زندگی نامه اشرف پهلوی(3) فساد های سیاسی و اخلاقی

روابط غير اخلاقي و فساد آلود، يکي از وجوه مشخصه اشرف پهلوي بود که در بازشناسي شخصيت وي بايد مورد توجه قرار گيرد. اشرف خصلت گرايش به فساد و ايجاد روابط غير اخلاقي را از نخستين سالهاي بلوغ داشت و مسئله کشف حجاب در سال 1314 که مصادف با دوران نوجواني وي بود، به اين امر دامن زد و آن را تشديد کرد و موجب شد تا
شنبه، 8 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگی نامه اشرف پهلوی(3) فساد های سیاسی و اخلاقی

زندگی نامه اشرف پهلوی(3) فساد های سیاسی و اخلاقی
زندگی نامه اشرف پهلوی(3) فساد های سیاسی و اخلاقی


 

نویسنده: منصور مهدوی




 

دوستي با راجي
 

روابط غير اخلاقي و فساد آلود، يکي از وجوه مشخصه اشرف پهلوي بود که در بازشناسي شخصيت وي بايد مورد توجه قرار گيرد. اشرف خصلت گرايش به فساد و ايجاد روابط غير اخلاقي را از نخستين سالهاي بلوغ داشت و مسئله کشف حجاب در سال 1314 که مصادف با دوران نوجواني وي بود، به اين امر دامن زد و آن را تشديد کرد و موجب شد تا او به گونه اي بي پروا تر با پسران همسن و سال خود ارتباط و دوستي برقرارکند.
اشرف در اين سالها هرروز با يکي بود و مانند دستمال کاغذي مردها را عوض مي کرد. در خاطرات به جاي مانده از رجال و دولتمردان دوران پهلوي اشارات صريحي به بي بند و باري اخلاقي اشرف پهلوي وجود دارد. از جمله يادداشت هاي اسدالله علم و خاطرات ارتشبد فردوست که هر دو از سال هاي کودکي و نوجواني در دربار پهلوي حضور داشتند.
فردوست درباره اينگونه روابط و انحرافات اشرف مي گويد:
«در دوراني که [اشرف ] همسر مهدي بوشهري بود، مدتي عاشق دکتر غلامحسين جهانشاهي که در کابينه علم وزير بازرگاني بود [گرديد ] و پس از اينکه از وزارت برکنار شد، او را رئيس دفترش کرد و در عين حال معشوقه اش نيز بود. ولي اين علاقه شدت نداشت. چند بار نيز ذوالفقار علي بوتو که در آن موقع وزير خارجه پاکستان بود، به تهران آمد، اشرف با او بود .» (59)
اشرف مدت زماني هم به دنبال ابوالحسن ابتهاج (60) بود و براي جلب توجه او و بهره برداري از موقعيتي که وي به عنوان مدير عامل سازمان برنامه داشت، طرح و برنامه هايي اجرا مي نمود .
در آن سالهاي سياه ميليون ها دلار از کيسه بيت المال خرج سفره هاي متعدد اشرف پهلوي به همراه معشوق هايش به خوش آب و هواترين نقاط جهان مي شد:
«برابر مفاد يک سند دربين اسناد مهندس شريف امامي، چند سند مربوط به هزينه هاي سفره هاي اشرف پهلوي ... ديده مي شود که تنها يکي از اسناد روشن مي کند، اشرف پهلوي براي سفر به برزيل يک ميليون و سيصد هزار دلار، خرج کرده است. در سند ديگر هزينه سفر خواهر شاه و همراهانش به سوئيس 300 هزار دلار آمريکايي شده است که با توجه به سفرهاي متعدد اشرف به کشورهاي مختلف روشن مي شود که اشرف پهلوي هر سال 100 ميليون تومان هزينه سفر به خارج را از بيت المال ملت برداشت مي کرده است .» (61)
اشرف عادت داشت در اين سفرها يکي از معشوق هاي خود را نيز با هزينه بيت المال به خارج از کشور ببرد، اما در اين ميان بودند مرداني که سالها معشوق اشرف بودند، از جمله اين افراد مي توان به پرويز راجي (62) اشاره کرد. پدر پرويز (کامران ) راجي دکتر عبدالحسين راجي از فراماسونرهاي سرشناس در کابينه منوچهر اقبال بود.
به روايت اسناد منتشره از سوي ساواک « پرويز راجي» ابتدا به عنوان طفل شيرين « هويدا» و پس از آن به عنوان معشوق اشرف حتي در ميان دربار شناخته شده بود:
«عطف به مرقومه شماره 12796 مورخه 18 / 10 / 1348 درباره عزيمت جناب آقاي راجي، رئيس دفتر جناب نخست وزير در التزام والا حضرت شاهدخت اشرف پهلوي به منظور کمک در کارهاي والاحضرت معظم له ها در کميته بين المللي حقوق بشر وابسته به سازمان ملل متحد به آمريکا ضمن اعلام موافقت جناب نخست وزير، خواهشمند است، دستور فرمايند تاريخ مسافرت را به اطلاع آقاي راجي برسانند ....
وزير مشاور - هادي هدايتي »(63)
و در سندي ديگر آمده است:
«به عرض مي رساند ؛
جناب آقاي هويدا نخست وزير محترم اظهار مي دارند که به آقاي پرويز راجي مأموريت داده شد، در التزام رکاب والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي به آمريکا عزيمت نمايند.
دفتر دربار شاهنشاهي »(64)
ضمن آنکه مدارک به جا مانده از ساواک، مؤيد اين واقعيت است که اشرف حتي ديناري از حساب شخصي خود بابت سفرهاي متعدد خود خرج نمي کرد و به جاي آن هزينه سفرهاي حتي تفريحي خود را هم از بيت المال تأمين مي نمود:
«جناب آقاي علم وزير دربار شاهنشاهي
براي انجام هزينه هاي مربوط به مسافرت والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي که مقرر کرده بودند مبلغ سه ميليون و هشتصد و بيست و پنج هزار ريال هم ارز [ معادل ] پنجاه هزار دلار طي يک برگ چک 585922، مورخه 17 / 11 / 1349 به ضميمه ارسال مي شود، خواهشمند است وصول آن را اعلام فرماييد.
اميرعباس هويدا»(65)
حسين فردوست در خاطرات خود، درباره روابط «پرويز راجي» و اشرف پهلوي مي نويسد:
«روزي اشرف تلفن زد و گفت: «براي يک ماه اين پرويز راجي را تعقيب مي کني، تلفنش را گوش مي کني، از زنهايي که با آنها رابطه دارد مخصوصا در حالتي که کنارشان است،عکس برمي داري و همه را مرتبا به من مي دهي!» از اين مسئله شديدا جا خوردم. روشن بود که اگر دستور اشرف اجرا شود، همه ساواک با خبر مي شوند. شرحي به محمد رضا نوشتم و توضيح دادم که اگر اين درخواست اجرا شود، از اين عمليات حدود 300-200 پرسنل مطلع مي شوند، يا مستقيما در جريان قرار مي گيرند و يا گزارشات را مطالعه مي کنند. توضيح کاملي از همه ابعاد مسئله براي محمدرضا نوشتم. گزارش به رؤيت محمدرضا رسيد و به نزد من بازگشت .با کمال حيرت ديدم در زير آن نوشته است:« انجام دهيد!» محمدرضا نه تنها اهميت نمي داد که خواهرش چه مي کند بلکه اهميت نمي داد که تمام کشور نيز از روابط خواهرش مطلع شوند. به هر حال، دستور اشرف اجرا شد. هر روز يک گزارش تايپ شده 300-200 برگي از اداره کل پنجم ساواک ( که بخش فني ساواک بود) به من ارائه مي شد. اين گزارش [حاوي] تلفن ها و رفت و آمدها و صحبت هاي شبانه روزي راجي بود. عکس ها ضميمه آن بود و من همه را براي اشرف مي فرستادم. اين اسناد را اگر از بين نبرده باشند بايد موجود باشد، چون يک نسخه آن به «دفتر ويژه اطلاعات» ارسال مي شد که بايد در بايگاني باشد و يک نسخه هم در اداره کل پنجم ساواک نگهداري مي شد. اين اسناد بسيار عجيب و شايد بي نظير است و شامل مکالمات تلفني راجي است. عجيب تر اينکه اشرف با وجودي که مي دانست تلفن ها کنترل مي شود، به مکالمات خود با پرويز ادامه مي داد و هيچ اهميتي نمي داد که پرسنل ساواک مطلع مي شوند، گويي اصلا آنها جزء آدم نيستند! مثلا، اداره کل پنجم گزارش مي داد که اشرف در ساعت فلان زنگ زد و گفت:« عزيزم، قربانت بروم، ديشب از عشق تو خوابم نبرد » و صحبت هاي عجيب و غريبي که قابل ذکر نيست و يا ساعت 4 صبح به راجي زنگ مي زد که من دارم آنجا مي آيم !...عکاس ساواک هم ازهمه صحنه ها عکس مي گرفت و گزارشگرساواک هم مي نوشت:« ساعت 4صبح والاحضرت اشرف وارد شدند و ساعت فلان هم خارج شدند !» اين ماجرا مدتي ادامه داشت. هدف اشرف اين بود که مطلع شود که آيا راجي با زن ديگر هم ارتباط دارد يا نه ؟ و اگر دارد آن زنها که هستند و چه صحبت هايي مي کنند و عکس هايشان را ببيند.
اين اواخر که راجي با فشار اشرف سفير ايران شد، ايشان هفته اي يک بار به لندن مي رفت و هدفش هم صرفا ديدن راجي بود. راجي نيز در خاطراتش گاه اشاراتي دارد که به ژوان لُپن، محلي که ويلاي اشرف در جنوب فرانسه در آن واقع است، رفتم و البته به بقيه ماجرا اشاره نمي کند و يا مي نويسد که به اتفاق اشرف به رامسر رفتم. کسي که مطلع نباشد تصور مي کند که اين ديدارهاي عادي است، ولي بنده که مطلعم و مي دانم که چه خبر است.»(66)

ماجراي اختلاف «اشرف» و «راجي»
 

اشرف پهلوي به دليل داشتن روحيه تنوع طلبي اش، پس از مدت کوتاهي معاشرت با مردان دلخواهش آنها را مطرود مي ساخت. در اين ميان «پرويز راجي» يک استثنا به حساب مي آمد؛ زيرا در ميهماني هاي اشرف او را در برابر چشم ميهمانان به باد کتک مي گرفت و به او الفاظ رکيک و ناسزا مي گفت و جالب اينکه اشرف در برابراو کرنش نشان مي داد و حتي در ميهماني هاي نيمه خصوصي به پاي « پرويز راجي» مي افتاد و طلب عفو مي کرد:
«پس از مدتي، پرويز راجي در محفل اشرف پيدايش شد و اشرف يک دل نه، صد دل عاشق او شد. اشرف اينقدر خاطرخواه راجي شده بود که او اغلب اوقات با معشوقه دلسوخته [اش] قهر مي کرد و اشرف نازش را به جان مي خريد، حتي جلوي مردم درکمال بي حيايي به پرويز راجي مي گفت:
من مخلصتم، من نوکرتم، غلط کردم.
و راجي اورا در حضور نزديکان اشرف کتک مي زد و اشرف از اين کار او نه تنها ناراحت نمي شد، بلکه لذت هم مي برد.»(67)
و درست به دليل همين رابطه بيمار گونه بود که «پرويز راجي» از مقام دبير اولي ناگهان به مقام سفارت در يکي از پايتخت هاي درجه اول دنيا يعني لندن رسيد و جالب تر از همه اينکه به جاي وزير امور خارجه وقت، اشرف او را به عنوان سفير ايران در انگلستان به طور رسمي به شاه معرفي کرد. اما راجي نمک خورد و نمکدان شکست و در مقام سفير ايران در لندن به دختري انگليسي دل باخت و همين مسأله موجبات خشم اشرف را پديد آورد:
«راجي در لندن با دختر يک شاعر معروف انگليسي آشنا مي شود و هردو به هم دل مي بازند و اين دل باختگي موجب شد که ديگر به اشرف کاري نداشته باشد و روي اين اصل، يک شب اشرف ناگهاني به لندن مي رود و بدون اطلاع قبلي وارد منزل راجي مي شود و چون دخترک را در آنجا مي بيند سيلي محکمي به گوش او مي زند.
راجي هم قهر مي کند و همراه دختر از منزل خارج مي شود و تا مدتي رابطه خود را با اشرف قطع مي کند، اما در سفرهاي بعدي مجلس آشتي کنان فراهم مي گردد و دو دلداده پير و جوان بار ديگر به هم مي رسند.»(68)
بدين ترتيب رابطه آنها تا واپسين روزهاي سقوط رژيم شاه ادامه يافت و «راجي» هرگاه که اداره مي کرد و به ويلاي اشرف واقع در ييلاق ژوان لوپن در نيس فرانسه مي رفت و چندين روز در کنار اشرف بود.
البته شرح مفاسد اخلاقي اشرف پاياني ندارد زيرا او هميشه با چند نفر ارتباط همزمان داشت. روايت اين مسئله از زبان حسين فردوست چنين است:
«اگر قرار شود ليست مرداني که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهيه شود، عليرغم دشواري و غير ممکن بودن کار،... مسلما ليست طويلي خواهد شد. در زمان فوزيه مدتي اشرف معشوقه تقي امامي شد، در مسافرت مصر مدتي با ملک فاروغ بود در سالهاي 1331- 1332 که در پاريس بودم و به ديدار اشرف مي رفتم مي ديدم که با سه مرد رفيق است. دو نفر اهل پاريس و يکي افسر جوان اهل يوگسلاوي بود که گويا آجودان شاه يوگسلاوي بوده و به فرانسه پناهنده شده بود و احتمالا بي رابطه با آژانس هاي جاسوسي نبود. اشرف در پاريس از مادر و خواهرش جدا شده و براي خود اتاق جداگانه اي گرفته بود. من هرگاه که به ديدارش مي رفتم مي ديدم که يک مرد گردن کلفت ... در اتاق است ... او در همان حال معرفي مي کرد که ايشان سروان، آجودان شاه يوگسلاوي است ... دفعه ديگري رفتم . ساعت 9-10 مي ديدم که پسر قد بلند و خوش تيپ فرانسوي با لباس خواب در دستشويي است ...و...»(69)
يکي ديگر از مرداني که«اشرف » براي مدت کوتاهي به او علاقه مند شد،«گلسرخي» نام داشت. در کتاب «ارتش تاريکي» در اين باره مي خوانيم :
«بعد از راجي، اشرف پهلوي فورا جواني به نام گلسرخي را پيدا کرد . گلسرخي در تمام سفرها همراه اشرف پهلوي بود و مي بايست به عنوان منشي مخصوص، اتاق کناري مقر اقامت اشرف به گلسرخي داده شود. البته گفتني است در اين زمان اشرف پهلوي همسري به نام مهدي بوشهري داشت. وي صاحب و مدير « خانه ايران» واقع در خيابان شانزه ليزه پاريس بود .»(70)
کساني که با اشرف پهلوي ايجاد رابطه مي کردند، مي کوشيدند تا از وجود وي حداکثر استفاده را نمايند و به ثروت و مکنت يا پست و مقامي دست يابند. خود اشرف هم در اين باره به اين گونه افراد ياري مي رساند. ارتشبد فردوست در اين باره مي نويسد:
«زماني که مصطفي قلي رام مدير عامل بانک عمران به محمدرضا شکايت کرد - که اشرف براي احداث ساختمان هاي کن مبلغ 300 ميليون وام گرفته و حال 300 ميليون تومان ديگري مي خواهد - من جهانشاهي، رئيس دفتر اشرف را خواستم و گفتم که اين پولهاي گزاف و حيف و ميل ها کار شماست. جهانشاهي بلافاصله گفت من بي گناه هستم و اشرف طرح خانه سازي کن را به جواني داده و تأکيد کرده که او را بياورم تا خودش توضيح بدهد. آن جوان را آورد. ديدم جواني است بيست و دو وبيست و سه ساله و بسيار خوشگل ... پرسيدم طرح شما به کجا رسيده و تا به حال چه کرده ايد؟ گفت در حال خط کشي هستيم و گفتم شما براي خط کشي سيصد ميليون تومان گرفته ايد و حالا سيصد ميليون تومان ديگر مي خواهيد؟ فهميدم جريان چيست .جهانشاهي گفت:[اشرف ] اين همه پول را گرفته و به اين پسرک داده بود ...چرا؟ چون عاشق او شده بود ...»(71)
دامنه فساد، قدرت و نفوذ جهنمي اشرف در زمان پادشاهي برادرش محمدرضا، به ويژه در سالهاي پاياني آن دوران، آنچنان گسترش پيدا کرده بود که امروز حتي عناصر وابسته به رژيم پهلوي نيز در کتاب هاي خاطرات خود که اين روزها منتشر مي نمايد به آن اشاره کرده و مي کوشند تا به نوعي وجود رابطه خود با اشرف را کتمان کرده و در مواردي حتي خود را در تقابل با وي معرفي کنند. مرتضي مشير نماينده رستاخيزي شهر «فسا» در مجلس فرمايشي آن سالها در کتاب خاطرات خود مي نويسد:
«...بعد از انتخابات ... در جلسات عمومي نمايندگان وخصوصي زياد با هويدا برخورد و ديدار داشتم، اوايل مجلس بود که بر اثر تحريک علم وزير دربار و اشرف به خاطر کانديداي شکست خورده مورد علاقه آنها عليه من صف بندي کرده بودند که اگر بتوانند اعتبار نامه مرا در مجلس رد کنند و من که در جريان اين فعاليت ها بودم به وسيله يکي از دوستان براي هويدا پيغام فرستادم که ماجرا از چه قرار است و اگر علم و اشرف دست از تحريکات برندارند آنچه را که نبايد گفته شود در مجلس عنوان خواهم کرد ... هويدا پيغام فرستاده بود که اولا در مجلس کسي جرأت نخواهد کرد با اعتبار نامه شما مخالفت کند ...ولي فلاني اگر اشرف با شما طرف باشد نه زور من به او مي رسد و نه زور شاه، ديگر خود دانيد. بعد قضيه روشن شد، به وسيله سکرتر آقاي علم که زن پسر کانديداي شکست خورده، وکيل مورد علاقه اشرف بوده .»(72)
اگر چه به نظر مي رسد، اين نماينده رستاخيزي در فرازهايي از خاطراتش در مورد مبارزه اش با باند اشرف دچار اغراق گويي شده باشد، اما درباره قدرت بلامنازع اشرف در اين نوشته نمي توان ترديد کرد . جالب اينکه حتي برخي ديگر از اعضاي خانواده پهلوي نيز در کتاب هاي خود هر يک کوشيده اند تا حساب خود را از اشرف جدا کند.

افشاي فساد اشرف در مطبوعات
 

در ماه هاي پاياني سال 1357، نشريات وابسته که با هدف استمرار سلطنت پهلوي وارد فاز جديدي شده بودند در مطالب خود کمتر اشاره اي به شاه و عملکرد خاندان سلطنتي مي کردند و در اين ميان مي کوشيدند تا مبرا ساختن آنها از خطا، چهره هاي زير مجموعه حاکميت پهلوي دوم را به عنوان عامل اصلي فسادها و تباهي ها معرفي کنند، اما اربابان همين جرايد هنگامي که پس از سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اسلامي، احساس کردند 28 مرداد ديگري در تاريخ تکرار نخواهد شد و ديگر محمد رضا پهلوي به کشور باز نخواهد گشت، کوشيدند تا تحت لواي همصدايي ظاهري با مردم، تاکتيک دوم خود را در راه مهارت انقلاب اسلامي اجرا کنند، بدين ترتيب که با درج عکس ها و مقالات افشاگرانه به کتمان عملکرد گذشته خويش پرداخته و با ظاهري انقلابي، بستر ساز غائله هاي گوناگون در گستره کشور شوند .
جالب اينکه «حسين سرفرازي» که چند ماه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در صف رستاخيزي ها قرار داشت، در اسفند ماه سال 1357 بخش هايي از کتاب «زندگي و عياشي هاي اشرف» نوشته «آلبرتو بليجي» را طي چندين شماره در نشريه اش بازتاب داد. در اين کتاب نويسنده به بررسي روان شناختي اشرف مي پردازد و ريشه تمام ناهنجاري هاي اخلاقي اشرف را در کودکي او جستجو مي کند.
پرفسور ژان مونديزي يکي از دوستان سابق دربار ايران و سکسولوگ و پزشک مخصوص چند تن از زنان پير دربار درباره اشرف عقيده دارد:
«اشرف از کودکي نسبت به موقعيت شاه احساس حسد و بغض داشت و از اينکه طبيعت او را زن آفريده و در نتيجه مطابق قوانين مملکت نمي تواند شاه شود و قدرت را در دست گيرد نسبت به برادر ضعيف و رنجورش حسادت مي کرد، اين حسادت در ناخودآگاه اشرف رشد پيداکرد و به تدريج او را به صورت قدرت پشت پرده ايران در آورد ... اين احساس مغبونيت در سن بلوغ به شکل تازه اي تغيير جهت داد. اشرف که همواره تحت تأثير رفتار خشن و قدرت نهايي پدر بود در زماني که شانزده سال بيشتر نداشت به گوش يک افسر جوان سيلي زد. او بعدها با اين افسر سرو سري پيدا کرد و براي ترفيع درجه اش دخالت مي کرد ... او در تفريحات اهل همه جور تفريحي بود و به انواع مخدرات عشق مي ورزيد، ترياک و هروئين را نخستين بار او براي درباريان آورد ... اشرف در تمام دوران زندگي اش در دربار به شکار مرد علاقه داشت .»(73)
آلبرتو بليجي پس از کند و کاو ريشه عقده هاي فروخفته «اشرف پهلوي » و افشاي روابط او با «اردشير زاهدي» به کار چاق کني زاهدي در جهت ايجاد رابطه بين اشرف و «مارلون براندو»، هنر پيشه معروف سينماي آمريکا مي پردازد.
آلبرتو بليجي در ادامه به سراغ يکي از معشوق هاي ايتاليايي «اشرف» رفته و خاطرات او را در زمان رابطه با وي انعکاس مي دهد، جوانتک ايتاليايي مي گويد:
«او به مواد مخدر و مشروب سخت علاقه مند بود و هميشه دوست داشت که عده اي زن و مرد دور و برش باشند ... خود او به من گفته بود که از مصرف ال.اس دي هم وحشتي ندارد ! اولين شبي که من ضيافت شبانه او شرکت کردم، صحنه هاي عجيبي ديدم که بعضي هايش به خواب و خيال و رؤيا بيشتر شبيه است. مثلا آن شب من ديدم که اشرف لباس تنگ و چسبان اسب سواري پوشيده و در لحظاتي که زن ها و مردها از نئشه ترياک و حشيش و الکل از خود بي خود شده و در هم مي لوليدند او با يک شلاق آنها را کتک مي زد و فحش مي داد و غش غش مي خنديد، هيچ يک از زنها و مردها يي که شلاق مي خوردند، اعتراض نمي کردند، اغلب آنها کاملا برهنه بودند ... من در يک لحظه فکر کردم که در واقع اين زنان و مردان از خود بي خود هستند که شاهزاده خانم را به چنين فساد و کثافتي تشويق مي کنند ... آن شب اشرف شلاقي به من هم زد که سخت عصباني شدم و خواستم به صورت قهر از کاخ او خارج شوم که يک دفعه ديدم گردن بند دو ميليون ليره اي اش را باز کرد و به من هديه داد . هديه او زانوهايم را سست کرد...»(74)
بليجي در ادامه از شادي «اشرف » از وقوع زلزله در «طبس» خبر مي دهد و نوار مکالمه «اشرف» و «محمدرضا» که از طريق رابط خود در ساواک به دست آورده را به درج مي سپارد، جايي که اشرف در کمال شقاوت و بي رحمي حادثه زلزله طبس را به برادر تاجدارش تبريک مي گويد:
«اشرف: داداش من براي شما يک خبر خوب دارم، يک مژده ...
شاه: چيه اين خبر؟ چي شده ؟!
اشرف: (با هيجان) زلزله اومده، طبس با خاک يکسان شده ...
شاه (با تعجب): اين که مژده نداره!
اشرف : چرا مژده نداره داداش؟! کشتار آنقدر زياده که هم مذهبي ها و هم کمونيست ها چه بخواهند چه نخواهند بايد به آنها برسند ...
شاه (کمي خوشحال): مگر چقدر کشته شدند؟
اشرف: خيلي، خيلي زياد (با هيجان) داداش تو خوشحال نيستي؟
شاه (مأيوس ): نه گمان نمي کنم با خبر اين زلزله شورش متوقف بشه ... ولي تو راست ميگي، زلزله همه رو مشغول مي کنه، ما مي تونيم فوري دست به کار بشيم .
اشرف (با خوشحالي ) : ديدي گفتم داداش ...
شاه: خبر کي به تو رسيد ؟
اشرف (با هيجان ): همين الان، مژده هم دادم، شما هم بايد به من مژدگاني بدهيد .»(75)
اين مکالمه کوتاه ماهيت زني را افشا مي کند که سالها تحت عناوين «سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي»، «پيکار با بيسوادي» والخ، توسط مطبوعات وابسته رژيم شاه به عنوان انساني نوع دوست، خيّر، فداکار و مدافع حقوق بشر معرفي مي شد، چنانکه حتي در سازمان ملل به عنوان نماينده ايران حضور مي يافت .

سرقت پرونده رواني اشرف
 

آلبرتو بليجي همچنين از ماجراي سرقت پرونده رواني اشرف در يکي از کلينيک هاي روان درماني خارج از کشور پرده برداشته و مي نويسد:
« ... اواخر سال 1331 اشرف به دنبال سردردهاي سخت و کشنده اي که مبتلا شده بود به اتريش رفت تا در کلينيک روان درماني پرفسور ژوليوس معالجه شود. او قبلا به چند پزشک مراجعه کرده بود، غالب آنها به او گفته بودند که درد او عصبي است و بايد تحت نظر يک روانپزشک معالجه شود، اشرف در اين سال ... غالب اوقات خود را پاي منقل ترياک مي گذراند و بعضي از دوستان او به ياد دارند که اشرف چند روز پي در پي مست بوده و از خود بي خود به وضع بد و تلخ و دردناک زندگي خود گريه مي کرده است ... در اين سال اشرف حتي براي بسياري از هزينه هاي معمولي زندگي خود ناچار بود که از اين وآن پول قرض کند. بسياري از کساني که در آن سالها به اشرف پول قرض دادند، مخصوصا چند تاجر نه چندان درجه يک بعدها يعني در سالهاي قدرت پهلوي ها و اشرف چندين برابر آن را دريافت کردند...
در کلينيک «پرفسور ژوليوس» اشرف جمعا چهارده روز بستري گرديد در اين مدت پزشکان سعي مي کردند ريشه ناراحتي هاي او را بيابند، دو روانکاو برجسته از جمله پرفسور زيگفريد جمعا بيست ودو ساعت اشرف را روانکاوي کردند حاصل آن پرونده اي شد در چهارصدو ده صفحه که اشرف در سالهاي قدرت سعي کد با پرداخت مبلغي سنگين اين پرونده را بخرد ...»(76)
وي ياد آور مي شود، دکتر ژان در گزارشي خصوصي که ازاين پرونده تهيه کرده و در اختيار من گذاشته، نوشته است:
«روانکاوي اشرف در اين کلينيک بسيار دقيق و حساس بوده است [؛] او با اطمينان از اين موضوع که [اگر] با روانکاوان خود همکاري کند دوباره قدرت روحي خود را به دست خواهد آورد مطالب بسياري از زندگي خود گفت.»(77)
اشرف در مورد اولين حادثه مهم زندگي خود به روانکاو مي گويد:
«وقتي هشت ساله بودم شيفته پدرم شدم، پدرم در آن موقع هر کاري که مي خواست قادر به انجام آن بود، همه از او مي ترسيدند ... پدرم اسب سواري را دوست داشت. در خانه مان اصطبلي بود که پدرم هشت اسب در آن نگهداري مي کرد. مردي که در اصطبل کار مي کرد، سبيل پر پشت و قيافه خشني داشت از موهاي بلند او خيلي خوشم مي آمد ... من به اين مرد علاقه مند شده بودم؛ چون غالبا من و برادرهايم را سوار اسب مي کرد و به ما ياد مي داد که چطوري دهنه اسب را بگيريم، وقتي يازده ساله شدم، در يک بعد از ظهر گرم تابستان که من وارد اصطبل شدم در چشم هايم کمي نگاه کرد و بعد به طرفم آمد و مرا سوار اسب برهنه اي کرد که بسيار زيبا بود و غالبا پدرم براي تفريح سوارآن مي شد، چند لحظه اي در چشم هايم خيره شد و بعد ...(78)
به خاطر همين باز هم به اصطبل مي رفتم. اين کار را تکرار کرم آنقدر که خواهر بزرگم قضيه را فهميد و يک روز که من ...
روانکاو: اسمش را بگو، اسمش را به خاطر مي آوردي.
اشرف:نه ... چيزي مثل محمود بود يا مرتضي.
در همين وقت يک دفعه صداي پدرم را شنيدم ... پدرم يکدفعه از خشم فرياد کشيد و با شلاق خود به جان او افتاد، آنقدر شلاقش زد که از تمام بدن و سر و صورتش خون بيرون زد ...
روانکاو: وقتي از اصطبل خارج مي شدي چه صحنه اي را به خاطر داري ؟
من آن روز نزد مادرم رفتم و از او خواستم که به من پناه بدهد، مادرم قبول کرد و من تا يک ماه جرأت نکردم از کسي حال آن مرد را بپرسم و يا با با پدرم رو در رو شوم.
روانکاو: يعني از پدرت بدت آمد؟
اشرف: بله .»(79)
روانکاو در ادامه از اشرف مي پرسد:
«آيا مي تواني از کشور خود بيرون بروي، از دربار و در جايي ديگر به زندگي ساده اي اکتفا کني ؟
اشرف: نه، من همه نگراني ام دربار و سلطنت است، هميشه اضطراب دارم که برادرم از تخت به زير آيد، مي ترسم آنچه که حق ما و خانواده ماست از دست برود، مي ترسم روزي برسد که برادرم شاه نباشد و من خواهر شاه نباشم، هر وقت از دربار دور مي شوم کارها سر و سامان خودرا از دست مي دهد و آن طور که بايد پيش نمي رود، اين موضوع آزارم مي دهد و بر رنج من مي افزايد. برادرم بدون من هيچ است، خواهرهايم نمي توانند با پادشاه دوست باشند، من بايد آنجا باشم، من بايد در دربار باشم تا حادثه ناگواري پيش نيايد، ما براي کشور و مردم کشورمان مفيد هستيم . اين يک واقعيتي است که همه مردم کشورمي دانند.
روانکاو: اگر همه مردم مي دانند پس چرا مخالفت مي کنند؟
اشرف: عده اي هستند که نمي دانند ...؟
براي کلينيک روان درماني پرفسور ژوليوس در اتريش اشرف پهلوي يک بيمار معمولي نبود او مي توانست الگوي پديده قدرت طلبان طبقات خاص اجتماعي شرق باشد . گروه روانکاوان کلينيک پرفسور ژوليوس سرانجام پس از 20 روز روانکاوي که مجموع آن 58 ساعت کار انجام شده بود به اين نتيجه رسيد که اشرف در هجوم قدرت طلبي و شخصيت کاذبي که از پدرش الگوبرداري شده بود اسير و مهار شده است، شوراي روانکاوان پس از مدت ها بحث عقده گشايي که از طريق روانکاوي انجام داده بودند به اين نتيجه رسيدند که به بيمار توصيه اي مهم انجام دهند و از او بخواهند که به اين توصيه عمل کند، تا حوادث آن طور پيش نرود که کار از اين بدتر شود، شوراي روانکاوان کلينيک پرفسور ژوليوس به اشرف پيشنهاد کردند براي حفظ سلامتي خود از دربار خارج شود و از مسائل سياسي دور شود آنها به اشرف گفتند که از نظر جسمي و رواني ظرفيت کشش بار سنگين قدرت نمايي هاي سياسي دربار را ندارد، اشرف به اين توصيه پوزخند زد و به اتفاق همراهان از کلينيک خارج شد در حالي که حداقل مداواي او سه ماه طول مي کشيد !»(80)

