آیت الله مدرس و تغيير سلطنت (1)

مخالفت با تغيير سلطنت قاجاريه و نيز جمهوريت رضاخاني، از فصول برجسته و درخور توجه زندگي سياسي آیت الله مدرس است. منتقدين وي به طور ويژه بر اين نكته پاي مي فشرند كه ممانعت وي از تشكيل جمهوريت، تكوين و تكامل اين شيوه حكومتي را در كشور ما به تعويق انداخته است. محمد مدرسي، پژوهشگر تاريخ كه از ده سالگي پا به پاي
سه‌شنبه، 18 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیت الله مدرس و تغيير سلطنت (1)

آیت الله مدرس و تغيير سلطنت (1)
آیت الله مدرس و تغيير سلطنت (1)


 





 

گفتگو با محمد مدرسي
درآمد
 

مخالفت با تغيير سلطنت قاجاريه و نيز جمهوريت رضاخاني، از فصول برجسته و درخور توجه زندگي سياسي آیت الله مدرس است. منتقدين وي به طور ويژه بر اين نكته پاي مي فشرند كه ممانعت وي از تشكيل جمهوريت، تكوين و تكامل اين شيوه حكومتي را در كشور ما به تعويق انداخته است. محمد مدرسي، پژوهشگر تاريخ كه از ده سالگي پا به پاي ارجمندش، دكتر علي مدرس، به خواف و كاشمر و تمامي نقاطي كه ردي و اثري از شهيد مدرس يافت مي شد، سفر كرده و با علاقه، پيگير تحقيقات پدر بوده است. در گفت و شنود حاضر، اين جنبه از زندگي شهيد مدرس را مورد بازكاوي قرار داده است.

يكي از فصول قابل مطالعه در زندگي مدرس، نحوه مواجهه او با پديده تغيير سلطنت در مجلس پنجم و رفتارهاي او پس از اين رويداد و در مجلس ششم است. به طور مشخص منطق ايشان در مخالفت با تغيير سلطنت بر چه اصولي مبتني بود و ديدگاه وي با كساني كه آنها هم مخالف تغيير سلطنت بودند، از جنبه نظري و عملي چه تفاوت هايي داشت؟
 

براي اينكه فضاي دوره تغيير سلطنت را بهتر دريابيم بايد بگوييم كه تغيير سلطنت در تمام طول دوره دو ساله مجلس پنجم يعني از 22 بهمن 1302 تا 22 بهمن 1304، به تدريج مطرح و زمينه هاي آن فراهم شد. رضاشاه و دار و دسته نظامي اش فشار زيادي به احمدشاه مي آوردند كه حكم رئيس الوزرائي را براي او بگيرند و احمد شاه در آبان سال 1302 اين حكم را به او مي دهد و برادرش، محمد حسن ميرزا را وليعهد مي كند و راهي اروپا مي شود. رضاخان مترصد قدرت بيشتر بود و طبق اسنادي كه در حال حاضر در دست هست، از طرف انگليسي ها هم پشتيباني و هدايت مي شد. از همين زمان روزنامه هاي طرفدار رضاخان و انگليس كه روزنامه هاي ثابتي بودند كم كم مي نويسند كه ما احتياج به يك دولت مقتدر داريم،«و قاچار اقتدار ندارد و ما يك صدر اعظم مقتدر مي خواهيم.» و به اين ترتيب، فرمان صدراعظمي، سردار سپاه كه وزير جنگ بود، امضا مي شود. دو ماه مانده به عيد، يعني در بهمن ماه سال 1302، رضاخان مسئله جمهوري را مطرح مي كند و روزنامه ها و طرفدارانش هم اين مسئله را دنبال مي كنند. مسئله جمهوريت در تاريخ ايران خيلي مهم و پيچيده است، به طوري كه براي شناخت آن، بايد بتوانيم خودمان را در آن مقطع تاريخي قرار بدهيم، به خاطر اينكه خيلي ها بعد از هشتاد سال كه به موضوع نگاه مي كنند، از ما مي پرسند كه چرا مدرس با جمهوريت مخالفت كرد ؟ اگر آن زمان جمهوري مي شديم، حكومت هاي جمهوري كه پشت سر هم تشكيل مي شدند، به تدريج بهتر مي شدند و بالاخره جمهوري در جامعه ما يك سابقه عميقي پيدا مي كرد، اما مسئله اين است كه در آن زمان منورالفكر ها و سياسيوني كه تعداد آنها هم زياد نبود، به تجربه متوجه شده بودند كه رضاشاه در پي كسب بالاترين قدرت يعني پادشاهي است. ما مي بينيم كه مرحوم عشقي كه در همين كشمكش و تغيير سلطنت كشته شد، ذاتاً جمهوريخواه و طرفدار جمهوري بود، ولي با جمهوري رضاخاني مخالفت كرد، چون مي دانست كه اين يك ديكتاتوري است و در ادبيات آن روز هم، حتي قضيه به اين شكل مطرح بود كه آيا كسي طرفدار ديكتاتوري است يا طرفدار سلطنت مشروطه،يعني سلطنتي كه فعلا به دست قاجارها بود، سلطنت مشروطه تلقي مي شد و در مقابل آنها هم ديكتاتوري قرار داشت. حالا اگر ما را در موقعيتي قرار دهند كه بين يك سلطنت مشروطه و ديكتاتوري قهاري كه قرار بوده بعد از آن اوضاع خوب شود، تازه به فرض اينكه اوضاع بهتر هم مي شد كه نشد، آيا سلطنت مشروطه را انتخاب نمي كرديم؟ ما در دوران خودمان هم نمي توانيم بپذيريم كه يك نوع ديكتاتوري حاكم شود، به اميد اينكه بعدها شايد بهتر شود.

