گفتگو با حجت الاسلام ناصرالدين كمره اي
درآمد
بي ترديد در زندگي آيت الله طالقاني نمي توان چهره اي چون آيت الله حاج ميرزا خليل كمره اي را يافت كه از آغازين سال هاي تحصيل وي، به عنوان يك استاد توانمند و در سال هاي بعد تا هنگام وفات به سان دوستي صميمي با او ارتباط داشته باشد. اين دو بزرگوار در عرصه تلاش براي تقريب مذاهب اسلامي و ايجاد وحدت در ميان مسلمين، پيوسته دوشادوش يكديگر بودند. و انس الفت بين آن دو سابقه اي به طول يك عمر داشت، از همين روي، رحلت اين شاگرد يگانه، استاد را سخت آزرد. ناگفته نماند كه آيت الله كمره اي نيز از جمله چهره هائي است كه حيات علمي و اجتماعي او، آن گونه كه شايسته است، مورد بررسي و پژوهش قرار نگرفته است و جا دارد كه در اين زمينه، كوششي در خور صورت پذيرد.
طبعاً قبل از طرح هر سئوالي، مناسب است كه شما شمه اي از حيات علمي و عملي مرحوم آيت الله كمره اي را براي خوانندگان نشريه بيان بفرمائيد.
بسم الله الرحمن الرحيم. مرحوم پدر ما در سال 1278 شمسي در يك خانواده كشاورز در روستاي «فرنق» كه قريه بزرگ و خوش و آب و هوائي در بخش «رستاق» شهرستان خمين است، به دنيا آمدند. اين روستا حدود 20 كيلومتر با خمين، زادگاه مرحوم امام خميني، فاصله دارد. سن اين دو بزرگوار هم بسيار نزديك به هم بود. جد من در آن ده كشاورز بودند. پدرم نقل مي كردند كه، «يك روز در ايام كودكي صداي اذان مؤذني را شنيدم و معني آن را نفهميدم و همين انگيزه براي فهم اذان موجب شد كه بروم و درس حوزوي بخوانم.» ايشان در آغاز در ده به مكتب رفتند و مدتي كه گذشت، معلم مكتب به پدرم گفت كه من ديگر چيزي ندارم كه به شما ياد بدهم. پدرم به ده ديگري مي روند و از آنجا رهسپار خوانسار مي شوند. بعد از طي بخشي از مدارج مقدمات و اوايل سطح در حوزه، به اراك رفتند. در آنجا مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري، در منزل مرحوم آيت الله فريدمحسني ميهمان بودند و تدريس مي كردند. پدر من و برخي از شاگردان رده اول مرحوم حاج شيخ، مثل مرحوم امام، مرحوم آسيدمحمد تقي خوانساري و مرحوم آيت الله اراكي در درس مرحوم آيت الله حائري شركت مي كردند و عملاً حوزه علميه قوي و معتبري به رياست ايشان در اراك تشكيل شده بود. ظاهراً در يكي از همان سال ها تعطيلات نوروزي پيش مي آيد و مرحوم آيت الله حائري براي زيارت به قم تشريف مي برند و شاگردان ايشان براي گذراندن تعطيلات به شهرهاي خودشان مي روند. شاگردان وقتي بر مي گردند به آنها گفته مي شود كه آيت الله حائري را در قم نگه داشته اند. بعدها آيت الله حائري براي مرحوم ابوي تعريف كرده بودند كه، «من چند روز قبل از اينكه به قم بروم، خواب ديده بودم. كه به قم رفته ام و دارم گُل مي كارم و نمي دانستم تعبير آن چيست.» آيت الله حائري وقتي وارد قم مي شوند، چند روزي را در منزل فردي اقامت مي كنند و در آنجا عده اي از علما و تجار به ديدن ايشان مي آيند.
در جلساتي كه روحانيون با ايشان داشتند، چند فرع فقهي مطرح مي شود. آنها وقتي كه از محضر آيت الله حائري بيرون مي آيند، به يكديگر مي گويند كه، «ايشان آدم بزرگي هستند و جايشان در اراك نيست و بايد در قم باشند و ما نبايد بگذاريم كه ايشان در آنجا بماند.» دوباره نزد آيت الله حائري بر مي گردند و مي گويند، «نمي گذاريم شما به اراك برگرديد. همين جا بمانيد و ما هم در خدمت شما هستيم.» مرحوم حائري مي فرمايند، «من به قصد زيارت آمده ام و در اينجا منزلي براي سكونت ندارم.» آنها مي گويند، «ما براي شما در ظرف چند ساعت محل سكونت پيدا مي كنيم.» و بيروني منزل حاج ميرزا علي اصغر سلامت را كه يكي از تجار محترم قم بود و يك نسبتي هم با ما دارد، اقامتگاه آيت الله حائري قرار مي دهند و ايشان در آنجا سكونت مي كنند. شاگردان ايشان وقتي به اراك مي آيند و مي شنوند كه استادشان را در قم نگه داشته اند، تصميم مي گيرند به قم بروند. مرحوم پدر ما يك گاري كرايه مي كنند و تعدادي كتاب و مختصري اثاث را بر مي دارند و سه شبانه روز در راه بودند تا به قم برسند. به واسطه نقل هاي موثق، مرحوم امام هم يك روز زودتر از پدر من به آنجا رسيده بودند. در قم، پدر بنده با امام، آيت الله گلپايگاني و آيت الله مرعشي نجفي همدرس بودند و به طور مشخص، هشت سال با امام، فقه و مقداري از اسفار را مباحثه مي كردند و به منزل يكديگر هم زياد رفت و آمد داشتند. بعدها ايشان از شهامت، شجاعت و عزت نفس امام هم تعريف هاي زيادي مي كردند و رابطه اين دو به رغم برخي از فراز و نشيب ها، همچنان صميمي باقي ماند. نزديكان امام نقل مي كردند كه ايشان به فرزندان خود توصيه مي كردند كه آثار ابوي را بخوانند تا نكات بسياري دستگيرشان شود. در يكي دو سال پايان عمر كه پدر من بستري بودند و امام در جماران اقامت داشتند، حدود ده باري، افرادي را براي عيادت از ايشان فرستادند. آقاي حاج شيخ حسن صانعي، آقاي توسلي، آقاي امام جماراني، چه در منزل و چه در بيمارستان مي آمدند و نسبت به مرحوم پدر، بسيار محبت داشتند. هنگامي هم كه ايشان از دنيا رفتند، امام به تمام اطرافيانشان توصيه كردند كه در مجالس فاتحه پدرم شركت كنند.
آشنائي مرحوم آيت الله كمره اي و مرحوم آيت الله طالقاني چگونه از كجا آغاز شد ؟
آشنائي اين دو بزرگوار از شهر قم و حوزه علميه آنجا شروع شد. مرحوم طالقاني در دروس فقه، اصول، نهج البلاغه و تفسير قرآن پدر بنده شركت مي كردند و اين دوستي و صميميت ادامه پيدا کرد تا اين دو بزرگوار، هر يك به نحوي و به دليلي به تهران آمدند. مرحوم پدر به تهران تبعيد شدند در حدود 2 ماهي هم زنداني بودند و پس از آزادي هم براي ايشان محدوديت هائي تعيين شدند، از جمله اينكه حق رفتن به قم را نداشتند، لذا ايشان در تهران ماندند. مرحوم طالقاني را نمي دانم كه به ميل خودشان آمدند يا موضوعي پيش آمد. آنچه كه جالب هست تداوم و تعميق و صميمي تر شدن اين ارتباط در طي زمان است. بعد از استقرار هر دو بزرگوار در تهران، مرحوم طالقاني هر روز صبح براي گرفتن درس به منزل ما تشريف مي آوردند. منزل ما در خيابان شاه آباد سابق، كوچه ظهيرالاسلام بود.
