آشنایی با شهید حسین خسروآبادي(1)

شهيد حسين خسروآبادي در واحد فني بسيج صدا و سيما فعاليت مي كرد.از ويژگي هاي بارز وي در شغلش سخت كوشي بود.او به پدر و مادرش هم بسيار كمك مي كرد و خيلي به آنها بها مي داد و رسيدگي مي كرد.او قاري قرآن بود و در مسجد محل براي بچه هاي علاقمند ،كلاس هاي مختلف قرآني برپا كرده بود.او هميشه دوست داشت در جمع باشد. بالاخره هم با جمع بهترين ها به ديدار پروردگارش شتافت .از زبان برادرش بيشتر او را مي شناسيم.
شنبه، 8 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آشنایی با شهید حسین خسروآبادي(1)

آشنایی با شهید حسین خسروآبادي(1)
آشنایی با شهید حسین خسروآبادي(1)


 






 

گفتگو با آقاي مجيد خسروآبادي (برادر شهيد)
 

درآمد
 

شهيد حسين خسروآبادي در واحد فني بسيج صدا و سيما فعاليت مي كرد.از ويژگي هاي بارز وي در شغلش سخت كوشي بود.او به پدر و مادرش هم بسيار كمك مي كرد و خيلي به آنها بها مي داد و رسيدگي مي كرد.او قاري قرآن بود و در مسجد محل براي بچه هاي علاقمند ،كلاس هاي مختلف قرآني برپا كرده بود.او هميشه دوست داشت در جمع باشد. بالاخره هم با جمع بهترين ها به ديدار پروردگارش شتافت .از زبان برادرش بيشتر او را مي شناسيم.

در ابتدا ،شهيد خسروآبادي را معرفي كنيد.
 

حسين در روز 18 خرداد ماه سال 57 متولد شد.درحقيقت به او بچه انقلاب گفته مي شود. من شش سال و نيمه بودم،اما آن طوري كه ياد مي آيد آن روزها در آن شلوغي ها پدر مدام دنبال پيدا كردن دكتر و بيمارستان بود. شرايط اجتماعي آن دوره بسيار حساس بود. طوري كه اين شرايط روي مادرم كه باردار بود تأثير زيادي گذاشته بود ، اما چند شب قبل از تولد حسين ، مادرم حضرت اباعبدالله(ع) را در خواب مي بينند كه به مادرم مي فرمايند : «نگران نباشيد بچه سالم است و اسمش را حسين بگذاريد. خلاصه من بعدها از بزرگ ترها شنيدم كه مي گفتند وضعيت مادرم هنگام وضع حمل و زايمان خوب نبود و واقعا ما حسين را از خود حضرت سيدالشهدا(ع) داريم و گرنه معلوم نبود به سر مادر و بچه چه بلايي مي امد.اين عنايت اقا امام حسين (ع)بود که از همان ابتداسايه حمايت خود را بر سر آقا حسين انداخته بود.وقتي حسين به دنيا آمد خال بزرگي روي پاي چپش داشت كه خيلي به چشم مي آمد.طوري كه وقتي مادربزرگم اين خال را ديد به شوخي گفت : «هر كس روي پايش خال دارد. نشاني
كربلا دارد!» يكي از نشانه هايي كه سال ها بعد براي شناسايي جسد حسين به دنبالش مي گشتيم ، همين خال روي پايش بود.حسين دوران ابتدايي و راهنمايي را در منطقه افسريه گذراند و در دوران متوسط وارد دبيرستان صيفي فر شد كه دبيرستان ممتازي بود.ديپلم را در مدرسه نمونه دولتي 15 شهريور گرفت.وقتي در كنكور دولتي قبول نشد ،در آزاد شركت نكرد.اواخر در دوره پيام نور شركت كرد و قبول شد ،اما ديگر اجل مهلت تحصيل به ايشان نداد.
حسين اهل فوتبال بود و جالب اينجا بود كه فقط جمعه صبح ها فوتبال بازي مي كرد ودر طول هفته به كارهايش مي رسيد.جمعه ها فوتبالش هميشه برقرار بود.يك دفعه نديدم با كسي دعوا كند.كساني هم كه به عنوان دوست با ايشان بودند ، همگي بچه هاي خوب و اهل مسجد هيئت و مؤدب بودند.البته در حد خودشان شيطنت هايي هم داشتند .با آرامش و صبري كه داشت باعث مي شد كه شيطنت هايشان از رفتارها و منش ها و حركت هاي اضافي خالي باشد.

از برخورد ها و خصوصيات اخلاقي ايشان بفرماييد.
 

خيلي از خصوصيات اخلاقي ايشان برايمان درس بود.اول اينكه هميشه خندرو و شاد بود. خيلي از مسائل را به شوخي و خنده مي گذراند. دوم اينكه با وجود جايگاهي كه در خانواده داشت ،اما نقطه ثقل خانواده محسوب مي شد و به خاطر مسن بودن پدر و مادرم خيلي به آنها رسيدگي مي كرد.در ايام ماه مبارك ماه رمضان ،از طريق واحد فني سيار بسيج سازمان كه مسئوليتش با ايشان بود، به ضبط و پخش برنامه مانور عاشقان ولايت و بعد از آن هم برنامه آقاي شيخ حسين انصاريان را ضبط كرده بود.حدود ساعت يك نيمه شب به منزل رفت .هيچ وقت يادم نمي رود، جالب بود كه پدرم منتظر بودند كه ايشان برگردد.وقتي ايشان رسيده بود خانه ، نگفت كه من خسته ام و مي روم بخوابم ،بلكه رو به پدر و مادر پرسيد:«چاي خورديد؟!» آن بنده خداها هم گفته بودند، نه نخورديم .بعد ايشان هم چاي دم كرد و پس از مدتي خوش و بش با انها رفت تا استراحت كند.
به امور و كارهاي پدر و مادرم به شدت حساس و به آنها رسيدگي مي كرد و مراقبشان بود . ياد مي آيد هنگامي كه مادرم مريض احوال و دائم درگير بيمارستان و دكتر بودند ، اولين كسي كه خودش را به بيمارستان مي رساند و پيگير كار مادر بود ،حسين بود. خيلي وقت ها قبل از اينكه ما متوجه بشويم هزينه هاي بيمارستان را زودتر پرداخت مي كرد.در همه امور اولين كسي كه پيگير كار پدر و مادرم مي شد حسين آقا بود.با اينكه مثل بقيه مان كارمند بود و مي دانستيم كه شايد از نظر مالي به او فشار مي آيد ،اما هيچ وقت دم بر نمي آورد .او اين كارها را با علاقه اي كه به پدر و مادر و خدمت به آنها داشت ،انجام مي داد .همه افراد خانواده واقوام حسين آقا را خيلي دوست داشتند .از برادرزاده ها گرفته تا بچه خودم خيلي به حسين دلبسته بودند و رابطه گرمي داشتند.مثلا بچه ها هر چيزي كه مي خواستند فقط كافي بود به آقا حسين زنگ بزنند.ايشان از محل كارش ،صدا و سيما مي رفت خيابان انقلاب مثلا آن كتاب را تهيه مي كرد و بدون اينكه دلخور بشود يا انتظار خاصي داشته باشد ،شخصا از آنجا به افسريه مي برد و تحويل مي داد.هميشه به خانه برادر و خواهر سر مي زد. چون خانه ماكن بود هفته اي يك بار با يقينا هر دو هفته يك بار به خانه ما مي آمد.خانمم مي گفت :«به جاي اينكه تو بيشتر با پسرت بازي كني ،حسين آقا همبازي پسرمان است و بچه را گردش مي برد.»بعد آخر شب ساعت يازده مي رفت و به سمت افسريه!ديگر اينكه به جرئت مي توانم بگويم كه بيش از نيمي از آنچه را به عنوان حقوق مي گرفت در راه اهل بيت (ع) خرج مي كرد.

از خصوصيات اخلاقي شهيد خسروآبادي بفرماييد.
 

آدم بسيار منطمي بود.اكثر كارهايش از روي نظم بود . بعضي مواقع از من در كارهايي كه روي بي نظمي انجام مي شد، ايراد مي گرفت . با اينكه حسين بسيار فعاليت مي كرد،اما به طور دقيق و سر موقع به كارهايش مي رسيد .هنگامي كه حسين قصد مأموريت و يا مسافرت داشت ،به پدرم اطلاع مي داد و به تك تك به همه ما زنگ مي زد كه من دارم به مأموريت يا مسافرت مي روم .برنامه هاي مختلفي مثل آموزش قرآن ،آموزش تئاتر و گروه تواشيح داشت .همه اينها همواره سر ساعت ومرتب و منظم تشكيل مي شد ممكن بود 6 ماه زمان اين برنامه ها تغيير نكند.ما يك طبقه از خانه پدري مان را حسينه كرده بوديم همان جا هيئتي داشتيم .در آن هيئت حسين آقا استاد قرآن بچه ها بود و هميشه براي اينكه بچه ها را تشويق كند ،براي آنها جوايزي مي خريد.پول اين هدايا را از هزينه شخصي اش تأمين مي كرد .به بچه هاي فاميل هيئت علاقه و با آنها رابطه بسيار گرم و صميمانه اي داشت .همه شان اذعان مي كردند كه در اين سال ها برخورد و رفتار بدي از ايشان نديديم . همواره خوبي هايش در خاطر بچه ها مانده است .
اصلا اهل بحث ، نزاع و تنش نبود.معمولا هر كسي هر چيزي از ايشان مي خواست بدون اينكه به او برخورد و نه بگوييد خواسته هاي طرف مقابل را انجام مي داد.يكي از علايق و توانايي هايشان در بخش قرآني بود.چقدر كاست هايي خراب كرديم تا ايشان بتواند تمرين صورت و لحن انجام دهد .علي الخصوص حسين در دوران دبيرستان تماما درگير فعاليت قرآني بود.

درباره مورد اخري بيشتر توضيح دهيد.
 

با يكي از دوستانشان در مسجد الزهرا آشنا شدند.همين آشنايي سبب شد كه يك جلسه قرآني را در همان منطقه افسريه پي ريزي كنند.با هم رفتند و با آقاي محمدحسين كياحسين ،روش قرآني مصطفي اسماعيل را شروع كردند .بعد از آن با يكي از دوستان بنده به نام آقاي مجتبي عباس پور كار را ادامه دادند و بعد به جلسه قرآني اميري رفتند.
خانواده ما خانواده مذهبي بود.ما به صورت خانوادگي به مسجد نزديك مي رفتيم.حسين از اول كه وارد مسجد شد علاقه زيادي به كارهاي قرآني داشت .او بچه ها را جمع مي كرد و با آنها تجويد كار مي كرد.
در دوران تحصيل هم موفقيت هايي را كسب كرده بود بود. مدتي در دارالقرآن نجم الصادق به عنوان استاد قرآن فعاليت مي كرد. شايد جزو محبوب ترين افراد آنجا به حساب مي آمد.عضو گروه تواشيح الصادق بود شايد تا به حال برنامه هاي اين گروه را از تلويزيون ديده باشيد .يادم هست در ماه مبارك رمضان آقا داداشم به تازگي كامپيوتر خريده بود و با اصرار حسين و به اتفاق بچه ها شروع كردند به سر هم كردن تجهيزات كامپيوتر و دوباره آن را سر جايش گذاشتند . حسين به بچه ها گفت:«بچه ها كامپيوتر و وسايل داخلش را ديديد؟»بچه ها با خوشحالي گفتند:«بله ديديم عمو!»خيلي به اين موضوع اعتقاد داشت كه بچه ها خودشان مسائل را عملا تجربه كنند.
با اينكه يك بار پسرم به حسين زنگ زده بود و گفته بود : «عمو! بابام برايم چيپس و پفك نخريده. برايم نمي خري؟»خلاصه ايشان هم از محل چيپس خريد و به مست خانه ما در كن راه افتاد و آن را به پسرم داد.بعد كمي هم با او بازي كرد و از آنجا به خانه پدري در افسريه برگشت .
دختر برادرم نقل مي كرد:«شب قبل از اينكه عمو حسين شهيد شود ،درخواب ديدم در باغ خيلي بزرگي هستم.يكسري جعبه هاي عطر جلوي عمو حسينم است.رفتم جلو و گفتم : «عمو! چقدر عطر اينجاست!يك شيشه از عطرهايت را به من مي دهي ؟»حسين هم يك شيشه عطر به او داده بود. دختر برادرم دوباره عطر ديگري خواسته بود. حسين اين بار نداده بود.نمي دانم چه مي شود كه شيشه بقيه عطرها مي شكند و فقط آن شيشه باقي مي ماند.»
در برنامه هاي ورزشي و فرهنگي كه اجرا مي كردند هديه اي را به عنوان جايزه نمي خريدند، بيشترسعي مي كرد به عنوان جايزه به نفرات برتر پول بدهد.معتقد بود وقتي جايزه نقدي به بچه ها مي دهيم هر آنچه را كه دوست دارند با آن مبلغ براي خود مي خرند ، ولي با جايزه غير نقدي بچه ها را محدود مي كنيم. من نشريه اي با عنوان«محبان»را پيشنهاد دادم كه مورد تصويب قرار گرفت . قرار شد من و بقيه دوستان كه دبير و در خدمت آموزش و پرورش بودند،اين نشريه را در بياوريم .ما چند شماره از آن را به چاپ رسانديم،اما موفق به چاپ شماره هاي بعدي نشديم ،حسين در شوراي تحريريه بود.از من خواست اين نشريه را به او بسپارم.گفتم: «شما نمي توانيد».گفت:«تو بسپار به من . ببين چه كار مي كنم.»خلاصه قبول كردم. ايشان هم تمام دبيران را كنار گذاشت و بچه هاي دبيرستاني و يكسري از دوستاني را كه از نظر ما به حساب نمي آمدند ،روي كار آورد .آنها با جديت پيگير كار نشريه شدند.يك سال به طور مرتب آن را منتشر كردند.بچه ها هم از آن استقبال مي كردند.حتي آن را براي مطالعه اعضاي خانواده هم مي بردند.من آنجا فهميدم كه ذهن فرهنگي داشتن و حرف از عمل تا ادعا خيلي از هم فاصله دارد. براي همه مان جالب بود كه حسين و دوستانش توانسته بودند نشريه را تا اين حد پيش برند.
يك بار براي اردو به كوه رفته بوديم. حسين به همراهي گروهي گم شد.در همين حين قطعه سنگي از بالا به سوي آنها پرتاب شد.حسين هم پاي خود را براي مراقبت از ديگران جلوي سنگ گذاشت و پايش به شدت ضربه ديدن و خون مردگي زيادي در آن ناحيه به وجود آمد. با اين حال با همان درد به راه ادامه داد تا مبادا اين سفر به كام بچه ها تلخ شود.بعد فهميدم پايش شكسته بود. خلاصه به هر طريقي بود، بعد از يك روز او را دكتر برديم و پايش را نشان داديم .آنها عكس گرفتند .در كمال ناباوري گفتند كه پايشان آسيبي نديده و حتي آثار كوفتگي هم روي پايش ديده نمي شود!
اردوي ديگري در آينه ورزان دماوند داشتيم . دعوايي بين بچه ها رخ داد.ما براي كنترل اوضاع بين بچه ها مانده بوديم چه كار كنيم، اما چند دقيقه بعد ديديم حسين براي بچه ها مسابقه فوتبال و واليبال ترتيب داد كه نه تنها ديگر اثري از كدورت نبود ،بلكه خاطره خوشي هم براي بچه هايي كه با هم دعوا كرده بودند به جا ماند.

از كار و واحد فني سيار بگوييد.
 

ايشان تكنسين صدا و تصوير بود.با نصب تجهيزات، برنامه را ضبط و يا به صورت زنده روي آنتن مي برد.در خصوص كارشان كمتر صحبت مي كرد.بعضي اوقات از بعضي برخوردها ناراحت مي شد،اما معمولا مشغول كار و فعاليت بود.برنامه كاري ايشان وقت معيني نداشت ،يك موقع صبح مي رفت و ساعت2،3 نصفه شب بر مي گشت .يا يك موقع ظهرها مي رفت تا برنامه اي را ضبط كنند. مثلا در ماه رمضان كارشان شب ها بود.اين اواخر با توجه به اينكه مشغول ضبط برنامه مراسم شيخ حسين انصاريان بود ، نمي توانست به مراسم ماه مبارك هيئت برسد، اما شب سوم احياء و اتفاقا دعاي قرآن به سر آن شب را خود آقا حسين خواند.آن رمضان آخرين رمضان عمر شهيد بود.

از فعاليت هاي اجتماعي ايشان بفرماييد .
 

هنگام فراغت از كار اداري بيشتر به انجام كارهاي فرهنگي هيئت مشغول بود.براي بچه ها گروه تواشيح و تئاتر راه انداخت بود يا براي آنها كلاس قرآن مي گذاشت .با همان بچه ها به گردش هم مي رفت .
در آخرين تابستاني كه در جمع ما بود ،سالن فوتبالي را گرفت و با بچه ها فوتبال مي رفت .تيم ها ازنظر لباس وپرچم طوري سازماندهي كرده بود كه با نظم خاصي كه مد نظرش بود، حضور مي يافتند .

از حال و هواي جبهه بفرماييد.
 

برادر بزرگترم چند باري به جبهه اعزام و چند بار هم زخمي شده بود.مادرم هم بيشتر در فعاليت هاي پشت جبهه شركت مي كرد. كمك هاي مردمي هم از طريق مسجد به جبهه ارسال مي گرديد .حسين آن روزها كوچك بود، ولي در چنين فضايي رشد يافت .همه به نوعي مستقيم يا غير مستقيم درگير جنگ و جبهه بودند.بيشتردر مسجد بود ،طوري كه بهتر است بگويم حسين در مسجد بزرگش و در حال و هواي مسجد رشد كرد.او به غير از كار اصلي در واحد فني،بيشتر وقتش را در هيئت و مسجد به عنوان استاد قرآن و انجام كارهاي فرهنگي و امور سمعي و بصري مي گذراند.بخشي از وقتش را صرف مطالعه در زمينه كامپيوتر و كمك به دوستان در خريد تجهيزات كامپيوتر مي كرد.

از نحوه ارتباطشان با والدين بگوييد.
 

با پدر و مادرم رابطه خيلي خوبي داشت ، اصلا نديدم پدرم ايشان را تنبيه كند. مخصوصا با وجود رابطه اي كه بين آنها بود. در حقيقت حسين به خصوص در سال هاي آخر حامي پدر و مادر بود.دقيقا اين روحيه را بعد از شهادتشان به شدت احساس كرديم ، طوري كه اصلا نظم خانواده مان به هم ريخته بود و سه تا برادر به اندازه نصف ايشان در رسيدگي و برآوردن نيازهاي پدر و مادرم نبودند.مادرم چند بار سكته كرده بود. هميشه اين حسين بود كه از ايشان نگه داري مي كرد و پيگير كارهاي درماني ايشان بود.يادم هست يك روز مادرم در بيمارستان بستري شد. زماني كه حسين اين خبر را شنيد خودش را به بيمارستان رساند و قبل از همه ما هزينه هاي درماني مادر را از هزينه ي شخصي اش پرداخت كرده بود.خيلي با تدبير بود.چون هميشه اين را در نظر داشت كه وضعتي مالي ما خيلي خوب نيست .

دغدغه اصلي شهيد حسين خسروآبادي در زندگي چه بود.
 

يكي از دغدغه ها و مسائل پر رنگ در زندگي شهيد حسين خسروآبادي ،قرآن و قرآن آموزي بود.به انجام كارهاي فرهنگي خيلي بها مي داد. از ديگر دغدغه هاي ايشان رفع مشكلات و مسائل خانوادگي بود.اگر بين اعضاي خانواده كدورت و فاصله ايي به وجود مي آمد ،ايشان با صله ارحام و با وجودي كه فرزند كوچك خانواده بود سعي مي كرد آن اختلاف را حل كند.اين گونه رفتارها برايم درس بود .ايشان اعتقاد داشت،با يك سلام و احوالپرسي خيلي از مشكلات حل مي شود.
او با همه اعضاي خانواده ارتباط عميق عاطفي داشت .به همه سر مي زد .منزل يكي از برادرانمان تهرانسر بود.من خودم دو ماه يك بار هم به ايشان سر نمي زدم ،اما حسين هفته اي يك بار به آنجا مي رفت .به اين هم نگاه نمي كرد كه چه كسي هست و چه كسي نيست بارها مي شد كه وقتي مي آمدم خانه، مي شنيدم حسين قبل از من آمده،سر زده و رفته است .
در مسائل كاري با برادر بزرگترمان و در مسائل فرهنگي با من مشورت مي كرد.به ندرت پيش مي آمد كه كاري را بدون هماهنگي و مشورت انجام دهد .وقتي از كارش ايراد مي گرفتم يا مي گفتم ،اين كار را نبايد انجام دهيد ، آن را انجام نمي داد.حتي دليلش را هم نمي پرسيد. زماني كه دانش آموز بود و من هم دانشجو بودم،حسين به من مي گفت:«همه افراد هيئت به شما نگاه مي كنند.خوب نيست كه نماز اول وقت را به تأخير بيندازيد». هميشه اين تذكرات اخلاقي را طوري عنوان مي كرد كه هيچ گاه موجب دلخوري ام نمي شد.يك بار بچه ها كار خطايي كرده بودند.من مي خواستم نصيحتشان كنم.حسين به من گفت : «شما كاري نداشته باشيد .من خودم با بچه ها حرف مي زنم.»ديدم چند لحظه بعد بچه ها آمدند و از من معذرت خواهي كردند.اين ميزان تأثير كلام ايشان را مي رساند.حالا اگر ما بوديم نيم ساعتي از وقشتان را مي گرفتيم ،كمي هم نصيحت مي كرديم،ولي فايده اي هم نداشت.بچه ها ايشان را خيلي دوست داشتند.متقابلا ايشان هم خيلي هواي بچه ها را داشت.وقتي به گردش و يا اردو مي رفتيم ، بچه ها دوست داشتند در گروهي باشند كه حسين سرگروهشان باشد.

اهل سفر و مسافرت هم بودند؟
 

حسين به خاطر شرايط كاري خواه ناخواه ، سفرهاي كاري زيادي را پيش رو داشت واز اين طريق به نقاط مختلف سفر مي كرد و چون مجرد بود و دغدغه اي نداشت،اين سفرها برايش سخت نبود.در سفرهاي شخصي بيشتر اهل زيارت مشهد مقدس بود. همين طور با بچه هاي مسجد و هيئت هم به اردو و سفر مي رفت.

آشنایی با شهید حسین خسروآبادي(1)

منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.