مورد شناسي تحريف انديشه در فلسفه سياسي معاصر (1)
نويسنده: محسن رضواني
چكيده
كليد واژه ها
مقدمه
1. محافظه گرايي به جاي سنت گرايي
محافظه گرايي قديم متكي بر سنت و تاريخ بود: محتاط، آرام و ميانه بود و با جريان حركت مي كرد. اما تحت تاثير لئو اشتراوس، محافظه گرايي جديد ذاتاً مست و از خود بي خود شده است. محافظه گرايي جديد ديگر آرام و محتاط نيست، بلكه فعال، مهاجم و ارتجاعي به معناي واقعي كلمه است. (9)
دروري در نقد مقاله «سيمور هرش»(10) در نيويوركر، كه درصدد برآمد تصويري ليبرال دموكرات و وطن پرست از اشتراوس ارائه دهد، مي گويد: «البته اين تصوير از اشتراوس به عنوان وطن پرست بزرگ آمريكا، كه عاشق آزادي و دموكراسي بود، جعلي محض است.» (11) اساساً «اين ايده كه اشتراوس حامي بزرگ ليبرال دموكراسي بود خنده دار است. من فكر مي كنم شاگردان اشتراوس آن را دروغي بزرگ به حساب آوردند. با اين حال، برخي از رسانه ها به اندازه كافي ساده لوح بوده اند كه آن را باور كردند. چگونه يك مريد افلاطون و نيچه مي تواند ليبرال دموكرات باشد؟» (12) البته هر چند اشتراوس در جواني علاقه مند آثار نيچه بود، اما از زماني كه با افلاطون و انديشه هاي وي، به ويژه بر اساس تفاسير اسلامي آشنا شد، ديگر افكار و انديشه نيچه پاسخ گويي روح جستجوگر او نبود. بنابراين، تا آخر عمر مريد افلاطون باقي ماند.
يكي از مشكلات محافل فكري امروزين، به ويژه محافل ژورناليستي كه مطالعات سطحي درباره مباحث انديشه معاصر دارند، دسته بندي متفكران در قالب ها و الگوهاي مدرنيته است. ليبراليسم، كمونيسم و كنسرواتيسم (محافظه گرايي) سه رويكردي است كه به زعم برخي نويسندگان، گويا از حصر عقلي برخوردار بوده است، به گونه اي كه هيچ متفكري نمي تواند خارج از چارچوبه تعيين شده قرار بگيرد. از اين رو، برخي نويسندگان اشتراوس را در زمره محافظه گرايي، برخي ديگر در زمره ليبراليسم و برخي حتي در ليبرال دموكراسي قرار مي دهند. در حالي كه، اگر آثار اشتراوس به خوبي فهميده شود، روشن مي گردد كه انديشه اشتراوس اساساً با الگوهاي غربي برآمده از انديشه مدرنيته سازگاري ندارد. بنابراين، هيچ يك از الگوهاي غربي مدرن و معاصر نمي توانند افكار او را تبيين كنند. اين مسئله صرفاً منحصر در اشتراوس نيست، در مورد بسياري از متفكران ديگر، به ويژه در رابطه با جريان شناسي انقلاب اسلامي ايران، متفكران و فيلسوفان مسلمان نيز همواره چنين خلط هايي صورت مي پذيرد.
حقيقت اين است كه نسبت اشتراوس به محافظه گرايي، سوء برداشت و بدفهمي بينش نيست. شاديا دروري با مفروض دانستن رويكرد اشتراوس در زمره محافظه گرايي، در صدد بر مي آيد به انديشه هاي او جلوه ديگري بدهد. اين در حالي است كه حتي در غرب نيز نويسندگان متعددي فرض مذكور را مورد چالش قرار دادند. در كتاب منتخب متون محافظه گرايي، كه زير نظر راجر اسكروتن به نگارش درآمد، آثار و انديشه بيست و سه متفكر محافظه گراي غربي مورد بررسي و پردازش قرار گرفته است. در حالي كه، اشتراوس در زمره آنان نيست. نويسنده كتاب مذكور معتقد است: هرچند اشتراوس به عنوان محافظه گرا مشهور است، اما نمي توان ايشان و برخي ديگر از متفكران مانند گادامر را در زمره محافظه گرايان مصطلح قرار داد. (13) استيون لنزر در مقاله «لئو اشتراوس و محافظه گرايان» به صورت مستند بيان مي كند كه اشتراوس در زمره محافظه گرايي قرار ندارد: «اشتراوس نه هرگز خود را به عنوان محافظه گرا معرفي كرد و نه نوشته هاي او اغلب به موضوع محافظه گرايي مي پردازد.» (14) به جز مقدمه كوتاه كتاب ليبراليسم؛ قديم و جديد (1968)؛ نامه نشنال ريويو (1956) و زير فصل «ادموند برك» در كتاب حقوق طبيعي و تاريخ (1953)؛ انسان به سختي مي تواند عبارات و بياناتي از اشتراوس بيابد كه صريحاً درباره ي محافظه گرايي صحبت كرده باشد. البته همين مقدار مطالب اندك نيز نه تنها رويكرد محافظه گرايانه اشتراوس را اثبات نمي كند، بلكه برعكس از اهميت انتقادي در فهم ديدگاه هاي اشتراوس در رابطه با محافظه گرايي برخوردار است. اشتراوس ويژگي ذهن محافظه گرا را اين گونه تبيين مي كند: «محافظه گرا يعني كسي كه معتقد است، هر چيز خوبي ميراث است». بنابراين، «محافظه گرايي خير را با ميراث يا سنت يكسان مي گيرد.» در حالي كه، فلسفه همان چيزي را مورد پرسش قرار مي دهد كه محافظه گرايي معتقد به خيربودن آن است. بر اين اساس، محافظه گرايي نوعاً ميلي به اعتماد داشتن نسبت به فلسفه يا ادعاهاي عقل ندارد. (15)
البته استيون لنزر، پس از آنكه نسبت محافظه گرايي به اشتراوس را مورد نقادي قرار مي دهد، درصدد بر مي آيد وي را در زمره ليبراليسم قرار دهد. از اين رو، مدعي است در انديشه اشتراوس، ليبراليسم بر محافظه گرايي ترجيح دارد. اين نوع اقدام تنها منحصر به لنزر نيست؛ اغلب متفكران غربي راهي جز دسته بندي افكار در سه گرايش مزبور ندارند. لنزر براي فرار از نسبت محافظه گرايي به اشتراوس مي نويسد:
اگر نگاهي به مقدمه كتاب ليبراليسم بيندازيم، در اشتراوس حتي نوعي ترجيح نسبت به ليبراليسم نسبت به محافظه گرايي كشف مي شود. اشتراوس در آنجا بيان مي كند كه مخالفت متداول ميان محافظه گرايي و ليبراليسم به نحو مؤثري مي تواند با مخالفت ميان محافظه گرايي و پيشرفت گرايي جايگزين شود؛ چرا كه اگر محافظه گرايي، همان گونه كه از نامش برمي آيد، تنفر از تغيير يا بي اعتمادي نسبت به تغيير است، مخالف آن بايد به عنوان موضع مخالف تغيير معرفي شود و نه با امر واقعي مانند آزادي يا آزادگي. اشتراوس بدين صورت به محدوديت ذاتي محافظه گرايي اشاره مي كند؛ يعني محافظه گرايي فاقد هويت واقعي است. (16)
همان گونه كه بيان شد، اين نوع تلاش ها، مبتني بر پيش فرض هاي متاثر از مدرنيته است. هر چند لنزر در نقد نسبت اشتراوس به محافظه گرايي توفيق يافته، اما در تعيين گرايش اشتراوس و جايگاه اصلي نگرش وي دچار اشتباه شده است. همانطور كه ژورناليست هايي همچون سيمور هرش دچار چنين توهمي شدند. اساساً برداشت لنزر از مقدمه كتاب ليبراليسم؛ قديم و جديد، آنگونه نيست كه خود اشتراوس در صدد بيان آن است. اشتراوس ليبراليسم و محافظه گرايي امروزي را در حمايت از ليبرال دموكراسي داراي مباني مشترك مي داند:
يكي از مسائل جدي اين است كه امروزه ليبراليسم و محافظه گرايي داراي مباني مشترك هستند؛ زيرا امروزه هر دو مبتني بر ليبرال دموكراسي هستند. بنابراين، هر دو در تعارض با كمونيسم قرار دارند. از اين رو، اختلاف ميان اين دو خيلي بنيادي به نظر مي رسد. با اين همه، آنها در اختلاف با كمونيسم بسيار فرق مي كنند. (17)
اشتراوس تقسيم سه گانه ليبراليسم، كمونيسم و محافظه گرايي را محصول مدرنيته مي داند كه محتواي هر يك در تقابل با انديشه هاي سنتي پيشامدرن است:
محافظه گرايي دوره ما كاملاً شبيه است با آنچه در اصل ليبراليسم بود؛ يعني كما و بيش با تغييرات هدايت شده ليبراليسم امروزي تغيير مي كند. شايد حتي فراتر رفت و گفت، اكثر آنچه امروزه به نام محافظه گرايي رقم مي خورد، در تحليل نهايي ريشه ي مشتركي با ليبراليسم امروزي و حتي كمونيسم دارد. اين همان وضعيتي است كه اگر انسان به خاستگاه مدرنيته برگردد، به روشني آشكار مي شود كه اين امر در قرن هفدهم به خاطر بريدن از سنت پيشامدرن و يا به خار مجادله ميان قديم و جديد رخ داد. (18)
اما اشتراوس در مقدمه همين كتاب، نكته اي را بيان مي كند كه نه تنها مي تواند پاسخي به سوء برداشت شاديا دروري و استيون لنزر باشد، بلكه حتي مي تواند پاسخ به همه ي كساني باشد كه در صددند اشتراوس را در يكي از مدل هاي سه گانه مدرنيته جاي دهند. اشتراوس بيان مي كند كه ميان آزاده (ليبرال) بودن به معناي امروزي و آزاده بودن به معناي واقعي تمايز وجود دارد:
آزاده بودن به معناي اصيل آن يعني عمل به فضيلت آزادگي؛ اگر اين مسئله واقعيت دارد كه همه فضايل در بالاترين كمالشان از همديگر جدايي ناپذيرند، انسان حقيقتاً آزاده كاملاً شبيه انسان، حقيقتاً با فضيلت است. (19) اشتراوس نتيجه مي گيرد كه بنابراين: «فلسفه ي سياسي پيشامدرن، به ويژه فلسفه ي سياسي كلاسيك، آزاده به معناي اصيل كلمه است. اما بنابر كاربرد رايج و امروزين، آزاده (ليبرال) بودن به معناي محافظه گرا نبودن است. از اين رو، ديگر فرض نمي شود كه آزاده (ليبرال) بودن مساوي با بافضيلت بودن است. (20)
از اين رو، اشتراوس به عنوان يكي از منتقدان مهم عقلانيت مدرن در جستجوي رويكردي پيشامدرن است كه به نوعي مي توان از آن به «سنت گرايي» تعبير نمود. البته سنت گرايي وي، با سنت گرايي مشهور كنوني هر چند داراي اشتراكاتي است، اما تحليل آن متفاوت است. اشتراوس معتقد بود كه حل بحران جهان غرب و مدرنيته، با بازگشت به متفكران و روشن فكران ميانه و سنت هاي اصيل گذشته و همچنين با تفسير بر اساس حقايق پنهان آنان امكان پذير است. مراد از سنت هاي گذشته، تفاسير سنتي نيست، بلكه منابع و متون اصيل سنتي يعني كتب مقدس است. به نظر وي، بايد كتب مقدس را آنگونه فهميد كه آورنده ي آن مي فهميد. (21)
ادامه دارد ...
منبع: دو فصلنامه علمي - تخصصي معرفت سياسي (3)