حضور بهائيان پس از کودتا28 مرداد(3)
(دوره رضاخان)
کارگزار فرقه بهائيت در مطبوعات عصر پهلوي
ستار لقايي در سال 1323 در روستايي به نام «دوغ آباد» از توابع شهرستان تربت حيدريه به دنيا آمد.
پدر «ستار لقايي» در پيروي از اين فرقه تعصب بسيار داشت و بر همين اساس مراقبت فراواني به خرج مي داد تا فرزندانش را بهايي معتقد و متعصب بار آورد.
«ستار لقايي» در گفت و گويي با نگارنده از فشار شديدي که در سال هاي کودکي و از سوي پدر و خانواده اش براي فراگيري اصول فرقه ضاله بهائيت بر او تحميل شده بود، سخت گله مي کرد و به طور تلويحي و در قالب خاطرات از سخت گيري هاي پدر و يا خشونت معلم کلاس اخلاق بهائيت سخن مي گفت. البته از برخي از برنامه ها و عياشي و خوشگذراني دوران نوجواني و رفتن به «حديقه»(54) نيزگفتني ها داشت، چون بهائيان در «لجنه»ها و مراسمي که در «حديقه» برپا مي شد، به صورت آزاد شرکت مي کردند. لقايي در گپ و گفت هاي دوستانه و خالي از اغيار به خود من گفت که نخستين ارتباطات آلوده و هرزه گي هايش با دختران را در جريان همين مراسم تجربه کرده است.
پدر ستار در مراقبت فرزندانش در مسير بهائيت، از هيچ کوششي فروگذار نمي کرد. به همين سبب وقتي ستار لقايي در کنکور سراسري قبول شد و براي ادامه تحصيلات راهي تهران شد، پدرش با تکيه بر قدرت مالي، خانه اي دوطبقه در تهران خريداري کرد و براي اينکه ستار در تماس نزديک با بهائيان باقي بماند، يک طبقه از اين خانه را به خانواده يکي از بستگان نزديک که آنها هم بهائياني شديدا متعصب بودند، واگذار کرد و اين خانواده، مراقبت خاصي را در جهت کنترل عقايد او به خرج مي دادند.
وي از آغاز نوجواني علاقه اي خاص به ادبيات، خصوصا به قصه نويسي داشت و به صادق هدايت و فرانتس کافکا علاقه مند بود. برهمين اساس اغلب دست به قلم مي برد و صفحاتي را با نام داستان سياه مي کرد و از آنجا که قدرت و توان مالي داشت، منتظر چاپ اين نوشته ها در مطبوعات و روزنامه ها نمي شد، بلکه شخصا پول خرج مي کرد و نوشته هاي خود را به صورت کتاب در تيراژ محدود منتشر مي ساخت.
تنها کتابي که از او در آن ايام به اصطلاح مطرح بود، داستاني به نام گرفتار بود که به سبک و سياق کارهاي صادق هدايت و با اقتباس از يک نويسنده بهايي ديگر به نام امير گل آرا - مدير اسبق آگهي هاي روزنامه کيهان - نوشته بود. اين قصه معجون عجيبي بود که به لعنت خدا هم نمي ارزيد.
دومين کتاب ستار لقايي، «صديقه از خورشيد» نام داشت که آن را پس از دلبستگي به يکي از دختران موزيسين عضو ارکستر سمفوني تهران نوشت و انتشار داد.
اين تازه وارد در عرصه مطبوعات به سرعت از هيئت هاي تحريريه مجلات و روزنامه ها سردرآورد و زودتر از آنچه تصور مي شد، به دبيري سرويس هاي مختلف جرايد و سردبيري مجلات رسيد.
در آن زمان ايرج نبوي يکي از قدرتمندترين کارگزاران مطبوعات بود و از زمان مرگ علي جواهر کلام (55)، مجلاتي چون فردوسي و بامشاد و خوشه و تهران مصور با نظارت فائقه او منتشر مي شدند. نبوي مدتي هم مدير کل مطبوعات بود. دفتر کار او در ميدان هفت تير کنوني، ابتداي خيابان کريم خان قرار داشت و نويسندگاني چون بيژن خرسند و جمشيد ارجمند، براي وي کار مي کردند. عباس پهلوان (56)، احمد شاملو (57) و حسين سرفراز نيز همگي از لحاظ اداري و تشکيلاتي زير مجموعه نبوي بودند و با موافقت او به سردبيري مجلات فردوسي، خوشه، خواندنيها و تهران مصور منصوب شده بودند.
ستار لقايي در ابتداي ورود به صحنه مطبوعات، نويسنده اي معمولي به نظر مي رسيد. اما درگيري و نبرد قدرت او با ايرج نبوي نشان داد که او از موقعيتي مستحکم و برتر برخوردار است و صريحا از سوي محافل و کانون هاي قدرت حمايت مي شود.
ايرج نبوي، پس از مذاکرات فراوان، حسين سرفراز را که سردبير مجله خواندنيها بود، به عنوان سردبير به مجله «تهران مصور» فرستاد. در همين ايام ستار لقايي که از چند ماه پيش وارد فعاليت هاي مطبوعاتي شده بود، به اين نشريه آمد و زير نظر حسن شهرزاد به عنوان خبرنگار سرويس ادب و هنر مشغول به کار شد. اما هنوز حدود دو سه ماه از آغاز همکاري او با اين مجله نگذشته بود که ناگهان عبدالله والا،(58) صاحب امتياز و مدير مسئول تهران مصور اعلام کرد که ستار لقايي به سردبيري تهران مصور منصوب شده است و از مسئولان چاپخانه تهران مصور خواست تا در مورد مطالب و محتويات اين مجله دستورات لقايي را اجرا کنند.
پيوند ستار لقايي با کانون هاي قدرت رژيم پهلوي آن قدر مستحکم بود که ايرج نبوي مخالفت با او را به صلاح خود ندانست و در حالي که اعضاي قديمي مطبوعات انتظار داشتند اين دو نفر دشمن يکديگر باقي بمانند، نبوي با لقايي سازش کرد و آن دو بزودي در شمار نزديک ترين دوستان و مشاوران يکديگر درآمدند؛ به طوري که وقتي ايرج نبوي به مناسبت برگزاري جشن هاي دو هزارو پانصد ساله شاهنشاهي ماموريت يافت تا روزنامه ويژه اي انتشار دهد، «ستار لقايي» را به عنوان دستيار اصلي خود انتخاب کرد. لازم به ياد آوري است که اين روزنامه پر تيراژترين نشريه ايراني تا آن زمان بود که هر روز معادل مجموع تيراژ کل مطبوعات تهران و کليه شهرستان ها، منتشر مي شد و به عنوان ضميمه و همراه کليه روزنامه ها و هفته نامه ها و ماهنامه ها و فصلنامه هاي ايران و به صورت رايگان توزيع مي شد.
اين نشريه که تنها به ستايش از خاندان پهلوي و تبليغات پيشرفت هاي ايران در دوره پهلوي ها مي پرداخت، در 104 شماره پياپي منتشر شد وآن چنان بودجه هنگفتي در اختيار داشت که به صورت بارز و نماياني وضع مالي دست اندرکاران آن را تغيير داد. لقايي از اين زمان به بعد در شمار قدرتمندان مطبوعات ايران قرار گرفت. او در جريان انتشار اين روزنامه و رفت وآمد به دفتر ايرج نبوي با افرادي همچون شاپور زندنيا (59) و نجفقلي پسيان آشنا شد. لقايي از رهگذر اين گونه آشنايي ها، خود را هر چه بيشتر به کانون هاي قدرت موجود در هرم حاکميت پهلوي نزديک مي کرد. درآن ايام شاپور زندنيا و نجفقلي پسيان، مشاور فرهاد نيکوخواه، رئيس گروه مشاوران مطبوعاتي امير عباس هويدا - نخست وزير - بودند.
ذکر اين نکته ضروري است که فرهاد نيکوخواه بهايي را نيز تا قبل از زمامداري هويدا هيچ يک از اهالي مطبوعات نمي شناخت و اصولا هيچ گونه سابقه همکاري با جرايد را نداشت.
با زمامداري هويدا، «فرهاد نيکوخواه» در مدار رشد قرار گرفت و مدتي قائم مقام شهردار تهران شد. پس از آن به رايزني مطبوعاتي ايران در ايتاليا منصوب شد و چند سالي را در رم گذارند. وي پس از بازگشت از اين ماموريت، به اداره انتشارات راديو انتقال يافت و سرپرستي بخش تهيه تفاسير سياسي را بر عهده گرفت و بعد از آن مشاور مطبوعاتي و معاون وزير اطلاعات شد. فرهاد نيکوخواه پس از چند سال به نخست وزيري منتقل شد و به عنوان مشاور مطبوعاتي نخست وزير به کار پرداخت.(60) او تا پايان نخست وزيري امير عباس هويدا عهده دار اين سمت بود و اجراي سياست هاي تدوين شده براي مطبوعات ايران را کنترل مي کرد. زماني که امير عباس هويدا وزير دربار شد، فرهاد نيکوخواه را با خود به اين وزارتخانه برد و او را به عنوان مشاور عالي در امور مطبوعاتي وزارت دربار معرفي کرد.
بسياري از دولتمردان رژيم پهلوي تهيه و تدوين نامه توهين آميز نسبت به حضرت امام «قدس سره» با امضاي رشيدي مطلق در روزنامه اطلاعات مورخه 17 / 10 / 1356 را که موجب روشن شدن موتور انقلاب و فروپاشي رژيم پهلوي شد از اقدامات نيکوخواه مي دانند. او پس از جلب موافقت هويدا اين نامه را در اختيار داريوش همايون، وزير اطلاعات کابينه جمشيد آموزگار گذاشت و وي را مکلف ساخت تا آن را در جرايد ايران چاپ کند.
زماني که حزب رستاخيز ايجاد شد، دکتر زرنگار قائم مقام هويدا در امور انتشارات حزب، طي حکمي ستار لقايي را به عنوان مشاور خود منصوب کرد و او را مسئول سازماندهي نشريات و مجلات متعدد اين حزب قرار داد.
ستار لقايي در زمره نويسندگاني بود که به مراکز قدرت رژيم وصل بود و سعي در پنهان ساختن اين امر هم نداشت. او رابطه بسيار خوبي با متوليان امور مطبوعاتي رژيم داشت و افزون بر ارتباط صميمانه و نزديک با فرهاد نيکوخواه، در شمار ياران ايرج آرين پور (معاون وزير اطلاعات)، عطاالله تدين (مدير کل مطبوعات و معاون بعدي وزير) و دکتر زرنگار (مديرکل اسبق مطبوعات و معاون انتشاراتي دبير کل حزب رستاخيز) بود.
از خانه هايي که به دستور امير عباس هويدا در کوي خبرنگاران براي اعضاي سنديکاي خبرنگاران و نويسندگان ساختند، يک باب آپارتمان دو خوابه هم نصيب ستار لقايي شد. او بعدها از شرکاي پرويز اصفهاني (61) شد.
به اين نکته هم بايد اشاره کنم که ستار لقايي يک سفر چند ماهه به فلسطين اشغالي رفت و پس از بازگشت از اين سفر بود که رشد برق آساي او در عرصه مطبوعات و رسانه هاي نوشتاري رژيم آغاز شد.
ستار آدم خوش زباني بود و روابط عمومي اش خوب کار مي کرد. به همين سبب با تمام گروهها و محافل موجود رابطه و رفاقت داشت. به طور مثال هم عضو کانون نويسندگان بود و هم عضو سنديکاي خبرنگاران مطبوعات. او هم براي روزنامه حزب ايران نوين مطلب مي نوشت و هم با روشنفکران منتقد دولت دوستي داشت.
ستار لقايي ارتباط بسيار نزديکي با «ر. اعتمادي » [رجبعلي اعتمادي] سردبير مجله جوانان داشت و به طور کلي يکي از مشاوران اصلي او به حساب مي آمد. در آن زمان مجله جوانان، فعال ترين نشريه اختصاصي جوانان بود که پشتيباني وسيع دولت و کمک مالي بهائيان و به صورت اعطاي آگهي هاي بزرگ يک يا دو صفحه اي به صورت عکس يا «پرتره»هاي چهار رنگ و يا رپرتاژ آگهي هاي گران قيمت که توسط شرکت ها و کارخانه ها و بازرگانان و کلان سرمايه داران بهايي در اختيار آن قرار مي گرفت، هر هفته با تيراژي افزون بر يکصدهزار نسخه به عنوان يکي از نشريات اقماري و زير مجموعه موسسه اطلاعات چاپ و در سراسر ايران - حتي دورترين روستاها - توزيع مي شد.
مهمترين هدف اين مجله، رواج ابتذال و «از خود بيگانگي» در ميان نسل جوان بود و مسئولان آن هر هفته مي کوشيدند تا با چاپ مطالبي دور از اخلاق و داستان هاي عاشقانه مبتذل و چاپ تصاوير سکسي از هنر پيشگان خارجي و رقاصان و خوانندگان، نوجوانان و جوانان ايراني را به ورطه فساد و انحطاط اخلاقي بکشند.
ذکر اين نکته ضروري است که از بهايي بودن رجبعلي اعتمادي اطلاع موثق و دقيقي ندارم؛ ولي او از آغاز فعاليت در کانال 3 تلويزيون که به عنوان نخستين فرستنده تلويزيوني ايران با سرمايه «شرکت امناء»- مرکز موقوفات و فعاليت هاي اقتصادي بهائيان - و يکي از کلان سرمايه داران بهايي به نام حبيب ثابت ايجاد شد، مورد حمايت همه جانبه بهائيان قرار داشت و هر هفته يک برنامه ويژه درباره رويدادها و مسائل سياسي ايران و جهان تهيه و شخصا اجرا مي کرد. از آنجا که کليه کارکنان اين فرستنده از بالاترين مقام، يعني مدير و سرپرست تا پايين ترين رده هاي شغلي، نظير کارگران خدمات، همگي بهايي و بهايي زاده بودند و معمولا به هيچ مسلمان و غير بهايي در اين فرستنده کاري ارجاع نمي کردند، همکاري «ر-اعتمادي» با تلويزيون کانال 3 شائبه بهايي بودن او را در اذهان تقويت مي کرد. البته اين همکاري دو طرفه بود و «رجبعلي اعتمادي» نيز از بهائيان در تهيه و توليد مطالب مجله جوانان سود مي برد. به عنوان مثال يکي از پرطرفدارترين مطالب مجله جوانان، صفحات «فتورمان» بود که يک داستان را به صورت نوعي فيلمنامه تنظيم مي کردند و از صحنه هاي مختلف آن عکس مي گرفتند و هر هفته قسمتي از اين داستان را که در قالب 30 تا 40 فريم عکس در آمده بود، در چهار يا پنج صفحه مجله چاپ مي کردند.
بيشتر بازيگران فتو رمان هاي مجله جوانان، بهايي بودند و من چند تن از بازيگران نقش اول و نقش هاي مکمل آن را از نزديک مي شناختم که سرشناس ترين آنها عبارت بودند از: پروين سلطاني، عباس سلطاني، پرويز پرپين، فريدون طهوري، رويا زيبا حالت و پروين پرپين.
لقايي در انتشار مجله جوانان نقش مهمي داشت. او هفته اي يک يا دو بار با «ر. اعتمادي» به صورت تنها و محرمانه ملاقات مي کرد و هر هفته مطالبي را که بخش فرهنگي «شوراي اجراي امري» به او داده بودند، براي چاپ به اعتمادي مي داد. آن دو اکثرا در بار هتل لوزان يا بار آبان با هم ديدار و گفتگو مي کردند. يک شب ستار لقايي در بار هتل لوزان و به هنگام خداحافظي با صدايي بلند، به رجبعلي اعتمادي، سردبير مجله جوانان گفت:
«امروز يک اسلايد چهار رنگ از عهديه [خواننده بهايي راديو و فيلم هاي فارسي] برايت فرستادم. آن اسلايد را در همين شماره بر روي جلد چاپ کن و صورت حساب آن را به نام شرکت امنا صادر کن تا چک آن را برايت بفرستم...»
هفته بعد مجله جوانان در حالي که عکس رنگي عهديه، خواننده راديو و هنرپيشه فيلم هاي فارسي بر روي جلد آن بود انتشار يافت. در اين عکس، عهديه گردنبندي به گردن داشت که بر روي پلاک آن کلمه «اسم اعظم» که آرم و علامت جهاني بهائيان است، به وضوح ديده مي شد. با ديدن اين آرم از علت اصرار لقايي براي چاپ فوري اين عکس مطلع شدم. (62)
ذکر اين نکته ضروري است که چاپ اين عکس موجب جنجال در تهران شد، عده اي از مردم مسلمان به ساختمان روزنامه اطلاعات حمله کردند و شيشه هاي آن را شکستند و رجبعلي اعتمادي تهديد به قتل شد. اما رژيم پهلوي در آن زمان، به اين نوع اعتراضات اعتنا نمي کرد. البته بعدها مردم انتقام خود را از اعتمادي گرفتند و کارکنان مسلمان روزنامه اطلاعات در نخستين روزهاي پيروزي انقلاب، او را به عنوان عنصر پاکسازي شده از اطلاعات اخراج کردند و زماني که وي با هدف اعتراض به محل روزنامه اطلاعات آمد، بازداشت و تحويل دادستاني انقلاب دادند. (63)
معرفي برخي عوامل بهائيان در رسانه ها
ناصر شيرزاد يکي ديگر از فعالان بهايي در عرصه فرهنگ ورسانه ها بود. وي به دليل بهايي بودن، با حمايت نصرت الله معينيان و با وجود آنکه کوچکترين اطلاعات فني نداشت و به زبان خارجي هم آشنا نبود به معاونت کارشناسان آمريکايي که براي ساختمان استوديو جديد راديو مشغول مطالعه بودند، منصوب شد. شيرزاد، رياست خبرگزاري پارس - خبرگزاري که معينيان دستور داده بود تنها ازآن نقل خبر شود - رياست راديو تهران و دفتر فني را بر عهده داشت و سرپرست اداره امور فيلم و نمايش، سرپرست اداره اطلاعات، معاون اداره کل انتشارات و راديو بود و در سال 1343 با حمايت معينيان و پس از استعلام از ساواک، به عنوان متصدي دفتر اطلاعات و مطبوعات ايران و سپس به رايزن مطبوعاتي سفارت ايران در لندن، منصوب شد. در سال 1347 نيز با همين عنوان به راولپندي پاکستان منتقل و يک ساعت بعد، وابسته مطبوعاتي سفارت ايران در آمريکا شد.
«شيرزاد» در سال 1349 به معاونت اداره کل راديو تهران رسيد و سپس به عنوان سرکنسول به تگزاس آمريکا رفت (1352) و در سال 1355 با همين سمت به نيويورک انتقال يافت.(64)
برادرش منوچهر شيرزاد نيز در سال 1346، به دفتر مخصوص محمدرضا پهلوي که رياست آن را معينيان به عهده داشت، منتقل شد.
عباس فروتن - متولد 1303 - يکي ديگر از بهائيان و از دوستان نزديک نصرت الله معينيان - وزير اطلاعات - بود. وي عضو حزب توده، معاون اداره کل نگارش وزارت فرهنگ، مدتي سر دبير مجله خواندني ها و روزنامه آتش، مدت دو سال اداره کننده مجله آشفته، همکار نصرت الله معينيان در اداره انتشارات راديو و مورد عنايت و حمايت سردمداران رژيم پهلوي بود و پس از آنکه از انتشارات و راديو به واسطه خلاف هاي آشکارش اخراج شد به واسطه خدماتي که به رژيم کرده بود مجددا به انتشارات و راديو راه يافت و با وجود همه فسادهايش مورد حمايت همه جانبه معينيان قرار گرفت و علي رغم آنکه ساواک نسبت به ارتباط خواهرش - نوابه - با حسين مکي و ديگر مسائل او از جمله بهائيت وي حساس بود، معينيان ساواک را راضي کرد و او را به معاونت وزارت اطلاعات و جهانگردي برگزيد و باعث شد تا بر صندلي نمايندگي مجلس شوراي ملي تکيه زند و در تاسيس لژ بزرگ ايران شرکت کند.(65)
فروتن که مانند ناصر شيرزاد - يکي ديگر از بهائيان - به واسطه معينيان در راديو مشغول شده بود، به همراه شيرزاد و برخي ديگر از دست اندرکاران برنامه خانه و خانواده، ضمن اطلاع از وضعيت خانم هايي که براي دريافت راهنمايي با برنامه به وسيله تلفن و نامه در تماس بودند از اين اطلاعات سوءاستفاده و تا آنجا که مقدورشان بود آنها را گمراه مي کردند و وسيله عيش و خوشگذراني خود قرار مي دادند. ساواک در نامه هاي متعددي ضمن گزارش اين رسوايي ها در مورد فروتن مي نويسد که وي در عياشي سمت کارگرداني دارد.(66)
برنامه هاي راديو به قدري وقيح بود که کارشناسان ساواک را نسبت به تبعات اجتماعي آنها بيمناک ساخته بود. ساواک در گزارش مورخه 18 / 11 / 37 خود مي نويسد:
«به طوري که شنيده شده غالبا در جشن ها و اعياد مذهبي و يا نمايشات تفريحي روز جمعه راديو تهران برنامه هايي گنجانده شده که اصولا ديانت و مذهب را به باد مسخره گرفته و به اين طريق کمک موثري به تضعيف معتقدات مردم ساده لوح و جواناني که نسبت به مذهب و حق پرستي با نظر شک و ترديد مي نگرند، مي نمايند...»(67)
ساواک در ادامه گزارش خود با اشاره بر مواردي از اين نوع برنامه هاي سبک و برخورد افراد جامعه - حتي کساني که به اعتراف کارشناس ساواک شاه دوست بودند- در پايان مي نويسد:
«توضيح اينکه در حال حاضر مشاغل حساس اداره انتشارات و تبليغات به وسيله افراد وابسته به فرقه بهايي اشغال شده و با اتحاد و اتفاق نظر خاصي يکديگر را تقويت و در واقع دستگاه هادي افکار عمومي را قبضه نموده اند...» (68)
ذکر اين نکته ضروري است که مامورين ساواک بنا به وظايف سازماني خود که انتقال هر گونه خبر و تحرک و فعاليت هاي گروههاي مختلف سياسي و ديني و فرقه اي بود، معمولا گزارش هاي مرتبط با فعاليت بهائيان را به ادارات مربوطه ساواک، بويژه اداره کل سوم (اداره امنيت داخلي) گزارش مي کردند، اما به دليل اينکه مديران ارشد ساواک و عناصر تصميم گيرنده آن نظير پرويز ثابتي - رئيس اداره کل سوم - و از همه مهمتر هويدا و برخي از اعضاء کابينه اش از پيروان فرقه بهائيت بودند، معمولا به اين گونه گزارش ها بهاي لازم داده نمي شد و از پيگيري آنها خودداري کرده و آنها را به بايگاني مي سپردند.
فرقه ضاله بهائيت براي تمام گروههاي سني، بويژه کودکان برنامه هاي مدون و خاصي داشت و از اواسط دهه چهل فعاليت مربوط به کودکان را به صورتي جداگانه کنترل و هدايت مي کرد. مسئول امور برنامه هاي کودکان و نوجوانان و کارگزار فرقه بهائيت در اين عرصه هما احسان نام داشت. او يکي از بدنام ترين افراد راديو بود که همواره شايعات مختلفي پيرامون رفتار و کردار غير اخلاقي اش بر سر زبان ها بود.
هما احسان متولد 1317 بود و ادعا مي کرد که دوره روزنامه نگاري را در کالج فرانکفورت گذرانده است. فعاليت مطبوعاتي اش را از سال 1334 با مجله نقش جهان آغاز کرد و سپس به توصيه محفل ملي بهائيان به راديو آمد و محمود جعفريان بر اساس همان توصيه و حمايت، مسئوليت گروه کودک را به او سپرد. او سال ها برنامه ريز و سمت و سو دهنده افکار کودکان و نوجوانان بود.
وي مدتي هم به واحد اطلاعات و اخبار راديو تلويزيون رفت و به کار گويندگي پرداخت؛ اما پس از چندي، مجددا دست هايي در حمايت از او فعال شد و يک گروه تحقيقاتي به نام گروه «مطالعات کودک» با بودجه دولتي و زير نظر نخست وزيري آغاز به کار کرد. اين گروه وظيفه داشت، نتيجه مطالعاتش را به نخست وزير بدهد تا در صورتي که صلاح تشخيص داده شد، براي اجرا به ساير نهادها منعکس شود.
هما احسان از نظر اخلاقي رفتاري زننده داشت، داراي سلامت نبود. با اينکه طلاق گرفتن در فرقه بهائيت داراي شرط و شروط و بسيار دشوار است، اما هما احسان که عاشق برادر شوهرش شده بود، با هزار دردسر و بدبختي و بدنامي از شوهرش طلاق گرفت و با برادر شوهرش ازدواج کرد.
او به کشورهاي آمريکا، آلمان، فرانسه، کانادا و فلسطين اشغالي رفته و چندين نشان دريافت کرده بود. سفر او به فلسطين اشغالي يک ماموريت مطالعاتي بود و بيش از هشت ماه به طول انجاميد. پس از بازگشت از سفر اسرائيل بود که دولت با تشکيل گروه تحقيقاتي زير نظر وي پيرامون مسائل کودکان و نوجوانان موافقت کرد و بودجه و امکانات و نيرو در اختيارش گذاشت.
در سال 1383 هما احسان به همراهي شخصي به نام دکتر امير فروتن تشکيلاتي به نام «انجمن ايران فردا» ايجاد کرد و با اجاره يک برنامه چند ساعته کانال هاي ماهواره اي تلويزيون که در سراسر جهان قابل رويت بود، مشغول عضو گيري براي اين انجمن شد. افزون بر اين، وي يک سايت اينترنتي نيز راه انداخته است و در آن براي اين انجمن عضوگيري مي کند و به بهانه کمک به هزينه مبارزات براندازي جمهوري اسلامي از هر يک از افراد، ماهانه مبلغي مي گيرد که بي اغراق هر ماه بالغ بر 200 هزار دلار مي شود.
انجمن ايران فردا در حال حاضر مهم ترين هدفش تشويق مردم به مخالفت هاي مدني است و هما احسان طي چند ساعت برنامه اي که هر روز از طريق يک تلويزيون ماهواره اي به ايران مي فرستد، از مردم دعوت مي کند تا شب هاي جمعه يک ساعت چراغ اتاق هايشان را ديرتر روشن کنند و جمعه ها به پارک محل يا خيابان ها بيايند. از ديگر طرح هاي هما احسان طرح جمع آوري «پشيز» نام داشت. وي مردم ايران را تشويق مي کرد تا پول هاي خرد و سکه ها را در خانه خود جمع آوري نمايند تا از اين طريق نظام اسلامي را با مشکل مواجه سازند!
از سوي ديگر، هنري نمايشي نظير تئاتر و سينما نيز به دليل تاثيرگذاري بيش از حد آنها در مدار توجه فرقه بهائيت بود. تا آنجا که من اطلاع دارم دو نفر در اين حوزه فعاليت داشتند و مسئوليت هدايت امور به دست آنان سپرده شده بود. ايرج انور يکي از کارگرداناني بود که تلويزيون ملي ايران به خاطر بهايي بودنش او را با بذل و بخشش و حقوق مکفي به کار دعوت کرد. اين شخص را ظاهرا بيژن صفاري در اروپا شکار کرده و به ايران آورده بود.
بيژن صفاري فرزند سرتيپ محمدعلي صفاري، رئيس شهرباني کل کشور بود.(69) سرتيپ صفاري از بستگان بسيار نزديک فريده ديبا مادر فرح پهلوي بود و به همين سبب بيژن صفاري که از کودکي با فرح معاشر و دوست بود، همراه وي به فرانسه رفت و همراه فرح تحصيلاتش را در رشته معماري ادامه داد و به عنوان مهندس آرشيتکت فارغ التحصيل شد. زماني که فرح با محمدرضا پهلوي ازدواج کرد، بيژن صفاري در حلقه دوستان خاص و در شمار مشاوران نزديک وي قرار گرفت.
بيژن صفاري از طراحان و معماران پارک وليعهد سابق در حوالي ميدان خراسان و خيابان بي سيم نجف آباد (شهيد طيب فعلي) بود و به عنوان يکي از اعضاي شوراي عالي جشن هنر شيراز در تهيه و تدارک برنامه هاي به اصطلاح «آوانگارد» اين فستيوال جهاني سهم و نقش بسزايي داشت. او افزون بر اين رئيس مرکز تئاتر تجربي ايران و مدير کارگاه نمايش Work shop ايران بود.
بيژن صفاري در شمار جوانان درباري «همجنس گرا» قرار داشت که در اواسط دهه 1340 با يکي ديگر از مردان همجنس گرا به نام کيوان خسرواني ازدواج کرد. ازدواج اين دو موجب جنجال وسيعي در ميان مردم و کانون هاي خبري از جمله مطبوعات و سرانجام باعث توقيف و تعطيل دائمي هفته نامه فکاهي توفيق شد.
ايرج انور با معرفي و حمايت بيژن صفاري به تهران آمد و با بودجه کلاني که در اختيارش قرار گرفت، قرار شد به تجربه در تئاتر بپردازد.
وي هر سال چند نمايشنامه را با شيوه هاي «سوپر مدرنيستي» بر صحنه تئاتر کوچک تهران مي آورد و يک نمايش را هم به جشن هنر شيراز مي برد. معروف ترين کاري که او اجرا کرد و با حمايت مطبوعات و مجامع هنري مواجه شد، نمايشنامه «نظارت عاليه» اثر ژان ژنه بود.
منوچهر انور، برادر «ايرج انور» بود و به اصطلاح در کلاس بالاتري از او قرار داشت. در تبليغاتي که مسئولان تلويزيون ملي به هنگام جذب او و بازگشتش به ايران راه انداخته بودند، مي گفتند که منوچهر انور در شمار بهترين «شکسپيرين»هاي دنياست.
متوليان امور فرهنگي از همان ابتداي ورود، او را خيلي تحويل گرفتند و زماني که بنياد سينمايي فارابي تاسيس و قرار شد با بودجه عريض و طويل در عرصه توليد فيلم فعاليت کند، منوچهر انور را به عنوان مدير عامل منصوب کردند.
اولين کاري که وي در سمت مسئول امور سينمايي انجام داد، انعقاد قراردادهاي کلان با کارگردانان و هنرپيشه هاي مشهور جهاني بود.
اين سازمان ميليون ها تومان از پول مملکت را سخاوتمندانه در دامن کمپاني هاي خارجي و کارگردانان بيگانه مي ريخت و تنها از آنان مي خواست که مثلا صحنه فيلمبرداري فلان اثر خود را در ايران انتخاب کنند.
منوچهر انور با بودجه دولت، داريوش مهرجويي را از فرانسه به ايران دعوت کرد و او هم به عنوان اولين اثر خود، فيلم « الماس 33» را ساخت که در شمار مبتذل ترين آثار فيلم فارسي بود.
انور، يکي از کارگردانان بسيار معروف جهان را به ايران دعوت و هزينه ميليون ها تومان دستمزد او را تقبل کرد و قرار شد تا اين کارگردان در چند صحنه از فيلمش جلوه هايي از پيشرفت هاي ايران در پرتو انقلاب سفيد را نشان بدهد يا اينکه از قبر کورش و خرابه هاي تخت جمشيد به عنوان « لوکيشن » استفاده کند. از قضاي روزگار، اين کارگردان وقتي سوار بر هلي کوپتر مشغول فيلمبرداري از سد کرج بود، هلي کوپتر حامل او در درياچه اين سد سقوط کرد و او وتيم فيلمبرداري و کارگرداني آن جان سپردند.
برخي بهائيان جوان تر هم در حوزه تئاتر و امور نمايش فعال بودند و از جمله اين افراد مي توان از هوشنگ توزيع نام برد. او متولد تهران است. «توزيع» پس از اين که تلويزيون تصميم به ايجاد «کارگاه نمايش» Work shop به عنوان مرکز تئاترهاي تجربي گرفت و بيژن صفاري را به عنوان سرپرست آن منصوب کرد و عده اي از کارگردانان به اصطلاح آوانگارد براي «کشف شيوه هاي نوين نمايشي» و «پيدا کردن راههاي بهتر و متفاوت براي ارتباط با تماشاچي و مخاطب» به اين مرکز دعوت شدند، به استخدام اين مرکز درآمد.
بودجه عريض و طويل و تشکيلات بي در و پيکر «کارگاه نمايش» موجب شد تا هر کس نمايشنامه اي را به دست بگيرد و براي تمرين و اجرا به اين مرکز بياورد. با اين همه «کارگاه نمايش» با کمبود بازيگر مواجه بود. يعني هر بازيگري حاضر نمي شد که مانند موش آزمايشگاهي خود را در اختيار کارگردانان پر ادعاي کارگاه نمايش بگذارد و اسير دست آنان باشد تا مثلا تجربه اي تازه به دست آيد.
اصولا متوليان کارگاه نمايش و تلويزيون هم به دنبال کساني بودند که فاقد تجربه هاي عملي کار تئاتر باشند، تا در عرصه «تئاتر آزمايشگاهي» حرف شنوي از کارگردان داشته باشند.
بر اين اساس هر کسي که کارش تصويب مي شد، با خودش چند نفر را به کارگاه نمايش مي آورد و در آنجا ترتيب استخدامش را مي داد.
هوشنگ توزيع در زمره چنين افرادي بود که يکسره از پشت ميز دبيرستان به کارگاه نمايش آمده بود و با آربي آوانسيان (70 ) و شهرو خردمند و بيژن مفيد (71) و آشورباني پال بابلا (72) کار مي کرد.
هوشنگ توزيع هر روز بعد از ظهر به محل کارگاه نمايش مي آمد و يکي دو ساعت تحت نظر خانم شهره خردمند به نرمش و بدنسازي و «تمرکز» و «يوگا» مي پرداخت و يا يک ساعتي هم تحت نظر ايرج انور و آربي آوانسيان يا اسماعيل خلج تمرين فرم هاي تئاتري مي کرد و مي رفت و همراه با ساير دوستان دختر و پسر که آنها هم مانند او در استخدام کارگاه نمايش بودند، به هرزه گردي در خيابان ها مي پرداختند و يا به هتل «هتل نادري» و « کافه فيروز» و «هتل مرمر» مي رفتند و در جريان همين آمد و رفت ها بود که هوشنگ توزيع با مواد مخدر آشنا شد و به دام اعتياد به هروئين افتاد و در اين راه تا آنجا پيش رفته بود که غرور و شخصيت خود را پايمال اين بلاي لعنتي ساخته بود.
در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي، خانواده هوشنگ توزيع که هم به دليل پيشينه سياه و آلودگي شديد فرزندشان به هروئين و هم به سبب پيروي از فرقه بهائيت احساس خطر مي کردند، وي را به آمريکا فرستادند.
هوشنگ توزيع در ابتداي ورود به آمريکا براي تامين مخارج زندگي اش به کارهاي سياه روي آورد و سرانجام در يکي از فروشگاه هاي زنجيره اي مک دونالد در مقابل ساعتي پنج دلار به عنوان کارگر نظافتچي به کار پرداخت.
کم کم هنرپيشه هاي ديگر و عناصر وابسته ساواک که به خاطر فعاليت هاي ضد ديني سياهشان امکان زندگي در ايران را نداشتند نيز به آمريکا رفتند و اندک اندک لس آنجلس به مرکز تجمع ضد انقلابي هاي فراري از ايران مبدل شد.
با آمدن افراد جديد و هنرپيشه هاي گريخته از ايران، چندين گروه تئاتر و موسيقي شکل گرفت و هوشنگ توزيع هم به همراه افرادي چون پرويز صياد، بيژن مفيد، مرتضي عقيلي، بهمن مفيد، اردوان مفيد و چند تن ديگر گروهي تشکيل دادند و هر چند ماه يکبار همراه آنان به اجراي نمايش هايي به زبان فارسي براي ديگر ايرانيان مقيم لس آنجلس و ديگر شهرهاي آمريکايي مي پرداختند.
پي نوشت:
54- حديقه به معناي باغ است و در فرقه بهائيت، اماکن مشجر و با صفايي است که نوجوانان و جوانان بهايي را براي اردوي تفريحي و در عين حال سازماندهي و تربيت آموزشي به آنجا مي بردند. معروف ترين حديقه تهران در جاده ازگل و شمال لويزان از کنار جاد ه شروع مي شد و تا نوک قله کوه ادامه مي يافت که محفل بهائيان تهران با تحمل هزينه بالغ بر ده ها ميليون تومان و حمل آجر و مصالح ساختماني به وسيله قاطر و چهارپايان، اطراف آن را از کنار جاده تا نوک قله کوه با ديوار آجري قطور و بسيار بلند محصور کرده بود. تحمل هزينه چند ده توماني در ابتداي دهه 1340 براي ديوارکشي تا قله کوه و تپه ماهورهاي لم يزرع - که ديوار چين را تداعي مي کرد - موجب شگفتي رهگذران مي شد، اما محفل ملي بهائيان ايران براي اين اراضي برنامه وسيعي داشتند و مي خواستند بزرگترين معبد بهائيان (مشرق الاذکار) را در آن بسازند و مهندس عباس امانت، مامور تهيه نقشه هاي آن بود. آن محل، معروف به حديقه بود و اکنون با نام شهرک هاي «شهيد محلاتي» و « قائم» شناخته مي شوند.
55 - براي آشنايي با شرح حال و عملکرد جواهر کلام، عباس پهلوان و احمد شاملو به ترتيب به جلدهاي 6،7و 8 از مجموعه کتاب هاي «نيمه پنهان» تاليف دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد.
56- براي آشنايي با شرح حال و عملکرد جواهر کلام، عباس پهلوان و احمد شاملو به ترتيب به جلدهاي 6،7و 8 از مجموعه کتاب هاي «نيمه پنهان» تاليف دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد.
57- براي آشنايي با شرح حال و عملکرد جواهر کلام، عباس پهلوان و احمد شاملو به ترتيب به جلدهاي 6،7و 8 از مجموعه کتاب هاي «نيمه پنهان» تاليف دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد.
58- براي آشنايي با شرح حال و عملکرد عبدالله والا به جلد اول از مجموعه کتاب هاي «معماران تباهي» تاليف دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد.
59- براي آشنايي با شرح حال و عملکرد «شاپور زندنيا» به جلد 18 از مجموعه کتاب هاي «نيمه پنهان» که با عنوان «روزنامه نگاران جاسوس» منتشر شده، مراجعه فرماييد.
60- آرشيو مرکزي روزنامه کيهان، پرونده فرهاد نيکوخواه.
61- پرويز اصفهاني از دوستان نزديک ستار لقايي بود. او ابتدا در مجله تهران مصور به کار پرداخت و پس از تاسيس حزب رستاخيز يکي از کارگردانان پشت صحنه فعاليت هاي مطبوعاتي شد. اصفهاني شريک اقتصادي ستار لقايي بود و آن دو به همراه علي اصغر افراسيابي، معاون سردبير اسبق روزنامه کيهان و مجله تهران مصور، چند نشريه ويژه جدول کلمات متقاطع را انتشار مي دادند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي پرويز اصفهاني به لندن رفت و با کمک مالي اشرف پهلوي و عربستان سعودي، هفته نامه نيمروز چاپ لندن را انتشار داد.
62- عهديه در مهر ماه سال 83 کنسرتي در مرکز بهائيان لس آنجلس برگزار و تلويزيون ماهواره اي ياران اقدام به پخش آگهي آن کرد. حضور در اين کنسرت که به مناسبت يکي از اعياد بهائيان برگزار مي شد، کاملا رايگان بود و محفل بهائيان، عهديه را با تحمل هزينه هاي فراوان از محل زندگي اش در اسپانيا به لس آنجلس آورده بود، عهديه در اين سفر در تمام شهرهاي بهايي نشين آمريکا به صورت رايگان کنسرت اجرا کرد.
63- شايان ذکر است بعد از سال هاي دوم خرداد 1376 کتاب هاي «ر- اعتمادي» در هرج و مرج به وجود آمده در حوزه نشر کتاب هايش با نام هاي مستعار مجوز نشر دريافت کرد. و بسياري از کتاب هايش با نام (ر. اعتمادي) در معرض فروش قرار گرفت که پس از انتخاب آقاي احمدي نژاد به عنوان رئيس جمهور صدور مجوز چاپ اين کتاب ها مورد بازنگري قرار گرفته است.
64- رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواک، جلد 13 (نصرت الله معينيان)، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، تابستان 1384، صص 10 و 11، پرونده انفرادي ساواک.
65- رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواک، جلد 13 (نصرت الله معينيان)، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، تابستان 1384،ص 5، (پرونده انفرادي عباس فروتن).
66- همان، صص 3و4و11.
67- رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواک، جلد 13،مرکزبررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، تابستان 1384،ص25.
68- همان، ص 27.
69- در سال 1327 در زمان تيراندازي به سوي محمدرضا پهلوي در دانشگاه تهران سرتيپ صفاري، ناصر فخر آرايي- ضارب شاه - را بلافاصله پس از تيراندازي، به ضرب چند گلوله در آمفي تئاتر دانشکده حقوق کشت. سرتيپ صفاري که از قزاقان تحت فرمان رضاخان در کودتاي 1299 شمسي بود، به عنوان معاون امير لشکر کريم آقاخان بوذرجمهري شهردار تهران منصوب شد. پس از آن به رياست اداره املاک رضاخان در شمال کشور انتخاب شد. او در زمان محمدرضا پهلوي دوبار به رياست شهرباني کل کشور رسيد و دو مرتبه هم شهردار تهران شد و سه بار استاندار و سه دوره نماينده مجلس شوراي ملي و سه دوره هم سناتور انتصابي بود. برخي مورخين بر اين اعتقادند که سرتيپ صفاري عمداً ضارب شاه را کشت تا اسرار اين ماجرا فاش نشود و با اين حربه بتوان نيروهاي ملي -مذهبي و آيت الله کاشاني را تحت فشار قرار داد.
70- آربي اوانسيان در محله ارامنه اصفهان - جلفا - به دنيا آمد. فن تئاتر را در نزد اساتيد ارمني اين فن آموخت. اولين نمايش خود را در انجمن ايران وآمريکا روي صحنه آورد. وي با بهره گيري از بورس تحصيلي به خارج از کشور سفر و اقدام به تکميل آموخته هايش درباره تئاتر کرد. با تاسيس تلويزيون ملي ايران به کشور بازگشت. از اولين کارهايي که به او پيشنهاد شد کارگرداني فيلم شوهر آهو خانم بود، اما به دليل اختلاف با تهيه کننده در حالي که حدود 30دقيقه از آن را فيلم برداري کرده بود، اين کار را رها کرد.زماني که رژيم پهلوي در تدارک جشن هنر شيراز مسابقه نمايشنامه نويسي راه انداخته بود و نمايشنامه «پژوهشي ژرف و سترگ و نوين در سنگواره هاي بيست و پنجمين دوره زمين شناسي» نوشته عباس نعلبنديان به دليل به سخره گرفتن ارزش هاي ديني برنده اول آن شناخته شد، آربي آوانسيان مامور کارگرداني آن شد و اين نمايش را به جشن هنر شيراز برد. در اواسط دهه چهل با کارگاه نمايش به عنوان استاد و کارگردان به اين مرکز دعوت شد و چند نمايشنامه ضد اخلاقي از جمله کاليگولا را به روي صحنه آورد. در اين نمايش بازيگران به صورت کاملا عريان و بدون ستر عورت بر صحنه مي آمدند.
آربي آوانسيان پس از پيروزي انقلاب از ايران رفت و به تابعيت دولت ارمنستان در آمد. او در اوايل دهه هشتاد به ايران بازگشت و با بودجه و اعتباراتي هنگفت دست به کار ايجاد مرکز تئاتر ارامنه شد.
71- بيژن مفيد برادر بزرگتر بهمن، اردوان و هنگامه مفيد بود. نام «بيژن مفيد» با اجراي نمايشنامه شهر قصه در اولين جشن هنر شيراز بر زبان ها نشست. اين نمايش به دليل توهين شديد به روحانيت و تلاش براي بي اعتبار کردن آنان، برنده جايزه اول جشن هنر شيراز شد و بعد براي آنکه اين نمايش را به ميان مردم ببرند، مدت سه ماه در تالار سنگلج کنوني و مدت 2 سال در تالار انجمن دوشيزگان و بانوان آن را به صورت مرتب و بدون وقفه و تعطيل روي صحنه بردند و افزون بر آن يک سريال چهار قسمتي از اين نمايش تهيه و از تلويزيون پخش کردند و يک فيلم دوساعته سينمايي هم از آن تهيه کرده و در سينماهاي ايران نمايش دادند.
با تاسيس کارگاه نمايش از سوي تلويزيون ملي ايران، بيژن مفيد به استخدام اين تشکيلات درآمد و چند نمايشنامه به اصطلاح مدرن را در اين محل اجرا کرد. او پس از پيروزي انقلاب به آمريکا رفت و به همراه برادرانش بهمن و اردوان مفيد و علي پورتاش و مرتضي عقيلي چند نمايشنامه را به صحنه برد که همگي با شکست مالي شديد مواجه شدند. بيژن مفيد بناچار و براي گذران عمر يک گروه سياه بازي ايجاد کرد که در ميهماني هاي ثروتمندان فراري از ايران برنامه اجرا مي کردند و از اين طريق گذران عمر مي کردند. بيژن مفيد در حالي که به شدت آلوده اعتياد بود، چند سال پيش درگذشت.
72- آشور باني پال بابلا از ايرانيان آشوري بود که تحصيلات خود را در رشته خداشناسي و الهيات در دانشکده آمريکايي بيروت به پايان برده و موفق به دريافت درجه دکترا شده بود. او هم در شمار همکاران جشن هنر شيراز بود و نمايشنامه اي مبتذل را براي اين فستيوال آماده کرد. وي با کارگاه نمايش هم همکاري داشت. آشور باني پال بابلا در سال 56 نمايشگاهي از اسافل اعضاي خود و به صورتي کاملا مستهجن تهيه کرد و در موزه هنرهاي معاصر يا گالري شهر به نمايش گذاشت. اين کار وي آنقدر زشت بود که مردم بر آن شوريدند و دادستان تهران به ناچار دستور تعطيل آن را صادر کرد.