فلسفه در راستاي شناخت خدا و تعميق معارف دين(1)

تفکر عقلي و فلسفي در اثبات وجود خدا و فهم اساسي ترين معارف دين نقشي بي بديل و تعيين کننده دارد. موضوعات اساسي دين، مثل اثبات وجود خداي متعال و ضرورت نبوت و مشتمل بودن دين بر معارفي که براي رسيدن انسان به سعادت و کمال ضرورت دارد، از جمله مسائلي هستند که عقل مستقلا به آنها پي مي برد و تمام آنها، تنها از
شنبه، 22 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه در راستاي شناخت خدا و تعميق معارف دين(1)

فلسفه در راستاي شناخت خدا و تعميق معارف دين(1)
فلسفه در راستاي شناخت خدا و تعميق معارف دين(1)


 

نويسنده: احمد محمدي (*)




 

چکيده
 

تفکر عقلي و فلسفي در اثبات وجود خدا و فهم اساسي ترين معارف دين نقشي بي بديل و تعيين کننده دارد. موضوعات اساسي دين، مثل اثبات وجود خداي متعال و ضرورت نبوت و مشتمل بودن دين بر معارفي که براي رسيدن انسان به سعادت و کمال ضرورت دارد، از جمله مسائلي هستند که عقل مستقلا به آنها پي مي برد و تمام آنها، تنها از راه عقل اثبات مي شوند. بنابراين، شناخت عقلي و فلسفي يگانه پشتوانه ي اساسي ترين معارف دين است، به گونه اي که بدون استدلال هاي عقلي و فلسفي بخش اصلي دين از دفاع عقلي بي بهره مي ماند. بر همين اساس قرآن مردم را به تفکر و تعقل فرامي خواند. اين فراخواني، ابتناي معارف دين را بر استدلال هاي عقلي و فلسفي تأييد مي کند. بر اين اساس ادعاي مذهب تفکيک مبني بر اينکه شناخت معارف دين مبتني بر فطرت است و از تفکر و استدلال هاي عقلي و فلسفي بي نياز هستيم، سست و ناصواب است.
کليد واژه ها: استدلال هاي فلسفي، گزاره هاي برون ديني، گزاره هاي درون ديني، مذهب تفکيک، معرفت.

مقدمه
 

واژه ي فلسفه کم و بيش براي همگان آشناست و با شنيدن آن، جايگاه بلند فلسفه در ميان علوم انساني به ذهن تداعي مي شود. انديشه وران براي فيلسوف شأن و منزلت برتري قائل اند. واژه ي فلسفه از «فيلسوف» و فيلسوف از واژه ي يوناني آن «فيلاسوفوس» به معناي دوستدار علم و حکمت اقتباس شده است. فلسفه ابتدا بر همه ي علوم حقيقي اقتباس شده است. فلسفه ابتدا بر همه ي علوم حقيقي اقتباس شده است. فلسفه ابتدا بر همه ي علوم حقيقي مثل فيزيک و شيمي و... - در مقابل علوم اعتباري مثل لغت صرف و نحو و دستور زبان - اطلاق مي شد. (1) در قرون وسطي فلسفه مفهوم و قلمرو وسيع تري يافت، به نحوي که ادبيات و معاني نيز جزء فلسفه محسوب مي شد .(2) ولي امروز فلسفه به معناي معرفت هاي عقلي غير تجربي به کار مي رود.
در اين نوشتار برآنيم که رابطه ي فلسفه - به عنوان شناخت هاي عقلي - با معارف ديني و توقف معارف ديني بر شناخت هاي عقلي فلسفي را بررسي کنيم. قبل از ورود به بحث اصلي شناخت توضيح داده مي شود. واژه ي «شناخت»، معادل کلمه ي «معرفت»، کاربردهاي مختلفي دارد که عام ترين آنها مساوي با مطلق علم و آگاهي است و آن عبارت است از حضور خود شيء يا صورت جزئي يا مفهوم کلي آن نزد موجود مجرد. (3) علم آن حيث انکشاف حقائق و ظهور آنها براي عالم است بدون آنکه بين عالم و معلوم حجابي باقي ماند. (4) انسان در فرايند علم در پي کشف حقائق عالم وجود است و درصدد است تا از واقعيت امر آگاه شود. علم تمثل حقيقت شيء در نزد عقل است. (5) آن گاه که نفس به يک صورتي علم پيدا مي کند، حقيقت آن صورت و از جمله ذاتيات آن، که اختلاف و تخلف ناپذير است، در ذهن حضور به هم مي رسانند. (6) در نتيجه انسان به آن شيء شناخت پيدا مي کند. به نظر مي رسد معناي علم و شناخت روشن است و اين مطلب نيز روشن است که آن حقيقتي که انسان را بر شناخت قادر مي سازد، عقل است. خداي متعال عقل را به عنوان محبوب ترين و زيباترين مخلوق خودش بر انسان ارزاني داشت تا با شناخت حقايق عالم هستي - در حدي که مقدور اوست و در راستاي سعادت انسان نقش دارد - به موجودي برتر و در نهايت به مقام خليفه اللهي برسد. بنابراين، عقل در فرايند شناخت عنصري اصلي است و علم و معرفت نيز قائم به آن است.

چيستي عقل
 

هر انساني وجود عقل را در درون خود مي يابد و از آن شناخت اجمالي دارد. همه ي ما با علم حضوري وجود حقيقتي را در درون خود درک مي کنيم که به کمک آن امور مربوط به خود و پيرامون خود را در مي يابيم، در باب آنها تصميم مي گيريم و براساس آن عمل مي کنيم؛ اما تبيين چيستي و حقيقت آن شايد آسان نباشد. درباره ي چيستي و جايگاه عقل از حضرت امام رضا عليه السلام نقل شده است که فرمودند: «ان الله خلق العقل فقال له اقبل فاقبل و قال له ادبر فادبر، فقال و عزتي و جلالي ما خلقت شيئا احسن منک او احب الي منک بک آخذو بک اعطي»؛ (7) خداي متعال عقل را آفريد آن گاه به او فرمان داد جلو بيا، عقل اطاعت کرد؛ سپس فرمود برگردد، عقل برگشت؛ آن گاه خطاب به عقل فرمود: به عزت و جلالم قسم مخلوقي زيباتر و محبوب تر از تو نيافريدم و به استناد تو بندگان را مؤاخذه مي کنم و به آنها پاداش مي دهم. روشن است که عقل از آن جهت داراي چنين منزلت و جايگاهي است که به وسيله ي او علم و شناخت حاصل مي شود و ارزش انسان نيز به شناخت و معرفت است.

ارزش شناخت از نظر دين
 

در معارف ديني علم و شناخت از ارزشمندترين ويژگي هاي انسان شمرده شده است؛ بلکه ارزش انسان به مقدار دانش و شناخت او دانسته شده است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: «ارزشمندترين انسان ها کسي است که دانش او بيشتر باشد و پايين ترين آنها از نظر ارزش کسي است که دانش او کمتر باشد.» (8)
بديهي است در جهان بيني توحيدي - که غايت مندي بر تمام پديده هاي عالم سايه افکنده است - فقط علوم و معارفي ارزشمند و مثبت تلقي مي شوند که به طور مستقيم يا در نهايت در تکامل و رسيدن به سعادت و قرب الهي نقش داشته باشند. قرآن بر تحصيل اين علوم و معارف تأکيد مي کند: (الذين يذکرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفکرون في خلق السماوات و الأرض.) (آل عمران: 191) خدا کساني را که در همه ي حالات خدا را ياد مي کنند و در خلقت زمين و آسمان و زواياي عالم هستي مي انديشند، مي ستايد. هر تفکري در مخلوقات که به شناخت بيشتر و عميق تر مبدأ آفرينش منتهي شود، امري است که خدا بر آن تأکيد کرده است؛ زيرا هر قدر شناخت عميق تر باشد، عظمت خدا بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد و آمادگي روحي براي عبادت (فلسفه ي خلقت) بيشتر فراهم مي شود.
حال سخن در اين است که حيطه ي توان عقل در شناخت حقايق عالم هستي تا کجاست؟

محدود بودن قدرت عقل و شناخت
 

در قرآن و معارف ديني با همه ي تأکيدي که بر تفکر شده است و تفقه در دين به معناي جامع آن از مطلوب ترين امتيازات مؤمن موحد به شمار مي رود،‌ به دليل محدود بودن قدرت عقل، چنين نيست که انسان بتواند بدون کمک وحي بر اسرار همه ي آفرينش آگاهي يابد يا بتواند به همه ي آنچه در تکامل روحي و معنوي او نقش دارد شناخت پيدا مي کند. عقل، هم در حوزه ي حکمت نظري از دست يابي به رمز و راز همه ي واقعيات هستي عاجز است، هم در حوزه ي حکمت عملي در شناخت وظايف فردي و اجتماعي قادر نيست به همه ي امور و کارهايي که در رسيدن به کمال و سعادت حقيقي انسان نقش دارد شناخت پيدا کند که اگر چنين بود به وحي نياز نمي داشت. ابن سينا مي گويد: شناخت حقايق اشيا از توان عقل خارج است: «الوقوف علي حقائق الاشياء ليس في قدره البشر و نحن لا نعرف من الاشياء الا الخواص و اللوازم و الاعراض و لا نعرف الفصول المقومه لکل و احد منها الداله علي حقيقته بل نعرف انها اشياء لها خواص و اعراض، فاننا لا نعرف حقيقه الاول و لا النفس و لا الفلک و النار و الهواء و الماء و الارض و لا نعرف ايضا حقائق الاعراض»؛ (9) اطلاع از حقايق اشيا از قدرت بشر بيرون است و ما تنها خواص و لوازم و اعراض آنها را درک مي کنيم و فصول مقومه آنها، که بيانگر حقيقت آنهاست، از ما مخفي است، درباره ي آنها تنها مي دانيم اشيايي هستند که اين خواص و اعراض را دارند. (براي مثال) ما حقيقت خدا يا نفس يا فلک،‌ آتش، هوا، خاک را نمي دانيم، درباره ي اعراض نيز از حقايق آنها بي خبريم.
چون انسان در حوزه ي نظر از درک حقايق عالم عاجز است، در حوزه ي عمل نيز در شناخت وظايف خود و تشخيص اموري که او را سعادتمند مي کند يا کارهايي که ارتکاب آنها انسان را از رسيدن به کمال انساني باز مي دارد ناتوان است، و اين عجز معرفتي خود مهم ترين دليل بر ضرورت وحي است.

حجيت عقل
 

معناي اينکه عقل از شناخت حقايق عالم عاجز است و در نتيجه از شناخت آنچه در سعادت و تکامل انسان نقش دارد ناتوان است، اين نيست که عقل هيچ گونه حجيت و اعتباري ندارد؛ بلکه مقصود آن است که براي رسيدن به کمال انساني تعقل و شناخت عقلي شرط لازم است نه شرط کافي. عقل در آنچه خود مستقلا درک مي کند حجت است. براي مثال خود اين شناخت که عقل براي درک حقايق عالم و تشخيص آنچه در سعادت و کمال انساني نقش دارد و کافي نيست، يک شناخت عقلي است؛ يعني عقل اين ناتواني را درک مي کند و به آن اذعان دارد و براساس اين شناخت به ضرورت نبوت پي مي برد. نيز بر پايه ي همين شناخت مکلف است دعوت انبيا را بپذيرد و حجت بر عقل تمام است؛ بدين معنا که اگر نپذيرد خداي متعال او را مؤاخذه مي کند. عقل نيز با علم حضوري معلول بودن خود و فقر وجودي اش را درک مي کند. عقل نيازمندي جهان هستي را به آفريدگار حکيم و توانا به خوبي مي فهمد. عقل آنگاه که در مقام استدلال قرار مي گيرد نمي تواند غايت مندي آفرينش را نپذيرد. عقل در حوزه ي عمل نيز نياز خود را به راهنما و پيامبراني که او را در شناخت خوبي ها و بدي ها راهنمايي کنند که به خوبي درک مي کند. شناخت هاي مذکور از جمله شناخت هاي عقلي اند که عقل بي آنکه به تقليد نياز داشته باشد خود به آنها پي مي برد و مؤاخذه خدا از عقل، از چنين شناخت هاي عقل نشئت مي گيرد.
براي حجيت عقل در اين نوع شناخت ها نمي توان به گزاره هاي ديني استناد کرد؛ زيرا حجيت گزاره هاي ديني خود مرهون حجيت عقل است، چون تا عقل به حقانيت يک دين پي نبرد گزاره هاي آن دين نمي تواند الزام آور باشد؛ هر چند از باب تأييد مي توان گزاره هاي ديني را شاهد بر صدق فهم عقل گرفت. براي مثال درباره ي حجيت عقل مي توان آيه ي (و ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا) (اسراء: 15) را شاهد بر حجيت عقل در حوزه ي مستقلات عقليه گرفت؛ زايرسخن قرآن اين است که «ما مؤاخذه و عذاب نمي کنيم مگر آنکه پيش از آن اتمام حجت کرده باشيم» و يکي از موارد اتمام حجت آنجاست که عقل خود مستقلا مطلبي را درک مي کند.
بنابراين، عقل در اين بخش از شناخت ها حجت است؛ بدين معنا که عقل خود را در ترتيب اثر دادن بر آن ملزم مي داند. اما اينکه اين شناخت ها کافي نيست، به دليل آن است که باز خود عقل عجزش را در شناخت حقايق و راه تکامل و نياز به وحي الهي درک مي کند و خود را براي راهنمايي انسان کافي نمي داند. از طرف ديگر معارفي که در قالب گزاره هاي ديني بر او عرضه مي شود بدون اثباط منطقي عقل خود را در نپذيرفتن آنها معذور مي داند. بنابراين تمام گزاره هاي ديني به اثبات نياز دارند و اثبات گزاره هاي ديني به يکي از دو راه صورت مي گيرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* عضو هيئت علمي مؤسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره.
1. محمدتقي مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 26.
2. همان، ص 37.
3. همان، ص 151.
4. ميرداماد، القبسات، تحقيق مهدي محقق، ص 417.
5. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 9، ص 219.
6. عبدالله جوادي آملي، رحيق مختوم، بخش چهارم، ج 1، ص 127.
7. محمدبن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 1، ص 28.
8. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 163.
9. ابن سينا، التعليقات، ص 34.
 

منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط