چيستي دين
دين حقيقي
آتش بزنم بسوزم اين مذهب و کيش
عشقت بنهم به جاي مذهب درپيش
تا کي دارم عشق نهان در دل ريش(2)
مقصود رهي (3) تويي، نه دين است و نه کيش (4)
تحريف اديان
بي گمان، زنارداري (6) و بت پرستي و آتش پرستي و ديگر مذاهب، همه را اصلي بايد بود. اگر کسي به روزگار ما گويد که زنارداري و آتش پرستي و بت پرستي حق است، کسي باور نمي کند، و مي دانيم که در آن روزگار که اين پيدا شد، اگر به چنين صورتي که امروز در آمده است، بود، و بس، هيچ کس اين مذهب را پيروي نکردي، چون پيروي کردند و عالمي در اين مذهب بودند، و چندين سال است که آتش مي پرستند دانيم که اصل اين، کاري ديگر بوده است که به ما نرسيده است. و همچنان که بسياري از اديان ذرّه ذرّه دگرگون مي شود، اين مذاهب نيز ذرّه ذرّه تغيير يافته است. و اکنون بت پرستي و زنارداري و آتش پرستي مانده است. (7)
خويشتن در فکن به زورق دين
که از ين ره رسي به علييّن (8)
دين ندارد کسي که اندر دل
مر و را (10) نيست مغز دل حاصل
پاره اي گوشت نام دل کردي
دل تحقيق را بحِل کردي (11)
دين ز دل خيزد و خرد ز دماغ (12)
دين چو روز آيد و خرد چو چراغ
آفتابي بيايد انجُم سوز
به چراغ تو شب نگردد روز (13)
آن چنان دل که وقت پيچاپيچ (14)
جز خداي اندرو نباشد هيچ (15)
تمثيل: اي دوست اگر فرض کنيم که عاقلي بود که هرگز جهودان و ترسايان و مسلمانان را نديده بود، و نام موسي و عيسي و محمد (صلي الله عليه و آله) نشنيده بود، چون از او پرسيم که جهودي بهتر است يا ترسايي يا مسلماني؟ لابد گويد: جهودي چه بود؟ و ترسايي و مسلماني چه بود؟ زيرا که مقتضاي عقل سليم اين بود. و اگر گوييم که موسي و عيسي و محمد سه آدمي بودند که خلق را به خدا دعوت کردندي، نپذيرد. و اگر گوييم موسي پيش از هر دو بود، و محمد پس از هر دو، از اينجا هم حکمي به پذيرش نکند.
نکته: اي عزيز! هرچه مرد را به خدا رساند اسلام است، و هرچه مرد را از راه خدا باز دارد کفر است. کفر و اسلام دو حال است که از آن گريز نيست؛ مادام که با خود باشي. اما چون از خود خلاص يافتي، کفر و ايمان نيز اگر تو را جويند در نيابند.
در بتکده تا خيال معشوقه ماست
رفتن به طواف کعبه، ازعقل (16) خطاست.
گر کعبه ازو بوي ندارد کنش (17) است.
با بوي وصال او کنش کعبه ماست. (18)
توصيه: نبايد مسلماني را به دليل گناهي که با توبه پاک مي شود کافر بداني، مگر در مورد منافقان که خدا در قرآن فرموده است: «همانا منافقين در مرتبه پايين تر از آتش دوزخ قرار دارند» (19)
نکته: اي دوست! بدان که اهل معرفت مدت ها در ميان علما و حکما و اهل تصوف و اهل وحدت بوده اند. و در ميان هر قومي که بوده اند آن قوم گفته اند که آنچه حق است با ماست و ديگران بر باطل اند. اهل معرفت با خود انديشه کردند که چگونه هر قومي برخلاف ديگري مي گويد، پس نمي تواند همه حقّ باشند، از آن جهت که در حق اين همه اختلاف نيست. حق آن است که از پيامبر بگويند و از او پيروي کنند و از رأي و عقل خود نگويند. (20)
پيامبر خاتم و دين آخرين
پي نوشت:
1- طالب: جوينده، پوينده راه حق.
2- ريش: مجروح، مضطرب، پريشان
3- رهي: غلام، بنده، اينجانب
4- تمهيدات، ص 22.
5- نامه هاي عين القضات همداني، ج2، ص 297.
6- زنار: ريسماني به زخامت انگشت که از ابريشم بافند و مسيحيان بر کمر مي بستند زنارداري : زنار بستن، مسيحيت.
7- همان، ج2، صص 301 و 302.
8- زورق: قايق، کشتي کوچک.
9- عليّين: طبقه بالايين بهشت
10- مرو را: او را.
11- دل تحقيق: دل معرفت جو، دل عارف، بحل کردن: رها کردن
12- دماغ: مغز
13- با چراغ خرد ناپخته تو تاريکي هاي جهل روشن نمي شود، به آفتاب دين نياز است که نور خردها در پرتو نورش گم مي شود.
14- وقت پيچاپيچ: وقت گرفتاري
15- خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه) ص122.
16- از عقل: از روي عقل، عقلاً.
17- کنش: کنشت يا کنِشت: معبد يهوديان.
18- تمهيدات، ص25
19- نساء: 145؛ چراغ راه دينداري (بازنويسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه) صص 133 و 134.
20- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل)، ص136
21- متابعت: پيروي.
22- نصيحه الملوک، ص 13.