عوامل موفقیت در ترک گناهان(1)
چکیده
بِحَولِ اللهِ العَظِیم
کلید واژه : گناه ، موفقیت ، آیات ، روایات ، ترک گناه ، توفیق، ارتکاب ، واژه های مربوط به گناه در معنا شناسی
مقدمه
اراده و همت انسان
هدف از انتخاب موضوع
محدوده ی موضوع
اهمیت و ضرورت موضوع
پیشینه ی موضوع
1. راه های خروج از رذایل اخلاقی : آیة الله توکّل حفظه الله
2. ریشه گناهان : جواد امیری اراکی 1359. ( یکی از راههای مبارزه با گناه ریشه یابی گناهان و مبارزه با آن است )
3. مبارزه با گناه: محمدرضا هاشم زاده
4. کتاب اصول کافی جلد 2 باب تفسیر الذّنب : ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی رحمه الله
5. نهج البلاغه احادیثی در رابطه با ذنوب : سیّد رضی رحمه الله
6. بحار الانوار جلد 72 باب المعاقبة علی الذّنب : علّامه محمد باقر مجلسی رحمه الله
7. علل الشّرائع باب علة الذّنب : شیخ صدوق رحمه الله
8. غرر الحکم باب الذّنب شرح آقا جمال الدّین خوانساری رحمه الله جلد 7
سؤالات تحقیق
2. گناهان نسبت به یکدیگر چند قسم هستند؟
3. چه کسانی بیشتر مرتکب گناه می شوند؟
4. چه آثاری برای گناه وجود دارد که مورد نهی خداوند قرار گرفته است؟
5. علت گناه کردن چیست؟
6. چه عواملی در ترک گناه به انسان کمک می کند ( و به تعبیر دیگر کارهایی که نسبت به گناه خاصیت واکسن (پیشگیری) دارند کدامند؟ )
7. چه کارهایی گناهان انسان را شستشو می کند؟( و به تعبیر دیگر خاصیت درمانی دارد ؟ )
9- از دیدگاه آیات قرآن کریم چه راهکارهایی برای ترک گناه داریم ؟
10 - از دیدگاه روایات چه راهکارهایی برای ترک گناه داریم ؟
بخش اول
معنا شناسی گناه
(10)دانشمندان گناه و جرم را مخالفت با قانون تفسير كردهاند و در تعريف جرم گفتهاند: «جرم عبارت خواهد بود از اينكه افراد جامعه از حدود مقرراتو قوانيني كه نشاندهنده قلمرو و فعاليت افراد و حافظ حقوق طبيعي و سعادت آنان است تجاوز كرده، رخنهاي در نظم اجتماع پديد آورند»«آلکسیس كارل» فرانسوي ميگويد: گناه عبارت است از پيروي نكردن از نظم اشياء ... فهم اين نكته دشوار نيست كه گناه عبارت است از پايمال كردن ارادي يا غيرارادي قانونهاي زندگي (11)
واژه هایی قرآنی در معنی گناه
1 . المَعْصِيَة : [عصى]: مصدر. ج مَعَاصٍ: گناه. العِصْيان-[عصي]: نافرمانى، مخالفت.
2. اِثم : گناه، تقصیر، جرم، عمل غیر صحیح. آثِم يعنى: گناهكار- به ضرر افتاده. «وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (12) هر كه كتمان شهادت كند قلبش گناهكار است. و چون گناه برای جسم ، روح ،دنیا و آخرت انسان ضرر دارد ، کلمه اثم برای گناه آمده است.
3. ذنب: (بر وزن فلس) گناه. ناگفته نماند: ذنب (بر وزن فرس) به معنى دم حيوان و غيره است و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حيوان و غيره است. هر فعلي كه عاقبتش وخيم است آن را ذنب گويند زيرا كه جزاى آن مانند دم حيوان در آخر است و لذاست كه به گناه تبعه گويند كه جزايش در آخر و تابع آن است (مفردات) «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» (13)براى آنها در عهده ی من گناهى است مي ترسم مرا بكشند. جمع ذنب ذنوب بر وزن عقول است نحو «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً» (14) بگو: «اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كردهايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مىآمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است. «وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً»(15) و توكّل كن بر آن زندهاى كه هرگز نمىميرد و تسبيح و حمد او را بجا آور و همين بس كه او از گناهان بندگانش آگاه است!
4. حِنث: گناه. (مفردات) «وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ» (16)و بودند كه بر گناه بزرگ اصرار ميكردند. طبرسى آنرا نقض عهد و از مجاهد و قتاده گناه نقل مي كند. در قاموس گناه و شكستن قسم و ميل به باطل و بالعكس گفته است.ولى گناه با آيه ی گذشته بهتر مي سازد. «وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ »(17)اگر حنث را گناه گوئيم معنى آيه چنين مي شود: بدست خويش دستهاى تركه برگير و زنت را با آن بزن و در قسم يا عهد خود گناه مكن و اگر به معنى نقض عهد باشد يعنى: با تركه بزن و نقض عهد نكن.
5. خطأ: اشتباه. نا گفته نماند خطا و اشتباه سه قسم است. اوّل آن كه كارى ناشايست را از روى عمد و بىاعتنائى انجام دهند، اين گونه خطا مسئوليّت آور و مورد باز خواست است و آن مثل جهالت عمدى است مانند «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً» (18)پيداست كه مشركان فرزندان خويش را از روى عمد و اراده مي كشتند و علّت خطا بودن همان ناشايست بودن آن عمل است.
«خطاء» در آيه ی شريفه به كسر خاء و فتح آن هر دو خوانده شده است. و آن را به كسر اوّل، گناه معنى كردهاند در قاموس گويد: آن به معنى گناه يا گناه عمدى است در مجمع آمده: «خطئ يخطاء خطاء» آن گاه گويند كه گناه از روى عمد باشد و خاطئ نيز از آن است يعنى آن كه از روى عمد خطا كار است، راغب نيز در مفردات چنين گفته است.تمام گناهان كه از آنها به خطا و خطيئه و خطايا تعبير شده همه از اين قبيلاند مثل «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ» (19) آری کسی که بدی به دست آورد، و گناهش او را در میان گیرد، پس چنین کسانی اهل آتشند، و در آن ماندگار خواهند بود. و «مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً» (20) [تا]به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشی در آورده شدند و برای خود، در برابر خدا یارانی نیافتند. « آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا ... » (21)ما به پروردگارمان ایمان آورده ایم. و تا گناهان ما و آن سحری که ما را بدان واداشتی بر ما ببخشاید، و خدا بهتر و پایدارتر است.
6. فحش: كار بسيار زشت. دقّت در گفتار بزرگان نشان مي دهد كه فحش و فاحشه و فحشاء به معنى بسيار زشت است گرچه بعضى قبح مطلق گفتهاند.در قاموس گويد: فاحشه هر گناهى است كه قبح آن زياد باشد. همچنين است قول ابن اثير در نهايه. در مفردات گفته: فحش، فاحشه و فحشاء هر قول و فعلى است كه قبح آن بزرگ باشد در مجمع ذيل آيه 169 بقره فرموده: فحشاء، فاحشه، قبيحه و سيئه نظير هماند و فحشاء مصدر است مثل سرّاء و ضرّاء و در ذيل آيه 135 آل عمران فرموده: فحش اقدام به قبح بزرگ است. زمخشرى ذيل آيه 169 بقره، فحشاء را قبيحِ خارج از حدّ گفته است.اين مطلب را مي شود از آيات نيز استفاده كرد «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا»(22). به زنا نزديك نشويد آن كار بسيار زشت و راه و رسم بدى است. ظهور آيه در آنست كه فاحشه به معنى بسيار زشت است.
7. سوء: (بضم س) بد. و به فتح آن بدى. راغب گويد: سوء به ضم سين هر چيز اندوه آور است ... در اقرب گويد «سائه ... سوءا» به او كار ناپسند كرد يا او را محزون نمود. سوء (به فتح س) در قرآن كريم 9 بار و به ضم آن پنجاه بار آمده است.(سّىء) وصف است به معنى بد و قبيح. «وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ»(23). حيله بد نمي گيرد مگر حيلهگر را «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» (24) «كُلُّ ذلِكَ» اشاره است به كارهاى نيك و بد در آيات گذشته يعنى: كارهاى قبيح از ميان آن چه گفته شد نزد خدايت ناپسند است.(سيّئة) مؤنث سيّىء است و آن پيوسته وصف آيد مثل خصلت سيّئه عادت سيّئه و امثال آن اگر آن را لازم گرفتيم به معنى بد و قبيح است و اگر متعدى دانستيم معناى بدآور و محزون كننده مي دهد. جمع آن در قرآن سيّئات است. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها»(25). سيّئة در آيه كار بد و گناه است «وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (26)و آن در قرآن به معنى آثار گناه و گناه و شفاعت بد و عذاب و غيره آمده است رجوع به «غفر».(سوءة): چيزي كه ظهورش ناپسند است (المنار) لذا به طور كنايه به فرج و آلت رجوليت و جسد ميّت و غيره گفته شده در صحاح و قاموس آن را عورت و فاحشه (كار بد) و در مفردات كنايه از فرج گفته. در نهايه گويد: سوأة در اصل به معنى فرج و سپس به هر چه ظهورش شرم آور است گفته شده.«قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ»(27). لباس سوأههاى مردم را كه ديده شدن آنها را خوش ندارند مىپوشاند. مراد از سوء در مقابل فحشاء چيست؟ ايضا در آيه « كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ »(28)چنین کردیم تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چراکه او از بندپان مخلص ما بود. اهل تحقيق گفتهاند گناه را از آن سوء و سيئه گفتهاند كه براى گناهكار بدى پيش مي آورد، در اين صورت احتمال قوى آنست كه مراد از «سوء» بدنامى باشد.
8. رجس: پليد. راغب آن را شيىء قذر و پليد گفته در مجمع از زجاج نقل شده كه رجس نام هر كار تنفر آور است اقرب و صحاح نيز آن را پليد گفته و از فراء نقل مي كند كه آن نظير رجز است و شايد رجز و رجس يك چيزاند و سين به زاء بدل شده است.«وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ» (29)اما آنان كه در قلوبشان مرض است پليدى بر پليدشان افزود.
9. فسق: (بر وزن قشر) خروج از حق. اهل لغت گفتهاند: «فسقت الرّطبة عن قشرها» خرما از غلاف خود خارج شد به تصريح راغب فسق شرعى از همين ريشه است در مصباح و اقرب گفته به قولى آن به معنى خروج شىء از شىء على وَجه الفَساد است.پس فسق و فسوق خروج از حق است چنان كه درباره ابليس فرموده:« كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ(30)يعنى او از جنّ بود و از دستور خدايش خارج شد و اطاعت نكرد. كافر فاسق است كه بالتّمام از شرع خارج شده و گناهكار فاسق است كه به نسبت گناه از شرع و حق كنار رفته است.
10. فساد: تباهى. در لغت آنرا ضدّ صلاح گفتهاند. راغب خروج شىء از اعتدال معنى مي كند خواه كم باشد يا بيشتر. «لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً » (31) در زمين برترى (خود پسندى) و تباهى اراده نمي كنند« لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» (32) اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خدا مي بود آنها از اعتدال و نظم خارج شده و تباه مي گشتند.
(افساد): تباه كردن. «سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها» (33) در زمين تلاش مي كند تا در آن تباهى ببار آورد.(مفسد): تباه كننده ضدّ مصلح «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ» (34)و خدا تباهکار را از درستکار باز می شناسد.چون گناه تباهی به بار می آورد و از اعتدال ونظم خارج است آن را فساد نیز گویند.
11. منكر: (به صيغه مفعول) ناشناخته «مقابل معروف» كار منكر و امر منكر آنست كه به قول راغب: عقل سليم آن را قبيح و ناپسند مي داند يا عقل در باره آن توقّف كرده و شرع به قبح آن حكم مي كند.منظور از آن در قرآن معصيت است. «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...»(35) وباید از شما، گروهی [مردم را] به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتی باز دارند... .
12. وِزر: (بر وزن جسر) به معنى ثقل و سنگينى است طبرسى گفته اشتقاق آن از وزر (بر وزن فرس) است. راغب گفته: وزر به معنى سنگينى است به علت تشبيه به كوه. پس مطلب طبرسى و راغب هر دو يكى است. قرآن مجيد هر يك به جاى ديگرى آمده است مثل« لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ... »(36) بگذار بار گناهان خويش را در دوران قيامت يكباره بردارند... . «وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ... » (37)و هرآينه آنها حمل مي كنند سنگينيهاى خودشان را... . ناگفته نماند وزر مصدر و اسم هر دو آمده است (سنگينى. سنگين يعنى بار) و اغلب در گناه به كار رفته كه بار سنگينى است به گردن گناهكار. ولى در غير گناه نيز آمده چنان كه خواهيم گفت.«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً » (38)هر كه از آن اعراض كند روز قيامت بار گناه را حمل خواهد نمود.
13. فجر: شكافتن. «فَجَرَ الْقَناةَ: شَقَّهُ» بعضى قيد وسعت را به آن اضافه كردهاند «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً » (39) گفتند: هرگز به تو ايمان نياوريم تا از اين سرزمين براى ما چشمهاى بشكافى.فجر و تفجير هر دو متعدّىاند و تفعيل براى مبالغه است «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» (40) . ميان آن دو باغ نهرى شكافتيم و جارى كرديم.گناه را به قول راغب از آن فجور گويند كه پرده ديانت را پاره مي كند عامل آن فاجر است «...وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً » (41) ...و جز پليدكارِ ناسپاس نزايند. جمع آن در قرآن فجر و فجّار است« ... أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» (42) ...يا پرهيزگاران را چون پليدكاران قرار مىدهيم ؟ «أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ » (43) آنان همان كافران بدكارند.
14. ثِقَل: (بر وزن عنب) سنگينى. ثقيل يعنى سنگين. اصل آن در اجسام است و در معانى نيز مي آيد «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (44)ميزان [سنجش اعمال] در آن روز حق است پس كسانى كه اعمال وزن شده آنان سنگين و با ارزش باشد، رستگارند. ثقيل كه به معنى سنگين است صفت روز قيامت و نيز صفت قول آمده است« ... وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلًا» (45)و روز هولناك و سختى را كه پيش رو دارند وامىگذارند. «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا » (46)در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مىكنيم.
ثقال: بضمّ و فتح اوّل به معنى ثقيل است و جمع آن ثقال (بر وزن رجال است) مثل «... حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا...» (47)تا چون باد ابرهاى سنگين را برداشت.آيات قرآن روشن مي كند كه گناهان ثقل و سنگينى دارند و عرض نيستند نظير آيه 13 عنكبوت و آيه «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (48)و همچنين حسنات وزن و ثقل دارند. به طور خلاصه بايد دانست كه عمل خوب و بد بشكل نيرو از وجود انسان خارج مي شود و نيرو كه از مادّه سر چشمه مي گيرد داراى وزن و سنگينى است و روز قيامت كه آدمى عمل مجسّم شده خود را خواهد ديد اين حقيقت به وضوح بر وى مسلّم خواهد گرديد.
15. شرّ: بد و ضرر راغب گفته: شر آنست كه همه از آن اعراض مي كنند چنان كه خير آنست كه همه به آن مايل مي شوند طبرسى فرموده خير نفع خوب و شرّ ضرر قبيح است. «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ » (49) در آيات گاهى معنى ضرر مناسب است مثل آيه فوق و گاهى معناى قبيح و بد نحو« أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً ... » (50)موقعیت شما بدتر است.در اقرب الموارد گويد: شرّ اسمى است جامع تمام رذائل و خطايا و در «فلان شرّ النّاس» اسم تفضيل است همزه آن در اثر كثرت استعمال حذف شده چنان كه در «فلان خير النّاس».على هذا شرّ در آيه «أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ»(51). و نظير آن اسم تفضيل است و ايضا در آيه« قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ »(52). و نظائر آن بايد به قرينه «من» تفضيليه اسم تفضيل باشد.(شرير): مضرّ، مفسد، ظالم. جمع آن اشرار است «وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» (53)
16. جرم: (بر وزن عقل) قطع. مجمع البيان، اقرب الموارد، قاموس، مفردات و صحاح آن را به معنى قطع گفتهاند.
به عقيده طبرسى گناه را از آن جهت جرم گويند كه عمل واجب الوصل را قطع مي كند. بنابر اين قول، گناهكار را از آن مجرم گويند كه عمل صالح را قطع مي كند (در مجمع به ذيل آيه 124 انعام رجوع شود) در مفردات گويد: اصل جرم به فتح اوّل به معنى قطع ثمره از درخت است و به طور استعاره به گناه كردن جرم گفتهاند.طبرسى در ذيل آيه 2 مائده وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ را از كسائى «يَحْمِلَنَّكُمْ» (وادار نكند) نقل كرده است و اين مطابق نهج البلاغه است كه در نامه 12 فرموده «لا يحملنّكم شنئانهم على قتالهم قبل دعائهم» و خود جرم را در آنجا قطع و كسب معنى مي كند زمخشرى در ذيل همين آيه مي گويد: جرم جارى مجراى كسب است در تعدّى به يك مفعول يا دو مفعول و آن گاه جمله فوق را به معنى كسب و وادار كردن گرفته است.
17. حوب: گناه، انزجار از چیزی، حاجت، تنگدستی. «...إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً» (54)كه اين گناهى بزرگ است. گناه را از آن جهت حوب گویند که منزجر خداوند و اولیاء او است و موجب فقر و تنگدستی می شود.
18. لَمَم : نزدیک شدن به گناه. مراد از آن گناهان صغيره می باشد. «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ ... » (55)
ولى بنا بر تفسير اهل بيت عليهم السلام كه آن را گناه گاهگاهى فرمودهاند شامل صغائر و كبائر است زيرا گناهي كه انسان گاهگاه مرتكب مي شود ممكن است صغيره يا كبيره باشد، جمله «إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ ...» در مقام تطميع به توبه و يا وعده غفران است.
19. جنف : تمایل به طرفی، تمایل یک جانبه، انحراف از حق، سرکشی، گناه. "فَمَن خافَ مِن موصٍ جَنَفاً..." بقره 182. تمایل ظاهری. «غیرَ مُتَجانِفٍ لِلإثمٍ»(56): تمایل به گناه ندارند. چون گناه نوعی انحراف است آن را جنف نیز گویند.
20. جُناح : تمایل انسان به گناه، گناه، «لَیسَ عَلَیکُم جُناحٌ...» برشما گناهی نیست ... .زیرا اصل و ریشه ی جُناح، جَنَح می باشد که به معنای تمایل است. «إن جَنَحوا لِلسِّلمِ فاجنَح لها(57) و اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان گراى... . اگر با حرف «عن» بیاید به معنای منحرف شدن، جدا شدن است.
پينوشتها:
1.النجم / 39
2.على رضا صابرى يزدى. الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى. مرکز چاپو نشر سازمان تبلیغات اسلامی. به نقل از غرر الحكم ص 756
3.یونس /57
4.اسراء /82
5.سید رضی رحمه الله. نهج البلاغه. ترجمه محمد دشتی. نشر مشهور. خطبه ی 119
6.على رضا صابرى يزدى. الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى. مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی ص 169 و 541
7.سید رضی رحمه الله. نهج البلاغه. ترجمه محمد دشتی. نشر مشهور. خطبه 85
8.علامه محمد باقر مجلسی. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار. نشر اسلامیه، ج67 ص 286
9.سید رضی رحمه الله. نهج البلاغه. ترجمه محمد دشتی. نشر مشهور. حکمت 161
10.علی اکبر دهخدا. لغت نامه دهخدا. ماده گناه.
محمد معین فرهنگ فارسی معین ماده گناه.
حسن عمید.فرهنگ فارسی عمید ماده گناه.
11.آلکسیس کارل. راه و رسم زندگي. ترجمه مهرداد مهرین ص 71-80
12.بقره/ 283
13.شعراء/ 14
14.زمر/ 53
15.فرقان /58
16.واقعه /46
17.سوره ص آيه 44
18.اسراء /31
19.بقره/ 81
20.نوح/ 25
21.طه/ 73
22.اسراء: 32
23.فاطر / 43
24.اسراء/ 38
25.انعام /160
اعراف /168 26.
27.اعراف /26
28.يوسف /24
29.توبه /125
30.کهف /50
31.قصص /83
32.انبياء /22
33.بقره /205
34.بقره /220
35.آل عمران /104
36.نحل /25
37.عنکبوت /13
38.طه /100
39.اسراء /90
40.کهف /33
41.نوح /27
42.ص /28
43.عبس /42
44.اعراف /8
45.انسان /27
46.مزمل /5
47.اعراف /57
48.زلزل /8
49.بقره /216
50.یوسف /77
51.بیّنه /6
52.مائده /60
53. ص /62
54.النساء /2
55.نجم /32
56.مائده /3
57.انفال /61
ادامه دارد...
/ج