بررسي کارآمدي نظريه کارکردگرايي (4)
اشکالات پيش فرض هاي کارکردگرايي
1. اشکالات هستي شناختي
2. اشکالات انسان شناختي
در نظريه کارکردگرايي انسان ذاتاً موجود ارضا ناپذير است و براي جلوگيري آن به نظام کنترلي اخلاقي تمسک نموده است. بر فرض قبول فرض مذکور، کارکردگرايي نمي تواند با نظام اخلاقي جلو غريزه ارضا ناپذيري انسان را بگيرد و جامعه را کنترل نمايد؛ زيرا انسان در صورتي بوسيله نظام اخلاقي از خواسته هاي مجذوب خودش دست برمي دارد که به بي طرفي کامل قواعد اخلاقي اعتقاد داشته باشند. در نظريه کارکردگرايي تدوين چنين نظامي ممکن نيست؛ زيرا تدوين چنين نظامي تنها از طريق وحي ممکن است که طرف داران نظريه کارکردگرايي بدان اعتقاد ندارند.
3. اشکالات معرفت شناختي
علاوه بر اين، برخلاف ديدگاه کارکردگرايان، معرفت محصور به دانش اثباتي نيست، بلکه دانش وحياني و عقلاني نيز واجد اعتبار معرفت شناختي است. (7)
4. اشکالات روش شناختي
در ذيل همين اشکال، مي توان اشکالات ديگري را نيز نام برد که به روش کاربردي اين ديدگاه مربوط مي شود، نه روش مبناي آن. نخستين اشکال روش کاربردي اين ديدگاه در اين است که مدعي سطحي از تحقيق علمي است که در جامعه شناسي وجود ندارد؛ يعني کارکردگرايي مدعي است که مي تواند نظريه اي فراگيري را ارائه نمايد که از قدرت تبيين گري در تمام جوامع برخوردار است. حال آنکه چنين مدعا در جامعه شناسي اثبات نشده است. اشکال دوم اينکه، روش هاي کارآمدي براي آزمون فرضيات اين ديدگاه وجود ندارد و مفروضات مطرح شده در اين ديدگاه قابل آزمون نيستند. براي مثال، از هيچ طريقي نمي توان ميزان اثرگذاري يک خرده نظام را بر کل و ساير اجزاي آن مورد سنجش قرار داد. انتقاد سوم روش شناختي کارکردگرايي اين است که، اين نظريه کار تحليل تطبيقي را دشوار مي سازد؛ زيرا مطابق با اين ديدگاه اجزاي يک نظام تنها در ارتباط با نظام اجتماعي خودش قابل فهم است و با عنصر مشابه آن در نظام ديگر قابل مقايسه نيست. اشکال چهارم اين ديدگاه اين است که، از مفاهيم مبهم مانند کارکرد، نظام و ساخت استفاده نموده است. (8)
با توجه به اشکالات پيش فرض هاي کارکردگرايي و مغايرت آنها با نظام فرهنگي ما مي توان گفت که کارکردگرايي معهود قدرت تبيين مسايل اجتماعي ما را ندارد، مگر اينکه در قدم نخست در نظام فرهنگي ما تغيير ايجاد نموده و آن را با خود همسو سازد. چنانکه در ذات، گاه خودش با شکل گيري فرهنگ جديد، قدرت تبيين گري کارکردگرايي نيز دچار قبض و بسط شد و نظريه هاي جديد شکل گرفت. (9)
اشکالات نظريه کارکردگرايي
1. اشکالات ذاتي
2. اشکالات منطقي
3. تقليل هاي کارکردگرايانه
الف. ناديده انگاشتن ذات پديده: تبيين کارکردگرايي با تأثيرپذيري از فرهنگ اصالت فايده به نتيجه و دست آوردهاي واقعيت اجتماعي بيش از ذات و ماهيت آن نظر دارد. (13)
ب. ناديده انگاشتن اهداف و کارکردهاي مقصود پديده: دومين تقليل اين است که در تبيين کارکردگرايي، به اهداف و کارکردهايي که خود پديده بيان نموده توجه نمي شود، بلکه به کارکردهاي پنهان و غيرمقصود آن بيشتر اهميت داده مي شود. چنانچه مالينوفيسکي به اهداف و آثار مقصود نهادها «منشور» و به آثار غير مقصود آنها «کارکرد» را اطلاق مي کند. (14)
ج. ناديده انگاشتن اهداف کنشگران: در کارکردگرايي افراد، ناديده انگاشته مي شوند و موضوع اصلي آن فرد نيست و جامعه بر حسب بينش کل گرايانه و نه ضرورتاً با ارجاع به نيت هاي آگاهانه فهميده مي شود. در نظام کارکردگرايي، به پيامدهاي پنهان و غيرمقصود افراد توجه مي شود. (15) چنانچه بيان شد در نظريه کارکردگرايي و افلاطون انسان مبناي سنجش چيزها نمي باشد، مبناي سنجش افلاطون خداوند و کارکردگرايان جامعه است. (16) به همين دليل، کارکردگرايي رفتار را به طور دقيق تبيين نمي کند. اين دو ويژگي کارکرد و کارکردگرايي را از علت غايي جدا مي نمايد؛ زيرا علت غايي به اهداف آشکار افراد توجه دارد. در حالي که، کارکردگرايي آن را ناديده مي انگارد و به جاي آن از استعدادهاي نهفته در ذات اشيا استفاده مي نمايد. (17)
4. خصلت ايدئولوژيک
جمع بندي و نتيجه گيري
1. کارکرد، ساخت و نظام دستگاه مفهومي اين رويکرد را تشکيل مي دهند.
2. کارکردگرايي رويکردي است که از جهت تاريخي، اجتماعي و انديشه اي ريشه در بستر اجتماعي و فرهنگي خاص دارد. تبيين کارکردي از حيث اجتماعي ريشه در فرهنگ اصالت سودمندي و از حيث تاريخي در انديشه افراد مانند کنت، اسپنسر و دورکيم ريشه دارد که در انسان شناسي توسط مالينوفسکي و راد کليف برون و در جامعه شناسي توسط پارسونز مطرح شده است.
3. کارکردگرايي مانند ساير نظريه هاي علوم اجتماعي داراي پيش فرض هاي اساسي است که نحوه تبيين واقعيت هاي اجتماعي را سمت و سو مي دهد. مهم ترين اين پيش فرض ها، مفروضات هستي شناسي، انسان شناسي، معرفت شناسي و روش شناسي است. کارکردگرايي از حيث هستي شناسي واقع گرا، از حيث انسان شناسي جبر انگار، از حيث معرفت شناسي اثباتي و از حيث روش شناسي قانون بنياد است.
4. نظريه کارکردگرايي با ابتناء بر پيش فرض هاي مذکور، گزاره هاي خاصي را نسبت به ماهيت جامعه مطرح نموده است: توجيه نظم، مخالفت با تغييرات بنيادي، تشبيه جامعه به اندام، اعتقاد به تعادل اجتماعي مهم ترين گزاره هاي اين نظريه نسبت به ماهيت جامعه است.
5. در مقام تبيين کارکردگرايي، با اتکاء به دو اصل اصالت کل و اصالت سودمندي، هر پديده اجتماعي را براساس سودمندي آن نسبت به ديگر پديده هاي اجتماعي و نسبت به کل تبيين مي نمايد.
6. مهم ترين اشکالات پيش فرض هاي کارکردگرايي عبارتند از: در بعد هستي شناسي کارکردگرايي هستي هاي فرامادي را ناديده انگاشته و علاوه بر آن، هستي جامعه را نيز به هستي مادي تقليل داده است. مهم ترين اشکال انسان شناختي کارکردگرايي ناديده انگاشتن فطرت، اختيار و اتخاذ نگاه بدبينانه نسبت به انسان است. همچنين اين ديدگاه نتوانسته ميان اصالت دادن به انسان و پذيرفتن جامعه به عنوان يک هستي فرافردي جمع نمايد. اشکال معرفت شناختي کارکردگرايي اين است که، نقش معرفت بخشي عقل و وحي را ناديده انگاشته و ابزار معرفت را به حس تقليل داده است. اشکال روش شناختي اين ديدگاه اولاً، در اين است که منابع معرفتي غير از حس را ناديده گرفته است؛ ثانياً، ابعاد و خواسته هاي غيرمادي انسان را به خواسته ها و ابعاد مادي انسان تقليل داده است.
7. مهم ترين اشکالات ساختاري نظريه کارکردگرايي اشکالات ذاتي، اشکالات منطقي، اتخاذ نگاه تقليل گرايانه و برخورداري از خصلت ايدئولوژيک است.
8. با توجه به اشکالات فوق، مي توان گفت که کارکردگرايي در جوامعي که از جهت فرهنگي با زادگاه اين نظريه متفاوت است، کارايي لازم را ندارد.
پينوشتها:
* دانش آموخته جامعه المصطفي العالميه و دانشجوي دكتري رشته جامعه شناسي دانشگاه تهران.
1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص 247.
2. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 337.
3. همان، ص 106.
4. همان، ص 379.
5. همان، ص 431.
6. محمد محمد امزيان، روش تحقيق در علوم اجتماعي از اثبات گرايي تا هنجارگرايي، ترجمه عبدالقادر، سواري، ص 68.
7. ر.ک: همان.
8. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 153-154؛ پرساي اس کوهن، نظريه اجتماعي نوين، ترجمه يوسف نراقي، ص 78.
9. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 406 و 450-449.
10. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 150-153؛ يان کرايب، نظريه اجتماعي مدرن، ترجمه عباس مخبر، ص 67؛ پرساي اس کوهن، نظريه اجتماعي نوين، ص 90.
11. همان، ص 154-155؛ همان، ص 78.
12. همان، ص 155؛ ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 203.
13. ملکلم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، ص 200-201.
14. مالينوفسکي، نظريه علمي درباره فرهنگ، ص 198.
15. ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 142، 147-149.
16. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 464.
17. ر.ک: ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 35-37.
18. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 278، 280، 281 و 290.
19. يان کرايب، نظريه هاي جامعه شناسي مدرن، ص 72-73.
20. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 477-478.
/ج