ادراکات از ديدگاه هيوم(1)

ديويد هيوم از برجسته ترين فيلسوفان تجربه گراي غرب است که با تقسيم ادراکات به انطباعات و تصورات، تجربه ي حسي را منبع اصلي کسب معرفت قابل اطمينان دانست. ديدگاه هيوم در اين خصوص گرانيکاه نظريه ي او در معرفت است و در ساير تعاليم فلسفي او تأثير اساسي دارد؛ نظير رأي او در باب عليت، که موجب شهرت وي در فلسفه
شنبه، 22 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادراکات از ديدگاه هيوم(1)

 ادراکات از ديدگاه هيوم(1)
ادراکات از ديدگاه هيوم(1)


 

نويسنده: حميدرضا ورکشي (*)




 

چکيده
 

ديويد هيوم از برجسته ترين فيلسوفان تجربه گراي غرب است که با تقسيم ادراکات به انطباعات و تصورات، تجربه ي حسي را منبع اصلي کسب معرفت قابل اطمينان دانست. ديدگاه هيوم در اين خصوص گرانيکاه نظريه ي او در معرفت است و در ساير تعاليم فلسفي او تأثير اساسي دارد؛ نظير رأي او در باب عليت، که موجب شهرت وي در فلسفه است. همچنين آراي او درباره ي جوهر جسماني و نفس و مفاهيم کلي و در نهايت علم مابعدالطبيعه. بر همين نظريه مبتني است. آرا و انديشه هاي هيوم تأثير شگرفي بر فلسفه و معرفت شناسي در غرب داشته است. اين نوشتار با رويکرد نظري، به نقد و بررسي ديدگاه او درباره ي ادراکات مي پردازد.
کليد واژه ها: هيوم، ادراکات، انطباعات، تصورات، جوهر، نفس، عليت.

مقدمه
 

ديويد هيوم فيلسوف اصالت تجربي و کسي است که در حق او گفته اند همه ي لوازم منطقي نظريه ي اصالت تجربه را به دست داده است. او نخستين فيلسوفي است که مابعدالطبيعه را به طور مطلق رد کرد. هيوم مانند دو فيلسوف تجربه گراي پيش از خود، يعني لاک و بارکلي، تجربه ي حسي را منبع اصلي کسب معرفت قابل اطمينان مي دانست. او با مهارت فلسفي و هوشياري خاص خود، مکتب حس گرايي را تا نهايت مرزهاي خود پيش برد. (1) او شک گرايي را نيز تا نهايت مرزهاي خود پيش برد، به گونه اي که او را وارث شک گرايي يوناني مي دانند. (2) عمدي بودن شکاکيت هيوم محل نزاع است، اما بي گمان شکاکيت نتيجه ي منطقي آراي اوست. (3)
بر اين اساس ضرورت احساس شده تلاش نوشتار حاضر بر آن است که به تبيين ادراکات از ديدگاه هيوم و تأثيرش بر ديگر آراي وي پرداخته و به گونه اي مستدل ديدگاه و آراي او را نقد نمايد.

ادراکات
 

منشأ تصورات
 

نزاعي که بين فيلسوفان عقل گرا و تجربه گرا در بحث معرفت در فلسفه ي جديد وجود دارد، عمدتا مربوط به مبحث منشأ تصورات است. نزاع بر سر اين است که آيا همه ي تصورات ما از حس و تجربه به دست آمده يا نه يک سلسله تصورات فطري يا معقولات فطري هم وجود دارد. نظر هيوم در خصوص منشأ تصورات گرانيکاه نظريه ي او در معرفت است و در ساير تعاليم فلسفي او تأثير اساسي دارد؛ نظير رأي او در باب عليت، که موجب شهرت وي در فلسفه است. همچنين آراي او درباره ي جوهر جسماني و نفس و مفاهيم کلي و در نهايت علم مابعدالطبيعه. همگي بر همين نظريه مبتني است.

انطباعات و تصورات
 

هيوم همه ي محتويات ذهن را ادراک مي نامد. وي همه ي ادراکات ذهن را به دو دسته يا دو نوع انطباعات و ايده ها يا تصورات تقسيم مي کند. منظور هيوم از «انطباعات» داده هاي بي واسطه ي ادراک حسي (ظاهري يا باطني) است. اين ادراکات اعم از ادراکات به حس ظاهري مانند آگاهي ناشي از ديدن يا شنيدن و... و ادراکات به حس باطني مانند آگاهي از درد و احساس غضب و محبت و... است. اين نوع ادراکات صرفا در هنگام تماس و مواجهه مستقيم حواس با مدرک حسي ايجاد مي شود.
اما تصورات يا ايده ها، نسخه ها و صورت هاي خفيف و کمرنگ انطباعات اند، بدين صورت که پس از قطع ارتباط مستقيم حسي فاعل شناسا با شيء مدرک، صورت ضعيف آن شيء به کمک حافظه يا متخليه باقي مي ماند که هيوم آن صورت کمرنگ و ضعيف را تصور يا ايده يا فکر ناميده است. با مثال هايي مي توان مطلب را بيشتر توضيح داد. هنگامي که چشمان خود را مي بندم، اگر پيش از آن به اتاقم نگريسته باشم و آن گاه به آن بينديشم تصوراتي که حاصل مي کنم، از بازنمودهاي دقيق انطباعات من است. (4)

تفاوت انطباعات و تصورات
 

هيوم تفاوت بين انطباعات و تصورات را بر حسب وضوح توصيف مي کند؛ بدين معنا که تفاوت آنها را در درجات روشني شان در ذهن مي داند. ادراکاتي که روشني بيشتري دارد، انطباع ناميده مي شود و تمام احساسات، و عواطف و انفعالاتي را که در نفس آدمي پديد مي آيد، در بر مي گيرد. صور خفيف اين انطباعات را در ذهن تصورات مي گويند. (5) به اعتقاد هيوم جز موارد استثنايي مانند حالات تب و جنون و... هميشه انطباعات از تصورات نيرومندتر و واضح ترند. اما با وجود اين روشن ترين تصورات از محوترين احساس و انطباع فروتر است. (6)
او معيار ديگري را نيز براي بازشناسي انطباعات از تصورات بيان مي کند (7) و آن عبارت است از اينکه ما قادر به درک دو عنصر يا مقوله ي متفاوت هستيم: ابتدا برداشت هاي حسي که به صورت اوليه و ابتدايي اند و پس از آن ايده هايي که از طريق تداعي برداشت هاي ما در سايه ي برداشت هاي مشابه قبلي پديد مي آيند. (8) پس داده هاي بي واسطه ي تجربه و احساس را انطباع مي نامند و برداشت هاي مشابه از داده هاي حسي پس از انقطاع حاس از محسوس را تصور مي نامند.
از نظر هيوم ادراکات - اعم از ايده ها و انطباعات - به بسيط و مرکب تقسيم مي شوند. مثلا ادراک يا پاره رنگ سرخ انطباعي بسيط، و صورت متخيل همين پاره رنگ سرخ تصوري بسيط است. اما اگر از بالاي تپه اي به شهر نگاه کنيم، در آن صورت يک انطباع مرکب از آن شهر به دست مي آيد؛ زيرا شهر مرکب از برج ها، ساختمان ها، خيابان ها، کوچه ها و جز اينهاست و هنگامي که به آن شهر مي انديشيم، تصوري مرکب از آن شهر خواهيم داشت. (9)
وي مي گويد: تصورات و انطباعات، هميشه مطابق يکديگرند (10) و نيز مي گويد: هر تصور بسيط، داراي تأثري بسيط است که با آن همانند است. (11) به نظر مي آيد قوه ي خيال آدمي پايبند واقعيت نيست و از هر چيزي نامحدودتر است و حتي در اختيار خود انسان هم نيست و مي تواند به ماوراي عالم واقع پرواز کند و چيزهايي بيافريند که در طبيعت يافت نمي شود، با اين حال اگر آنچه را ساخته ي قوه ي خيال است به اجراي آن تجزيه کنيم، در مي يابيم تصوراتي هستند بسيط که از انطباعات متناظر با خود استنساخ شده اند. هنر قوه ي خيال فقط ترکيب همين تصورات بسيط است و نمي تواند چيزي بيافريند که انسان هيچ انطباعي از آن نداشته باشد. کوه زرين، اسب بالدار، درياي جيوه و امثال اينها همه امور مرکبي هستند که قوه ي خيال، آنها را از ترکيب تصوراتي بسيط که حاصل انطباع اند، ايجاد کرده است.
بنابراين او معتقد است پس از تجزيه و تحليل مرکب ها به بسايط، هر تصوري بايد به انطباعي باز گردد؛ چون در غير اين صورت آن تصور ساخته ي ذهني است و کاشف از خارج نخواهد بود. (12)

انطباعات احساس و بازتابي
 

انطباعات از نظر هيوم به دو دسته تقسيم مي شوند: 1. انطباعات احساس؛ 2. انطباعات بازتابي. انطباعات احساس، داده هاي بي واسطه ي حواس ظاهري و باطني اند و منشأ پيدايش اين نوع انطباعات تاثير وتاثر حسي است ، در حالي که انطباعات بازتابي، بازتاب به ياد آوردن يا احضار يک تصورند که آن تصور خود از انطباعي حسي گرفته شده است، ولي از چنان نيرو و تأثيري برخوردار است که منشأ پيدايش يک انطباع ثانوي در درون ما مي شود که آن را «انطباعات بازتابي» مي شماريم. هيوم در اين باره چنين مي گويد: انطباعات هم به دو دسته تقسيم مي شوند: انطباعات احساس و انطباعات بازتاب. قسم اول به لحاظ اصل و ريشه، از علل ناشناخته، در ذهن پديد مي آيد و دومي تا حد زيادي، به ترتيب زير از تصورات ما ناشي مي شوند، يک انطباع نخست به حواس ما بر مي خورد و سبب مي شود که گرما، سرما، تشنگي، گرسنگي با فلان نوع لذت يا الم را احساس کنيم. ذهن از اين انطباع نسخه اي مي گيرد که پس از متوقف شدن انطباع باقي مي ماند و ما آن را تصور (ايده) مي ناميم. اين تصور لذت يا الم وقتي به نفس باز مي گردد انطباعات تازه لذت و کراهت، اميد و بيم، توليد مي کند که مي توان آنها را به معناي دقيق، انطباعات بازتاب ناميد؛ زيرا که از آن نشئت گرفته اند. همين ها هم باز با حافظه و تخيل نسخه برداري شده، به صورت ايده در مي آيند که شايد همين ايده باز خود، انطباعات و ايده هايي توليد کند. (13)

استدلال هيوم بر تحليلش از منشأ تصورات
 

در نظر هيوم، آنچه گفته شد، يعني مسبوق بودن همه ي تصورات به انطباعات امري است روشن و دريافت آن به هيچ رو به قوه ي دقيق يا استعداد فلسفي نياز ندارد. هيوم براي اين امر، با وجود آنکه مي گويد بديهي است، دو دليل اقامه مي کند:
در برهان اول از استقرا به دست آمده است، مي گويد: ما اگر افکار يا تصورات خود را - هر قدر پيچيده و مرکب باشند - تحليل کنيم، مي بينيم به تصورات بسيطي تجزيه مي شوند که هر يک از آنها نسخه ي يک احساس سابق اند. حتي تصوراتي که در وهله ي اول بسيار دور از اين منشأ به نظر مي آيند، پس از بررسي دقيق معلوم خواهد شد که ناشي از آن اند. مثلا تصور خدا به معني موجود عاقل، حکيم و خير نامتناهي ، از تأمل در ذهنيات خودمان و افزايش صفات خير و حکمت تا درجه ي نامتناهي حاصل شده است. دامنه ي اين جست و جو را مي توانيم تاهر جا که مي خواهيم بگسترانيم. ولي همواره خواهيم ديد که هر تصوري را که بررسي مي کنيم، نسخه ي انطباعي است از احساس شبيه خود. بعد مي افزايد: هر که موافق ما نيست مورد نقضي عرضه کند. (14)
برهان دوم هيوم نيز قوي تر از برهان اول نيست؛ چه آن نيز حاصل تجربه است. او مي گويد: اگر فردي به سبب نقص يکي از حواس خود از نعمت آن حس محروم باشد، از تصورات مربوط به آن حس نيز محروم خواهد بود. شخص نابينا مفهوم رنگ و شخص ناشنوا مفهوم صوت را درک نمي کند و همين که نقص آنها مرتفع و باب آن حواس باز شود، تصورات مربوط به هر يک وارد ذهن آنها خواهد شد. همين طور است حکم اشيايي که تاکنون هيچ يک از حواس مارا تحريک نکرده و بر آنها عرضه نشده اند. يعني ما تصوري از چنين اشيايي نداريم؛ مثل زنگيان آفريقا که تصوري از شراب ندارند. مطلبي که ذکر شد در خصوص امور نفساني نيز صادق است. يعني مثلا فردي که به سبب سلامت نفس هيچ وقت احساس حسادت يا حقد نمي کند، تصوري هم از اين احساس ندارد، يا فرد خودخواه و خودپسند درکي از مروت و محبت ندارد. همچنين مي توان نتيجه گرفت ممکن است موجوداتي باشند با حواسي غير از حواس ما و در نتيجه با تصوراتي غير از تصورات ما؛ زيرا درک حواس آنها تنها از طريق عمل احساس ممکن است که چون ما آن حواس را نداريم آن عمل احساسي و ادراکي را هم نداريم و البته فاقد آن تصوراتي هستيم که از دروازه ي آن حواس وارد ذهن مي شوند. (15)

استثنايي از قاعده ي کلي منشأ تصورات
 

هيوم بعد از اقامه ي اين دو برهان مي گويد: قاعده ي کلي ما در مورد انطباعات و تصورات و برگشت هر تصوري به انطباع مخصوص به خود، فقط ممکن است در يک مورد صادق نباشد که در آن مورد تصوري حاصل شود که مسبوق به انطباع نباشد و آن اين است: همان طور که رنگ هاي گوناگوني که از راه چشم وارد ذهن مي شوند در عين شباهت از هم متمايزند و چنان که اصوات متعددي که از راه گوش وارد مي شوند در عين شباهت جدا از يکديگرند، همان طور هم مراتب مختلف از طيف يک رنگ به خصوص نيز با هم تفاوت دارند؛ زيرا اگر متفاوت نباشند، تمايز بين دو رنگ کاملا مغاير با هم نيز، از ميان خواهد رفت. حال فرض کنيم شخصي طي مدت سي سال انواع مختلف رنگ ها را ديده باشد غير از مرتبه ي خاصي از رنگ معيني مثلا رنگ کبود. اکنون اگر همه ي مراتب رنگ غير از همان مرتبه ي خاص را بر چشم او عرضه کنيم، وي جاي اين مرتبه ي خالي را احساس مي کند؛ چون مرتبه ي قبلي و مرتبه ي بعدي را مي بيند.
حال سؤال اين است که آيا شخص مفروض مي تواند به مدد قوه ي تخيل خود تصوري از مرتبه ي مفقود بسازد يا نه؟ به نظر من مي تواند و کم هستند کساني که بگويند نمي تواند. نتيجه ي اين آزمون آن است که پس تصوري هم وجود دارد که مسبوق به انطباع نباشد؛ اما اين مورد استثنا به قدري نادر است که قابل اعتنا نيست و چيزي از اعتبار اين اصل کلي کم نمي کند. (16)
هيوم تجربه گراي تمام عياري است که هر نوع ادراکي را که ريشه و اساسي در تجربه نداشته باشد، به رسميت نمي شناسد. اگر در ذهن ايده اي باشد که قابل بازگشت به انطباعي نباشد، تيغ وي آن ايده را بي معنا مي شمارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* دانشجوي کارشناسي ارشد مباني نظري اسلام، دانشگاه معارف اسلامي.
1. فاطمه زيبا کلام، سير انديشه فلسفه ي غرب، ص 136.
2. مصطفي مليکان، تاريخ فلسفه ي غرب، ج 3، ص 73.
3. ديويد هاملين، تاريخ معرفت شناسي، ترجمه ي شاپور اعتماد،‌ص 72.
4. فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه ي اميرجلال الدين اعلم، ص 281.
5. علي عسگري يزدي، شکاکيت «نقدي بر ادله»، ص 131.
6. فردريک کاپلستون، همان، ص 282.
7. علي عسگري يزدي، همان، ص 131.
8. فاطمه زيبا کلام، همان، ص 137.
9. فردريک کاپلستون، همان، ص 282.
10. همان، ص 281.
11. پل استراتون، آشنايي با هيوم، ترجمه ي زهرا آرين، ص 25.
12. سيدمحمد حکاک، «نقد نظريه هيون در باب منشأ تصورات براساس حکمت متعاليه»، قبسات، ش 20، ص 95.
13. فردريک کاپلستون، همان، ص 283 - 284.
14. سيد محمد حکاک، تحقيق در آراء معرفتي هيوم، ص 44.
15. همان، ص 45.
16. فردريک کاپلستون، همان، ص 283.
 

منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط