پيامبراني در محاق متون (2)

واژه « اسباط» پنج بار در پنج آيه از چهار سوره قرآن آمده است. در آيه 160 اعراف، که به صورت نکره آمده، مراد از آن تيره ها و گروه هاي دوازده گانه قوم موسي (ع) است. اما در موارد ديگر، اسباط داراي « ال» تعريف بوده و از آنها به عنوان دريافت کنندگان
شنبه، 1 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
پيامبراني در محاق متون (2)

پيامبراني در محاق متون(2)
پيامبراني در محاق متون(2)


 

نويسنده: علي اسدي*




 

بررسي تحليلي- تطبيقي مفهوم و مصاديق اسباط در قرآن و عهدين
 

4. اسباط در قرآن و تفاسير
 

واژه « اسباط» پنج بار در پنج آيه از چهار سوره قرآن آمده است. در آيه 160 اعراف، که به صورت نکره آمده، مراد از آن تيره ها و گروه هاي دوازده گانه قوم موسي (ع)است. اما در موارد ديگر، اسباط داراي « ال» تعريف بوده و از آنها به عنوان دريافت کنندگان وحي و لزوم ايمان به آنان ياد و بر نفي يهودي و نصراني بودنشان تصريح شده است. ظاهر آيات، به ويژه نام بردن از آنها در کنار افرادي که همه از انبياي الاهي هستند، نشان مي دهد که آنها پيامبر بودند. همچنين براساس ترتيب يادکرد آنها، مي توان گفت که اسباط در دوره تاريخي پس از حضرت يعقوب (ع)و پيش از حضرت موسي(ع) مي زيسته اند.(بقره:136، 140/ آل عمران: 84/ نساء: 163)
1. قبايل دوازده گانه بني اسرائيل: قرآن کريم در آيه 160 سوره اعراف، با اشاره به تقسيم قوم موسي(ع) به دوازده گروه، آن را به عنوان يکي از نعمت هاي خداوند به بني اسرائيل ياد مي کند(1): « و قطعنهم اثنتي عشرة اسباطاً امماً...». بيشتر مفسران، « اسباطاً» را به سبب جمع بودن، بدل از « اثنتي عشرة»، تميز آن را « فرقه»( در تقدير) و « أمماً» را صفت « اَسباطاً» يا حال از آن دانسته اند؛(2) يعني هريک از اسباط، خود چندين دسته و گروه بسيار بزرگ و پرشمار بوده اند.(3) برخي نيز آن را تميز و به منزله ي مفرد دانسته اند.(4) اين دسته بندي براساس انتساب قبايل بني اسرائيل به پسران دوازده گانه يعقوب(ع)(يوسف:4) صورت گرفته بود.(5) چنانکه از بخش بعدي آيه نيز برمي آيد، مفسّران سبب دسته بندي ياد شده را که بنا بر ظاهر آيه در زمان حضرت موسي(ع) و هنگام آوارگي بني اسرائيل در بيابان هاي اطراف سرزمين مقدس روي داده است،(6) تسهيل در اداره امور آنان و پيشگيري از اختلاف بر سر آب، غذا و... مي دانند.(7) اداره هر يک از اسباط به وسيله رئيس آن، رهبري قوم را براي حضرت موسي (ع)آسان مي کرد. (8) برخي مفسران در ذيل آيات مربوط به شکافته شدن دريا براي بني اسرائيل، از باز شدن دوازده راه جداگانه به تعداد اسباط سخن گفته اند.(9) ولي چنانکه گذشت، ظاهر آيه 160 اعراف و آيات پس از آن نشان مي دهد که، دسته بندي ياد شده پس از پشت سر نهادن دريا و در بيابان انجام گرفته است.
قرآن در ادامه با شمردن ساير نعمت هاي الاهي، بر اسباط ( قبايل دوازده گانه)، همانند دوازده چشمه به تعداد آنان، سايباني از ابر، منّ و سلوي، اجازه سکونت در بيت المقدس، بهره مندي از مواهب آن و آمرزش گناهان به شرط فرمان برداري از خداوند( اعراف: 160-161) ياد مي کند و اينکه چگونه گروهي از آنان، به رغم همه نعمت هاي ياد شده، دست به نافرماني، ستمگري و تحريف کلام الاهي زده و گرفتار عذاب شدند.(اعراف: 162،160)
2. اسباط دريافت کننده وحي: قرآن کريم، با اشاره به افراد معيني به وسيله لفظ معرفه « الاسباط» از نزول وحي بر آنان، لزوم ايمان مسلمانان به آنها سخن گفته و يهودي و نصراني بودن آنان را نفي مي کند.
2/1. نزول وحي بر اسباط: در آيه 63 سوره ي نساء از نزول وحي بر اسباط، همانند شماري از پيامبران بزرگ، ياد شده است:« انا اوحينا اليک کما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده و اوحينا الي ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسي و ايوب و يونس و هرون و سليمن و ءاتينا داوود زبورا».
اين آيه در ادامه گزارش قرآن پيرامون فرازهايي از تاريخ شرک آلود و کفر آميز حيات ديني يهود، به ويژه چگونگي برخورد آنان با انبيا آمده است. براساس اين آيات، اهل کتاب با ابراز ايمان نسبت به پيامبران گذشته و انکار پيامبر اسلام، ميان آنان تفاوت قائل شدند. ولي قرآن کريم بعثت پيامبر اکرم(ص) و نزول کتاب آسماني بر او را داراي پيشينه، استمرار حرکت پيامبران گذشته و ماهيتي يکسان با رسالت آنان مي خواند.(10)
شأن نزول و چگونگي ارتباط آيه 163 نساء با آيات پيشين مورد اختلاف است. براساس تفسير ابن عباس، آيه در احتجاج با يهود نازل شده است؛ چرا که آنان با اعتقاد به نزول تدريجي تورات از پيامبر اکرم (ص)خواستند تا کتابي همانند آن، به عنوان گواه صدق نبوت خويش بياورد. قرآن با گزارش نمونه هايي از برخورد ناشايست آنان در برخورد با آيات الاهي و پيامبران خويش، درخواست مزبور را بهانه جويي و از سر لجاجت و عناد مي خواند:( نساء: 153-161) و هنگامي که يهوديان در واکنش به اين افشاگري، نزول وحي پس از موسي(ع) را انکار کردند، خداوند با يادآوري نزول وحي برشماري از انبيا، از جمله اسباط، ادعاي آنها را تکذيب کرد.(11) بر اين اساس، آيه 163 سوره ي نساء، در پاسخي ديگر به برخورد اهل کتاب با پيامبر اسلام(ص)، نزول وحي بر آن حضرت را استمرار حرکت همه انبياي گذشته، ( نساء: 164-165) از جمله پيامبران ياد شده، که مورد تأييد اهل کتابند، دانسته و آنها را، به رغم همه تفاوت ها، داراي هويت و هدفي واحد مي خواند( نساء: 164-165).
علامه طباطبائي در ديدگاهي کاملاً متفاوت، آيه مورد بحث را فقط با آيه پيش از خود مرتبط، و آن را بيانگر علت ايمان راسخان در علم و مؤمنان اهل کتاب به پيامبر اسلام (ص)و قرآن دانسته است.(نساء: 162)، با اين توضيح که، چون آنها با توجه به آشنايي خويش با نزول وحي بر پيامبران ياد شده مي دانستند که بعثت پيامبر اسلام(ص) و نزول قرآن بر وي، ادامه همان حرکت است و امري شگفت و بي سابقه نيست، به وي ايمان آوردند.(12) به هر حال، آيه مورد بحث، بسيار صريح و روشن، اسباط را در کنار کساني ياد مي کند که همه آنها بدون استثنا از پيامبران الاهي بودند و وحي بر آنان نازل شده است.
2/2. لزوم ايمان به اسباط: تأمّل در برخي آيات،(13) به ويژه مقايسه آن با پاره اي از گزارش هاي تورات(14) نشان مي دهد که، هريک از يهود و نصارا با پيوند هويّت ديني و نژادي خويش به ابراهيم(ع)( از طريق اسباط -يعقوب- اسحاق)، خود را وارث همه وعده هاي خداوند به وي، همچين فرزند و حبيب خدا( مائده: 18) پنداشته و با افتخار به آن،( بقره: 140؛ آل عمران: 67) هدايت و حقّ ورود به بهشت را فقط در گرو يهودي و نصراني شدن مي دانستند.( بقره: 111، 135). آنان بر همين اساس خود را از ايمان آوردن به پيامبر اسلام و قرآن بي نياز دانسته و بين پيامبران الاهي تبعيض قائل مي شدند. قرآن کريم در نقد اين رويکرد، با تأکيد بر لزوم ايمان مسلمانان به قرآن کريم و پيامبر اسلام(ص) در کنار ايمان به همه انبياي الاهي از جمله اسباط، بر عدم تفاوت ميان پيامبران الاهي و آموزه هاي نازل شده بر آنان تصريح مي کند:« قولوا ءامنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الي ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتي موسي و عيسي و ما اوتي النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون».( بقره: 136 و آل عمران: 84) قرآن که با نگرشي فراتر از زمان، مکان و نژاد، چنين ايماني را « اسلام»( آل عمران: 84-85)، « مايه حتمي هدايت»( بقره: 137)، « دين حنيف ابراهيم»( بقره: 135) مي داند با گزارش بخش هاي ويژه اي از کارها و سخنان پيامبران ياد شده، افزون بر تنزيه آنان از باورهاي شرک آلود و کفرآميز يهود و نصارا، بر هويّت واحد و توحيدي دين آنان، که همان دين حنيف ابراهيم است، تصريح مي کند.(15) از ديدگاه قرآن کريم اگر کسي دين و آييني غير از اين را برگزيند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيان کاران خواهد بود( آل عمران: 85).
2/3- نفي يهودي و نصراني بودن اسباط: قرآن کريم در کنار گزارش يکي از باورهاي مهم اهل کتاب درباره هويّت ديني، شماري از پيامبران پيشين، به ويژه ابراهيم(ع)، آن را به چالش کشيده(16) و با معرفي « ارسال رسل و انزال کتب» به عنوان يک حرکت توحيدي واحد( نساء: 163)، نگرش قوم گرايانه و انحصارطلبانه به تاريخ انبياء و دين ابراهيم(ع) را رد مي کند.( بقره:140) توضيح اينکه، هريک از يهود و نصارا ادعا مي کردند که ابراهيم(ع)، اسماعيل(ع)... و اسباط، پيرو دين آنان بودند. قرآن کريم، با ردّ صريح يهودي و نصراني بودن انبياي ياد شده، اهل کتاب را به سبب تحريف و کتمان حقايق در اين باره، ستمگر مي خواند:« أم تقولون إن إبراهيم و إسماعيل و إسحاق و يعقوب و الأسباط کانوا هوداً أو نصاري قل أ أنتم أعلم أم الله...». (بقره: 140)
2/4. مصاديق اسباط دريافت کننده وحي: کاربرد اسباط در قرآن به معناي تيره ها و گروه هاي دوازده گانه قوم موسي(ع) و نيز به عنوان دريافت کنندگان وحي از يک سو، و خلط ميان اين دو و نيز اثرپذيري شمار قابل توجهي از منابع تاريخي(17)، تفسيري(18) و نيز برخي منابع حديثي(19) مسلمانان از گزارش هاي عهد عتيق از سوي ديگر، ديدگاه هاي متفاوت و گاه متضادّي را درباره معناي لغوي سبط و مصاديق اسباط دريافت کننده وحي پديد آورده است. چنانکه شماري از دانشمندان شيعه(20) و سني(21) نيز برداشت و بعد توجيه کرده اند. تصريح آيه 163 سوره نساء، مبني بر وحي بر اسباط، قرار گرفتن نام آنها در کنار پيامبران ياد شده در آيات و نيز لزوم ايمان به آنها در ردّ تبعيض بين انبياي الاهي، پيامبر بودن آنان را مي رساند. در اين باره چهار نظريه وجود دارد:
الف. پسران دوازده گانه يعقوب: مشهور(22) مفسران اهل سنّت به پيروي از مفسّران نخستيني چون قتاده، سدّي و محمد ابن اسحاق، اسباط دريافت کننده وحي را همان پسران دوازده گانه يعقوب (ع)دانسته اند.(23) اين ديدگاه، به سبب تصوير ارائه شده از برادران يوسف(ع) در قرآن، از سوي مفسّران شيعه(24) و برخي ديگر از اهل سنّت( 25) رد شده است. اين دسته از مفسران، که بر اساس دلايلي از کتاب، سنّت و عقل معتقد به عصمت انبيا(ع)، حتي پيش از بلوغ و نبوّت هستند، شخصيت فکري و رفتاري ارائه شده از برادران يوسف(ع) را با عصمت ناسازگار خوانده اند. توضيح اينکه، قرآن اموري چون حسادت نسبت به يوسف(ع)، دسيسه براي کشتن وي، اتّفاق نظر براي به چاه افکندن او، دروغگويي و صحنه سازي براي فريب پدر و گمراه خواندن او، فروختن يوسف(ع) و اتهام دزدي به وي، اعتراف به گناه و طلب مغفرت الاهي را به آنها نسبت مي دهد.(26) در حالي که، چنين مسائل و رفتارهائي از ساحت انبياي الاهي به دور بوده و با عصمت آنان سازگار نيست.
برخي از مفسران معتقد به اين نظريه، در واکنش به چالش ياد شده، با اعتقاد به پيامبري و اسباط بودن پسران يعقوب و براي تنزيه آنان، امور ياد شده را گناه صغيره يا مربوط به پيش از بلوغ و نبوّت دانسته اند.(27) اين پاسخ از سوي شماري از مفسّران گروه مقابل و با استناد به آيات 9 و 97 سوره يوسف رد شده است.(28) اين آيات تصميم برادران يوسف (ع)براي کشتن يا افکندن وي به درون چاه، اعتراف آنان به گناه خويش و درخواستشان از پدر براي طلب آمرزش براي آنان را گزارش مي کند. اين امور بر گناهکاري آنان دلالت کرده و صغيره بودن گناه آنان و يا مربوط بودن آن به زمان پيش از بلوغ را رد مي کند.
عالماني چون شريف مرتضي( م.436ق.)، شيخ طوسي(م. 460ق) و طبرسي(م. 546ق.) در عين پذيرش اسباط بودن پسران يعقوب(ع)، گفته اند که وحي فقط بر برخي از آنان- که در امور ياد شده دخيل نبودند- نازل شده بود. اين گروه از مفسران، سبب نسبت نزول وحي بر همه اسباط را موظّف بودن همه آنان به پيروي از وحي دانسته اند.(29) اما اين ديدگاه نيز همانند ديدگاه گروه نخست از مفسران اهل سنت، با چالش هاي جدّي مواجه است؛ چرا که با مواردي مانند ظاهر آيات ياد شده که از نزول وحي بر همه اسباط و لزوم ايمان به همه آنان حکايت مي کند، سازگار نيست. همچنين صريح نبودن واژه « اسباط» در برادران يوسف(ع)،(30) عدم ياد کرد قرآن از آنها به عنوان پيامبر در آيات ديگر(31) و انتساب رفتارهاي ياد شده درباره حضرت يوسف(ع) به همه ي آنان، به جز بنيامين، از چالش هاي پيش روي اين نظريه است. مهم تر از همه، اگر آنان مراد بودند، تعبير « يعقوب و بنيه»( بقره: 132-133) رساتر و روشن تر بود.(32) پندار پيامبري برادران يوسف(ع)، که متأثّر از اطلاق اسباط بر آنان در تورات و تطبيق آنها بر اسباط دريافت کننده وحي، پديد آمده، در احاديث اسلامي نيز رد شده است.(33)
ب. قبايل دوازده گانه بني اسرائيل: مفسراني که اسباط دريافت کننده وحي را کساني غير از برادران يوسف(ع) دانسته اند نيز در تعيين مصداق آن، به اختلاف گراييده اند. در اين ميان، مفسراني مانند زمخشري(د.538ق) و فخر رازي( د.606ق) که آنها را بر همان گروه هاي دوازده گانه قوم موسي(ع)( اعراف:160) تطبيق کرده اند، در توضيح نسبت نزول وحي به همه آنها، سبب آن را برانگيخته شدن پيامبراني از ميان آنان دانسته(34) يا بدون هرگونه توضيح و تعييني، آن را نوادگان يعقوب و نسل پسران وي تفسير کرده اند.(35) اين ديدگاه نيز با چالش هاي جدي روبرو است. ظاهر آيات مورد بحث، وجود « ال» تعريف در اسباط، برداشت عموم مفسّران و نيز نسبت « ظلم» و « فسق»ي که قرآن به اسباط قوم موسي (ع)مي دهد، از مواردي است که با ديدگاه ياد شده سازگاري ندارد.(اعراف:160، 162-163) مهم تر از همه اين که قرآن کريم، يهودي و نصراني بودن اسباط دريافت کننده وحي را نفي کرده است،( بقره: 140) در حالي که، اسباط دوازده گانه بني اسرائيل، همگي يهودي و پيرو دين حضرت موسي (ع)بودند.
ج. همه پيامبران مبعوث شده از نسل ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و يعقوب(ع): نويسنده « التحقيق»، پس از گزارش اقوال بسياري از لغت شناسان و نيز فرازهايي از کتاب مقدس و قاموس آن، تلاش کرده است تا معناي واحدي از همه کاربردهاي مختلف اسباط در قرآن ارائه دهد. بر همين اساس، وي اسباط را به معناي « مطلق نسل و نوادگان ابراهيم، اسماعيل و اسحاق»، به ويژه يعقوب و نيز همه پيامبران مبعوث شده از ميان آنان دانسته است. از نظر وي اسباط تقريباً معادل « بني اسرائيل» است.(36)
مرحوم علامه طباطبائي، اسباط را بر پيامبراني چون داود، سليمان، يونس، ايوب و... تطبيق کرده است، پيامبراني که پس از موسي(ع) و از ميان بني اسرائيل برانگيخته شدند.(37) همچنين برخي با افزودن حضرت يوسف، موسي و عيسي(ع)، اسباط را پيامبراني از نسل حضرت اسحاق و يعقوب(ع)، نيز دانسته اند.(38) اين ديدگاه هاي نزديک به هم با آيات مربوط سازگار نيست؛ زيرا در آيات 163-164 سوره نساء، پس از ذکر اسباط، از عيسي، ايوب، يونس، هارون، سليمان، داوود و موسي (ع)نيز ياد مي کند.
د. علم خاص: بررسي منابع تاريخي و رجالي نشان مي دهد که به احتمال بسيار زياد در اين باره نظر ديگري نيز وجود داشته است. براساس اين ديدگاه، اسباط همانند نام هاي ديگري چون ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و جز آنها، که در کنار آن ياد شده اند، علم براي فرد معيني تلقي شده است. به احتمال زياد، بر همين اساس است که مسلمانان پس از آشنايي با اين واژه ي قرآني و بدون توجه به صورت جمع اسباط، آن را به عنوان علم شخصي به کار برده، گاه فرزندان خود را اسباط نام نهاده اند.(39)
5. اسباط در احاديث اسلامي: اسباط و مصاديق و جنبه هاي گوناگون آن و اغلب به صورت جزئي تر و روشن تر در برخي احاديث منسوب به پيامبر(ص) و پيشوايان معصوم شيعه(ع) نيز مورد توجّه قرار گرفته است. اين احاديث، که مي توانند در به دست دادن مفهومي روشن تر از اسباط و تعيين مصاديق اسباط دريافت کننده وحي کمک کنند، مورد توجه مفسران نيز قرار گرفته اند. در پاره اي از اين احاديث، وجود دو سبط براي هر پيامبري پس از وصي وي،(40) برتري اسباط پيامبران نسبت به مردمان ديگر در نزد خدا پس از انبيا و اوصيا،(41) همچنين شهادت شمار فراواني از اسباط به همراه ده ها پيامبر و وصي در طول تاريخ و در سرزمين کربلا(42) گزارش شده است. چنانکه در کاربردي نسبتاً گسترده درباره امام حسن و امام حسين (ع)و در پي مقايسه پيامبر (ص)و علي(ع) با ديگر انبيا و اوصيا، آن دو، سرور(43)، برترين(44)، بهترين(45) و خاتم اسباط(46) و نيز دو سبط پيامبر(ص)(47) خوانده شده اند.(48) همچنين اسباط دريافت کننده وحي، دوازده تن(49) و از ميان نوادگان يعقوب(ع)(50) معرفي شده اند.
6. ديدگاه برگزيده: براساس گزارش هاي هرچند متفاوت تورات و قرآن، حضرت ابراهيم(ع) در سنين کهنسالي از نبود فرزندي که وارث وي باشد، اندوهناک بود. از اين رو، خداوند به وي وعده تولد اسماعيل(ع) و سپس اسحاق (ع)و جانشيني آنان را داد(51) و اينکه نسل وي از طريق آن دو گسترش يافته و اقوام فراواني پديد خواهند آورد.(52 و 53) در گزارش تورات و برخلاف خواست قلبي ابراهيم(ع)، مجراي تحقّق همه وعده هاي خدا در مورد جانشيني، وراثت و ازدياد نسل وي، اسحاق و پس از وي يعقوب (ع)و پسران او معرفي شده است.(بقره: 141)(54)حتّي اسحاق به عنوان ذبيح معرفّي مي شود.(صافّات: 101-113)(55) در مقابل، از اسماعيل و فرزندان وي تصوير نسبتاً تيره اي ترسيم شده و در يک مورد، به پيدايش دوازده امير و سرور از ميان فرزندان وي و نيز قبايل دوازده گانه از آنان اشاره مي شود.(56) بر اين اساس، به نظر مي رسد وعده ي آمدن اسباط به عنوان پيامبراني دوازده گانه از همان ابتدا توسط ابراهيم (ع)داده شده بود. تورات براساس نگرش جانبدارانه نويسندگانش، ضمن نفي پيدايش آنان از ميان نوادگان اسماعيل، آنها را همان پسران دوازده گانه يعقوب و نياکان بني اسرائيل مي داند. اين در حالي است که، آيات قرآن و گزارش هاي لغوي، تفسيري و روايي گفته شده نشان مي دهد که، اسباط دريافت کننده وحي افرادي معين و خاصّي(57) از ميان نوادگان يعقوب (ع)بوده اند که افزون بر استمرار نژادي، به اعتبار جانشيني آن حضرت، دنباله معنوي او نيز به شمار مي رفته اند. شمار قابل توجهي از مفسّران نيز اين ديدگاه را به صراحت(58) يا به صورت يکي از احتمالات (59) بيان کرده اند. آنها به دلايل پيش گفته کساني غير از پسران يعقوب (ع)بوده اند.
براساس ظاهر آيات مربوط و تصريح برخي احاديث،(60) اين جانشينان و رهبران الاهي پس از حضرت يوسف(ع) و پيش از حضرت موسي(ع) در مصر و ميان بني اسرائيل رسالت داشته اند. توضيح اين که، ياد کرد اسباط پس از يعقوب (ع)و پيش از موسي (ع)در آيات 136 و 140 سوره بقره:84 آل عمران و 164 سوره نساء نشان مي دهد که، اسباط دريافت کننده وحي به احتمال زياد در دوره تاريخي پس از يعقوب(ع) و پيش از موسي (ع)مي زيسته اند. گزارش هاي عهدين(61)، همچنين آياتي چون 33 و 65 آل عمران نشان مي دهد که ترتيب تاريخي، در ذکر نام پيامبران ياد شده در آيات 136 بقره: و 84 آل عمران، رعايت شده است. همچنين نام بردن از اسباط در قالب لفظ جمعي، که مفرد آن يک وصف عام است و پرهيز از ذکر نام يکايک آنها، مي تواند از پايين بودن مقام و منزلت اسباط نسبت به پيامبران ياد شده حکايت کند. ديدگاه گروهي از خاورشناسان مؤيد سخن گفته شده درباره پايين بودن مقام و منزلت آنان است. توضيح اينکه، شماري از خاورشناسان اسباط را « انبياي صغار» مورد اعتقاد يهود مي دانند که دوازده تن بوده اند.(62) نام آنها، که بعضاً معاصر يکديگر و همگي از مصنّفان عهد عتيق بوده و در دوره تاريخي ميان موسي و عيسي (ع)مي زيسته اند از اين قرار است: هوشيع، يهوئيل، عاموس، عوبدياه، يوناه، ميکاه، ناحوم، حبقوق، صفيناه، حگي، زکرياه بن برکياه و ملاکيء(63). البته، ديدگاه خاورشناسان در مورد تطبيق پيامبران ياد شده بر اسباط، درست به نظر نمي رسد و با دوره تاريخي ياد شده( پس از يعقوب(ع) و پيش از موسي(ع)) و نيز گزارش هاي عهد عتيق درباره اسباط سازگاري ندارد. همچنين چنانکه گفته شد، قرآن کريم، يهودي بودن اسباط را نفي مي کند در حاليکه پيامبران ياد شده در دوره پس از موسي(ع) و از پيامبران يهود بودند.
از آيه 34 سوره غافر برمي آيد که، در دوره تاريخي پس از حضرت يوسف (ع)و پيش از حضرت موسي(ع)، هيچ پيامبر بزرگي در ميان بني اسرائيل برانگيخته نشد. تورات نيز با مسکوت گذاشتن اين مرحله تاريخي، تنها به مرگ حضرت يوسف(ع) و برادرانش در مصر، ازدياد نسل بني اسرائيل و آزار و اذيّت آنان به دست پادشاهي که نام يوسف(ع) را نشنيده بود اشاره کرده، آنگاه با يک جهش تاريخي، بلافاصله پس از پايان سفر تکوين، به سفر خروج و داستان تولد موسي (ع)و تلاش هاي وي براي رهايي بني اسرائيل پرداخته است.(64) بديهي است که بني اسرائيل در دوره ي نسبتاً طولاني پس از حضرت يوسف(ع) تا آمدن حضرت موسي (ع)بدون پيشوا و رهبر ديني نبوده اند، اما عهد عتيق با مسکوت گذاشتن اين موضوع، نياکان نخست بني اسرائيل را به عنوان اسباط معرفي کرده است که با چالش هاي جدي ياد شده مواجه است.
7. نتيجه گيري
قرآن کريم افزون بر قبايل دوازده گانه بني اسرائيل، از افرادي با عنوان اسباط، نزول وحي بر آنان و لزوم ايمان به آنها ياد و يهودي و نصراني بودن آنان را نفي مي کند. اين کاربرد مشترک در کنار اثرپذيري شماري از مفسران و مورخان مسلمان از گزارش هاي عهد عتيق، موجب پيدايش اختلاف درباره ي مصاديق اسباط دريافت کننده وحي شده است. پسران دوازده گانه يعقوب(ع)، قبايل دوازده گانه بني اسرائيل، همه ي پيامبران مبعوث شده از نسل حضرت يعقوب (ع)و اسباط به عنوان علم خاص، ديدگاه هاي مطرح شده درباره ي مصاديق اسباط دريافت کننده وحي است. هر يک از اين ديدگاه ها، با چالش هايي مواجه است . از مجموع گزارش هاي لغوي، تفسيري، روايي و نيز ظاهر آيات مربوط برمي آيد که، اسباط دريافت کننده وحي، افراد معين و خاصّي از ميان نوادگان حضرت يعقوب(ع) بوده اند که افزون بر استمرار نژادي، به اعتبار جانشيني آن حضرت، دنباله معنوي او نيز به شمار مي رفته اند. اين جانشينان و رهبران الاهي به احتمال بسيار زياد پس از حضرت يوسف(ع) و پيش از حضرت موسي (ع)در مصر و ميان بني اسرائيل رسالت داشته اند.

پي نوشت:
 

*عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي .
1. محمد بن احمد قرطبي، تفسير قرطبي، ج 7، ص 303؛ محمد بن علي شوکاني، فتح القدير، ج 2، ص 255.
2. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 752؛ محمد عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج 15، ص 33؛ محمد بن احمد تفسير قرطبي، ج 7، ص 193.
3. محمود بن عمر الزمخشري، الکشاف، ج 2، ص 168؛ محمد عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج 15، ص 33؛ عبدالله بن احمد النسفي، تفسير نسفي، ج 2، ص 42؛ حسن مصطفوي، التحقيق، ج 5، ص 35.
4. حسن مصطفوي، التحقيق، ج 5، ص 35.
5. محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 5، ص 7-8؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 378؛ محمد عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج 15، ص 32-33.
6. سيد محمود آلوسي، روح المعاني، مج 7، ج 12، ص 184؛ حسن مصطفوي، التحقيق، ج 5، ص 34.
7. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 754؛ سيد محمود آلوسي، روح المعاني، مج 1، ج 1، ص 271؛ سيد قطب، في ظلال القرآن، ج 3، ص 1381.
8. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 754؛ محمد بن احمد قرطبي، تفسير قرطبي، ج 7، ص 303؛ ناصر مکارم شيرازي و ديگران، نمونه، ج 5، ص 257.
9. علي ابن ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج 2، ص 122؛ مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل، ج 2، ص 252-253؛ محمد بن جرير طبري، جامع البيان، ج 1، ص 392-393.
10. نساء: 163 و نيز 164-165.
11. محمد بن جرير طبري، جامع البيان، ج 6، ص 37-38؛ محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 3، ص 153؛ محمد عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج 11، ص 108.
12. سيدمحمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 140-141.
13. بقره: 133، 140-141/ آل عمران: 65-68.
14. فاضل خان همداني، کتاب مقدس، تکوين 22: 10، 13؛ 26: 3-5؛ 27: 1-38؛ 50: 25-26؛ 49: 28؛ خروج 1: 1-7.
15. بقره: 124-133، 135.
16. بقره: 140/ آل عمران: 67.
17. احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 31؛ محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 1، ص 191-192؛ علي ابن حسين مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 43-44.
18. محمد بن جرير طبري، جامع البيان، ج 1، ج 1،ص 789؛ ابوالفضل رشيدالدين ميبدي، کشف الاسرار، ج 1، ص 380؛ ابن کثير، تفسير ابن کثير، ج 1، ص 193.
19. محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج 8، ص 116؛ کمال الدين، ص 216؛ حاکم نيشابوري، المستدرک، ج 2، ص 570.
20. الشريف المرتضي، تنزيه الانبياء، ص 68؛ العاملي، الانتصار، ج 4، ص 65؛ محمد تقي موسوي اصفهاني، مکيال المکارم، ج 2، ص 336.
21. محمود بن عمر الزمخشري، الکشاف، ج 1، ص 195، 197؛ محمد عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج 8، ص 132؛ سيدمحمود آلوسي، روح المعاني، مج1، ج 1، ص 395.
22. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج 6، ص 69.
23. محمد بن جرير طبري، جامع البيان، مج1، ج1، ص 438؛ محمد بن احمد قرطبي، تفسير قرطبي، ج2، ص 96؛ ابن کثير، تفسير ابن کثير، ج 1، ص 193.
24. محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 1، ص 482؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 405؛ سيدمحمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 93-94.
25. سيدمحمود آلوسي، روح المعاني، مج1، ج1، ص 621.
26. يوسف: 5-9، 15-18، 20، 77، 91، 95، 97.
27. الشريف المرتضي، تنزيه الانبياء، ص 68؛ العاملي، الانتصار، ج 4، ص 65.
28. محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 6، ص 101؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 324؛ سيدمحمود آلوسي، روح المعاني، مج1، ج 1، ص 621.
29. الشريف المرتضي، تنزيه الانبياء، ص 68؛ محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 1، ص 482؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 405.
30. محمدرشيدرضا، تفسير المنار، ج 6، ص 69؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 93.
31. محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 1، ص 482؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 405؛ سيدمحمود آلوسي، روح المعاني، مج1، ج 1، ص 621.
32. سيدمحمود آلوسي، روح المعاني، مج 7، ج 12، ص 277.
33. محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج 8، ص 246؛ محمد بن علي الصدوق، علل الشرايع، ج1، ص 244؛ کمال الدين، ص 144.
34. ابن حجر العسقلاني، فتح الباري، ج 6، ص 298؛ محمدرشيدرضا، تفسير المنار، ج 6، ص 69؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 312.
35. محمود بن عمر الزمخشري، الکشاف، ج1، ص 195؛ محمد عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج 4، ص 92؛ کنز الدقايق، ج 2، ص 167.
36. حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن، ج 5، ص 31-35.
37. سيدمحمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 3، ص 336.
38. محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج1، ص 482؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 3، ص 216.
39. براي نمونه ر.ک: احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 422؛ محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 1، ص 26 و ج7، ص 345؛ صتقريب التهذيب، ص 98.
40. علي بن محمد خزاز القمي، کفاية الاثر، ص 80؛ محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 36، ص 312.
41. ابوجعفر الطبري الشيعي، دلائل الامامه، ص 78؛ يغمان تميمي، شرح الاخبار، ج 1، ص 124.
42. جعفر بن محمد ابن قولويه قمي، کامل الزيارات، ص 453؛ محمد بن الحسن الطوسي، تهذيب، ج 6، ص 83؛ محمد بن الحسن الحر العاملي، وسائل الشيعه، ج 14، ص 517.
43. محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج 8، ص 50؛ محمد بن علي صدوق، الامالي، ص 691؛ محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 43، ص 3.
44. يغمان تميمي، شرح الاخبار، ج 1، ص 124؛ ج 3، ص 101.
45. علي ابن محمد خزازالقمي، کفاية الاثر، ص 80؛ ابوجعفر محمد الطبري الشيعي، دلائل الامامه، ص 479؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 36، ص 311.
46. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 22، ص 111.
47. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 1، ص 516؛ جعفر بن محمد ابن قولويه قمي، کامل الزيارات، ص 515؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 36، ص 284.
48. ابوعبدالله احمد بن حنبل شيباني، مسند احمد، ج 4، ص 172؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51؛ محمد عيسي ترمذي، سنن ترمذي، ج 5، ص 324.
49. علي ابن محمد خزاز القمي، کفاية الاثر، ص 14، 80؛ محمد بن علي شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج 1، ص 259؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 36، ص 284.
50. علي ابن محمد خزاز القمي، کفاية الاثر، ص 80؛ فضل بن حسن طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص 319؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 17، ص 279.
51. هود: 71-72/ ابراهيم: 39/ عنکبوت: 27.
52. فاضل خان همداني، کتاب مقدس، تکوين 15: 2-5؛ 17: 4-6، 16، 20.
53. آل عمران: 33-34/ انعام: 84-87.
54. فاضل خان همداني، کتاب مقدس، تکوين 26: 3-4؛ 27: 23-29، 36-40؛ 35: 11-12.
55. فاضل خان همداني، کتاب مقدس، تکوين 22: 2-13.
56. فاضل خان همداني، کتاب مقدس، تکوين 16: 12؛ 17: 20.
57. فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، ج 2، ص 326؛ سعيد بن هبه الله الراوندي، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 908.
58. محمود بن عمر الزمخشري، الکشاف، ج 1، ص 590؛ محمد عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج 4، ص 92؛ حسن مصطفوي، التحقيق، ج 5، ص 33.
59. محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 6، ص 101؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 390؛ سيدمحمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 312.
60. ابوحمزه ثمالي، تفسير ابي حمزه، ص 131؛ فيض کاشاني، تفسير الصافي، ج 2، ص 223.
61. فاضل خان همداني، کتاب مقدس، تکوين 16: 15؛ 21: 2-3؛ 25: 25-26؛ 49: 28؛ خروج 2: 10.
62. آرتور جفري، واژه هاي دخيل، ص 115، « اسباط».
63. بطرس عبدالملک، قاموس الکتاب المقدس، ص 587، 925.
64. فاضل خان همداني، کتاب مقدس، تکوين 50: 22-26؛ خروج 1: 1-22.
 

منبع: نشريه معرفت اديان شماره 2



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.