چون آن «شايد» ممكن است هيچ وقت محقق نشود.
 

بله، موضعگيري هاي سياسي سياستمداران مبتني بر مسائل روز است نه آينده.

پس مخالفين جمهوريت رضاخاني نه به دليل مخالفت با نظريه و تئوري جمهوريت كه با اين جمهوريت خاص كه افق تيره اي را جلوي چشم جامعه باز مي كرد، مخالفت مي كردند.
 

كاملا همين طور است. آنها حتي به آن جمهوري نمي گفتند و ديكتاتوري مي گفتند. بسياري از مبارزين واقعي، با جمهوريت موافق بودند، اما جمهوريت رضاخاني را قبول نداشتند. اكثريت قريب به اتفاق مردم هم همين طور. طرفداران رضاخان، نظامي ها و قزاق ها بودند و عده اي از بوروكرات هايي كه ادارات را در دست داشتند و قدرتمندان كه تعدادشان نسبت به بقيه مردم كه طرفدار سلطنت مشروطه بودند، خيلي كم بود و به همين دليل هم شكست خوردند. خيلي اسباب تعجب است كه مردمي كه در آن زمان غالبا بي سواد بودند، چقدر تجربه و شم سياسي بالايي داشتند كه با وجود آنكه از جريان مشروطه و آنچه كه محمد علي شاه با مجلس كرد، ده پانزده سال گذشته بود، كاملا به جريان ديكتاتوري رضاشاه، آگاه و طرفدار دربار قاجار بودند، در حالي كه آنها واقعا بي لياقت و بي كفايت بودند و مردم هم چندان خوبي اي از آنها نديده بودند، اما حاضر بودند كه همان دربار و همان شاه باشد، اما ديكتاتوري نظامي قوي اي كه رضاخان نماينده آن بود و استعمار انگليس وحتي روس كه به بي سيم مسكو معروف بود، از رضاخان و جمهوريت، پشتيباني كردند و انگليسي ها هم كه از ابتدا به همين شكل عمل مي كردند و مردم هم در قبال اين موضوع موضعگيري كردند.

اشاره كرديد به طيفي از نخبگان و روشنفكران كه به رغم جمهوريخواهي، با جمهوريت مطرح شده از سوي رضاخان مخالف بودند. اما بخش قابل توجهي از نخبگان و حتي علماي آن روز به دليل ترس از خطر تجزيه كشور و بي لياقتي دربار و قاجار براي تمشيت امور، عملاً جانب وضعيت موجود را گرفتند و مدرس در اقليت و انزوا قرار گرفت. به نظر شما منطق آنها براي پذيرش سلطنت رضاخان و تشكيل مجلس مؤسسان چه بود و چه زمينه هايي براي اين پذيرش وجود داشت؟
 

آنچه كه من در تاريخ ديده ام و به نظرم مي رسد. اين را نمي شود گفت پذيرفتند. اين واقعا چيزي بود كه با زور و قدرت قاهره اي كه رضاخان برقرار كرد، اعمال شد. براي بررسي اين مسئله، بايد از نظر تاريخي نگاهي به جريان داشته باشيم. عرض كردم كه طرفداران رضاشاه بين خودشان اين طور مطرح مي كردند كه تا نوروز 1303 رضاخان را به رياست جمهوري مي رسانند.

قبل از اينكه او را در قالب شاه مطرح كنند، در قالب جمهوريت مطرح كردند.
 

بله، رضاخان جمهوريت را مطرح كرده بود و روزنامه هاي طرفدار او مي نوشتند كه اين شاه بي لياقت، يعني احمدشاه كه فقط به فكر گردش و تفريح است، شايستگي اداره كشور را ندارد و ما بايد جمهوري را اعلام كنيم و رئيس جمهور مقتدري داشته باشيم. بعد ويژگي هاي جمهوريت را با توجه به جمهوري هايي كه در غرب بودن، بر مي شمردند و از آن طرفداري مي كردند. روشنفكران واقعي در مقابل اين جريان ايستادند و در روزنامه هايشان به طرفداري از مدرس مطالبي را نوشتند. اين روزنامه ها تحت عنوان «طرفداران اقليت» ناميده مي شدند، چون مدرس در دوره پنجم، ليدر اقليت مجلس بود و اين اقليت هم هفت هشت نفر بودند كه در همان دوره پنجم، در پايين ورقه استيضاح رضاشاه، اسامي آنها برده شده است. نتيجه به كارگيري قوه قاهره توسط رضاخان اين شد كه از همان هفت هشت نفر هم يكي دو نفر بيشتر با مدرس نماندند كه يكي ملك الشعراي بهار بود و بقيه طرفدار رضاشاه شدند. رضاخان در پايان دوره پنجم مجلس و در سال 1304، شاه شد. در سال 1303 رضاخان و طرفدارانش، فشار زيادي را در مورد طرح جمهوريت شروع كردند. رضاخان در مقام رئيس دولت، روزنامه هاي طرفدار اقليت را بست. به اقليت مجلس و مدرس به هيچ وجه در مجلس اجازه صحبت داده نمي شد و صداي آنها را خفه كرده بودند و هر گونه مخالفت با خودشان را به شدت سركوب مي كردند. مرحوم ميرزاده عشقي را كه روزنامه عصر جديد را بنيان گذاشته بود و در آن به رضاخان و جمهوريت حمله ميكرد و اشعاري عليه جمهوريت مي گفت، ترور كردند و به اين ترتيب، ساير قلم به دستان هم متوجه شدند كه موضوع جدي تر از آن است كه تصور مي كردند و يك كمي از فشاري كه روي رضاخان بود، كاسته شد. در نيمه بهار و تابستان سال 1303، بعد از ترور عشقي، قضيه سقاخانه پيش آمد و ماژور امبري را به قتل رساندند. قضيه از اين قرار بود كه شايع شد كه سقاخانه شيخ هادي معجزاتي دارد و شفا مي دهد. قنسولدار آمريكا در ايران دوربينش را برداشت و رفت كه از آنجا عكس بگيرد. عده اي تحريك كردند و مردم قنسول را دنبال كردند و او را به قتل رساندند. شگرد رضاخان اين بود كه هميشه بدون پروا، افراد را هر جا كه لازم مي ديد، مي كشت و بحران هاي مختلفي را پديد مي آورد و از آنها استفاده مي كرد، به همين دليل از قتل ماژور اولي استفاده و با اعلام حكومت نظامي، محيطي مشكل را براي مخالفان خود ايجاد كرد. در پي اين اقدام رضاخان،‌اقليت مجلس، او را استيضاح كرد. متن استيضاح را برايتان قرائت مي كنم:
«اينجانبان راجع به موارد ذيل از آقاي رئيس الوزرا استيضاح مي نماييم:
سوء سياست نسبت به داخله و خارجه
قيام و اقدام بر ضد قانون اساسي و حكومت مشروطه و توهين به مجلس شوراي ملي
تحويل ندادن اموال مقصرين و غيره به خزانه دولت در اين استيضاح براي اينكه كارهاي رضاخان براي مردم كاملا روشن بشود، مدرس روي اموالي كه رضاخان با كشتن رئيس ايلات و ثروتمندان، ضبط كرده بود، تكيه مي كند. از جمله اين افراد، اقبال السلطنه ماكويي بود كه بسيار ثروتمند بود و سكه هاي طلاي زيادي داشت و كلكسيون جواهراتش معروف بودند و رضاخان با كشتن او، ثروتش را تصاحب كرد. كساني كه استيضاح را امضا كرده بودند، عبارت بودند از : حائري زاده، عراقي، كازروني، مدرس، اخگر، ملك الشعراي بهار و سيد حسن زعيم. طرفداران رضاخان با شلوع كردن مجلس و ايجاد درگيري، استيضاح را به هم زدند و افرادي به دستور رضاخان به مجلس حمله كردند و در آنجا درگيري به وجود آوردند و اعضاي اقليت به محض خروج از مجلس، هر يك به طرفي متواري شدند و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و سخنگوي اقليت، ملك الشعراي بهار، در جلسه آمد و گفت كه، «ما تأمين جاني نداريم و اين عمل، بي احترامي به مجلس است و بايد فكري كرد.» به اين ترتيب به شكل رسمي و علني، بين مجلس و دولت سردار سپه درگيري آغاز شد.مردم به طرفداري از مجلس آمدند و روزهاي متوالي درگيري هايي در مجلس به وجود آمد و حتي مردم، رضاخان را در مجلس كتك زدند و به طرفش آجر پرتاب كردند و احياءالسلطنه بهرامي به تحريك تدين، در مجلس به گوش مدرس سيلي زد و آن سيلي باعث شد كه مردم به شدت تحريك شوند و به طرف مجلس بيايند و كار جمهوريت سردار سپه را يكسره كنند. يك شعري در روزنامه نسيم صبا در آن روزها چاپ شد كه من دو بيت اول آن را مي خوانم:
آواز جماعت هله آواز خدا داد
آن سيلي بي پير عجيب خوب صدا داد
آن سلطنت نيمه رمق را چه دوا داد
يك هاتفي از غيب مرا دوش ندا داد

مسلماً فائق آمدن بر امواج تبليغاتي سنگين كه طرفداران رضاخان براي تحمل جمهوريت به راه انداخته بودند، به يك نوع مديريت بحران از سوي مرحوم مدرس نياز داشت. بديهي است كه اين سيلي و بازتاب هاي آن هم در اين شكست، نقش داشته، اما استراتژي مدرس براي مديريت بحران ناشي از طرح جمهوريت كه ظاهر فريبنده اي هم داشت، چه بود؟
 

مدرس يك خط فكري را كه مبتني بر نظريه موازي وجودي است، دنبال و با رضاخان به هر طريق ممكن مخالفت مي كرد، چون مي دانست كه او فرد جاه طلبي است كه نظري جز كسب قدرت و جنايت نسبت به مردم ايران ندارد. اين را از قول مرحوم ميرزا علي كازروني، نقل كنم. او نماينده بوشهر و از مريدان مدرس بود كه بيشتر وقتش را در كنار مدرس و در خانه او سپري مي كرد و يادداشت هايي دارد كه بسياري از مسائل را روشن مي كند. من يكي از اين يادداشت ها را براي پاسخ به پرسش مي خوانم تا ديد مدرس نسبت به رضاخان روشن شود و معلوم گردد كه مخالفت مدرس با رضاخان بر سر چه موضوعي بوده است. ميرزا علي كازروني در يادداشت هايش نقل مي كند: «ديروز صبح علي الطلوع كه در منزل آشتياني بوديم و خدايار خان امير لشكر از طرف سردار سپه براي مدرس و آشتياني پيغام آورده بود، مدرس گفت،«افسوس كه اين قجرها غيرت ندارند، والا با اين كثرت تعدادي كه دارا مي باشند و با اين تمول سرشار و ضيا و عقاري كه اغلب آنها مالكند، اگر تصميم بگيرند و حميت داشته باشند، هر كداميك تف بيندازند، سردار سپه و دار و دسته اش غرق خواهند شد. شما از قول من به رضاخان بگوييد مقابل او همين مردم سست عنصر باشند، اتكا به انگليسي ها و كمك هاي خارجي لزوم پيدا نخواهند كرد اينها خودشان خودشان را خواهند خورد. من شنيده ام كه بعضي از شاهزادگان بلافصل كه احمد شاه به آنها محبت هاي بسيار نموده، در جفا با ارباب شما ساخت و پاخت كرده اند و من باب نشاني، ذكر نام ظهير الاسلام و فخر الدوله كفايت مي كند براي خلع قاجاريه، زحمت زيادي نخواهيد داشت.» خدايار خان در جواب گفت، «با اين وضع و دلايلي كه خودتان ذكر فرموديد، پس چرا به ارباب ما كمك نمي كنيد و بي جهت موجبات زحمت او را فراهم كرده ايد؟» مدرس در جواب گفت، «قاجاريه در ظرف صد و پنجاه سال با اين سرعت، تمول اندوخته اند و من با سلطان يا رئيس دولت مشروطه اي كه مقصد هدفش اندوختن مال و بردن بيت المال باشد، تا جان دارم مخالفت خواهم كرد. سردار سپه بيايد و يك جلسه با هم بنشينيم و حساب اموال اقبال السلطان ماكويي را بدهيم و ببينيم كه آن همه ظروف طلا و گاو و صندوق هاي مملو از سكه هاي بزرگ وكوچك طلا و هزارن هزار چيز ديگر كه ا اموال و مايملك او برده اند، چه شده و چه كسي آنها را تملك نموده و چطور سردار سپه در ظرف اين مدت قليل بومهن و رودهن را ابتياع كرده و باغ سعدآباد و پارك شهري را از كجا آورده. خود جنابعالي (يعني خدايار خان) و همقطاران ديگرتان اين املاك و دهاتي كه پشت سر هم مي خريد، پولش را از كدام كاسبي و تجارتي دست و پا كرده ايد ؟ پدر مرحوم شما كه جز يك شوشكه و يك قمه قزاقي چيزي نداشته. من به خود سردار سپه گفته ام، باز هم مي گويم و در آتيه نيز خواهم گفت و از هيچ كس هم نمي ترسم كه سردار سپه براي قشون و حميت مملكت، وجود بسيار ذيقيمتي است و در اين زمينه هر چه بخواهد با او كمك و مساعدت مي كنم، اما به درد زمامداري نمي خورد و دليلش همان است كه گفتم و ديگر اينكه تعبير قانون اساسي و رژيم كاري نيست كه بر حسب ميل و اراده اشخاص بتوان عملي نمود. اگر سردار سپه راست مي گويد و مقصودش خدمت به مملكت و جماعت است، پس چه عيبي دارد كه به همان وزارت جنگ قناعت كند و در اين زمينه هر اختيار ديگري هم ضرورت پيدا كند، من زمينه مساعد خواهم نمود، به شرط اينكه سردار سپه هوس تغيير قانون اساسي و توهين به آن را ندارند،بر سر كار خود باقي بماند و من و سردار سپه با هم صميميت و همكاري كنيم تا انشاءالله تعالي براي مردم حرجي حاصل شود.» مدرس بارها در سخنراني هايش در مخالفت شخصي ندارم. مشكل من، قدرت طلبي اوست و گرنه اگر او در پست خودش كه وزارت جنگ است، قناعت و براي ملت كار كند، من هم از او طرفداري مي كنم. او مي دانست كه اين فرد از قدرت طلبي خودش و اينكه مي خواهد شاه شود، دست نخواهد كشيد، اعم از اينكه به عنوان رئيس جمهور مدام العمر باشد و يا اگر نشد، قضيه را علني كند و شاه قاجار را كنار زند و با تغيير قانون اساسي، خودش شاه بشود. دليل اصل مخالفت مدرس با سردار سپه اين است و تا آخر عمر هم با او مبارزه مي كند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط