مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(1)

بسياري با يوگا به عنوان نوع خاصي از حرکات تمرکز بخش آشنايي دارند. اما غافلند از اينکه يوگا يکي از نظام هاي مهم فلسفي هند است که در طول زمان با زوج ديگري به نام « سانکهيه» ترکيب شده و نظام خاصي را به وجود آورده است. از اين رو، هيچ يک از اين حرکات بدون آن پشتوانه و مباني فکري نيست و بدون توجه به آن هم عمل به آن
شنبه، 1 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(1)

 مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(1)
مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(1)


 

نويسنده: مهدي کريمي*




 

چکيده
 

بسياري با يوگا به عنوان نوع خاصي از حرکات تمرکز بخش آشنايي دارند. اما غافلند از اينکه يوگا يکي از نظام هاي مهم فلسفي هند است که در طول زمان با زوج ديگري به نام « سانکهيه» ترکيب شده و نظام خاصي را به وجود آورده است. از اين رو، هيچ يک از اين حرکات بدون آن پشتوانه و مباني فکري نيست و بدون توجه به آن هم عمل به آن صحيح نمي باشد. شايد مهم ترين بخش يک نظام فلسفي، نوع نگرش آن به محورهاي اصيل انساني باشد. اين امر در اين نوشتار ما را به بررسي مقايسه اي انسان شناسي اسلامي و يوگا- سانکهيه سوق داد تا کشف نقاط اشتراک و افتراق ما را به درک عميق تري از حقيقت نايل گرداند.
در اسلام و در مکتب يوگا، انسان داراي اصلي ماورايي است که معرفت آن، نقش مهمي در نجات انسان دارد. اما مفهوم« نجات» در اين دو انديشه، بسيار متمايز از يکديگر است. هر دو آيين بر خودسازي، تهذيب، تفکر، عمل و رياضت تأکيد بسزايي دارند، ولي تفاوت هاي مهمي در شرط، نوع، روش و هدف آنها وجود دارد که در اين نوشتار تبيين خواهد شد.
کليد واژه ها: انسان شناسي، اسلام، يوگا- سانکهيه، نجات، نفس.

مقدمه
 

بررسي و تحقيق درباره « انسان»، يکي از سه محور و رکن انديشه بشر در همه دوران حيات عقلاني او بوده و هست. اين سه کانون انديشه عبارتند از: خدا، انسان و جهان. آنگاه که سخن از « انسان شناسي» به ميان مي آيد، گاه ذهن ما به سوي دانشي معطوف مي شود که امروزه( Anthropology) خوانده مي شود و به بررسي اموري چون زبان، هنر، فرهنگ، اقتصاد، روان يا بدن انسان مي پردازد(1) و يا در مورد دانش هايي به کار مي رود که به زندگي، رفتار و تجربه انساني مربوط مي شود؛(2) اما منظور ما در اين پژوهش، کاوشي عميق و کل نگر در محورهاي « اصيل و سازنده» انسان مي باشد؛ يعني آنچه به بررسي « مسائل کلان ناظر به انسان» مي پردازد، نه آنچه بعد خاصي از انسان يا برخي مسائل تجربي در شرايط، و زمان و مکان خاص را مورد توجه قرار مي دهد. در واقع، سخن درباره ي اصول و مباني انسان شناسي است که بدون اتخاذ موضع در آنها، هيچ کدام از مسائل ديگر انساني به نتيجه تام و تمام خود نخواهيد رسيد؛ زيرا اگر انسان را با بنيادهاي واقعي اش نشناسيم، آغاز و انجام، هدف و موقعيت او را در جهان هستي درک نکنيم، چگونه مي توان يک نظام اجتماعي، اقتصادي يا حقوقي درستي براي او بنا نهاد؟ اگر ابعاد گوناگون وجود انسان، استعدادها و نيازهاي او و رابطه او با خالقش را درک نکنيم، چگونه در تربيت و رشد او يا دست يابي به تکاليف و وظايف او به توفيقي دست خواهيم يافت؟
روشن است انسان شناسي نيز مانند مباحث ديگر، از منظرهاي گوناگون مورد بحث قرار مي گيرد. انسان شناسي توصيفي، تجربي، فلسفي، ديني و عرفاني، همه گونه هاي مختلفي از پرداختن به اين موضوع مي باشند که بعضاً با يکديگر نقاط اشتراک و هم پوشاني نيز دارند. آنچه در اين نوشتار محل بحث است، نگاهي توصيفي است که به مقايسه ي رويکرد يوگا- سانکهيه و اسلام درباره اصول شناخت انسان مي پردازد. از اين جهت که سخن ما در فضاي انديشه اسلامي است در ابتدا، فقط به معرفي اجمالي يوگا- سانکهيه، به عنوان يکي از نظام هاي فلسفي- الاهياتي هندوئيسم ( درشنه)(3) مي پردازيم. سپس، به مباحث انسان شناسي وارد مي شويم.

آشنايي با يوگا- سانکهيه
 

در يک تقسيم بندي کلي، نظام هاي فکري هند به مکتب هاي آستيکا و ناستيکا تقسيم شده اند. « آستيکا» به مکتب هاي فلسفي گفته مي شود که به حجيت وداها و آسماني بودن آنها قائل و ملتزم است و در مقابل مکاتبي مانند جين و بودا قرار دارند که « ناستيکا» خوانده مي شوند. مکاتب آستيکا(4) شامل شش مکتب اصلي است که در طول زمان با يکديگر ترکيب يافته و به سه جفت تبديل شده اند. ترکيب مکاتب شش گانه آستيکا عبارتند از: يوگا(5)- سانکهيه(6)، ميمامسا(7)- ودانته(8)، نيايه(9)- وي ششيکه(10 و 11).
از آنچه درباره تاريخ انديشه هندوان نگاشته اند، چنين برمي آيد که در اواخر دوره ودايي، آيين هاي عبادي به گونه اي افراطي به اصولي متحجّر تبديل شدند به گونه اي که حتي معرفت را نيز تحت همين مراسم آييني قابل دستيابي مي دانستند. اين توجه مبالغه آميز، عکس العمل خود را در ظهور اوپانيشادها، که اوج عبور از ظاهر به باطن بود، نشان داد. البته در اوپانيشادها، نوعي تمايل تجزيه و تحليل عناصر متشکله عالم نيز ديده مي شود. به نظر مي رسد اين تمايل، نوعي برگزيدن يک « راه عقلاني» بين دو طريق مراسم منجمد برهمني و ذوق به غايت عرفاني، سرمنشأ شکل گيري مکتب سانکهيه باشد.(12) هستينگز در اين باره مي گويد:« احتمالاً ريشه ي شکل گيري سانکهيه به مقابله در برابر مونيسم اوپانيشادي مربوط مي شود.»(13)
« سانکهيه» در لغت به معناي « برشمردن(14) است» که اشاره به الگوهاي متفاوت تقسيم مواد دارد؛(15) زيرا سانکهيه به روش خاصي سلسله مراتب وجود را برشمرده است. اين مکتب داراي قدمتي بسيار طولاني است؛ به گونه اي که گرايشات فکري آن، بر همه ادبيات کهن هند از جمله شروتي ها و ... سايه افکنده است و آن را قديمي ترين نظام فلسفي هند دانسته اند.(16) اين مکتب از بودا نيز باسابقه تر بوده و حتي مي توان آن را مبنايي براي برخي انديشه هاي بودا تلقي کرد.(17)
به اذعان بسياري از محققان اين مکتب، که براساس آموزه هاي حکيم کاپيلا(18 و 19) شکل گرفت، داراي چند ويژگي مهم است. از آن جمله دانش و تحليلي است که درباره ي « نفس» انسان ارائه مي دهد. به جرأت مي توان گفت اين مکتب از همه مکاتب ديگر هند متعالي تر است. بنابراين، به خوبي مي توان ويژگي مکتب سانکهيه را ارائه معرفت متافيزيکي محض درباره نفس دانست. ويژگي ديگر مکتب سانکهيه اين است که، اين مکتب، برخلاف مکتب هاي نيانه و وي، ششيکه که موجودات متعدّد( اتم ها، ذهن ها، روح ها و...) را به عنوان واقعيت هاي بنيادين مي شناسند، فقط قايل به دو گونه واقعيت غايي است: نفس و ماده که به زودي در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.(20)
« يوگا» نيز داراي قدمتي بلند است. اين مکتب را معمولاً به پتنجلي(21) نسبت مي دهند. وي با بنيان گذاري اين مکتب، قدمي مهم در جهت شکوفايي و نمايان ساختن وجود روح به عنوان حقيقتي مستقل و منزه از همه محدوديت ها و قيدهاي جسمي، حسي و ذهني برداشت. و به پاس همين تلاش، اين مکتب را به نام منظومه اي که پتنجلي نوشت؛ يعني « يوگا- سوترا»، يوگا( Yoga) نام داده اند.(22) البته خود او نيز مانند سايرين به اين مطلب اعتراف دارد که پتنجلي فقط نظام بخش آيين - سنت هاي عملي و نظري- يوگاست، نه مبدع آن. در واقع، يوگا در بازکاوي تاريخي بسيار پيش از پتنجلي، در ميان مرتاضان هند به صورت يک راز، حفظ و عمل مي شد.(23)
عمدتاً يوگا در فلسفه ي هند به معناي تکنيک هاي رياضت(24) و يا هر روش تمرکز(25) مي باشد که نوع کلاسيک آن يکي از درشنه ها به حساب مي آيد. البته در کنار نوع کلاسيک، يوگاهاي فرقه اي بي شماري در هند وجود دارد، حتي نزد غير برهمائيان مانند آيين بودا و جين. اصطلاحاً پتنجلي يوگا را چنين تعريف مي کند:« يوگا حذف و قطع مراتب نفساني و ذهني و عقلاني است.»(26) شاهد اين معنا، نقلي است از« کريشنا» در فصل دوم گيتا: آنچه را ترک اعمال گويند آن را يوگا بدان چه، هر آن کس که از مراتب خيال و ذهن آزاد نگرديده، هرگز يوگي نمي تواند شد.(27)
اما داسگوپتا پس از بحث درباره ي اشتقاق کلمه يوگا چنين مي نويسد: معاني متعدد اين واژه را مي توان به يک معنا که همان « پيوستن است» بازگرداند؛ زيرا پيوستن به يوگا، مستلزم گسستن از تعلقات و قطع از عالم ماده مي باشد. وي مي افزايد: در گيتا نيز يوگا به معني گسستن رده هاي نفساني نيامده است، بلکه ( يوگا)هاي سه گانه، ( کارما يوگا) و ( بهاکتي يوگا)(28)، نوعي مقام وصال به يک حقيقت، در وراي همه کثرات را براي يوگي حاصل مي نمايد.(29)
به هر حال، يوگا پي ارائه راهي در براي پرورش نيروها و قوه هاي فراطبيعي انسان است. در واقع، نمود و جلوه هاي عملي و کاربردي فلسفه سانکهيه مي باشد. اين دو مکتب، با در کنار هم قرار گرفتن از يکديگر در جهت تکميل و رفع تمايزات بهره برده اند. به عنوان نمونه، سانکهيه پذيرش خدا ( ايشوره) را از يوگا عاريه دارد. در اين باره در بخش انسان و خدا، سخن خواهيم گفت.(30)

حقيقت انسان
 

از آن هنگام که انسان درباره حقيقت خويش به مداقّه نشست، به اين پرسش دست يافت که آيا انسان داراي يک ساحت وجودي است، آن هم ساحت بدن- مانند دموکريتوس، در يونان باستان و راسل در روزگار ما- يا ساحت و يا ساحت هاي ديگري هم مانند ذهن، نفس، قلب، روح و مانند آن(31) نيز وجود دارد؟ و سؤال مهمتر اينکه، آيا حقيقت انسان کدام يک از اين ساحت هاي کثير است؟ در واقع، ريشه اين سؤال به اين معنا باز مي گردد که کدام يک از اين ساحت ها را بايد به « هوهو» بر انسان حمل کرد و کدام يک را به حمل « ذو هو»؟ آيا انسان بدن است يا داراي بدن؟ آيا انسان نفس است يا داراي نفس؟ اگر بگوييم حقيقت انسان نفس اوست، در اين صورت مي توان گفت آنکه نفس شناسي مي کند، انسان شناسي هم مي کند.

مکتب يوگا- سانکهيه و حقيقت انسان
 

در فلسفه سانکهيه، برخلاف مکاتبي چون نيايه، فقط دو گونه واقعيت غايي و بنيادين وجود دارد: پوروشا و پراکرتي( نفس و ماده). نفس ماهيتي کاملاً جدا و مستقل از بدن، حواس و ذهن دارد و بر فراز دگرگوني هاي مادي به سر برده و وجودي لازمان و سرمدي دارد.(32) وجود نفس(33) به خودي خود ثابت است و همه به وجود نفس خود، باوري قلبي و يقيني دارند. برخي مکاتب، نفس را همان حواس و برخي، نفس را همسان يا جريان شعور دانسته اند، اما مکتب هاي نيايه- وي ششيکه، نفس را به خودي خود ذاتي غيرشعورمند که در شرايطي مي تواند به آگاهي برسد، مي دانند. پيروان مکتب ادوايته- ودانته نيز نفس را آگاهي ناب و خالص دانسته و معتقدند که در همه بدن هاي عالم يک نفس وجود دارد که به خودي خود مي درخشد و جاودان است.(34) اما « در مکتب سانکهيه، وجود نفس به عنوان يک اصل شعورمند متافيزيکي و سرمدي پذيرفته شده است.»(35) پذيرش اين روح متعالي موجب مي شود که شخص به يک سطح ژرف تري از شعور و آگاهي حضوري از عالم حواس باورمند گردد و بپذيرد که نفس انسان با بدن، حواس، ذهن و عقل مغاير است. نفس امري است منحصر به فرد، که فاعل معرفت مي باشد نه موضوع آن. پس شعور و آگاهي صفت آن نيست، بلکه ذاتش شعور محض است.(36)
حال سؤال اين است که اگر نفس امري ثابت است، پس تحولات گوناگون انسان يا انسان ها چگونه قابل توجيه است؟ مکتب سانکهيه، به اين سؤال اين گونه پاسخ مي گويد: همه دگرگوني هاي انسان به امور مادي، يعني بدن و ذهن تعلق دارند و نفس از همه اينها مبرّاست. پس اينکه ما انسان ها نفس را با اين امور مادي يکي مي دانيم، ناشي از وهم و خطاي ماست. علاوه بر اين ها، در جهان « نفس هاي متکثّر» وجود دارد که هرکدام به بدني تعلّق دارند چرا که اگر همه يک نفس داشتند، تولد، مرگ و حتي حرکت و فعاليت هريک از انسان ها مي بايست موجب تولد و مرگ و حرکت همه آنها مي شد.(37)
همين نگاه دوانگارانه به جهان و انسان، در مکتب يوگا نيز مورد تأييد قرار مي گيرد؛ زيرا نتيجه روش عملي تزکيه يوگا نيز دست يابي به معرفت خاصي است که به انسان مي آموزد ماهيت نفس از همه چيزهاي ديگر جهان متمايز و غير از عالم ماده از جمله بدن، ذهن و انانيت مي باشد. با کار ويژه هاي خاص يوگا، انسان به تجربه روح متعالي و معنوي دست مي يابد و پي مي برد که نفس از مجموعه ذهن- بدن، حواس، عقل و يا لذت و رنجي که انانيت فرد با آن مواجه مي گردد، متعالي تر است و « نفس موجودي است که بر فراز واقعيت هاي فيزيکي و مادي، که با نظم مکاني- زماني و علّت- معلولي اداره مي شوند، قرار مي گيرد.»(38)
پذيرش جوهر ثابت منحصر در مکاتبي چون سانکهيه و يوگا نيست، بلکه در کليه مکاتب فلسفي هند به استثناي آيين بودا، جوهري وراي مظاهر گذران عالم پذيرفته مي شود که آن را با عباراتي چون آتمن، جيوه و پوروشا نام نهاده اند. البته با مشاهده اين اصل ممکن است اندک به خواص آن نايل شوند و الا دست عقل و استدلال از آن کوتاه است.(39)

پي نوشت:
 

*دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
1. محمّد شريف و عسکري خانقاه، انسان شناسي عمومي، ص 13.
2.Encyclopedia AMERICANA,USA,Scholastic Library Publishing V 2,P.41.
3.Darsana.
4.Astika.
5. Yoga.
6.Sankhya.
7. Mimamsa.
8.Vedanta.
9.Niyaya.
10. Vaysesika.
11. هرکدام از اين جفت ها داراي جنبه هاي معروف تري هستند که جفت ديگر از او وام گرفته است. Yoga به جنبه عملي، Sankhya به جهان شناختي، Mimamsa به مباحث زبان شناختي و الفاظ، Vedanta به مباحث الاهيات و متافيزيک و وحدت وجود، Niyaya به مباحث منطق و Vaysesika به نظريه اتمي در جهان شناسي بيشتر شهرت دارند.
12. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ج 2، ص 546-547.
13. James Hastings,Encyclopedia of Religion and Ethics, V 11,p.189.
14. Enumeration.
15.Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,V 13,p.47.
16. نينيان اسمارت و...، سه سنّت فلسفي، ترجمه ابوالفضل محمودي، ص 30.
17. James Hastings,Ibid,p.189.
18. Kapila.
19. کاپيلا متولد حدود 500 ميلادي است. امروزه نوشته اي از او در دست نيست ولي گفته مي شود که سانکهيه سوترا که ساليان مديد حدود 1400 م نوشته شده رونوشتي از مکتوبات کاپيلا مي باشد/ ر.ک: معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 145.
20. Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,New York,1986,v 13, p47.
21.Patanjali.
22. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 545.
23. Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,New York,1986,v 15, p519.
24.ascetic.
25.meditation.
26. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ج 2، ص 636.
27. به نقل از همان، ج 1، ص 307.
28. « کارما يوگا»، راه عمل يا راه انجام وظيفه است بدون چشمداشت نتيجه و پاداش. « ديانا يوگا»، يوگاي معرفت، اشراق و شناخت است. در اين يوگا دانش مي تواند زنجير اسارت انسان از سه حلقه جهل، خواهش هاي نفساني، و فعل را بردارد. راه رسين به اين دانش دروني، باز داشتن حواس و تمرکز ذهن است.« بهاکتي يوگا»، راه عشق است عشقي که در آن سالک، هيچ گونه سود دنيايي يا اخروي نمي جويد.
29. همان، ج 1، ص 306.
30.Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,v 15,p 519.
31. البته برخي از الفاظ نام برده، دستخوش اشتراک لفظي اند و بعضاً با هم ترادف دارند. اما غالباً مراد از ذهن، نوعي خودآگاهي است و مراد از نفس، آن چيزي است که اولاً فاعل آگاهي است و ثانياً، فاعل اراده. مراد از روح هم، ساحتي است که به تعبير عرفاني، در آن حصار فرديت در هم مي شکند و انسان با خدا اتحاد مي يابد.
32. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 146.
33. Purusa.
34. Stephen H.Phillips,Classical Indian Metaphysic,U.S.A Open Court publishing company,1995,p 13.
35.James Hastings, Encyclopedia of Religion and Ethics,London,T&T Clark last edition,1976,V 11,p 189.
36. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتبهاي فلسفي هند، ص 504.
37. همان.
38. همان.
39. داريوش شايگان، اديان و مکتبهاي فلسفي هند، ص 24.
 

منبع: نشريه معرفت اديان شماره 2



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط