گفتگو با دكتر محمدصادق كوشكي
درآمد
پديده تروريسم كور در ايران كه وجه بارز آن سازمان مجاهدين خلق بود، در پي انحراف فكري آن كه ريشه در مباني فكري التقاطي آن داشت، ضربات سنگيني را بر انقلاب تحميل كرد و در اين رهگذر انديشمندان، فضلا و مردمان متدين و مخلص بسياري را از ما گرفت كه فقدان آنان به شكل تاسف باري بي جبران ماند.
دكتر كوشكي با نگاهي تيزبين و موشكاف اين پديده را بررسي و تغافل ما را در مقابله ريشه اي با آن تبيين كرده است.
***
شهيد هاشمي نژاد در انتخابات مجلس خبرگان راي بسيار بالائي آورد و در استان خراسان نيز از محبوبيت بالائي برخوردار بود. به نظر شما چگونه است كه سازمان مجاهدين خلق كه عنوان خلق را يدك مي كشد و داعيه دار دفاع از حقوق خلق است، دست به ترور افراد محبوبي چون ايشان مي زند؟
اگر بخواهيم سازمان را بر اساس عنوانش در نظر بگيريم، اين سئوال شما درست به نظر مي رسد، اما اگر بخواهيم گذشته سازمان و خط فكر آن را بررسي كنيم، اين سئوال، جواب خود را پيدا مي كند. سازمان مجاهدين خلق از همان ابتدا بر يك تفكر انحرافي شكل مي گيرد كه زاده نهضت آزادي است و آن، تفكر اسلام منهاي روحيات است، يعني كه هر كسي مي تواند قرائت شخصي خود را از دين ارائه بدهد و به كارشناسان ديني نيازي نيست. از ابتداي سنگ بناي سازمان، يك جور جدائي از روحانيت و زائد داشتن آن، به چشم مي خورد كه اين سنگ بنا، چند سال بعد به صورت مرتجع دانستن روحانيت، خودش را نشان مي دهد. سازمان با اين سنگ بناي كج بنا مي شود و مرحله بعدي، ثمره اين انحراف است. سازمان مباني تئوريك و انديشگي خود را به صورت التقاطي شكل مي دهد، يعني برگزيده هائي از اسلام را برا اساس قرائت خود، با برگزيده اي از تفكرات ماركسيستي اذغام مي كند و يك ايدئولوژي سازماني، نيروهاي جواني را كه از ظلم دوره پهلوي و تسلط آمريكائي ها بر ايران به تنگ آمده بودند، به دام مي اندازد و اسير اين التقاط مي كند و آن معدود افرادي را كه اسير التقاط نشده اند، كيفر مي دهد، مثل شهيد صمديه لباف و جواد صمدي و مجيد شريف واقفي. دومين بحث انحراف، بحث نفاق است، يعني وقتي گرايش سازمان به طرف ماركسيسم، كامل مي شود، چون گفتيم در ابتداي كار، ايدئولوژي سازمان تركيبي از اسلام و ماركسيسم به سليقه بنيانگزاران آن است.
در سال 52 اين اختلاف كم مي شود و كفه ترازو و به نفع ماركسيسم سنگين مي شود تا سال 54 كه سازمان رسما اعلام مي كند كه ماركسيست شده است. اين دومين پيامد انحراف است. سومين پيامد انحراف اين است كه سازمان به اين نتيجه مي رسد اگر بخواهد جايگاه خود را در ميان مردم، حفظ و حتي از امكانات نيروهاي مذهبي، مثل سهم امام و همراهي مردم متدين، سوءاستفاده كند، بايد وارد فاز نفاق شود، يعني كساني كه ماركسيست شده اند مي آيند و گرايشات مذهبي از خودشان نشان مي دهند، كساني مثل بهمن بازرگاني كه ماركسيست است، اما به دستور سازمان، سال ها در زندان ها از جمله زندان مشهد، پيشنماز مي ايستد و يا اعضائي كه خودشان به ماركسيست بود نشان اعتراف داده اند، در برابر كساني كه خانه هايشان را در اختيار اعضاي سازمان گذاشته بودند، نماز شب هاي طولاني مي خواندند. اين سومين مرحله و ميوه همان سنگ بناي كج اوليه است.
چهارمين مرحله را بعد از انقلاب مشاهده مي كنيد كه بحث تروريسم و خشونت هاي كور سازمان و قدرت طلبي به هر قيمت است. بر اساس همان تز اسلامي منهاي روحانيت، مي بينيم كه سازمان از سال 58 به بعد را به عنوان «ارتجاع» مطرح مي كند و روحاني، مرتجع محسوب مي شود و روحاني اي كه محبوب مردم باشد، گمراه كننده مردم و عامل ارتجاع شناخته مي شود، به همين دليل وقتي كه سازمان وارد فاز تروريسم و خشونت مي شود، وقتي يك روحاني يا پيشنماز را به شهادت مي رساند، از او به عنوان عامل ارتجاع ياد مي كند، يعني اگر يك روحاني عامل ارتجاع باشد، ما به عنوان نيروهاي پيشرو و منبع پيشرفت و روشنگري بايد عوامل ارتجاع و پسروي جامعه را حذف كنيم. حالا اگر اين خلق طرفدار سازمان باشند، مي شوند پيشرو و اگر سازمان را قبول نداشته باشند و طرفدار روحانيت باشند، مي شوند مرتجع. جالب است كه اين روند در ادامه خودش به جاهاي عجيبي هم مي رسد، از جمله اينكه وارد فاز خيانت به وطن مي شود، يعني در عراق اقامت مي كند و آن مسير، نهايت سياهي را پيدا مي كند، يعني سازمان مي گويد هركسي كه با من نيست، عضو هرگروه و سازماني كه باشد، مزدور جمهوري اسلامي و عامل اختناق است، حتي اگر آدم ليبرال و دموكراتي هم باشد، پس خلق زماني در نظر سازمان، ارزشمند است كه در مسير سازمان حركت كند و اگر در مسير سازمان نباشد، در واقع مزدور ارتجاع مي شود. اين تعابير مستقيما از طرف مركزيت سازمان و شخص مسعود رجوي به كار برده شده اند. او در سال 60 با مجله المصور مصاحبه و به اينكه 6000 نفر از مزدوران خميني را كشته، افتخار مي كند. از اين 6000 نفر كمتر از 100 نفر آنها مسئولين مملكتي بوده اند و بقيه مردم عادي هستند، ولي چون در خط مردم نيستند، از نظر سازمان مزدور و عامل ارتجاع هستند.
سازمان مجاهدين قبل از انقلاب ارتباطي قوي را با بخشي از روحانيت برقرار كرده بود و حتي كساني چون شهيد هاشمي نژاد كه ارتباطي با سازمان نداشتند، از سوي كادرهاي بالاي سازمان، تلاش براي ارتباط با آنها صورت مي گيرد، از جمله آنكه سيد محسن خاموشي، در جلسه اي به صورت سربسته، خلاصه اي از عملكرد سازمان را به ايشان ارائه مي كند. اگر سازمان اعتقادي به روحانيت نداشت، چرا اين ارتباط گيري ها را انجام مي داد؟
جالب اينجاست كه بدانيم اين ارتباط گيري ها از كجا شروع مي شود. سازمان مجاهدين در سال 50 و 51 دو مرتبه، دو نفر از اعضاي مركزيت خودش را، يعني حسين احمدي روحاني و تراب حق شناس را خدمت حضرت امام در نجف مي فرستد تا سازمان را براي امام توصيف و حمايت امام را جلب كند، چون سازمان مي دانست كه در فضاي جامعه ايراني بدون جلب حمايت روحانيون، نمي تواند زنده بماند. سازمان براي سوء استفاده از امكاناتي كه مردم متدين در اختيار آن مي گذاشتند و حمايتي كه از آن مي كردند و مهم تر از همه فرزندانشان را به پيوستن به سازمان تشويق مي كردند، ناچار بود حمايت روحانيت را پشت سر خود داشته باشد، اما برخورداري از حمايت روحانيت يك بحث است و قبول داشتن روحانيت به عنوان كارشناسي دين و رجوع به او، بحث ديگري است. ما مي بينيم كتاب هائي چون تكامل، شناخت، امام حسين(عليه السلام)، راه انبياء را بشر و اقتصاد به زبان ساده، كتابهاي اصلي سازمان هستند و در تدوين اينها به هيچ وجه سراغ روحانيون نمي روند، در تدوين ايدئولوژي سازمان به سراغ هيچ روحاني اي نمي روند، ولي براي اينكه بتوانند از امكانات سهم امام استفاده كنند، به سراغ آنها مي روند.
جالب اينجاست كه در سال هاي 50 و 51 كه اين سازمان مورد قبول بسياري از روحانيون بود، امام قاطعانه اعلام مي كنند كه نه سازمان و نه خط مشي آن را قبول ندارند. سازمان در زمينه استفاده از نيروهاي مذهبي با آيت الله طالقاني و آقاي هاشمي رفسنجاني هم ارتباط داشت. در سال 50 وقتي تراب حق شناس به ديدن امام مي رود، تقريبا هيچ يك از روحانيون نسبت به اين سازمان نظر منفي نداشتند. مثلا مرحوم طالقاني در نامه اي
كه به امام مي نويسد، درباره اينها به آيه «... انهم فتيه امنوا بربهم و زدناهم هدي» از سوره كهف اشاره مي كند، چون اينها نمادي كه از خود نشان مي دهند، نماد مذهبي و ضد شاه و ضد امريكاست، ولي بنيان انحرافي آن كه وامدار نهضت آزادي و اسلام منهاي روحانيت است، اولين نتيجه انحرافي خود را در تلفيق اسلام ماركسيست نشان مي دهد و لذا اعضاي سازمان اغلب با چهره هاي روحاني ارتباط مي گرفتند تا بتوانند كسب مشروعيت كنند. سازمان در حالي كه پيرو مكتب ماركسيسم است، همچنان منافقانه چهره مذهبي خود را حفظ مي كند تا بتواند از پشتيباني و حمايت روحانيت بهره بگيرد و لذا در سال 50، وقتي بهرام آرام با آقاي هاشمي رفسنجاني ملاقات مي كند، ايشان مي گويد كه من احساس كردم كه اينها ماركسيست هستند. در همان مقطع وحيد افراخته با آيت الله طالقاني ملاقات مي كد و ايشان هم همين حرف را مي زنند، به همين خاطر وقتي كه در سال 54، سازمان ديگر نمي تواند به نفاق خودش ادامه بدهد، روحانيت داخل زندان از جمله آقاي مهدوي، آقاي طالقاني، آقاي محي الدين انواري و آقاي رباني شيرازي در حركتي هماهنگ، فتواي ارتداد سازمان را اعلام مي كنند كه ضربه سختي به سازمان مي زند.
اينها براي اينكه مشروعيت پيدا كنند و از امكانات استفاده كنند، سراغ روحانيت مي رفتند، از جمله با شهيد اندرزگو رابطه داشتند و سازمان تا حدي زيادي به ايشان وابسته بود، چون با شجاعت بسيار اسلحه وارد ايران مي كرد و خود شهيد اندرزگو به تمام جواناني كه با ايشان ارتباط داشتند مي فرمودند كه به هيچ وجه با اين سازمان ارتباط نداشته باشيد، چون اينها ماركسيست شده اند و شما ممكن است متوجه نشويد. من متوجه هستم و طوري با سازمان كار مي كنم كه به نفع كلي جريان انقلاب باشد، اما اجازه نمي دهم كه سازمان، مرا براي خودش مصادره كند. نكته اينجاست كه سازمان براي تعيين مسير و تدوين ايدئولوژي هرگز با هيچ روحاني مشاوره نكرد.
مگر سازمان با ترور شخصيت به اهداف خود نمي رسيد كه به ترور فيزيكي دست زد؟
ترور شخصيت آنها را به اهدافشان نرساند، چون مي بينيم كه بعد از انقلاب در هيچ يك از انتخابات، سازمان نتوانست حتي يكي از كانديداهاي خود را به مجلس بفرستد. سازمان مدعي بود كه پيشروترين عنصر انقلابي است و اساس او باعث انقلاب شده و انقلاب مال اوست و حالا عده اي به نام روحانيت و حزب جمهوري آمده و آن را مصادره كرده اند. سازماني كه ظاهراً سنگ خلق را به سينه مي زند، مي بيند كه در سراسر كشور، مردم حتي به يكي از كانديداهاي او هم راي نمي دهند.
شهيد هاشمي نژاد سمت اجرائي ندارد و صرفا يك چهره تبليغي و فرهنگي است. چرا او را ترور كردند؟
ماجراي 7 تير يا 8 شهريور را سازمان تا حالا هم رسما به عهده نگرفته. مسعود رجوي در نشريه المصور كه اشاره كردم و شرح آن در روزنامه مجاهد شماره 184 آمده. او در آنجا با كمال افتخار مي گويد: «ما توانسته ايم 7 نفر را لقب آيت الله مي كشيدند و نمايندگان خميني در مهم ترين ايالت هاي كشور بودند، با عمليات انتحاري از بين ببريم.» آن هفت نفر شهداي محراب و شهيد هاشمي نژاد و امثالهم هستند كه بالاترين مسئوليتشان نمايندگي امام و امام جمعه بودن شهرها بود و هيچ كدام مسئوليت اجرائي به صورت رسمي نداشتند. مهم ترين تروري را كه سازمان پذيرفته كه انجام داده، ترور شهيد قدوسي است. فازي كه سازمان به آن قدم مي گذارد، فاز تروريسم كور است و به نوعي خشونت طلبي مي رسد و مي خواهد به هر قيمتي كه شده به قدرت دست پيدا كند و هركسي را كه تصور مي كند، به نوعي به نظام مربوط است، هدف خشونت خودش قرار مي دهد.
سرخطي كه سازمان براي ترور ارائه مي دهد اين است كه هركسي كه ظاهر حزب اللهي دارد بايد ترور شود. اين جزو دستورات رسمي سازمان است كه هركسي را كه موتور هونداي 125 داشت، بايد ترور كنيد؛ اگر خواستيد موتور يا ماشين كسي را بگيريد و نداد، او را ترور كنيد، به همين خاطر از بين 6000 نفري كه سازمان تا سال 61 رسما مي پذيرد كه آنها را ترور كرده، كمتر از 100 تاي آنها مسئوليت دولتي در حد يك پاسدار ساده دارند، يعني بيش از 5900 نفر مردم عادي كوچه و بازار هستند، بنابراين سازماني كه به چنين منطق كوري مي رسد، طبيعي است كه هاشمي نژاد براي او مشكل بزرگي است و نه تنها شهيد هاشمي نژاد كه شهيد دستغيب، يك پيرمرد 80 ساله چه جرمي دارد؟ شهيد اشرفي اصفهاني چه جرمي دارد؟ اينها كه مسئوليت اجرايي نداشتند، يا مثلاً شهيد صدوقي يا شهيد مدني. اتفاقاً جرم اينها اين است كه روشنگري مي كنند، در افشاي فرهنگي- عقيدتي نفاق نقش دارند و در اينكه مردم در مسير انقلاب بمانند و احيانا كساني كه فريب خورده اند به طرف سازمان گرايش پيدا نكنند، چون سازمان پايه خود را بر جهالت مي گذارد و فرار از اسلامي كه در آن كارشناس وجود نداشته باشد و طبيعي است با چنين زيربناي فكري اي، روحانيت بزرگ ترين مجرم است، حتي اگر سمت اجرائي نداشته باشد و كارش فقط روشنگري بوده باشد، كما اينكه شهيد هاشمي نژاد از نظر سازمان مجاهدين مجرم است، چون عملا كاري مي كند كه هم نفاق سازمان رو مي شود و هم نفاق ساير گروه هاي محارب و هم از سوي ديگر، مردم از اين طريق مسير و خط درست را پيدا و در آن حركت مي كنند، بنابراين سازمان با افتخار از ترور شهيد هاشمي نژاد ياد مي كند.
اشاره كرديد كه سازمان مجاهدين مسئوليت ترور برخي از شخصيت ها را بر عهده گرفت. آيا در مورد شهيد هاشمي نژاد هم اين مسئله مصداق داشت؟
آنها در شماره هاي مختلف نشريه مجاهد از جمله صفحه اول شماره 407 و 515 صفحه 15 اين مسئوليت را قبول كردند. تعبيري كه به كار مي برند اين است: «آخوند خميني صفت: هاشمي نژاد» و ادامه مي دهد: «يكي از مهره هاي خميني در مشهد»، يعني تعبير اين است كه جانشين خميني است و چون مي خواهند كارشان را توجيه كنند، مي گويند عامل سركوب مردم. حالا اينكه ايشان چه سمت اجرائي اي داشته، اصلا مهم نيست. مجري اين كار فردي به نام هادي علويان بود كه بسيار جوان هم بود و به تعبير سازمان، فرد نفوذي در حزب جمهوري بوده. سازمان مي گويد كه او از ارديبهشت سال 60 ماموريت يافت با نفوذ در حزب جمهوري، اطلاعاتي را به دست آورد كه با كمك آنها بتوان كساني مثل هاشمي نژاد را ترور كرد، يعني حتي قبل از ورود رسمي سازمان به فاز مسلحانه كه 30 خرداد 60 هست، سازمان نيروهايش را در جاهاي مختلف، از جمله حزب جمهوري مشهد نفوذ مي دهد تا آنجا بمانند و در موقعيت مقتضي بشود از آنها به عنوان عامل ترور استفاده كرد.
يكي از ويژگي هاي بارز شهيد هاشمي نژاد، جذب جوانان بوده است و عامل ترور ايشان نيز مدت ها از نزديك با ايشان آشنايي داشته و ايشان را مي شناخته. سازمان چگونه توانسته بود او را چنان شستشوي مغزي بدهد كه دست به ترور انتحاري بزند؟
تكنيك سازمان در سال هاي قبل از انقلاب و پس از آن در زندان، در آن بخشي كه رهبري رجوي را پذيرفته بودند و بعد از انقلاب هم به خارج زندان منتقل شد، مبتني بر شستشوي مغزي بوده است. اين شيوه به اين شكل انجام مي شود كه فرد بايد تمام ورودي هاي ذهنش را در مقابل هر نوع اطلاعي مسدود كند و فقط اطلاعاتي را بپذيرد كه سازمان به آنها منتقل مي كند و لاغير، يعني تماس با پدر و مادر، گوش دادن به راديو، شنيدن سخنراني هاي مختلف، خواندن روزنامه ها و نشريات و كتاب هاي متفرقه براي اين افراد ممنوع بود و جرم تلقي مي شد و اگر كسي غير از اين چهارچوب ها حركت مي كرد، تنبيه مي شد، يعني اگر مي ديدند فردي غير از اطلاعاتي كه سازمان به او مي دهد، يعني اگر مي ديدند فردي غير از اطلاعاتي كه سازمان به او مي دهد، دنبال اطلاعات ديگر هم هست، فردي ناباب تلقي مي شد. گروندگان به سازمان معمولا نوجوان و جوان بودند كه نوعي برخورد احساس با مسائل داشتند و سازمان، آنها را در همان فاز نگه مي داشت و اجازه تفكر عقلاني به آنها نمي داد، بنابراين عامل ترور هاشمي نژاد حتي اگر ده سال هم در كلاس ايشان مي بود، چون غير از سازمان از جاي ديگري خوراك ذهني نمي گرفت، از ايشان و از هيچ كس ديگري تاثير نم پذيرفت.
شما اشاره كرديد به ترورهاي كور. آيا اين ترورها در پي منافع و مقاصد جنبي هم انجام شدند؟ از جمله آن گونه كه امام اشاره كردند، غرض آنها تاثير بر روند انتخابات بود. تحليل شما چيست؟
از زماني كه در تيرماه سال 60، مركزيت سازمان به فرانسه منتقل مي شود و از آنجا هدايت فعاليت هاي تروريستي را به عهده مي گيرد، طرح سرنگوني سه ماهه جمهوري اسلامي را مدنظر قرار مي دهد و دولت موقتي را به رياست جمهوري بني صدر و نخست وزير مسعود رجوي تشكيل مي دهد. اين مهلت سه ماهه دائما هم تمديد مي شود. تحليل سازمان اين بود كه اگر بتواند در جامعه اغتشاش و ناامني ايجاد و چهره اي موثر را حتي الامكان ترور كند، نظا دچار فروپاشي مي شود و از بين مي رود. بعد از حادثه 8 شهريور، نزديك به دو ماه دولت وجود ندارد و آيت الله مهدوي كني موقتا به نخست وزيري منصوب مي شوند تا سومين رئيس جمهور نظام، بعد از شهيد رجائي انتخاب شود و در واقع حساس ترين دوره انقلاب است. اگر سازمان موفق شد كه با ترور شهيد هاشمي نژاد و مردم عادي كه در آن روزها تعداد زيادي ترور شدند و هر اقدام ديگري، اين انتخابات را به تعويق بيندازد، خللي در مسير نظام ايجاد مي كرد. اگر در آن مقطع مي توانستند چهره اجرائي تر و شاخص تري از شهيد هاشمي نژاد را ترور كنند، قطعا اين كار را مي كردند، چون مي خواستند به هر نحوي كه هست در مسير نظام مانع ايجاد كنند و به خيال خودشان نظام را به بن بست برسانند و جلوي انتخابات را بگيرند.
شهيد هاشمي نژاد بعد از شهادت آيت الله مطهري اعلام مي كنند كه در هر انقلابي، عده اي ترور مي شوند. آيا مصاديقي را به ياد داريد؟
حداقل دو نمونه شاخص در ذهنم هست، يكي انقلاب كبير فرانسه كه عبارت «انقلاب ها فرزندان خود را مي خورند» از اينجا باب و اساسا پديده اي به نام گيوتين اختراع مي شود تا به پديده «خوردن فرزندان انقلاب» سرعت ببخشد و عده اي از انقلابيون كه چهره هاي شاخص حركت مردمي عليه لوئي شانزدهم بودند، قرباني موج ترورهاي كور و حتي ترورهاي سازمان يافته دولتي مي شوند. مورد بعدي هم حركت موسوم به انقلاب سرخ كمونيستي در شوروي است. در آنجا هم شاهد هستيم كه تروتسكي كه از چهره هاي اصلي انقلاب روسيه است، با يك برنامه سازمان يافته دولتي در مكزيك ترور مي شود. او هم مثل بسياري از چهره هاي انقلابي روسيه، در دوره استالين، با ترور دولتي از بين مي رود. در انقلاب اسلامي، ترور دولتي نداشتيم و اين تفاوت انقلاب ماست كه ترورها توسط گروه هاي تروريستي مثل فرقان و منافقين صورت گرفت.
آيا اعضا كادري كه اين ليست ترور را تهيه كردند، مشخص شدند؟
من حداقل تا حالا به اين نتيجه نرسيده ام كه كميته اي اين كار را مشخص كرده باشد. سازمان نيروهايش را در جاهاي مختلف، از جمله در دادستاني انقلاب نفوذ مي دهد كه منجر به شهادت شهيد كچوئي مي شود. حداقل عوامل انفجارهائي كه فجايع 7 تير و 8 شهريور را به وجود آوردند، كاملا مشخص شده كه عضو سازمان هستند، هرچند سازمان به عهده نگرفته است.
ظاهرا سازمان در آن مقطع در يكي از نشريات داخلي خود مسئوليت انفجار 7 تير را به عهده مي گيرد، ولي بعدها رد مي كند.
نشريه مجاهد در ان مقطع در ايران منتشر نمي شد، يعني آخرين نشريه مجاهد در 1 تير سال 60 منتشر شد و بعد وقفه اي مي افتد و بعد در پاريس چاپ مي شود. بر اساس اسناد درون سازماني، من به اين برداشت رسيده ام كه سازمان به اعضاي خود اعلام كرده بود كه هر جا كه مي شود فردي را ترور كرد، اين كار را بكنيد. مثلا در صفحه 35 شماره 133 نشريه مجاهد آمده: «اين دو گزارش به خوبي ضرورت آمادگي براي برخورد با مواردي را كه حفاظت مهره هاي رژيم آسيب پذير است، نشان مي دهد، هرچند كه در فاز نوين مقاومت، تمامي رزمندگان مجاهد بايد كليه توان نظامي خود را براي پاره كردن تور اختناق و نابودي پاسداران ظلمت متمركز نمايند، ولي در شرايطي كه دسترسي به مهره هاي حساس رژيم بدون صرف انرژي و نياز به شيوه هاي پيچيده امكان پذير است، به هيچ وجه نبايد فرصت را از دست داد.» به اين مي گويند ترور كور. وقتي از پاسداران تور اختناق صبحت مي كند، منظورش مردم عادي است. اين ادبيات سازمان است. بعد هم كه منظورش از مهره هاي حساس، حتي نمايندگان و بخشداران هم هست و بايد از هر فرصتي كه به دست مي آورند، استفاده كنند و آنها را هم بكشند. البته سازمان وانمود مي كند كه هر تروري كه اتفاق افتاده با تصويب مركزيت سازمان بوده، براي اينكه اقتدار يا هيمنه خود را حفظ كند، ولي خيلي خوشحال مي شد كه يكي از عناصر نفوذي آن در گوشه اي، مسئولي را ترور كند، حتي اگر سازمان خبر نداشته باشد، كما اينكه ترورهاي رده سه و چهار را هم در شهرستان ها داريم، مثل ترور مسئول مخابرات شهر كرمان كه مسئول رده سه حكومتي حساب مي شود. اينها او را ترور مي كنند و سازمان بع از يك ماه باخبر مي شود و حتي نام او را هم نصفه نيه ذكر مي كند، چون او كشته شده بوده و سازمان هم خبر نداشته كه يكي از عوامل سازمان در كرمان قصد داشته چنين كاري كند و حتي نام او را هم كامل نمي دانسته.
آيا ما در قبال ترورهائي كه دست كم خود سازمان به صورت رسمي پذيرفته، به سازمان هاي بين المللي شكايتي كرديم؟
ما اين مسئله را امري داخلي فرض كرديم كه منافقيني هستند و تعدادي از شهروندان ما را به شهادت رساندند و ما يا مي توانيم آنها را مجازات كنيم يا نمي توانيم و اگر نتوانستيم به دادگاه لاهه شكايت مي كنيم و ابدا روي يك پديده بين المللي حساب نكرديم. ما تصور كرديم كه ماجراي تروريسم سازمان مجاهدين خلق يك ماجراي داخلي است. حالا بر اثر غفلت، بر اثر ساده لوحي، بر اثر جهالت، بر اثر تنبلي يا مخلوطي از همه اينها. حالا تازه متوجه شده ايم كه ماجراي سازمان مجاهدين خلق، يك پديده بين المللي است. از روز اول مي گفتيم سازمان منافقين امريكائي، ولي ظاهرا باور نداشتيم كه اين سازمان از حمايت هاي بين المللي برخوردار است. ما ظاهرا بنا را بر اين گذاشته بوديم كه نمي شود كاري كرد، در حالي كه مي شد، يعني اگر به خاطر تك تك ترورهائي كه سازمان مسئوليت آنها را به عهده گرفته بود به دادگاه هاي مثلا فرانسه يا هلند يا انگلستان كه پاتوق اينها بود، شكايت مي كرديم، هم مي توانستيم از ابزارهاي حقوقي و قانوني خود آن شورها براي محدود كردن فعاليت آنها استفاده كنيم و هم به عنوان اولين قربانيان تروريسم معرفي شويم نه به عنوان كشور صادركننده تروريسم!
ما چون اين شكايت ها را به موقع انجام نداديم، به جاي اينكه مدعي باشيم، حالا عليه ما ادعانامه صادر كرده اند، در حالي كه اگر در مورد ترورهائي كه خود سازان اطلاعيه صادر مي كرد كه آنها را انجام داده، به استناد ادعاي خودشان شكايت مي كرديم، قطعا با چنين مدارك قاطعي مي توانستيم يك موج حقوقي و قضائي عليه سازمان در اروپا راه بيندازيم و قطعا دست سازمان بسته تر مي شد و حداقل فايده اش اين بود كه افكار عمومي اروپا شهداي ما را قربانيان تروريسمي مي شناخت كه از پاريس و لندن و آمستردام و بن هدايت مي شود. ما اين امكان را از دست داديم تا جائي كه به عنوان كشور صادركننده تروريسم شناخته شديم و حالا يك كارهاي كوچكي را شروع كرده ايم كه باز اگر همين را هم جدي بگيريم، نتايجي خواهد داشت. ما بيست و پنج سال فرصت را از دست داديم.
يكي از دلائلي كه مسئولين ذكر مي كنند اين است كه دنيا در آن برهه به پديده تروريسم به شكل امروز نگاه نمي كرد. آيا امروز كه اين پديده چه از سوي ما چه از سوي افكار عمومي جهان به شكل جدي تري در نظر گرفته شده، اقدامات جدي تري از سوي ما قابل انجام هست؟
چون ما حركت هاي محدودي را شروع كرديم، گروهكي مثل منافقين آمادگي اين را دارد كه جاخالي بدهد. الان بخش اصلي سازمان به شكل هاي مختلف از بين رفته. يك بخش به درد بخور آنها را عمدتا سرويس هاي جاسوسي آمريكا از داخل عراق جمع كردند و بردند و به عنوان پناهنده سياسي مستقر كردند و اين بخش محدود الان با اسامي جديدي فعاليت مي كند، البته از طريق حقوقي قابل اثبات است، ولي سخت تر شده. مثلا الان با نام هائي مثل شوراي ملي مقاومت، انجمن دموكراسي خواهان ايران، انجمن طرفداران حقوق بشر در ايران، انجمن طرفدار حقوق اقليت ها و حقوق زن در ايران كار مي كنند. گروه هاي خلق الساعه اي كه ارتباطي با سازمان ندارند. ما فرصت هائي را از دست داده ايم، ولي من اين توجيه را نمي پذيرم. مركزيت سازمان از سال 60 تا 65 در فرانسه بود و مسئوليت بسياري از كارهاي تروريستي خود را مي پذيرفت و ما مي توانستيم اقدام كنيم. حتي در مقطعي كه مريم رجوي به طور نمايشي از طرف دولت فرانسه دستگير شد، اگر ما مي توانستيم ما به ازاي هر تروري كه انجام داده بودند، تنها يك برگ شكايت را همراه با اطلاعيه هاي خودشان به دادگاه هاي فرانسه ارائه كنيم، آزاد كردن مريم رجوي گرفتار سيستم قضائي فرانسه مي شد، ولي ما نتوانستيم از اين فرصت استفاده كنيم. عملكرد ما در مورد جانبازان شيميايي هم همين طور است. آنها يكي يكي دارند از بين مي روند، ولي ما اقدام جدي نكرده ايم، در حالي كه آمريكائي هاي در سال هاي اخير كلينتون به استناد به اينكه سازمان پذيرفته كه سال 52 به بعد چند تن از مستشاران آمريكائي را ترور و دفتر آل را در تهران منفجر كرده، آن را به عنوان يك سازمان تروريستي اعلام كردند و كشورهائي مثل انگليس هم پذيرفتند. سخت غفلت كرديم و آينده نگري هم نكرديم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35