یادی از شهید محمدرضا شادروح

شهيد محمدرضا شادروح از تهيه كنندگان گروه اجتماعي شبكه اول سيما و برنامه صبح بخير ايران بود.او در رشته فيلسمازي دانشگاه تهران قبول شد .بعدها در دانشگاه سوره در رشته كارگرداني سينما ادامه تحصيل داد و تبديل به يك ايراني متعهد و متخصص گرديد. از جمله كارهاي او ساخت فيلم«دانشجويان» براي شبكه چهار بود.شهيد شادروح به
شنبه، 8 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یادی از شهید محمدرضا شادروح

یادی از شهید محمدرضا شادروح
یادی از شهید محمدرضا شادروح


 






 

گفتگو با خانم فريبا قاسمي (همسر شهيد)
 

درآمد
 

شهيد محمدرضا شادروح از تهيه كنندگان گروه اجتماعي شبكه اول سيما و برنامه صبح بخير ايران بود.او در رشته فيلسمازي دانشگاه تهران قبول شد .بعدها در دانشگاه سوره در رشته كارگرداني سينما ادامه تحصيل داد و تبديل به يك ايراني متعهد و متخصص گرديد. از جمله كارهاي او ساخت فيلم«دانشجويان» براي شبكه چهار بود.شهيد شادروح به معناي واقعي تكيه گاه همسر و فرزندش بود هم اكنون در كنار دختر كوچك خود در دشت لاله هاي سرخ مراقب خانواده اش است.زندگاني شهيد را از زبان همسرش به تصوير مي كشيم.

مختصرا ايشان را معرفي كنيد.
 

ايشان در خرداد ماه سال 51 متولد شد. محمدرضا آخرين فرزند يك خانواده ده نفره بود. چهار برادر و چهار خواهر بودند.او در خانواده مورد علاقه همه بود.در دوران نوجواني و جواني علاوه بر تحصيل در رشته ورزشي كنگ فو و قبل از ورود به دانشگاه در زمينه هاي هنري ديگري مثل تله تئاتر و نمايش فعاليت مي كرد .بعد از پايان دبيرستان در رشته فيلمسازي دانشگاه تهران قبول شد، ولي به علت مشكلاتي كه برايش پيش آمد موفق به حضور در دانشگاه نشد.لذا تصميم گرفت به خدمت سربازي برود.بعد از آن در سال 73-74 در دانشگاه سوره در رشته كارگرداني سينما قبول شد. همزمان براي تأمين هزينه هاي تحصيل مشغول به كار هم شد.البته گاهي دراين زمينه كمك هايي از طرف يكي از خواهرانشان مي رسيد.در تهران ايشان با وجود دوري از خانواده،فرد مستقلي بود و ذوق زيادي در كار سينما داشت .هميشه تعريف مي كرد در دوران كودكي با برادرش به سينما مي رفت.علاقه به كار سينما از همان زمان در او شكل گرفته بود. اواخر تحصيلش در بيمارستان مهرداد با من همكار بود.

درباره نحوه آشنايي و ازدواجتان بگوييد.
 

همان طور كه گفتم دربيمارستان مهرداد با هم همكار بوديم .محمد در قسمت حسابداري شب كار بودو من در اورژانس عصر كار بودم. هيچ وقت فكر نمي كردم كه با من ازدواج كند. او شناسنامه و كارت هايش را مخفي كرده بود و به من گفت :«فقط شش ماه ازتو كوچك تر است».فال حافظ را آورد و گفت:«اين فال را براي شما گرفتم»و به من پيشنهاد ازدواج داد. مقداري از شرايط خانواده شان را گفت . اينكه بايد روي پاي خودش بايستد وكسي كمكش نمي كند .بعد از چند روز من هم شرايط را پذيرفتم و جواب مثبت دادم .بعد هم چون دوست نداشت همسرش شاغل باشد ، من استعفا دادم.آن وقت تازه فهميدم كارت شناسايي اش را به من نشان داد و فهميدم دو سال از من كوچك تر است،ولي چون از كار رسمي ام استعفا داده بودم راه برگشتي نداشتم.باتوكل به خدا زندگيمان را شروع كرديم.اوايل ازدواج سختي هاي زيادي داشتيم .چون محمد هنوز دانشجو بود.

از اخلاق و روحيات ايشان و رابطه شان با اطرافيان و اعضاي خانواده بگوييد.
 

ايشان براي خانواده و پدر و مادرش احترام خاصي قائل بود.آنها هم از محمد خيلي راضي بودند.فكر مي كنم به خاطر همين خدا او را لايق شهادت كرد.هرگز صدايش بلندتر از صداي آنها نشد.پدرشان نظامي بود و رفتارهاي خاصي داشت.محمد پدرش را خيلي دوست داشت،ولي متأسفانه پدر و مادرش در سال هاي 81 ، 82 فوت كردند.وقتي پسرم شروين به دنيا آمد،محمد شعري براي او سرود. اين شعر را بسيار زيبا مي خواند و اشك مي ريخت .مضمون ان شعر اين بود:«مي داني وقتي تو نبودي به دنيا آمدنت آرزوي دو نفر بود،ولي آنها نتوانستند تو را ببينند».او خيلي به پدر و مادرش ارادت داشت .
محمد طوري بود كه دوست داشت كانون محبت پدر ومادر و همسرش او باشد.براي همين هم تا شش سال دوست نداشت بچه دار شويم.من هم البته از اين نظر براي او كم نمي گذاشتم.گاهي اطرافيان مي گفتند اگردرآينده بچه دار شويد به مشكل بر مي خوريد ،ولي رفتار محمد بعد از بچه دار شدن خيلي عوض شد.پسرم شروين (كه سال 82 به دنيا آمد) ، شباهت زيادي به محمدداشت. به خاطر همين بيشتر مورد علاقه او قرار گرفت .نامش را هم خود محمد انتخاب كرد.از طرفي تولد شروين به زندگي ما رنگ و بوي عجيبي داده بود و با تولدش وضع مالي ما بهتر شد.
يك بار در زماني كه شروين تازه شروع به چهار دست و پا رفتن كرده بود، محمد خواب بود . او محكم ماشين اسباب بازيش را به سر محمد كوبيد.وقتي او از شدت اين ضربه بيدار شد احساس مي كرد يك طرف سرش لمس شده است .صحنه خنده داري بود.محمد عصباني شده بود و مي گفت:«چرا اين بچه را درست تربيت نكردي؟»گفتم:«محمد!او فقط شش ماه دارد.»خيلي شروين را دوست داشت . وقتي از محل كار مي آمد ،عادت داشت زنگ در خانه را دوبار مي زد.شروين هميشه جلوي در مي دويد و توي بغل پدرش مي پريد. در خانواده و اطرافيان ما كسي نبود كه به جاي بابا يا پدر بگويد «بابا خوبي»،ولي شروين ،محمد را اين طور صدا مي كرد.
در زندگي ما عشق و عاطفه زيادي بود و ازدواج موفق ما زبانزد همه بود.اگر بين ما بحثي پيش مي آمد و من به محل كار مي رفتم ، زنگ مي زد و مي گفت :«از كارت پشيمان شدي ؟ بگو كه اشتباه كردي.بگو دوستت دارم تا با خيال راحت بروم سر كار.»هميشه هم در اين موارد او پش دستي مي كرد در واقع نمي توانست با ناراحتي و بدون آرامش به محل كار برود.
براي دوستان و همكارانش هم احترام زيادي قائل بود،‌اما اهل دروغ وغيبت نبود.هروقت كسي غيبت مي كرد مي گفت:«حرف خودتان را بزنيد».

یادی از شهید محمدرضا شادروح

آيا از هنر تصوير برداري و كارگرداني اش به صورت شخصي و خانوادگي هم استفاده مي كرد؟
 

بله . ايشان تمام لحظات تولد فرزندمان را به تصوير كشيد.در 30/11/82 شروين به دنيا امد .در سال تحويل سال 83 محمد از من و شروين سر سفره هفت سين فيلم مي گرفت . من گفتم :«تو بيا بنشين و شروين را بغل كن تا من هم كمي از شما فيلم بگيرم.»او هم آمد و وقتي نشست و شروين را بغل گرفت ،من شروع به فيلم گرفتن كردم.همان موقع پيام رهبر معظم انقلاب از تلويزيون در حال پخش بود. به اينجا رسيد كه فرمودند:«من آغاز سال 83 را به خانواده هاي معظم شهدا تبريك مي گويم.»
بعد از شهادت محمد وقتي اين فيلم را مي ديدم به اين نكته پي بردم و برايم خيلي جالب بود.

از كارها و فعاليت هاي حرفه اي ايشان بگوييد.
 

در همان سال 78 بود كه كارهايي را براي شبكه چهار ساخت.يك سريال به نام «دانشجويان نمونه»كه تهيه كنندگي اش را يكي از هم دانشگاهي هاي محمد برعهده داشت و او كارگردان بود.كارهاي ايشان خيلي پخته و خوب بود. با اينكه 25 سالش بود،ولي كارش مثل شخصي چهل ساله و با تجربه بود. خاطره اي از اين كارشان دارم.يكي از كساني كه در اين سريال به او پرداخته شده بود شهيدي است كه بر اثر جراحات شيميايي به شهادت رسيد(الان نامش در خاطرم نيست). ايشان از استادان دانشگاه صنعتي شريف بودو محمد ارادت خاصي نسبت به او پيدا كرده بود. اين شهيد بزرگوار مشكلات زيادي داشت و هزينه سفر درمانيش به خارج از كشور توسط هيچ ارگاني تقبل نشده بود.مدتي محمد با تمام اكيپ تصوير برداري براي تهيه برنامه به دانشگاه مي رفت و لحظه زندگي ايشان را به تصوير كشيد. آن زمان شهيد هنوز سرپا بود.در اين برنامه از دانشگاه رفتن و صبرشان در مقابل سختي هاي جانباز شيميايي بودن مي گفت.زماني كه حالشان بد شده بوددر بيمارستان ساسان هم براي تصوير برداري رفتند.بعد هم كه هزينه سفرشان به كشور آلمان جور شد ،محمد با دوربين از فرودگاه و لحظه رفتنشان تصوير گفت تا اينكه ايشان در آسمان به شهادت رسيد و فيلم محمد ناتمام ماند. دوربين را برداشت و به فرودگاه رفت و از تابوت پوشيده شده با پرچم ايشان با صورتي خيس از اشك فيلم گرفت .اين فيلم از همه شبكه ها پخش شد.بعد از ان در سال 78 هم كاري براي دفاع مقدس ساخت .عكس ها وكتاب هايي را درباره دفاع مقدس (از ابادان و خرمشهر گرفته تا حلبچه)گرفته بود. طوري به اين عكس ها نگاه مي كرد كه فكر مي كنم همان عكس ها و كتابچه ها محمد را ساخت . شايد هم قبل ساخته شده بود كه براي به تصوير كشيدن اين شهدا انتخاب شده بود. اين كار هم خيلي مورد قبول مديران قرار گرفت . تا سال 78 محمد هنوز استخدام سازمان صدا و سيما نبود و به صورت برنامه اي براي آنها كار كرد.از سال 79 به بعد مشكلات مالي ما زياد شد و باعث شد كه او حدود دو سال از كار صدا و سيما به كلي كناره گيري كند.در سال 80 من به علت مشكلات مالي مجبور شدم دوباره به كارم برگردم.همزمان كارشان به عنوان منشي صحنه در برنامه«صبح به خير ايران» درست شد.بعد از يك سال هم در شبكه خبر شروع به كار كرد و كم كم زندگي ما دوباره روبه راه شد.محمد در كارش خيلي دقيق بود.اين اواخر گاهي خودش طرحي را براي كاري مي داد و بعد فيلم مي نوشت و كارگرداني كاررا هم انجام مي داد،براي همين كارش خيلي سنگين شده بود،ولي هيچ وقت نااميد نمي شد .خيلي دقيق و عميق به طرح هايش فكر مي كرد.آخرين فيلمنامه اي كه نوشت «راهيان حسين(ع)»بود.متن آن درباره بيانات حضرت امام (ره)بود و به اتفاقات پس از جنگ و سرنوشت جانبازان و آزادگان اشاره مي كرد.فيلم نامه هاي زيادي داشت . يكي از طرح هاي او درباره خانواده به نام«اولين ها»بود.ولي متأسفانه نمونه برنامه اي كه در اين زمينه ساخت .در برنامه خانواده به خوبي پخش نشد و زمان خوبي هم براي آن در نظر نگرفته بودند.

از مشكلات كاريشان و سختي هايي كه در كار برايشان پيش مي امد،بگوييد.
 

در كارشان سختي زياد بود.آن دو سالي كه مجبور شد از كار صدا و سيما كناره گيري كند،براي ما از لحاظ مالي سال سختي بود. به خاطر مشكلات مالي حتي مجبور شديم فرش وبخاري و وسايلي كه نياز اوليه زندگيمان بود بفروشيم،ولي با توكل به خدا و صبر اين مشكلات و سختي ها را براي خودمان شيرين كرديم.
يك بار،محمد براي گرفتن آنتن از دبي براي ايران ،سفري به آنجا داشت .قرار بود برنامه اي به نام«مهرجان»را كه يك برنامه تاريخي بود پخش كنند و زيبايي هاي ايران را به تصوير بكشند.در آنجا كيف پولش را دزديدند .در كشور غريب بي پول ماند.خيلي ناراحت بود.يك ساعت و نيم تلفني با هم صحبت كرديم و من سعي كردم او را آرام كنم.در آن وضعيت يكي از دوستانش مقداري پول به او داد تا خود را به ايران برساند.در آن شرايط حتي براي من سوغاتي هم خريده بود.

از روزهاي آخر بگوييد .آيا رفتارش تغييري كرده بود؟
 

تابستان سال 84 بودمحمد همه كساني راكه به آنها ديني داشت دعوت كرد.حتي سيامك مهري را هم از دبي دعوت كردو سعي داشت از هر كسي كه به گردن او حقي دارد دلجويي كند.در واقع از همه حلاليت طلبيد.
آن روزها محمد خواب عجيبي ديده بود.فكر ميكرد ممكن است شروين را از دست بدهد . براي همين مدتي بود كه به دربند مي رفت و در آنجا دعاي فرج مي خواند و به امام زمان (عج) متوسل مي شد.نمي دانست كه قرار است شروين او را از دست بدهد.
من هم يك هفته قبل از شهادتش خواب عجيبي ديدم. ديدم پشت حصاري از سيم خاردار ايستادم و آن طرف طوفان عجيبي برپاست و ارابه هاي قديمي با سربازاني با لباس هاي عجيب در حال عبورند.انگار جنگ بود . يكسري قبرهاي ايستاده آن طرف بود. وقتي پرسيدم:«صاحبان اين قبرها كيستند؟»گفتند : «اينها مزار نامداران ايراني است.»معني اين خواب را نمي دانستم تا وقتي كه محمد شهيد شد. روز چهلم كه مزار شهداي اصحاب رسانه بودم و آن قبرهاي ايستاده را ديدم به معناي خوابم پي بردم.آنها واقعا نامداران ايراني هستند.

از رسالت همسر يك شهيد بگوييد.فكر مي كنيد چه وظيفه اي داريد؟
 

آنها شهيد شدند و با شهادتشان پيام بزرگي را به ملت ايران دادند.وظيفه ما ادامه راه انها و بزرگداشت ياد و نام آنهاست.زماني كه محمد همسر من بود ،من فقط همسراو بودم ،ولي بعد از شهادت او من همه جا خود را به عنوان همسر شهيد معرفي مي كنم.بايد حرمت خون شهيد را نگه دارم و شروين را طوري تربيت كنم كه جاي پدرش را پر كند.اين مسئوليت سنگيني است .محمد رفته است ،‌ولي هنوز هم در زندگي من حضور دارد .من حضورش را احساس مي كنم.دوست دارم پسرم پيشرفت كند و حتي از پدرش بهتر شود. در ابتداي اين راه هستم.پسرم هنوز كوچك است و معناي شهادت رانمي داند . نمي داند پدرش در چه راهي رفته است . وظيفه من اين است كه هدف او را براي فرزندش تبيين كنم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما