15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (1)
چكيده
كليد واژه ها: امام خميني، پانزده، خرداد، شاه، نظام مشروطه سلطنتي، امريكا، افول تمثال پادشاهي.
پرده اول: نظام سلطنتي و آرزوهاي حقير روشنفكران مرتجع
اگر سلطنت استبدادي پهلوي را محصول آرمان هاي جريان شبه روشنفكري سكولار ايران در يكصد و پنجاه سال قبل از انقلاب اسلامي بدانيم به خطا نرفته ايم. منتهي آنچه كاملا آشكار نيست، آن است كه افكار و انديشه هاي اين جريان چگونه بر پيدايش چنين دولتي تأثير گذاشته است.
دلايل تاريخي و نوشته هاي زيادي وجود دارد كه نشان مي دهد رژيم مشروطه سلطنتي بر اساس نوعي پيوستگي و تداوم زيربنايي با آرمان هاي جريان هاي شبه روشنفكر سكولار ايران از ميرزا ملكم خان ناظم الدوله به بعد قرار داد كه آرزوي آنها تبديل نظام ايلاتي سلطنت قاجاريه به يك رژيم ديكتاتوري قانوني شبيه به پاره اي از نظام هاي مشروطه سلطنتي اروپا بود. رژيمي كه متكي به پايگاه طبقاتي رجال سياسي متشكل از زمين داران، سرمايه داران، صاحبان صنايع، مالكان بزرگ، بانكداران و قشرهايي مي شد كه امروزه در قرائت رسمي از دگرگوني هاي اجتماعي از آنها به عنوان پايه گذاران دگرگوني هاي جهاني نام مي برند.
چنين آرماني هيچ گاه در ساختار رژيم قاجاريه امكان تحقق نداشت اما با روي كار آمدن نظام مشروطه سلطنتي و قانون شدن سلسله در ايران و از همه مهم تر انتقال قدرت دولت مشروطه به رضاخان زمينه هاي چنين آرماني براي غرب گرايان سكولار ايران فراهم شد. اگر چه عده ا ي معتقدند كه ميان ايران پيش از جنگ جهاني اول و ايران پس از آن ناپيوستگي عظيمي وجود دارد (2) لذا تلاش مي كنند دولت پهلوي را محصول تداوم تاريخي نظام هاي استبدادي پيشين به شمار نياوردند. اما حقيت اين است كه نظام هاي سلطنتي اعم از قانوني و غير قانوني از ميراث ايدئولوژيك مشخصي ارتزاق مي كنند. ميراثي كه در هر دوره از تاريخ به اشكال مختلف خلق يا توليد مي شود و حكومت هاي سلطنتي ما قبل خود را در قالب هاي جديد موجوديت مي بخشد.
تنها تفاوت عمده رژيم مشروطه سلطنتي با رژيم هاي سلطنتي گذشته ايران در اين بود كه رژيم هاي قبل از مشروطه بر اساس عصبيت هاي ناشي از علقه هاي ايلياتي به روي كار مي آمد و تداوم پيدا مي كرد اما روشنفكران غرب گراي نظام مشروطه سلطنتي براي هميشه درتاريخ ايران حق حكومت را بدون هيچ دليل عقلي، تاريخ و شرعي در يك خانواده خاص تداوم بخشيدند. با وجود اين نمي توان انكاركرد كه حكومت شاهان در هر دوره تفاوت داشته است و اين تفاوت در دوره پهلوي كاملا آشكار بود.
نخبگان سياسي رژيم پهلوي از جنبه پايگاه طبقاتي و منزلت فكري و اجتماعي به مراتب پيوستگي ايدئولوژيكي بيشتري با آبشخورهاي غربي خود داشتند و به دليل همين پيوستگي ايدئولوژيكي آمادگي بهتري براي پذيرش نسخه هاي تجويزي غربي در خصوص مدرنيزاسيون و غربي كردن ايران داشتند.
از آنجايي كه بنياد دولت مدرن غربي در اين دوران بر اساس تمركز بوروكراتيك قرار داشت لذا سيطره دولت بر همه اركان زندگي اجتماعي حتي حوزه خصوصي مردم، از جمله شاخصه هاي دولت است كه وجوه متفاوت آن را مي توان در حكومت مشروطه سلطنتي رژيم پهلوي مشاهده كرد. از اين جهات نيز مي توان تمايز آشكاري بين رژيم پهلوي با سلطنت هاي گذشته ايران مشاهده كرد.
دولت هاي گذشته ايران به طور عمومي، برنامه هاي از پيش تعيين شده اي براي اعمال قدرت،كنترل، نظارت و برنامه ريزي يكپارچه و منسجم براي كليه قشرهاي اجتماعي در شهر و روستا و در همه سطوح نداشتند اما دولت پهلوي نشان داد كه مي خواهد بر كشوري كاملا متمركز، واحد، مهار شده و تحت سيطره شاه، فرمانروايي كند.
حكومت پهلوي مانند بسياري از كشورهاي آفريقايي و آسيايي در اين دوران، زاده شرايط استعماري است. اين دولت از جنبه ماهيت و ساختار وجودي، خود را مديون روابط ميان كارگزاران تكنوكرات غرب گراي سكولار بومي و دولت هاي استعمارگر خارجي مي داند. آنهايي كه معتقدند دولت پهلوي به صورتي نسبتا مستقل ايجاد گرديد و بعدها روابط نزديكي با يكي از قدرت هاي بزرگ خارجي بر قرار كرد(3) نشاني هاي گمراه كننده اي به پژوهشگران تاريخ مي دهند. حكومت پهلوي در ذات و ماهيت خود با حمايت انگلستان كودتا كرد و روي كار آمد.
اگر يكي از شاخصه هاي دولت زاده شده در شرايط استعمار روابط بسيار نزديك ميان بوروكرات ها و ملاكان و زمين داران دانست دولت پهلوي با تمام وجوهش بر حمايت بوروكرات ها و ملاكان بزرگ تكيه داشت و در نهايت رضاشاه در مدتي كمتر از دو دهه به يكي از زمين داران بزرگ كشور تبديل گرديد.
بي ترديد آنچه باعث علاقه و توجه خاص دولت هاي استعمار گر و در رأس آنها امريكا و انگليس و شوروي به ايران شد. ذخاير عظيم نفت و گاز از يك طرف و موقعيت استراتژيك ايران در ميان شوروي و خليج فارس از طرف ديگر است.
بعد از جنگ جهاني دوم، تضاد منافع امريكا و شوروي باعث شد كه امور سياسي و جامعه ايران پيوسته در معرض مداخله اين سه قدرت به ويژه امريكا قرار گيرد. امريكا بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 و ساقط كردن دولت مصدق و به شكست كشاندند جنبش ملي كردن صنعت نفت، مداخلات پيوسته اي در امور ايران داشت و نقش ويژه اي را به امور ايران اختصاص داد.
بنابراين حكومت پهلوي بعد از كودتاي 28 مرداد سال 32 پس از يك تأخير تاريخي، حامي و سرپرست پرقدرتي به نام امريكا پيدا كرد و از جنبه ساختاري، خود را جزئي از فرآيند عمده كشورهاي در حال رشد سرمايه داري ديد.
رژيم شاه پس از كودتاي 28 مرداد سرگرم ترويج و پيشبرد روابط اجتماعي سرمايه داري و گسترش نيروهاي توليدي در خط سرمايه داري شد. اين چيزي بود كه از طريق انقلاب سفيد شاه ـ كه در سال 1341 آغاز شد ـ وارد محيط ايران گرديد و به اصلاحات ديگري منجر شد كه اهداف اساسي همه اين اقدامات هموار كردن راه براي پيوستن ايران به بازار نظام سرمايه داري بود.(4)
از نظر امريكا رژيم شاه براي آماده كردن محيط كاملا روستايي ايران به يك محيط آماده براي پذيرش ساختارهاي نظامي سرمايه داري نه تنها بايد در بسياري از مناسبات اجتماعي، اقتصادي و ساختاري تجديد نظر مي كرد بلكه بايد تسلط خود را بر جامعه، سياست، فرهنگ و اعتقادات مردم افزايش مي داد.
اين حقيقت دارد كه ايران در تمام دوران سلطنت شاه، حكومتي داشت كه در آن سياست هاي نظامي ودولتي به طور روزافزوني تسلط خود را بر فعاليت هاي مردم تنگ تر و شديدتر مي كرد و شاه و خاندان سلطنتي با ولع بيشتري روز به روز بدون منازعه در رأس هرم چنين قدرتي قرار مي گرفتند.
در چنين شرايط دست اندازي، استقلال، حاكميت ملي، منافع ملي، ميراث فرهنگي، باورها، ارزش هاي جامعه وارد دور جديدي شد. كنترل شديد و ديوانه وار دولت بر تمام شئون اجتماعي راه را براي هر گونه انتقاد از رژيم ديكتاتوري مسدود كرد.
با كودتاي 28 مرداد سال 32 آرمان هاي مشروطه خواهي براي هميشه به بن بست رسيد. احزاب چپ عالي ترين آرزوهاي خود را دفاع از منافع رژيم شوروي در ايران معرفي كردند و به صورت مزدوران بي جيره و مواجب رژيم استاليني در ايران درآمدند. نيروهاي راست با تمايلات ناسيوناليستي و ليبراليستي عالي ترين آرمان خود را اين قرار دادند كه شاه سلطنت كند نه حكومت. سردمداران اصلي اين جريان جبهه ملي و نهضت آزادي بودند.
حدود كنترل سياسي رژيم شاه، راه را براي هر گونه اعتراض مسدود كرد. در ديكتاتوري نظامي رژيم پهلوي تكيه گاه اصلي رژيم، ارتش و سازمان امنيت به عنوان جزئي از سيستم نظامي كشور بود. همسازي تكنوكرات هاي غرب گراي سكولار با فرماندهان نظامي كانون اصلي تصميم گيري سياسي در اين دوران است. كسي باور نمي كرد در چنين فضايي امكان قيام عليه چنين حكومتي وجودداشته باشد.
رژيم شاه در پوشش حمايت هاي ايدئولوژيك و نظامي امريكا اين گونه در جامعه القا مي كرد كه وقتي سلطنت نباشد، يا هرج و مرج حكومت خواهد كرد يا اليگارشي يا ديكتاتوري او پيوسته از طريق شبه روشنفكران وابسته به خاندان هاي هزار فاميل ايران كه در كشورهاي خارج تحصيل كرده اند و به نوعي بخش قابل توجهي از رسانه هاي جمعي مثل روزنامه و مجله از يك طرف و محيط دانشگاهي را از طرف ديگر در اختيار داشتند. در نتيجه سلطنت تنها طريق حكومت در ايران است.(5)
چنين توهمي را هم امريكا و هم رژيم شاه باور كرده بودند كه ايران بدون رژيم سلطنتي نمي تواند پايدار بماند. لذا عموما امريكايي ها در گزارش هاي خود تا پيروزي انقلاب اسلامي بر اين باور بودند كه
در ايران مخالف سازمان يافته با شاه چه كمونيست و چه غير كمونيست عملا وجودندارد. سركوب مداوم، رخنه مؤثر، نزاع هاي ايدئولوژيكي داخل، سازش ايران و شوروي، رفرم اجتماعي قابل توجه و پيشرفت اقتصادي توسط رژيم اكثر عناصر مخالف را ساكت يا سرخورده و يا مأيوس كرده بود. در توهمات امريكا و رژيم شاه، مخالفين سرسخت شاه كه بالقوه در زمان بحران، تهديد به حساب مي آيند پيروان چنداني ندارند وهيچ راه حل معتبري نيز ارائه نمي دهند و از رهبري برجسته اي نيز برخوردار نيستند و تحت نظارت شديد ساواك قرار دارند.(6)
درست در چنين رويايي بود كه امام خميني (ره) به عنوان پايه گذار يك نهضت جديد وارد صحنه سياسي ايران مي شود. رژيم شاه و حامي او امريكا بر اين باور بودند كه مذهب و روحانيت شرايط لازم را براي ايفاي يك نقش تاريخي ـ مانند آنچه در 1309هـ ق/ 1892 م عليه امتياز تنباكو رهبري كردند يا نقش كليدي كه در انقلاب مشروطيت داشتند يا نقشي كه در پشت سر دولت مصدق براي شكست بريتانيا در نهضت ملي شدن صنعت نفت ايفا كردند ـ در اين دوران ندارند.
تا آنجا كه مربوط به خط مشي امريكا بود، بازگشت نفوذ روحانيت و مذهب به صحنه مبارزات سياسي، غير متحمل به نظر مي رسيد. از نظر امريكاييان از زمان رضاشاه جامعه مذهبي ايران خود را با تغييرات پشت سر هم مواجه يافته است. هر يك از اين تغييرات نفوذ روحانيت را در آموزش و پروش، روابط اجتماعي و خانوادگي، قانون، رسوم و اخلاق عمومي كاهش داد و بدين وسيله محبوبيت و نفوذ سياسي كلي آن را نيز تقليل بخشيد.(7)
شاه بر اساس چنين تحليل هايي باور كرده بود كه مي تواند با ايجاد يك سلسله تغييرات در پاره اي از قواعد و قوانين جامعه آخرين نفس هاي مذهب را در حيات اجتماعي مردم ايران نيز بگيرد. اما همين خطاي استراتژيك كافي بود تا مجددا فقيهي از ميان فقهاي حوزه براي ايفاي وظيفه تاريخي خود قيام كند و در استبداد و استعمار صف آرايي نمايد.
امريكايي ها به شاه ايران گفته بودند در صورتي كه او در انجام رفرم ها (در زمينه آموزش و پرورش، روابط خانوادگي و اجتماعي و حقوق زنان) مستقيما رو در روي طرز تفكر سنتي قرار گيرد نقش دنيايي خود را در كسب هدايت و رهبري جامعه ـ كه چشم به حمايت دولت دوخته است ـ به دست خواهد آورد.
بي ترديد بخش در خور توجهي از اقدامات رژيم شاه در تصويب انجمن هاي ايالتي و ولايتي و اقداماتي كه تحت عنوان اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد انجام گرفت تحت تأثير چنين برداشتي از شرايط و اوضاع اجتماعي ايران بود.
رژيم شاه هشدارهاي امام را در مورد تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را جدي نگرفت و بر اين باور بود كه برنامه هاي او آن قدر جاذبه دارد كه بسياري از تقاضاهاي عناصر تجدد طلب، ملي گرا و روشنفكر را برآورده سازد. تحليل رژيم شاه و امريكا نسبت به حاميان جبهه ملي و حزب توده درست بود زيرا عكس العمل آنها در خصوص برنامه هاي رفرم اجتماعي و اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد نشان داد كه خيلي زود فريب رژيم را خوردند و به تعريف و تمجيد اين برنامه ها پرداختند. اما مشكل اصلي درست در همان جايي قرار داشت كه رژيم محاسبه اي براي آن باز نكرده بود و آن ظهور يك رهبر مذهبي سازش ناپذير در ايران بود.
شاه با تكيه بر جاذبه هاي برنامه هاي اصلاحي خود ـ كه از جانب امريكايي ها به او ديكته شده بود ـ به دنبال اين بود كه با تمام قدرت، ساختار اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ايران را زير و رو كند. امريكايي ها در اغلب گزارش هاي رسمي و محرمانه خود به اين حقيقت اعتراف مي كنند كه:
1. شاه در حال تأسيس يك جامعه غير مذهبي و بنابراين اسلام را نابود مي كند.
2. در اين مورد او از جانب ايالات متحده و صهيونيست ها حمايت مي شود كه هر دو خواستار نابودي اسلام هستند.
3. به علاوه، شاه به وسيله بهايي هايي احاطه شده كه آنها هم هدف اصلي شان نابود كردن اسلام است و اين حقيقت كه مركز بزرگ بهائيت در اسرائيل و امريكا قرار دارد به اين بدگماني روحانيت اضافه مي كند.(8)
پايه هاي فلسفي و ديني مخالف امام با رژيم پهلوي بر همين اساس قرار داشت. امام به درستي نقطه هاي اساسي تهاجم امريكا، اسرائيل و رژيم شاه را متوجه اساس اسلام تشخيص داد. امام با هوشياري كامل نقطه آغازين اين تهاجم سازمان يافته را در تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي ديد و از همان ابتدا در مقابل اين تصويبنامه ايستاد.
اگر تمام دنيا ـ يك طرفه ـ بگويند: بايد بشود! من يكي مي گويم:نبايد بشود. نه وظيفه من تنهاست بلكه وظيفه شاهنشاه و همه افراد مملكت است كه بگويند اين كار صلاح نيست... من تا آخرين نفس براي اين موضوع اقدام مي كنم. دولت بايد بنويسد در روزنامه هاي رسمي كه اين عمل نقض شد و علنا به مردم اعلام كند.(9)
چنين صلابتي از امام نشان مي داد كه در صحنه سياسي ايران چهره اي ظهور كرده است كه نوع مبارزه و شيوه دفاع از قانون و احكام اسلامي شبيه جريان هاي ديگر نيست.
اين يك طرف ماجرا بود، اما وجوه ديگر اين ماجرا را مي توان از خاطرات گفته و ناگفته شاه شناسايي كرد.
پي نوشت:
1 ـ دكتراي علوم سياسي
2 ـ فرد هاليدي، ديكتاتوري و توسعه سرمايه داري در ايران، ترجمه فضل الله نيك آئين، تهران، امير كبير، 1358، ص 37.
3 ـ همان، ص 40.
4 ـ براي مطالعه بيشتر رك: همان 51-58.
5ـ رك: اوريانا فالاچي، گفتگوها، گردآوري و ترجمه غلامرضا امامي، تهران، برگ، 1376، ص 151.
6 ـ اسناد لانه جاسوسي امريكا پر است از اين گونه تحليل هاي فريبنده در اغلب دوران حكومت محمدرضا شاه به خصوص از سال هاي چهل به بعد، براي نمونه رك: اسناد لانه جاسوسي ش 8، ص 48 به بعد.
7 ـ رك: اسناد لانه جاسوسي، ش 8، ص 44.
8 ـ همان، ش 7، ص 39.
9ـ صحيفه امام، ج1، ص 82، 83.