کارخانه روشنفکرسازي اشرف
 

آلبرتو بليجي درباره ارتباط شبه روشنفکران با خاندان پهلوي درذيل تيتر کارخانه روشنفکرسازي «اشرف» مي نويسد:
اعضاي خانواده پهلوي به طور ناخودآگاه سعي داشتند که بين خود و علم و دانش رابطه نزديک برقرار سازند. مثلا شاه پست رياست دانشگاه تهران بزرگترين وقديمي ترين دانشگاه ايران را به رئيس دفتر همسرش سپرد و از اين طريق غرور وشخصيت جامعه علمي کشور را لگد مال ساخت. او هر ساله به بهانه مراسم سالگرد دانشگاه گروهي از برجسته ترين استادان دانشگاه را وادارمي کرد که دست او را در انظار ببوسند و چون بعضي از استادان زير بار اين خفت و خواري نمي رفتند، از طرف شاه آزار مي ديدند و يا مقام خود را از دست مي دادند. به عنوان مثال بعد از شبه انقلاب سفيد شاه رؤساي دانشگاه را که خود انتخاب مي کرد آدم هاي چندان عالم و دانشمند نبودند، او در اين انتخابات يک کار شيطاني انجام مي داد، يعني اهل علم دانشگاه را با انتخاب يک رئيس نه چندان شايسته آزار مي داد. در مورد دادگستري نيز چنين مي کرد، براي قُضات شرافتمند وعالم وزيري انتخاب مي کرد که در بيشتر موارد آن توهيني به دانشمندان حقوق بود. شاه از اين طريق شخصيت کشي را در کارهاي حساس و مهم ترويج مي کرد.
اشرف بسيار سعي کرد در ميان معاشران خود گروهي روشنفکر دست و پا کند و کمبود شخصيت علمي و هنري خود ا از اين طريق جبران نمايد. اما چه کسي حاضر مي شد با زني که در تمام دوران زندگي و حياتش، جوي خون روان ساخته نزديکي و همراهي کند. قدرت ابتکار اشرف به کار افتاد و تصميم گرفت به تأسيس روشنفکر خانه بپردازد و از اواخر دهه چهل - پنجاه است که در ايران پديده اي به نام روشنفکر دولتي قد علم کرد، گروهي به رهبري اشرف و گروهي به رهبري زن برادرش فرح تشويق و تقويت مي شدند و جزو معاشران دربار در مي آمدند.