چه دروسي را نزد آيت الله كمره اي مي خواندند ؟
تا جائي كه يادم هست پدرم به صورت خصوصي به ايشان فقه و اصول درس مي دادند. مرحوم ابوي علاقه بسيار زيادي به مرحوم طالقاني داشتند و به همين دليل براي ايشان درس خصوصي گذاشته بودند. منزل آقاي طالقاني در قلعه وزير اميريه بود و طبعا براي رسيدن به منزل ما بايد راه دوري را طي مي كردند. حتي يك روز يادم هست كه برف سنگيني آمده بود و تا زانوي مرحوم طالقاني برف بود. مادر ما از ايشان پرسيد،«آقا! با اين برف سنگين، چطور راه به اين دوري را آمده ايد؟» ايشان پاسخ دادند، «براي كسب علم و دانش بايد بيش از اينها زحمت كشيد و من با كمال ذوق و شوق مي آيم.» بعدها كه منزل ما به خيابان زرين نعل منتقل شد، باز هم اين جلسات درس ادامه پيدا كردند و علاوه برآن، مرحوم طالقاني گاهي هم در درس عمومي مرحوم پدر در مسجدفخرالدوله شركت مي كردند. علاوه بر اين آندو همكاري هاي علمي هم داشتند. مرحوم پدر شرحي بر نهج البلاغه نوشته و كاري علمي در مورد خطبه اول نهج البلاغه نوشته كه درباره آسمان و جهان هست، انجام داده اند. مرحوم طالقاني در تحقيقات مربوط با مرحوم پدر همكاري بسيار داشتند و نامشان هم در مقدمه آمده است. البته قرار است تا آخر امسال اين كتاب توسط بنياد نهج البلاغه تجديد چاپ شود.
از رابطه صميمانه اين دو شخصيت چه خاطراتي داريد؟
اين مسئله براي عموم بسيار واضح است و چندان نيازي به شرح و توضيح ندارد. پدر من هميشه مي گفتند، «اين آقاي طالقاني بسيار با شهامت، شجاع و با روحيه ي فوق العاده و بسيار علاقمند به مطالب علمي و ديني است.» اين جنبه را خود من هم در ايشان مشاهده كردم. من مدتي در مدرسه سپهسالار شاگرد ايشان بودم و بخشي از نهج البلاغه را خدمت ايشان خواندم و مشاهده مي كردم كه تسلطي قوي بر موضوع داشتند. خيلي زحمت كشيده بودند. در عين حال به هنگام تدريس ايشان، انسان احساس مي كرد بسيار شخص مخلصي هستند و روحيه شهامت و شجاعت در ايشان بسيار قوي و اين امر حتي در نحوه تدريس مطالب علمي هم در ايشان مشهود بود. ايشان بسيار با حريت و آزاد منشي درس مي دادند و مشربي داشتندكه اين ويژگي ها به آساني از آن استنباط مي شد. اما در مورد رابطه نزديك به مرحوم پدر، يك بار مرحوم طالقاني از پدرم دعوت كردند به «گليرد» بروند و پدرم همراه برادرم، مهندس محسن كمره اي، به آنجا رفتند و چند روزي مهمان ايشان بودند. عكس هاي اين مسافرت، موجود است. در تهران هم هر وقت كه آقاي طالقاني از زندان آزاد مي شدند، از جمله نخستين كساني كه به محض اطلاع به ديدن ايشان مي رفتند، پدر من بودند. مي دانيد كه مرحوم طالقاني مكررا به زندان و تبعيد فرستاده مي شدند. رابطه صميمانه آنها و نزديك بودن منزل آقاي طالقاني در پيچ شميران و مسجد فخرالدوله كه پدرم در آنجا امام جماعت بودند، باعث مي شد كه اين دو بزرگوار در هر فرصتي كه پيش مي آمد، به ديدار يكديگر بشتابند. اين ارتباط شايد حدود چهل سال طول كشيد. مي دانيد كه بعد از انقلاب آيت الله طالقاني مراجعين زيادي داشتند و بسياري از امور را بايد اداره مي كردند و سرشان خيلي شلوغ بود، يك روز بدون اطلاع قبلي به منزل ما تشريف آوردند. متأسفانه من آن روز منزل نبودم. كسبه محل به من گفتند كه آقاي طالقاني آمدند و رفتند. پاسدارهاي ايشان هم در جلوي منزل ايستاده بودند و يكي دو ساعتي آقاي طالقاني با پدرم صحبت كردند. آن طور كه من از مرحوم پدر شنيدم، مرحوم طالقاني چندين مسئله فقهي را از پدر پرسيده بودند. اين آخرين ملاقات پدرم با آيت الله طالقاني بود و من بسيار تأسف خوردم كه چرا آن روز نبودم. در هر حال منش اخلاقي مرحوم طالقاني به گونه اي بودكه هر جا مي نشستند، هر كس در مجلس بود، بعد از نيم ساعت شيفته ايشان مي شد. اخلاص و صداقت و ايمان در صحبت ها و رفتارهاي آقاي طالقاني موج مي زد و افراد در اولين ملاقات، مجذوب ايشان مي شدند و ملاحظه كرديد كه در تشييع جنازه ايشان، مردم چه كردند. من خودم در آن مراسم شركت داشتم و صحنه هاي مهيجي را كه مردم در تشييع ايشان، پديد آوردند، از نزديك ديدم. البته مرحوم پدر در آن زمان بستري بودند و نتوانستند در تشييع جنازه ايشان شركت كنند.
يكي از زمينه هاي مشترك نظري و علمي مرحوم آيت الله كمره اي و مرحوم آيت الله طالقاني، تلاش در جهت ايجاد و تعميق وحدت بين فرق مختلف اسلامي است و در اين زمينه، چندين بار هم در كنگره هائي كه به اين مناسبت در كشورهاي مختلف برگزار مي شدند، شركت مي كردند. در اين باره چه خاطراتي داريد؟
مرحوم پدرم ديد بسيار باز و جهاني اي داشتند و با اكثر مراكز اسلامي و به ويژه مراكز اهل سنت در سراسر جهان ارتباط داشتند و مكاتبات بي شماري را با اين مراكز انجام مي دادند و كتب و جزوات متعددي نيز بين آنها رد و بدل مي شد. ايشان به جد اعتقاد داشتند و كه از هر حركتي كه موجب سوءاستفاده دشمنان اسلام و تضعيف وحدت بين فُرُق اسلامي مي شود، بايد به شدت پرهيز كرد. همان طور كه اشاره كرديد چندين كنگره در كشورهاي اسلامي برگزار شدن كه مرحوم پدر همراه مرحوم طالقاني در آنها شركت كردند. اولي در كراچي پاكستان بود كه از طرف جمعيت «شعوب المسلمين» برگزار شده بود. حضور اين دوبزرگوار همراه با عده اي ديگر در آن كنگره، بسيار مورد استقبال واقع شد و بسيار هم مؤثر بود. كنگره ديگري هم در اردن هاشمي برگزار شد كه من خودم دعوتنامه را خدمت آقاي طالقاني بردم، چون دعوتنامه ايشان را به منزل ما فرستاده بودند. يكي دو شب تا قبل از عزيمت، مرحوم پدر و مرحوم طالقاني و من به قم رفتيم تا از مرحوم آيت الله بروجردي
خداحافظي كنيم، چون اين دو بزرگوار به نمايندگي از ايشان در آن جمع شركت مي كردند. ايشان بسيار محبت و بزرگواري فرمودند و اين حركت را تأييد كردند.موقعي كه برگشتيم مرحوم پدر و مرحوم طالقاني با هواپيما به اردن رفتند. پس از برگزاري كنگره، مرحوم پدر به مرحوم طالقاني پيشنهاد مي دهند كه براي ديدار از شيخ شلتوت، رئيس دانشگاه الازهر ومفتي اعظم مصر و براي تشكر از ايشان به مصر برويم. شايان ذكر است كه در آن دوران مرحوم شيخ شلتوت فتواي عمل به احكام مذهب شيعه را صادر كرده بودند كه در واقع، حكم شكستن يك طلسم را داشت و خدمت بزرگي به شيعه كردند. به هر حال آقاي طالقاني اين رأي را پسنديدند، در حالي كه بسياري از همراهان اصرار داشتند كه براي حج عمره به مكه بروند. آنها تصميم گرفتند به قم تلفن بزنند و از آيت الله بروجردي هم كسب تكليف كنند. آيت الله بروجردي وقتي سخنان آنها را مي شنوند، مي گويند، «حتما به مصر برويد و از طرف من، شيخ شلتوت را به قم دعوت كنيد.» به اين ترتيب آقايان به مصر رفتند و سه بار با مرحوم شيخ محمود شلتوت ملاقات كردند و از فتواي ايشان در مورد عمل به فقه شيعه و نبودن تفاوت بين فقه اهل تسنن و شيعه، تشكر و دعوت آيت الله بروجردي را به ايشان ابلاغ كردند. من در آن سفر همراه اين هيئت نبودم، اما از مرحوم پدرم شنيدم كه مي گفتند شيخ شلتوت گفته بود، «من تمام كتب فقهي شما را مطالعه كرده و سپس اين فتوا را داده ام.» و منظورشان اين بود كه فتواي ايشان جنبه سياسي نداشته و كاملا علمي و متكي بر تحقيقات و مطالعات عميق بوده است. شيخ شلتوت گفته بودند كه، «من كتب فقهي شيعه را از نجف درخواست كرده بودم، ولي زماني كه مصر در اشغال انگليسي ها بود، آنها اجازه ورود اين كتاب ها را به مصر ندادند و بعد از ملي شدن كانال سوئز و رفتن انگليسي ها بود كه اين كتاب ها به دست من رسيد و آنها را به شكل كامل خواندم و اين فتواي تاريخي را صادر كردم.»به هر حال يک مفتي شاخص و بزرگ اهل تسنن از فقه شيعه چنين تجليلي و چنين فتواي بزرگ و مهمي را صادر كند، نشانه كمال شجاعت و فهم و آزاد انديشي اوست. شيخ شلتوت دعوت آيت الله بروجردي را مي پذيرند، اما متأسفانه اين مسافرت صورت نمي گيرد و هر دو پس از چندي از دنيا مي روند.
ظاهراً با انور سادات هم ملاقات داشتند.
انور سادات خواسته بود كه با علماي ايران ملاقاتي داشته باشد. او در آن دوران به عنوان يك افسر آزاد شناخته مي شد و هنوز اتفاقات بعدي پيش نيامده بودند. سادات چون در آن مقطع چهره چندان شاخصي نبود، محملي پيش نيامد كه من از مرحوم پدر بپرسم كه چرا اين ملاقات صورت گرفت. اين بحث ها و حساسيت ها در سال هاي بعد اتفاق افتادند.
پدر شما در جريان مبارزات مرحوم طالقاني تا چه حد با ايشان تعامل داشتند؟
همان طور كه مي دانيد مرحوم طالقاني حدود ده بار گرفتار زندان و تبعيد شدند. به ياد دارم كه مرحوم پدر در چهار پنج نوبت براي آزادي ايشان اقدام كردند و در مواردي هم در نتيجه مكاتبات يا گفتگوهاي مرحوم پدر با مقامات مسئول، آقاي طالقاني را آزاد كردند. در بسياري از موارد خود من واسطه رساندن اين پيغام ها بودم. در حال حاضر اسناد ساواك آيت الله طالقاني منتشر شده و در جلد دوم، نامه اي كه مرحوم پدر به رئيس دادگاهي كه در سال 42 مرحوم طالقاني را محاكمه مي كرد، نوشته بودند، موجود هست و كاملا مشهود است كه چگونه مرحوم پدر خواهان آزادي ايشان بوده اند. البته مرحوم پدر اين كار را براي بسياري از مبارزان انجام مي دادند، از جمله مرحوم نواب كه از علاقمندان پدر بود و منزل ما هم مي آمد. علاوه بر اين در مقطعي كه گروه دوم فدائيان را گرفته بودند، عده اي از آنها در زندان بودند و از عده اي هم اسناد خانه هايشان را گرفته و گرو نگه داشته بودند و خانواده هاي گروه اول و خود اينهايي كه اسنادشان گرو بود، به منزل ما آمده بودند و از مرحوم پدر، كمك مي خواستند. پدرم به من گفتند، «تلفن بزن به رئيس شهرباني و بگو به اينجا بيايد تا من نكاتي را گوشزد كنم.» معاون شهرباني آمد. مرحوم پدر در اين گونه موارد طوري استدلال مي كردند كه هم مسئولين بپذيرند و هم محبوسين آزاد شوند و به خواسته خود برسند. در اين ملاقات ايشان گفتند، «اگر اينها سوء نيت داشته اند كه بايد مجازات شوند، ولي اگر سوء تشخيص داشته اند، اول بايد ذهن اينها را روشن و بعد آنها را آزاد كرد و محكوم كردن آنها نتيجه عكس مي دهد.» چند ساعت بعد معاون شهرباني به مرحوم پدر تلفن زد و گفت كه رئيس شهرباني رسيدگي به اين پروند ها را به او واگذار كرده و اينها فردا آزاد خواهند شد و اين كار را هم كرد. در مورد آيت الله طالقاني هم مرحوم پدر چندين بار نامه نوشتند و صحبت كردند و در مواردي هم مسئولين به حرف مرحوم پدر احترام گذاشتند و آقاي طالقاني را آزاد كردند. البته در جريان مبارزات، مرحوم طالقاني فردي نبودند كه بخواهند اطرافيانشان، پيگير آزادي ايشان باشند و شجاعت بسيار بالايي داشتند. من شنيدم كه يك بار بستگان ايشان به زندان رفته وگفته بودند، «ما دعا مي كنيم كه شما از زندان بيرون بياييد.» ايشان گفته بودند، «من دعا مي كنم كه شما به اينجا بياييد.» اساسا مرحوم طالقاني كسي نبودند كه بخواهند ديگران براي آزادي ايشان تلاش كنند، اما مرحوم پدر به دليل علاقه اي كه به ايشان داشتند، اين اقدامات را انجام مي دادند. در جريان اوجگيري انقلاب هم، مرحوم پدر در برخي از راهپيمايي ها كه به ابتكار مرحوم طالقاني برگزار مي شدند، شركت مي كردند كه بارزترين آنها،راهپيمايي روز تاسوعا بود. اين راهپيمايي از مقابل منزل آقاي طالقاني در پيچ شميران شروع شد و جمعيتي بالغ بر سه ميليون نفر به دعوت ايشان، چنان راهپيمايي عظيمي به راه انداختند كه ابتدا و انتهاي آن معلوم نبود. چهره هاي شاخص در كنار آقاي طالقاني، مرحوم پدر، مهندس بازرگان و دكتر سحابي بودند كه مقداري از راه را پياده رفتند و بعد چون ازدحام جمعيت زياد شد، من به حجت الاسلام انواري همداني گفتم كه، «اين پيرمردها در اين ازدحام نمي توانند به راهپيمايي ادامه بدهند، در عين حال كه امكان سوء قصد هم به آنها هست.»لذا آقايان را سوار ماشين كردند تا ادامه راه را به اين شكل تا ميدان آزادي بروند. البته بنده خودم اين افتخار را داشتم كه همه راه را تا ميدان آزادي،پياده رفتم. فكر مي كنم كه آن روز يك 15 كيلومتري راه رفتيم! در ميانه راه جرياني اتفاق افتاد. موقعي كه جمعيت به 24 اسفند (انقلاب فعلي) رسيد،مأمورين حضور داشتند و ممكن بود اگر مردم اقدامي بكنند، آنها حمله كنند. عده اي تصميم گرفتند مجسمه وسط ميدان را پايين بكشند. خبر به مرحوم طالقاني و پدرم رسيد. پدرم گفتند، «بزرگ ترين شكست براي رژيم، همين جمعيتي است كه الان در خيابان ها هستند. اگر بخواهيم مجسمه را پايين بكشيم، سواي اينكه راهپيمايي مختل مي شود، عده اي بيگناه هم كشته مي شوند. اما اگر راهپيمايي به همين شكل ادامه پيدا كند، ضربه بزرگي به رژيم مي خورد، بي آنكه افراد بيگناهي كشته شوند» آقاي طالقاني اين نظر را پذيرفتند و گفتند كه اين نظر به عده اي كه در ميدان بودند، ابلاغ شود و در نتيجه، كساني كه قصد پايين كشيدن مجسمه را داشتند، از اين كار صرفنظر كردند. وقتي آقايان در ميدان آزادي از ماشين پياده شدند، مرحوم آيت الله طالقاني اصرار زيادي كردند كه مرحوم پدر به دليل بزرگ تر بودن و مقام استادي داشتن، نماز را اقامه كنند، اما پدرم فرمودند، «شما سال هاي طولاني جهاد في سبيل الله كرده ايد و حق امامت با شماست و مردم هم امروز به خاطر شما آمده اند.» و لذا نماز به امامت آقاي طالقاني در ميدان آزادي برگزار شد و عكس هايي هم از آن روز موجود هست. به هر حال آنچه كه من به ياد دارم اين است كه در جريان مبارزات، مرحوم پدر نسبت به وضعيت ايشان، بسيار حساس بودند و هر وقت مشكلي براي ايشان پيش مي آمد، سعي مي كردند به هر نحو ممكن، آن مشكل را حل كنند.
از تأثرات پدرتان در زمان رحلت آيت الله طالقاني چه خاطراتي داريد؟
مرحوم پدر فوق العاده ناراحت شدند و حتي مي توانم بگويم كه فوت آقاي طالقاني، بيماري پدرم را تشديد كرد، چون هيچ يك از علما به اندازه پدرم به آقاي طالقاني نزديك نبودند. البته آقاي طالقاني دوستان و عيادت كنندگان زيادي داشتند كه شب و روز با ايشان ملاقات مي كردند، از جمله مرحوم حاج احمد صادق خياط، اما فرق است بين رابطه مراد و مريدي و رابطه دو عالم كه درس و دانش و بينش عامل ارتباط آنهاست. يادم هست مرحوم پدر با آنكه فوق العاده بيمار بودند، در مجلس ختم مرحوم طالقاني در دانشگاه تهران شركت كردند. وقتي به دانشگاه رسيديم، جمعيت انبوهي آنجا بودند و جلو رفتن ما بسيار دشوار بود. مردم راه را باز كردند و ما رفتيم بالاي مجلس. پشت تريبون جايي را براي نشستن علما و شخصيت ها تدارك ديده بودند. در آن لحظه، آقاي مهندس بازرگان سخنراني مي كرد. تأثر مردم در مجلس ترحيم آقاي طالقاني از صحنه هاي مثال زدني تاريخ معاصر ماست.
بعد از گذشت سال ها، ياد و خاطره مرحوم طالقاني چه احساسي در شما برمي انگيزد؟
من افتخار شاگردي ايشان را داشتم و از ويژگي هاي اخلاقي ايشان استفاده هاي بسياري بردم. ايشان از مجاهدين دوره اول زمانه بودند. هر كسي به ايشان لقبي داده است. لقبي كه من درباره ايشان در ذهن دارم و هميشه هم همه جا گفته ام «عبد صالح خدا» ست. مي دانيد كه در زيارتنامه اين تعبير براي اميرالمؤمنين (ع) به كار مي رود و اين شاگرد خلف مكتب اميرالمؤمنين (ع) هم جلوه اي از آن صلابت علوي را در بينش، گفتار و رفتار خود نشان مي دادند. ايشان شخصيتي بودند كه در زندان هم عظمت و بزرگي خود را بر مأموران دشمن و تحميل مي كردند. برايمان نقل كرده اند كه در يكي از دستگيري هاي اوليه و در اوج اقتدار رژيم و با آنكه ايشان در دست آنها و گرفتار آنها بودند، با نهايت شهامت توي گوش مأمور شهرباني زده بودند. انساني چنين شجاع و صاحب روحيه اي چنين قدرتمند، بي ترديد شباهت زيادي به سلف صالح خود و اولياي دين دارد. به هر حال حقوق ايشان بر ما زياد است، خداوند ايشان را در رحمت بي منتهاي خود مستغرق بفرمايد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22