در آرزوي شهادت
گفتگو با عباس افشار (پدر شهيد عليرضا افشار)
در آمد
در ابتدا مختصرا شهيد عليرضا افشار را معرفي كنيد.
دوره ابتدايي را در مدارس رسالت و شهيد منتظري به پايان رساند.پس از آنكه مقاطع راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت گذراند، در رشته كارداني دامپزشكي وارد دانشگاه آزاد شد.پس از دو سال كه درسش به پايان رسيد،به خدمت سربازي رفت و سپس به كار آزاد پرداخت.مدتي هم در نيروي هوايي فعاليت كرد، اما به دليل علاقه زيادي كه به حرفه خبرنگاري داشت،عضوباشگاه خبرنگاران جوان شد. بعد از مدتي كوتاهي با توجه به استعداد و فعاليت گسترده اش توانست ازخود گزارش هاي ارزشمندي را به يادگار بگذارد. ايشان در دوره هاي مختلف خبرنگار ويژه نهاد رياست جمهوري،خبرنگار ستاد ارتحال امام (ره)،خبرنگار رزمايش ها و مانور هاي ارتش بود و به عنوان بهترين خبرنگار دفاع مقدس نيز انتخاب شد.
از ويژگي هاي اخلاقي و رفتاري شهيد بگوييد.
براي كارش اهميت بسيار زيادي قائل بود و وقت زيادي را صرف آن مي كرد.توانايي بالا و استعداد فوق العاده ايشان در زمان حياتش بين همكاران و مديرانش زبانزد بود.البته عليرضا زياد از كار و توانايي هايش با ما صحبت نمي كرد.حتي يك بار هم از مشكلات و مشقاتي كه در كارش بود و از سختي هايي كه متحمل مي شد چيزي به مانگفت و ما از آنها اطلاع دقيقي نداشتم .بعد از رفتنش تازه فهميديم كه عليرضا چه بود و ما چه كسي را از دست داده ايم!
يكي از ويژگي هايي كه به آن اشاره كرديد صبر بود كه از ضروريات كار خبرنگاران است .در اين خصوص بيشتر توضيح دهيد.
البته آن رفتار در راستاي تربيت و كاملابا هدف خير بود ،اما به خاطر رفتار تندم و سكوت او كه در برابر من هيچ نگفت ،خيلي خجالت كشيدم ؛ اما هيچ وقت شهامت آن را نداشتم كه اين حرف را به او بگويم ،ولي هميشه به خدا مي گفتم كه من بد كردم.مرا ببخش!
اين طور معمول است كه بيشتر،فرزندان از پدرشان ياد مي گيرند،اما من معتقدم گاهي ممكن است خيلي چيزها را بزرگترها از كوچك ترها بياموزند و از رفتارشان درس بگيرند ، ولي گفتن و اظهار كردن اين مسئله شهامت مي خواهد .آن هم به خاطر غروري است كه گاهي ما بزرگ تر ها داريم.اما من به جرئت مي گويم كه خيلي چيزها رااز عليرضا ياد گرفتم .او بچه فوق العاده صبوري بود. اين خصوصيت عليرضا هميشه در خاطرم هست .
گفتيد ايشان پيشتر مشاغل ديگري را نيز آزموده بود.چطور شد كه شهيد افشاربه حرفه خبرنگاري روي آوردند.ازاين حرفه چه هدفي را دنبال مي كردند؟
ضمن اينكه ايشان روابط اجتماعي و ارتباطات قوي اي هم داشت.علاوه بر آن كار در صدا و سيما شغل پر تنوعي است.به خصوص حرفه خبرنگاري كه به دليل ارتباط مستقيم با مردم واقشار مختلف و شغل هاي متفاوت نسبت به بسياري از مشاغل ديگر تنوع و جذابيت بيشتري دارد.
البته اين نكته را هم ذكركنم كه در كار همه اين جذابيت ها و زيبايي ها اين حرفه مشكلات و خطرات خاص خود را دارد وبه اين معنا نيست كه حرفه اي ساده و كارهركسي باشد .اين طورشد كه عليرضااين شغل راانتخاب كرد.به نظرمن به خوبي توانست درآن موفقيت كسب كند وخود را دراين موقعيت جا بيندازد.
درباره زندگي شخصي شهيد افشار بگوييد.
طرز تفكرشان چگونه بود و چه چيزهايي در زندگي برايشان مهم بود؟
به تمام معنا عاشق امام حسين (ع) بود. از همان كودكي لباس مشكي به تن مي كرد و بين دسته هاي عزاداري سينه مي زد.يادم هست وقتي كه خيلي كوچك بود، طبل و زنجير هم داشت و با آنها بين دسته ها راه مي رفت و عزاداري مي كرد.
هفت روز از شهادت عليرضا گذشته بود. خانمي نامه اي را براي شبكه خبر فرستاد و خواسته بود آن را به دست خانواده شهيد افشار برسانند.ايشان در خواب ديده بودند كه مزارعليرضا در كربلا و درجوار حرم حضرت اباعبدالله (ع)ا ست .
گاهي دلتنگ مي شوم و به خدا گله مي كنم كه چرا عليرضا را از ما گرفت،با اين جمله به خودم را آرام مي كنم كه "زمين لايق كساني كه شهيد مي شوند نيست". نمي دانم هر چه كه هست قطعا قسمت ما و عليرضا اين بوده است .به حق هم او لياقت شهادت را داشت .
ايشان حرفه خبرنگاري را از كجا شروع كردند؟
اين سازمان افراد مبتدي و تازه كار را كه تجربه زيادي در زمينه خبرنگاري ندارند جذب مي كند و با دادن آموزش هاي لازم در صورتي كه تشخيص بدهند خبرنگار موفقي است،آنهارا به بخش هاي مختلف صدا و سيما معرفي مي كنند.
با توجه به استعداد زياد عليرضا در اين زمينه ،او توانست با چند گزارش خود را به خوبي معرفي كند و توانايي هايش را نشان دهد . از جمله ، گزارش هاي شهداي كلكچال،شهداي امامزاده صالح و شهداي گمنام مسجد بلال . بعد از مدتي به شبكه جهاني جام جم منتقل شد.اين طور كه دوستانش تعريف مي كردند ، از آنجا عليرضا توانست خودرا به خوبي پيدا كند. او در آنجا به عنوان يك خبرنگار فعاليت مي كرد و از جمله گزارش هاي موفقش مانور اتحاد در ارتش بود كه با آن گزارش به خوبي توانست خود را در قالب يك خبرنگار ويژه نظامي معرفي كند.بعد از حدود يك سال و نيم يا دو سال بعد،از شبكه جام جم به شبكه تازه تأسيس خبر راه يافت.در آنجا هم با توجه به تجربيات و سوابقش درزمينه خبرنگاري توانست موقعيتش را تثبيت كند.او خبرنگاري بود كه خبرش ناتمام ماند و خود خبرساز شد.
روزهاي آخر زندگي شهيد افشار و ديدگاهش نسبت به شهادت چگونه بود؟
اما عليرضا نمي دانست ومطمئن نبود كه رفتنش شايد ديگر بازگشتي نداشته باشد .به همين خاطر با بسياري از شهدايي كه مي شناسيم متفاوت است .
اما روزهاي آخر رفتارهايي را از عليرضا مي ديدم كه برايم تازگي داشت و در اين سي سال گذشته چنين رفتارهايي از ايشان نديده بودم.شب آخر كه عليرضا خانه ما بود،وقتي نگاهش مي كردم ، حس خاصي داشتم.به نظرم خيلي زيباتر مي آمد. با خودم گفتم : «عليرضا تازگي ها خيلي خوشگل تر شده!»، اما چون معمولا پدرها غرور خاصي دارند ، حرف هاي دلشان از اين نوع را كم تر بيان مي كنند.من هم آن شب به عليرضا نگفتم كه چهره اش چقدر فرق كرده است.او كلا بچه پر جنب و جوشي بود و هر وقت كه مي خواست برود،موقع خداحافظي با ما دست مي داد و خيلي سريع خداحافظي مي كرد و مي رفت . به قول معروف ، مثل فرفره در مي رفت . آن روز صبح وقتي داشت مي رفت ، مثل هميشه عجله نداشت .دم در كه رسيديم خيلي آرام بود.دستم را طوري فشار داد و به چشماهيم زل زد كه يك آن ترس برم داشت! طوري با هم روبوسي كرديم كه برايم تازگي داشت .
با همه اينها عليرضا از هميشه رفتن واينكه امكان دارد ديگر برنگردد،هيچ نگفت .هيچ وقت لحظه رفتنش را فراموش نمي كنم . همين طور كه از راه پله پايين مي رفت ، نگاهش به در و من ومادرش بود تا اينكه بيرون رفت .
گاهي اوقات كه با خودم فكر مي كنم ، مي بينم واقعا شايد به خودش الهام شده بود.اما باز هم همه اينها حدس هاي من است.ولي اين را مطمئنم كه اگر ما مي دانستيم،هيچ وقت نمي گذاشتيم كه برود ، اما...
دقيقا يادم هست.سال 1380 بود كه عليرضا تصادف سختي كرد.هر كس صحنه تصادف را مي ديد ، مي گفت قطعا راننده اش فوت كرده! حالا مي فهمم چه حكمتي بود كه نبايد براي عليرضا در آن تصادف اتفاقي مي افتاد .بايد مي ماند و با شهادت مي رفت .
يك بار ديگر هم اگر اشتباه نكنم در مازندران بود كه طي حادثه اي دو تا از دندان هاي جلويي اش شكست البته همين دو دندان روكش شده موجب شناسايي او بعد از شهادتش شد.
من مطمئنم كه خدا عليرضا را براي شهادت نگه داشته بود.عليرضا واقعا لياقت شهادت را داشت.حالا مفهوم اين جلمه را مي فهمم كه مي گويد :«همه بايد بروند،اما مهم چطور رفتن است».عليرضا بايد با شهادت مي رفت و جز اين حقش نبود.هر وقت گزارشي از شهدا مي گرفت،به من و مادرش مي گفت : «اي كاش منم قاطي شهدا بودم».الحمدلله به خواسته اش رسيد.
حالا كه چهار سال از شهادت و نبودنش مي گذرد ، مي فهمم كه چه كارهايي كرده و چه كسي بوده است .چقدر بزرگ بود و ما نمي دانستيم.حسرت مي خورم از اينكه اين قدر زود از دستش داديم.
عليرضا مايه عزت،افتخار و سربلندي ماست . تا زماني كه زنده ام،دنبال زنده نگه داشتن ياد و نامش هستم وهيچ وقت اجازه نمي دهم خاطراتش از ذهنم بيرون برود.هميشه دنبال اين بودم و هستم كه خدا عليرضا را از ما قبول بكند و بپذيرد.اين مهم است .
مطمئنا رفتار و اعمال و كردار او طوري بود كه مورد رضايت خداست و شاهدش هم چنين مرگ باعزتي بود كه خدا روزي اش كرد. اميدوارم و از عليرضا مي خواهم كه با همه بدي هايم شفيعم باشد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58