مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(1)
چکيده
در اسلام و در مکتب يوگا، انسان داراي اصلي ماورايي است که معرفت آن، نقش مهمي در نجات انسان دارد. اما مفهوم« نجات» در اين دو انديشه، بسيار متمايز از يکديگر است. هر دو آيين بر خودسازي، تهذيب، تفکر، عمل و رياضت تأکيد بسزايي دارند، ولي تفاوت هاي مهمي در شرط، نوع، روش و هدف آنها وجود دارد که در اين نوشتار تبيين خواهد شد.
کليد واژه ها: انسان شناسي، اسلام، يوگا- سانکهيه، نجات، نفس.
مقدمه
روشن است انسان شناسي نيز مانند مباحث ديگر، از منظرهاي گوناگون مورد بحث قرار مي گيرد. انسان شناسي توصيفي، تجربي، فلسفي، ديني و عرفاني، همه گونه هاي مختلفي از پرداختن به اين موضوع مي باشند که بعضاً با يکديگر نقاط اشتراک و هم پوشاني نيز دارند. آنچه در اين نوشتار محل بحث است، نگاهي توصيفي است که به مقايسه ي رويکرد يوگا- سانکهيه و اسلام درباره اصول شناخت انسان مي پردازد. از اين جهت که سخن ما در فضاي انديشه اسلامي است در ابتدا، فقط به معرفي اجمالي يوگا- سانکهيه، به عنوان يکي از نظام هاي فلسفي- الاهياتي هندوئيسم ( درشنه)(3) مي پردازيم. سپس، به مباحث انسان شناسي وارد مي شويم.
آشنايي با يوگا- سانکهيه
از آنچه درباره تاريخ انديشه هندوان نگاشته اند، چنين برمي آيد که در اواخر دوره ودايي، آيين هاي عبادي به گونه اي افراطي به اصولي متحجّر تبديل شدند به گونه اي که حتي معرفت را نيز تحت همين مراسم آييني قابل دستيابي مي دانستند. اين توجه مبالغه آميز، عکس العمل خود را در ظهور اوپانيشادها، که اوج عبور از ظاهر به باطن بود، نشان داد. البته در اوپانيشادها، نوعي تمايل تجزيه و تحليل عناصر متشکله عالم نيز ديده مي شود. به نظر مي رسد اين تمايل، نوعي برگزيدن يک « راه عقلاني» بين دو طريق مراسم منجمد برهمني و ذوق به غايت عرفاني، سرمنشأ شکل گيري مکتب سانکهيه باشد.(12) هستينگز در اين باره مي گويد:« احتمالاً ريشه ي شکل گيري سانکهيه به مقابله در برابر مونيسم اوپانيشادي مربوط مي شود.»(13)
« سانکهيه» در لغت به معناي « برشمردن(14) است» که اشاره به الگوهاي متفاوت تقسيم مواد دارد؛(15) زيرا سانکهيه به روش خاصي سلسله مراتب وجود را برشمرده است. اين مکتب داراي قدمتي بسيار طولاني است؛ به گونه اي که گرايشات فکري آن، بر همه ادبيات کهن هند از جمله شروتي ها و ... سايه افکنده است و آن را قديمي ترين نظام فلسفي هند دانسته اند.(16) اين مکتب از بودا نيز باسابقه تر بوده و حتي مي توان آن را مبنايي براي برخي انديشه هاي بودا تلقي کرد.(17)
به اذعان بسياري از محققان اين مکتب، که براساس آموزه هاي حکيم کاپيلا(18 و 19) شکل گرفت، داراي چند ويژگي مهم است. از آن جمله دانش و تحليلي است که درباره ي « نفس» انسان ارائه مي دهد. به جرأت مي توان گفت اين مکتب از همه مکاتب ديگر هند متعالي تر است. بنابراين، به خوبي مي توان ويژگي مکتب سانکهيه را ارائه معرفت متافيزيکي محض درباره نفس دانست. ويژگي ديگر مکتب سانکهيه اين است که، اين مکتب، برخلاف مکتب هاي نيانه و وي، ششيکه که موجودات متعدّد( اتم ها، ذهن ها، روح ها و...) را به عنوان واقعيت هاي بنيادين مي شناسند، فقط قايل به دو گونه واقعيت غايي است: نفس و ماده که به زودي در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.(20)
« يوگا» نيز داراي قدمتي بلند است. اين مکتب را معمولاً به پتنجلي(21) نسبت مي دهند. وي با بنيان گذاري اين مکتب، قدمي مهم در جهت شکوفايي و نمايان ساختن وجود روح به عنوان حقيقتي مستقل و منزه از همه محدوديت ها و قيدهاي جسمي، حسي و ذهني برداشت. و به پاس همين تلاش، اين مکتب را به نام منظومه اي که پتنجلي نوشت؛ يعني « يوگا- سوترا»، يوگا( Yoga) نام داده اند.(22) البته خود او نيز مانند سايرين به اين مطلب اعتراف دارد که پتنجلي فقط نظام بخش آيين - سنت هاي عملي و نظري- يوگاست، نه مبدع آن. در واقع، يوگا در بازکاوي تاريخي بسيار پيش از پتنجلي، در ميان مرتاضان هند به صورت يک راز، حفظ و عمل مي شد.(23)
عمدتاً يوگا در فلسفه ي هند به معناي تکنيک هاي رياضت(24) و يا هر روش تمرکز(25) مي باشد که نوع کلاسيک آن يکي از درشنه ها به حساب مي آيد. البته در کنار نوع کلاسيک، يوگاهاي فرقه اي بي شماري در هند وجود دارد، حتي نزد غير برهمائيان مانند آيين بودا و جين. اصطلاحاً پتنجلي يوگا را چنين تعريف مي کند:« يوگا حذف و قطع مراتب نفساني و ذهني و عقلاني است.»(26) شاهد اين معنا، نقلي است از« کريشنا» در فصل دوم گيتا: آنچه را ترک اعمال گويند آن را يوگا بدان چه، هر آن کس که از مراتب خيال و ذهن آزاد نگرديده، هرگز يوگي نمي تواند شد.(27)
اما داسگوپتا پس از بحث درباره ي اشتقاق کلمه يوگا چنين مي نويسد: معاني متعدد اين واژه را مي توان به يک معنا که همان « پيوستن است» بازگرداند؛ زيرا پيوستن به يوگا، مستلزم گسستن از تعلقات و قطع از عالم ماده مي باشد. وي مي افزايد: در گيتا نيز يوگا به معني گسستن رده هاي نفساني نيامده است، بلکه ( يوگا)هاي سه گانه، ( کارما يوگا) و ( بهاکتي يوگا)(28)، نوعي مقام وصال به يک حقيقت، در وراي همه کثرات را براي يوگي حاصل مي نمايد.(29)
به هر حال، يوگا پي ارائه راهي در براي پرورش نيروها و قوه هاي فراطبيعي انسان است. در واقع، نمود و جلوه هاي عملي و کاربردي فلسفه سانکهيه مي باشد. اين دو مکتب، با در کنار هم قرار گرفتن از يکديگر در جهت تکميل و رفع تمايزات بهره برده اند. به عنوان نمونه، سانکهيه پذيرش خدا ( ايشوره) را از يوگا عاريه دارد. در اين باره در بخش انسان و خدا، سخن خواهيم گفت.(30)
حقيقت انسان
مکتب يوگا- سانکهيه و حقيقت انسان
حال سؤال اين است که اگر نفس امري ثابت است، پس تحولات گوناگون انسان يا انسان ها چگونه قابل توجيه است؟ مکتب سانکهيه، به اين سؤال اين گونه پاسخ مي گويد: همه دگرگوني هاي انسان به امور مادي، يعني بدن و ذهن تعلق دارند و نفس از همه اينها مبرّاست. پس اينکه ما انسان ها نفس را با اين امور مادي يکي مي دانيم، ناشي از وهم و خطاي ماست. علاوه بر اين ها، در جهان « نفس هاي متکثّر» وجود دارد که هرکدام به بدني تعلّق دارند چرا که اگر همه يک نفس داشتند، تولد، مرگ و حتي حرکت و فعاليت هريک از انسان ها مي بايست موجب تولد و مرگ و حرکت همه آنها مي شد.(37)
همين نگاه دوانگارانه به جهان و انسان، در مکتب يوگا نيز مورد تأييد قرار مي گيرد؛ زيرا نتيجه روش عملي تزکيه يوگا نيز دست يابي به معرفت خاصي است که به انسان مي آموزد ماهيت نفس از همه چيزهاي ديگر جهان متمايز و غير از عالم ماده از جمله بدن، ذهن و انانيت مي باشد. با کار ويژه هاي خاص يوگا، انسان به تجربه روح متعالي و معنوي دست مي يابد و پي مي برد که نفس از مجموعه ذهن- بدن، حواس، عقل و يا لذت و رنجي که انانيت فرد با آن مواجه مي گردد، متعالي تر است و « نفس موجودي است که بر فراز واقعيت هاي فيزيکي و مادي، که با نظم مکاني- زماني و علّت- معلولي اداره مي شوند، قرار مي گيرد.»(38)
پذيرش جوهر ثابت منحصر در مکاتبي چون سانکهيه و يوگا نيست، بلکه در کليه مکاتب فلسفي هند به استثناي آيين بودا، جوهري وراي مظاهر گذران عالم پذيرفته مي شود که آن را با عباراتي چون آتمن، جيوه و پوروشا نام نهاده اند. البته با مشاهده اين اصل ممکن است اندک به خواص آن نايل شوند و الا دست عقل و استدلال از آن کوتاه است.(39)
پي نوشت:
*دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
1. محمّد شريف و عسکري خانقاه، انسان شناسي عمومي، ص 13.
2.Encyclopedia AMERICANA,USA,Scholastic Library Publishing V 2,P.41.
3.Darsana.
4.Astika.
5. Yoga.
6.Sankhya.
7. Mimamsa.
8.Vedanta.
9.Niyaya.
10. Vaysesika.
11. هرکدام از اين جفت ها داراي جنبه هاي معروف تري هستند که جفت ديگر از او وام گرفته است. Yoga به جنبه عملي، Sankhya به جهان شناختي، Mimamsa به مباحث زبان شناختي و الفاظ، Vedanta به مباحث الاهيات و متافيزيک و وحدت وجود، Niyaya به مباحث منطق و Vaysesika به نظريه اتمي در جهان شناسي بيشتر شهرت دارند.
12. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ج 2، ص 546-547.
13. James Hastings,Encyclopedia of Religion and Ethics, V 11,p.189.
14. Enumeration.
15.Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,V 13,p.47.
16. نينيان اسمارت و...، سه سنّت فلسفي، ترجمه ابوالفضل محمودي، ص 30.
17. James Hastings,Ibid,p.189.
18. Kapila.
19. کاپيلا متولد حدود 500 ميلادي است. امروزه نوشته اي از او در دست نيست ولي گفته مي شود که سانکهيه سوترا که ساليان مديد حدود 1400 م نوشته شده رونوشتي از مکتوبات کاپيلا مي باشد/ ر.ک: معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 145.
20. Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,New York,1986,v 13, p47.
21.Patanjali.
22. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 545.
23. Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,New York,1986,v 15, p519.
24.ascetic.
25.meditation.
26. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ج 2، ص 636.
27. به نقل از همان، ج 1، ص 307.
28. « کارما يوگا»، راه عمل يا راه انجام وظيفه است بدون چشمداشت نتيجه و پاداش. « ديانا يوگا»، يوگاي معرفت، اشراق و شناخت است. در اين يوگا دانش مي تواند زنجير اسارت انسان از سه حلقه جهل، خواهش هاي نفساني، و فعل را بردارد. راه رسين به اين دانش دروني، باز داشتن حواس و تمرکز ذهن است.« بهاکتي يوگا»، راه عشق است عشقي که در آن سالک، هيچ گونه سود دنيايي يا اخروي نمي جويد.
29. همان، ج 1، ص 306.
30.Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,v 15,p 519.
31. البته برخي از الفاظ نام برده، دستخوش اشتراک لفظي اند و بعضاً با هم ترادف دارند. اما غالباً مراد از ذهن، نوعي خودآگاهي است و مراد از نفس، آن چيزي است که اولاً فاعل آگاهي است و ثانياً، فاعل اراده. مراد از روح هم، ساحتي است که به تعبير عرفاني، در آن حصار فرديت در هم مي شکند و انسان با خدا اتحاد مي يابد.
32. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 146.
33. Purusa.
34. Stephen H.Phillips,Classical Indian Metaphysic,U.S.A Open Court publishing company,1995,p 13.
35.James Hastings, Encyclopedia of Religion and Ethics,London,T&T Clark last edition,1976,V 11,p 189.
36. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتبهاي فلسفي هند، ص 504.
37. همان.
38. همان.
39. داريوش شايگان، اديان و مکتبهاي فلسفي هند، ص 24.