پي‌نوشت‌ها:
 

59-حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص 232.
60- ابوالحسن ابتهاج در سال 1278 شمسي در يک خانواده بهايي در رشت به دنيا آمد. پدرش ابراهيم ابتهاج الملک به سبب توهين به ساحت حضرت ولي عصر (عج ) به دست يکي از رعاياي خود کشته شد. ابتهاج براي ادامه تحصيل به خارج رفت و پس از بازگشت در بانک شاهي استخدام شد. در سال 1315 به وزارت دارايي رفت و اندکي بعد به رياست بانک رهني منصوب گرديد و يک سال بعد معاون بانک ملي ايران شد. او در سال 1321 به رياست بانک ملي رسيد. در سال 1329 سپهبد رزم آرا او را از اين مقام برکنار کرد و به عنوان سفير به فرانسه فرستاد اما دکتر مصدق او را از مقام هاي دولتي برکنار نمود. در سال 1333 به توصيه اشرف به رياست سازمان برنامه منصوب شد. او بسيار بد اخلاق بود و حتي دستورات نخست وزير را اجرا نمي کرد. به همين سبب دکتر اقبال با تدوين يک لايحه اداره سازمان برنامه را در اختيار گرفت و خسرو هدايت را به سرپرستي آن گماشت.ابتهاج پس از برکناري از سازمان برنامه به بانکداري روي آورد و بانک ايرانيان را ايجاد کرد. اما پس از مدتي اين بانک را به هژير يزداني فروخت.او پس از انقلاب به لندن گريخت و پس از صد سال زندگي در سال 1378 در خانه اشرافي اش مرد. ابتهاج به مدد حمايت اشرف، همسر يکي از کارمندانش به نام دکتر «آذر صنيع» را با لطائف الحيل از چنگ همسرش در آورد و با وي ازدواج کرد.
61- روزنامه کيهان، مورخه 8 / 12 / 1357
62- «پرويز راجي» در سال 1315 به دنيا آمد. در سال 1339 به استخدام وزارت نفت در آمد. در وزارت نفت مورد توجه هويدا قرار گرفت و سالها منشي مخصوص هويدا بود و به همراه هويدا کم کم مدارج ترقي را پيمود تا اينکه در سال 1348 مورد توجه اشرف پهلوي قرار گرفت. راجي در سال 1352 به عنوان مشاور نخست وزير مجددا به سوي هويدا بازگشت اما سه سال بعد به دستور اشرف وي به عنوان سفير ايران در لندن برگزيده شد که اين پست تا زمان نخست وزيري بختيار ادامه داشت. وي بعد از انقلاب اسلامي خاطرات خود را تحت عنوان «خدمتگزار تخت طاووس » منتشر ساخت اما در آن هيچ اشاره اي به روابطش با اشرف نکرد.
63-اشرف پهلوي به روايت اسناد ساواک، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، زمستان 1381، ص217 .
64- اشرف پهلوي به روايت اسناد ساواک، ص 219 .
65- اشرف پهلوي به روايت اسناد ساواک، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، زمستان 1381، ص220 .
66- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، صص 234- 233 .
67- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، صص 732- 731 .
68- همان،ص 732 .
69- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص 232.
70- کيا، ب، ارتش تاريکي، مرکز ترجمه و نشر کتاب .
71- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص 233 .
72- مشير، مرتضي، خاطرات،ص32، به نقل از کتاب «حزب رستاخيز؛ اشتباه بزرگ»، تاليف «مظفر شاهدي».
73- هفته نامه جوان، شماره 14، مورخه 18 / 12 / 1357، ص 50 .
74- هفته نامه جوان، شماره 18، مورخه 24 / 1 / 1358، ص 32 .
75- هفته نامه جوان، شماره 18، مورخه 24 / 1 / 1358، ص 32 .
76و77 - نوشته آلبرتو بليجي، ترجمه دکتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 21، مورخه 21 / 2 / 1358، ص37 .
78- به دليل حفظ حرمت قلم و اخلاق عمومي از درج کامل اين مطلب صرفنظر شده است .
79- نوشته آلبرتو بليجي، ترجمه دکتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 21، مورخ 21 / 2 / 1358، ص 37- 36 .
80- نوشته آلبرتو بليجي، ترجمه دکتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 23، مورخه 28 / 12 / 1358، ص 37- 36 .
 

منبع:مهدوی،منصور،نيمه پنهان 34اشرف پهلوی،انتشارات کیهان،1388
ادامه دارد...




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط