نگاهي انتقادي بر رويکرد پديدارشناسانه پيتر برگر درباره دين و نظم اجتماعي (2)

پيش از بررسي نظريه برگر درباره دين، بايستي انسان شناسي، کيهان شناسي، نظم اجتماعي و نظام معنايي مورد نظر او به خوبي تبيين شود. برگر، به قدري درباره دين به شيوه مبهم نگاشته است که خلاصه کردن بحث هاي وي کار...
شنبه، 5 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي انتقادي بر رويکرد پديدارشناسانه پيتر برگر درباره دين و نظم اجتماعي (2)

نگاهي انتقادي بر رويکرد پديدارشناسانه پيتر برگر درباره دين و نظم اجتماعي (2)
نگاهي انتقادي بر رويکرد پديدارشناسانه پيتر برگر درباره دين و نظم اجتماعي (2)


 

نويسنده: حسن يوسف زاده *




 

پديدارشناسي، نظام معنايي و نظريه دين
 

پيش از بررسي نظريه برگر درباره دين، بايستي انسان شناسي، کيهان شناسي، نظم اجتماعي و نظام معنايي مورد نظر او به خوبي تبيين شود. برگر، به قدري درباره دين به شيوه مبهم نگاشته است که خلاصه کردن بحث هاي وي کار آساني نيست. مشکل ديگر اين است که شکل گيري ايده هاي او ادامه دارد و از مشغله شخصي او در فعاليت هاي ديني کاسته نشده است. از سوي ديگر، هيچ گسست عمده اي در تداوم انديشه او وجود ندارد. ولي فارغ از انديشه هاي ديگر برگر درباره ارزش تعريف هاي کارکردگرايانه دين (1974)، تفکر وي درباره دين، به طرز معني داري از مسائل و اصولي که اولين کار او را هدايت مي کردند، منحرف نشده است. برگر در انديشه خود همواره با معاني اجتماعي، فرهنگي تجربي فرايندهاي عقلاني شدن در ارتباط بوده و به اين ارتباط ادامه داده است. البته، بديهه گويي هاي بسياري در مورد اين موضوع وجود دارند و او اين را به طور فزاينده اي در مقالات مختلف به کار گرفته است، ولي دوام ارتباطات موضوعي زيربنايي از تنوع کاربردها بيشتر است. (1)
نقطه نظرات برگر درباره جايگاه دين عمدتاً به خاطر عقايد زيربنايي انسان شناختي فلسفي او متمايزند. نقطه مقابل ارزيابي مثبت برگر از ظرفيت هاي انساني براي ايجاد معني و نظم در فرآيند کنش متقابل اجتماعي عبارت است: از فرض ضمني او مبني بر اين که انسان ها توسط نيروهاي تهديد کننده بي نظمي و آشفتگي احاطه شده اند. براي مثال، طبق گفته برگر، فرهنگ «ناپايدار» است و ارگانيسم انساني با «بي ثباتي فطري» توصيف مي شود. (2)بنابراين، انسان شناسي برگر زيربناي همه انديشه هاي او درباره دين، نظم اجتماعي و نظام معنايي را شکل مي دهد. اگر نظريه برگر درباره دين با ديگران متفاوت است، به خاطر انسان شناسي اوست. اگر انسان شناسي، نظم اجتماعي و نظام معنايي او را تبيين کنيم، به نظر او در باب دين دست يافته ايم.
برگر همه چيز را در راستاي معناداري جهان و نظم کيهاني مي بيند. مهم ترين کتاب او درباره دين، «سايبان مقدس»، (3) براين اساس نوشته شده است که نظم، اولين نياز همه چيز است. بنابراين، سرنوشت نظم اجتماعي به ناچار با سرنوشت دين گره خورده است. برگر در تبيين نظم اجتماعي، از روش پديدارشناسي الهام مي گيرد. فرايند تبيين نظم، که در واقع مسيري براي برساختن کيهان مقدس است، شامل الگوسازي رفتار، نهادسازي، مشروعيت و نمادسازي است. ديالکتيک اساس اين فرايند است. اگر اين فرايند موفقيت آميز باشد، کيهان مقدس برقرار مي شود و نظم مستقر مي گردد.

ديالکتيک، آگاهي و زبان
 

فرايند ديالکتيک که برگر از آن براي تبيين نظم اجتماعي استفاده مي کند، داراي سه مرحله بروني شدن، عينيت يابي و دروني سازي است. گرچه بررسي اين مراحل سه گانه براي فهم نظريه دين برگر بسيار اساسي است، و نياز به بحث مفصل تري دارد، اما در اين مجال فقط به صورت گذرا به آنها اشاره مي کنيم.

بروني شدن
 

بروني شدن عبارت است از: برون ريزي مستمر فعاليت هاي جسمي و ذهني انسان در جهان (4). از آنجا که انسان برخلاف موجودات ديگر، در بدو تولد موجودي ناتمام است، يعني ساخت غريزي بشر در اصل رشد نايافته و سائق هاي او در سطح بالايي غيرتخصصي و هدايت نشده اند، دچار بي ثباتي نهادي و انعطاف است و تلاش مي کند از طريق ساختن جهاني نظم دار، محيطي باثبات دست و پا کند. ساخت هاي بروني، ثباتي را براي او به ارمغان مي آورد که به لحاظ بيولوژيکي فاقد آن است. البته به اين نکته مهم بايد توجه داشت که عمل ساخت جهان، عملي جمعي است. انسان ها در کنار هم ابزار توليد مي کنند، زبان خلق مي کنند، از ارزش ها طرفداري مي کنند و نهادها را تعبيه مي کنند. هستي فرهنگي انسان به بقاي ترتيبات اجتماعي خاصي وابسته است. از طريق بروني شدن مستمر، فعاليت هاي ذهني و جسمي انسان ها حاصل مي شود.

عينيت يابي
 

عيني شدن عبارت است از: نيل فرآورده هاي بروني شده ( جسمي و ذهني) انسان به سطحي از واقعيت که در برابر مولد خود ايستادگي مي کنند. (5) بدين ترتيب، فرهنگ شکل مي گيرد. گرچه همه فرهنگ ريشه در آگاهي ذهني دارد، اما وقتي شکل گرفت، ديگر نمي توان آن را طبق ميل به آگاهي جذب کرد. اين ويژگي شامل جنبه هاي غيرمادي فرهنگ نيز مي شود. به عنوان مثال، انسان زبان خلق مي کند و سپس متوجه مي شود که سخن گفتن و انديشيدن او در سيطره قواعد دستوري آن قرار گرفته است. انسان، ارزش ها را توليد مي کند و به هنگام تخطي از آنها احساس گناه مي کند. نهادهايي را شکل مي دهد که با قدرت هرچه تمام در برابر او مقابله مي کنند. اوج اين مقابله زماني است که جامعه انسان هاي سازنده اش را تنبيه و در مواردي شديدترين وجه مجازات مي کند.

دروني سازي
 

دروني سازي عبارت است از: پذيرش همان واقعيت هاي عينيت يافته و انتقال مجدد آن از ساخت هاي جهان عيني به ساخت هاي آگاهي ذهني (6). به عبارت ديگر، دروني سازي جذب مجدد جهان عيني به درون آگاهي است، به شيوه اي که ساخت هاي جهان عينيت يافته، ساخت هاي ذهني خودآگاهي را تعيين مي کنند؛ يعني جامعه به مثابه عامل تشکيل دهنده آگاهي فرد عمل مي کند.

اجتماعي شدن و نقش محوري گفتگو
 

اجتماعي شدن در فرايند دروني سازي داراي اهميت بسيار فراوان است. هر جامعه اي در انتقال معاني عينيت يافته ي خود از نسلي به نسل ديگر و در اجتماعي ساختن اعضاي فرد با مشکلات زيادي مواجه است. چنانچه اجتماعي شدن، دست کم در دروني سازي مهمترين معاني جامعه، موفقيت آميز نباشد، بقا و استمرار جامعه به خطر مي افتد. فرايندهايي که جهان عيني شده را دروني مي کنند، همان فرايندهايي اند که هويت هاي محول شده از سوي اجتماع را نيز دروني مي کنند.
نکته بسيار مهم اين است که اجتماعي شدن فرد در جامعه همه، هويت و حتي شناخت هاي او را شکل مي دهد و گفت و گو مهم ترين عنصر اجتماعي شدن به شمار مي رود. در هويت ذهني و واقعيت ذهني، در همان روش ديالکتيک ميان فرد و ديگران معيني که مسئول اجتماعي کردن او هستند، رخ مي دهد. فرد، جهان را در گفتگو با ديگران بدست مي آورد. هم جهان و هم هويت فرد تا زماني در نظر وي واقعي جلوه مي کنند که او به گفتگو با ديگران ادامه دهد. جهان در آگاهي فرد از طريق گفتگو با ديگران مهم ( همانند والدين، معلمان، همسالان و ...) ساخته مي شود و با همان نوع گفتگوها حفظ مي شود. اگر اين گفتگوها منقطع شود، (مثلاً همسر فرد بميرد، يا فرد محل زندگي خود را ترک کند)، جهان متزلزل شده و توجيه پذيري ذهني خود را از دست مي دهد. به عبارت ديگر، واقعيت ذهني جهان بر ريسمان باريکي از گفتگو وابسته است. اما دليل بي خبري ما از اين بي ثباتي در اين نکته نهفته است که گفتگوهاي ما با ديگران مهم پيوسته در جريان است. چنانچه گفتگوها منقطع گردد انسان ها دچار آشفتگي شناختي مي گردند. (7)

جامعه به مثابه نظم
 

زندگي با ديگران و گفتگو با آنان، به مثابه زيستن در درون نظم اجتماعي است. جدايي از جهان اجتماعي که همان بي نظمي است، افراد را با تهديدهاي بزرگي مواجه مي کند. اين تهديدها به اين دليل نيست که فرد در چنين مواردي از نظر عاطفي پيوندهاي رضايت بخش را از دست مي دهد، بلکه چون مسير تجربه و زندگي را گم مي کند و حتي ممکن است معناي واقعيت و هويت را از دست بدهد و جنبه هاي شناختي وي دچار تزلزل گردد. آشفتگي شناختي چندان غيرقابل تحمل است که فرد ممکن است مرگ را بر ماندن در آن وضعيت ترجيح دهد . برعکس، زيستن در وضعيت بهنجار چنان مهم است که افراد در صورت اطمينان از دسترسي به آن، حاضرند همه چيز، حتي زندگي خود را هزينه کنند.
درواقع، اين جامعه است که افراد را از گرفتار شدن در دامن بي هنجاري و آشفتگي شناختي مصون نگه مي دارد. در وضعيت هاي حاشيه اي همچون خواب و خيال پردازي ها، که افراد به آن سوي مرزهاي تعريف شده اجتماعي گام مي نهند، متوجه کيفيت حراستي جامعه مي گردند. تازه متوجه مي شوند که جامعه چقدر مهم است؛ زيرا در وضعيت هاي حاشيه اي به نظر مي رسد جهان دست ساخته بشر، شکننده و متزلزل و نگران کننده است. گويا هر آنچه فرد تا به حال درباره هستي و هويت خود به دست آورده بود، توهمي بيش نبود. وضعيت حاشيه اي در بالاترين حد خود عبارت است از «مرگ». مشاهده مرگ ديگران، به ويژه ديگران مهم، و تصور مرگ خويشتن، افراد را قوياً به اين سو مي کشاند که کارکرد شناختي و هنجاربخش رهوارهاي زندگي طبيعي خويش در جامعه را زير سؤال ببرند.

دين، مقوم نظم اجتماعي
 

«مرگ»، فرضيه هاي بنيادين نظمي را که جامعه بر آن استوار است، از بين مي برد. به عبارت ديگر، وضعيت هاي حاشيه اي تجربه انسان، بي ثباتي ذاتي همه جهان هاي اجتماعي را آشکار مي کند. اما جامعه روش هاي متعددي را در اختيار افراد مي گذارد تا از دنياي کابوس روي برگردانده و درون مرزهاي تعريف شده بمانند. از جمله اين که نظم ساخته شده بشري را به کيهان نسبت مي دهد. يعني نظم بشري را در دل نظم هستي و «ناموس» جاي مي دهد. و به آن تقدس مي بخشد. در چنين شيوه اي، نظم از موهبت ثبات برخوردار مي شود. اما اين ثبات از منابعي ناشي مي شود که بسيار قدرتمندتر از تلاش هاي تاريخي بشر است. در اين مرحله، دين نقش ايفا مي کند. دين يک کار انساني است که عالمي مقدس از طريق آن استقرار مي يابد. به عبارت ديگر، دين عبارت است از کيهاني ساختن به شيوه اي مقدس. (8و9) اين کيهان مقدس، هرچند در مقابل انسان به عنوان واقعيتي بي اندازه قدرتمند قرار مي گيرد، اما انسان را مورد توجه قرار داده و او را در متن يک نظم غايي معنادار جاي مي دهد. بايد يادآوري نمود که از نظر برگر، «مقدس» به عنوان چيزي تلقي مي شود که از رهوارهاي طبيعي زندگي روزمره «بيرون مي زند.» (10) بنابراين مقدس، چيزي بيرون از دنياي انساني نيست. مقدس نيز پديده اي انساني است. اما ارتباط آن با انسان به شيوه اي متفاوت از ساير پديده هاي غيرانساني است. مقدس نمي تواند فراتر از انسان رود؛ چرا در اثر فعاليت بشري ساخته و پرداخته مي شود. (11)
به طور منطقي، وقتي ساختن «کيهان» عمل بشري باشد، يک چنين کيهاني به عنوان عرصه نهايي و اعتباريابي ناموس انساني ضرورتاً لازم نيست «مقدس» باشد. برگر نيز به اين مطلب اذعان دارد: «مشخصاً در عصر جديد، به طور گسترده تلاش هاي عرفي جهت کيهاني سازي وجود داشته است. در ميان اين تلاش ها، علوم جديد مهمتر از همه هستند» (12) اما تا پيش از اين ( دوره تجدد)، در ابتدا همه کيهاني سازي ها داراي ويژگي مقدس بوده اند. اين ويژگي در بيشتر تاريخ بشر صدق مي کند. به لحاظ تاريخي، اکثر جهان هاي بشري، جهان هاي ديني بوده است. در حقيقت، به نظر مي رسد تنها به شيوه اي ديني ممکن است انسان درباره کيهان در بالاترين موقعيت بينديشد. بنابراين، مي توان گفت که «دين» يک نقش استراتژيک در عمل ساخت جهان توسط انسان بازي کرده است. «دين» متضمن اين است که نظم انساني به کليت هستي پرتو افکنده است. به عبارت ديگر، «دين تلاش جسورانه اي است براي اين که کل هستي براي انسان معنادار شود.» (13) از اين رو، مي توان نتيجه گرفت که از نظر برگر، انسان تلاش مي کند با معنادار ساختن گيتي، وجود خود را معنادار ساخته و جايگاه خويش را در آن پيدا کند. درواقع، کارکرد عمده دين، مشروعيت بخشي به نظم دست ساخته بشر است. «مشروعيت، همان شناخت عيني شده اجتماعي است که نظم اجتماعي را تبيين و توجيه مي کند. به عبارت ديگر، مشروعيت ها پاسخ پرسش هايي است که در مورد چرايي ترتيبات نهادي وجود دارد.» (14)

پي‌نوشت‌ها:
 

* دانشجوي دكتري رشته فرهنگ و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم(رحمه الله).
1. آرتور بکفورد، جيمز، دين و جامعه صنعتي پيشرفته، ترجمه فاطمه گلابي، ص 111.
2. Berger.L.peter,"A Sociological View of the Secuarization of Theology", Journal for the Scientific Study of Religion,Vol.6,No.1. (Spring) p.5.
3. The sacred canopy
4. Berger.L.peter,The Sacred Canopy:Elements of a Sociological Theory of Religion,p13
5. Ibdi.
6. Ibdi.
7. محوريت بخشيدن به گفتگو در انديشه برگر داراي مشکلات فراواني است که در جاي خود اشاره خواهم کرد.
8. Berger.L.peter,The Sacred Canopy:Elements of a Sociological Theory of Religion,p.13.
9. منظور از مقدس در اينجا، حالتي از قدرت اسرارآميز و ترس آور است که غير از انسان ولي مرتبط با اوست.
10. Berger.L.peter,The Sacred Canopy:Elements of a Sociological Theory of Religion,p.37.
11. Ibid.
12. Ibid.
13. Ibid.
14. Berger.L.peter,The Social Reality of Religion ,Faber and Faber,p.131.
 

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط