پذير مي شود. از اين تاريخ كم كم ايده هاي انقلاب و جمهوري اسلامي توسط جريان چپ به زير سؤال مي رود.
شناخت سطحي، احساسي و غيرعقلاني جناح چپ از آرمان هاي امام خميني باز هم در درون اين جناح بي اعتمادي ايجاد مي كند. اين جناح در عمل، در متن مشاجره هاي لفظي و قلمي خود با جناح مقابل، به نفع ضد انقلاب عمل مي كند.
روند خودگرايي، انقلاب گريزي و امام ستيزي كه در بطن جريان هاي متضاد و متناقض چپ و اصلاح طلب دنبال مي شود به درستي اين جريان ضد انقلاب را از نظر سياسي و اجتماعي بازنمايي مي كند.
حقه بازي هاي ضد انقلاب جديد با فاش شدن برنامه هايي كه در دولت آقاي خاتمي دنبال مي كردند بر ملا مي گردد؛ زيرا در فضاي اين دولت، چپ ها به نام اصلاح طلبي به گونه اي وانمود مي كنند كه نظام جمهوري اسلامي آينده اي ندارد. ديگر بدنام كردن غرب چيزي به ارمغان نمي آورد. اين واقعيت پريشان خاطري بيشتري براي ايران ايجاد مي كند. رابطه با آمريكا و عقب نشيني از مواضع انقلابي و آرمان هاي امام براي ما گشايشي است در دنياي مدرن و در فضاي جهاني شدن شانسي است براي ادغام در جهاني سازي.
در سياست هاي دولت خاتمي و احزاب ساخته دولت مثل كارگزاران، حزب مشاركت و غيره، ضرورت به اجرا گذاردن رويه تازه تغيير فرهنگ و سياست تا آنجايي مطرح مي شود كه حاكميت اردوگاه چپ در دل نظام جمهوري اسلامي خدشه دار نگردد و به زير سؤال نرود. اصلاح طلبان چپ بدون پروا عملكرد گذشته خود را به زير سؤال بردند، اشغال سفارت، تندروي هاي سياسي، انقلابي گري هاي افراطي همه مورد ترديد قرار گرفت. در چپ اراده معطوف به قدرت باعث شد كه كانون بازتاب انديشه انقلابي جابه جا شود. انقلابيون افراطي دو آتشه كه روزي از ديوار سفارت آمريكا بالارفته و ديگران را با مارك ضد ولايت فقيه از صحنه خارج كرده بودند، به ناگهان به دست بوسي گروگان هاي سفارت رفته و در كنفرانس برلين از ضد انقلاب وارفته و درمانده، ترحم و بخشش تقاضا كردند.
افراطي ترين نيروهاي انقلاب در بخش هاي امنيتي جمهوري اسلامي، رهبر جنبش دموكراسي و آزادي خواهي شدند و خود را تئوريسين انقلاب و جنبش هاي نوين اجتماعي ناميدند و گرفتار اين توهم شدند كه ديگر زمان آن رسيده است كه راه جمهوريت را از راه اسلاميت جدا سازند؛ زيرا جمهوريت از نظر آنها راهي انقلابي و راديكال بود كه هيچ شرط و شروطي را بر نمي تافت؛ حتي اگر اين شرط اسلاميت جمهوريت باشد.
اين دقيقاً همان انقلاب ستيزي ضد انقلابيون جديد بود كه مبناي تاريخي خود را در دوم خرداد سال 1376 تعريف مي كرد. براي منافقين جديد، دوم خرداد مباني باز توليد فرهنگي جديدي داشت كه بايد تا سطح «يوم الله» ارتقا پيدا مي كرد؛ يوم اللهي كه در توهمات منافقين جديد «روز اكمال جمهوريت و اتمام مشروطيت» (2) در ايران بود.
دوم خرداد و توهم انقلاب از بالا!
از نظر منافقين جديد، براي دموكراتيزه كردن ايران دو مسير وجود داشته است؛ راه مشروطيت و راه جمهوريت. در انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي اگرچه به ظاهر هم تصور مي كردند كه راه مشروطيت در ايران به پايان رسيده و جمهوريت تنها به دليل تحولات دوران معاصر است اما انقلاب اسلامي با پذيرش قيد اسلامي، و نظام جمهوري با پذيرش «قيد اسلامي» از نظر منافقين جديد، طرح روايت تازه اي از راه مشروطيت بعد از تفوق قرائت هاي تمامت خواهانه از ولايت مطلقه فقيه بود. (3)
ضد انقلاب هاي جديد تصور مي كردند با انتخابات دوم خرداد 1376 و روي كار آمدن اصلاحات، جمهوري به شرط اسلاميت به پايان راه رسيده است.
منافقين جديد بعد از انتخابات دوم خرداد به اين نتيجه رسيدند كه منابع مشروعيت هاي نظام جمهوري اسلامي ايران ديگر كارايي خود را از دست داده است. از نظر آنها نظام جمهوري اسلامي سه منبع مشروعيت داشت:
1. ادامه مشروعيت انقلابي امام؛
2. منابع سنتي مشروعيت كه شبكه روحانيت در پشت سر آن قرار دارد؛
3. مشروعيت عقلاني - قانوني كه به واسطه جمهوريت به وجود آمده است. (4)
اين تقسيم بندي، تقليد ساده لوحانه اي از تقسيم بندي هاي ماكس وبر در حوزه جامعه شناسي سياسي است و مبناي مشروعيت را مبتني بر سه مرتبه از اقتدار و سيادت تعريف مي كند: سيادت عقلاني، سيادت سنتي و سيادت كاريزمايي (5) و معتقد است بشر در عصري زندگي مي كند كه ديگر مبناي اقتدار كاريزمايي و سنتي توانايي بازتوليد فرهنگي و سياسي ندارد لذا تنها منبع مشروعيت اقتدار در عصر مدرن منبع اقتدار عقلاني است.
ضد انقلابيون در جمهوري اسلامي به اين نتيجه رسيدند كه دو منبع اوليه مشروعيت در ايران يعني ادامه مشروعيت انقلابي امام و منابع سنتي مشروعيت كه شبكه روحانيت در پشت سرآن است ناكارآمد شده اند به اين دليل كه استحصال بي رويه اي از آنها انجام گرفته است و هر منبعي كه استحصال آن را خشن و بي رويه كنيم ناكارآمد مي شود. بنابراين منابع كاريزماتيك قدرت و منابع سنتي قدرت (اسلاميت نظام) به دليل استحصال بي رويه و خشن در ايران ناكارآمد شده اند و ما براي خود بايد از منبع عقلاني- قانوني قدرت يعني «جمهوريت نظام» استحصال كنيم. (6)
بدينسان جنبش هاي كاذب اجتماعي و جنبش هاي بي شكل برابر بي اعتبار كردن دو منبع اصلي اقتدار ملت ايران يعني مذهب و روحانيت آغاز مي شود و جريان هاي نفاق جديد سردمدار اين جنبش ها مي گردد. نفاقي كه اگرچه از آرمان هاي انقلاب اسلامي عدول مطلق كرده است و ديگر مباني مشروعيت انقلابي امام و منابع ديني را منشا اقتدار نمي داند اما شهامت ابراز اعتقادات تجديد نظر طلبانه خود را در قالب ادبيات جديد نداشته و از همان ادبيات انقلابي و ادبيات امام خميني براي فريب مردم استفاده مي كند.
شكل گيري نفاق جديد را نمي توان خارج از بستر جريان هاي ديگر نفاق در ايران مورد تجزيه و تحليل قرار داد و به نتايج مشخصي رسيد.
هم در رسانه هاي غربي و هم در رسانه هاي زنجيره اي دولت اصلاحات - كه به درستي اسم با مسمايي است- دوم خرداد خاتمي به نوعي انقلاب از بالا خوانده شد. اين وجه تسميه را دوم خردادي پسنديدند و از آن پس خودشان هم تلاش كردند كه آن را در قالب جنبش هاي نوين اجتماعي جاسازي نمايند. انقلابي كه بنابر ابتكار اصلاح طلبان بلندمرتبه و شخص خاتمي و زير نظارت اقتدار مدرن قرار بود عملي شود و دو منبع ديگر مشروعيت نظام جمهوري اسلامي يعني اسلاميت نظام را از صحنه خارج نمايد.
با استفاده از تعبير الكساندر زينوويف در كتاب كاتاسترويكا، دهكده هاي پوتمكين گورباچوف، كاربرد واژه انقلاب براي اقدامات خاتمي و يارانش - مانند اقدامات گورباچوف و يارانش -توسط روشنفكران، روزنامه نگاران و سياستمداران غربي قابل چشم پوشي است، چون غربي ها اصولاً در انتخاب واژگان خود چندان دقيق نيستند. اما وقتي يك فعال حزبي آگاه به اصول انقلابي و كساني كه خود را نظريه پرداز جنبش هاي جديد اجتماعي در ايران مي دانند اين چنين ساده لوحانه حساس ترين اصطلاح دوران معاصر را براي يك انتخابات معمولي در دل ساختار يك نظام انقلابي به كار مي برند انسان را ناخواسته دچار ترديد مي كنند. آيا هنوز چنين جرياناتي رفتاري معقول دارند؟ و آيا چنين ادعاهايي صرفاً نوعي بي احتياطي سياسي در به كارگيري مفاهيم پربار اجتماعي نيست؟!
اين آن چيزي بود كه قسمت اعظم مردم ايران را به فكر واداشت كه آنچه در پس شعارهاي اصلاح طلبي دوم خردادي در حال ظهور است آيا چيزي در راستاي تداوم انقلاب اسلامي و اصلاح طلبي دوم خردادي در حال ظهور است آيا چيزي در راستاي تداوم انقلاب اسلامي و آرمان هاي امام خميني و بقا و دوام جمهوري اسلامي است يا آغاز دور جديدي از شكل گيري جرياناتي است كه هميشه در دل جنبش هاي اصيل و عدالت خواهانه استعداد شكل گيري داشته و تاريخ اسلام به آن جريان نفاق مي گويد؟!
ملت ايران در پس هياهوي جنبش سازي هاي كاذب اجتماعي دوم خرداد ابتدا خود را در مقابل اين سؤال يافت كه آيا آنچه در كشور در جريان است واقعاً يك انقلاب است و اگر اين جريان، يك انقلاب است چه وجه مشتركي با انقلاب اسلامي دارد؟ اگر يك جريان ضد انقلاب باشد با توجه به همه هزينه هايي كه ملت ايران براي رسيدن به استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي داد در نهايت اين جريان ضد انقلاب ما را به كجا خواهد برد؟
ما مي دانستيم اين فقط يك اتفاق نيست كه امپرياليسم آمريكا، اسراييل، اروپا و دشمنان انقلاب اسلامي و امام خميني و دشمنان ملت ايران و جريان هاي نفاق و غرب گرا و ضد انقلاب، خاتمي و گروه او را چنين تحسين مي كنند. اين آن چيزي است كه ملت ايران پيوسته به آن مي انديشيد و در نهايت تصميم خود را در انتخابات نهم و دهم رياست جمهوري گرفت؛ چون مي ديد كه نوآوري هاي دوم خردادي فقط براي قشرهاي ناچيز و بي اهميتي از جامع مزاياي زيادي به همراه دارد در حالي كه اوضاع توده ملت به هيچ وجه تغيير شايسته اي نخواهد كرد و براي بسياري از مردم و نهادهاي اجتماعي، اين نوآوري ها به معني بي اعتبار شدن آنان خواهد بود.
از ديدگاه ملت ايران انقلاب از بالاي دوم خردادي ها ضربه اي بود بر دستاوردهاي انقلاب كبير اسلامي سال 1357 و اين حركت چيزي جز يك ضد انقلاب از بالا نبود.
در حقيقت ملت ايران دليل كافي براي چنين انديشيدني داشت هم در زمينه سياسي، هم در زمينه اقتصادي و هم در حوزه اعتقادي و فرهنگي؛ و از همه مهمتر در وفاداري به آرمان هاي امام خميني و راه و رسم رهبر كبير انقلاب. مردم مي ديدند كه چرخش هاي جديدي به سمت عدول از آرمان ها و كمرنگ شدن شعارهاي انقلاب اسلامي و وارفتگي در مقابل روش هاي نظام سرمايه داري آمريكا و صهيونيسم در حال وقوع است.
در انتخابات رياست جمهوري جريان تجديد نظر طلب، برنامه تحول تازه اي را عرضه كرد كه همه آن پيش بيني ها را اثبات نمود. اين بار هدف چپ و راست ديگر باز تعريف منابع مشروعيت نظام جمهوري اسلامي نبود بلكه مركز اقتدار و مشروعيت و محور اراده جمعي اين مشروعيت مورد تهاجم قرار گرفت. آنها به اين نتيجه رسيدند كه مشكل اصلي در نظام جمهوري اسلامي نه واپس گرايان، نه محافظه كاران، نه راست سنتي و نه چپ مدرن، نه پدرخوانده ها و نه طبقه خواص! نه اصول گرايان و نه اصلاح طلب ها بلكه محور مركزي اقتدار نظام، ولايت فقيه و الگوي جمهوري اسلامي است.
اما آنچه جاي شگفتي داشت اين بود كه نفاق جديد از موضع امام خميني و دفاع از انقلاب اسلامي براي مقاصد خود استفاده مي كرد و به رغم اينكه در اين موضع بود اما مهمترين دستاوردهاي انديشه امام خميني يعني جمهوري اسلامي، ولايت فقيه، مبارزه با اسراييل، وحدت جامعه و مبارزه با سلطه آمريكا را مورد ترديد و انكار قرار مي داد.

پي نوشت ها :
 

1) استاديار پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و سردبير فصلنامه.
2)عبدالعلي رضايي، محمد سيد اخلاقي و عباس عبدي، انتخاب نو: تحليل هاي جامعه شناسانه از واقعه دوم خرداد، « تلاقي جمهوريت و مشروطيت» سعيد حجاريان، تهران، طرح نو، 1377، ص48.
3)همان، ص50.
4)همان، ص65.
5)ر.ک : ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهري و ديگران، تهران، مولي، 1374، ص267.
6)عبدالعلي رضايي، محمد سيد اخلاقي و عباس عبدي، همان، ص66-65.
 

منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط