گفتگو با مهدي حكيمي
درآمد
شناخت دقيق از جريانات سياسي روز و نيز گروه هاي گوناگون سياسي به شهيد هاشمي نژاد امكان تقابل به موقع و موثر را مي داد و شايد مهم ترين دليل دشمني گروه هاي معارض با وي كه نهايتاً به شهادت مظلومانه او منتهي شد، همين اشراف دقيق به ماهيت آنها بود كه به عنوان مهم ترين مانع بر سر راه انحراف كشيده شدن جوانان عمل مي كرد. دراين گفتگو به اين ويژگي ممتاز پرداخته شده است.
اولين بار در چه سالي و چگونه با نام شهيد هاشمي نژاد آشنا شديد؟
بنده متولد سالف 1309 هستم. آشنائي من با ايشان در سال هاي 1341- 1342 با شركت در سخنراني هايشان شدت گرفت و پررنگ تر شد. البته پيش از آن هم با ايشان آشنائي داشتم، اما در زماني كه عرض كردم بيشتر شد. رابطه ما بيشتر درباره مسائل سياسي و اعتقادي بود. من در حادثه مسجد فيل نبودم، ولي در منبرهاي مشابه حضور داشتم.
خطابه هاي شهيد هاشمي نژاد با خطابه ها و منبرهاي سايرين چه تفاوتي داشت كه باعث شد تا سخنراني هاي ايشان تا اين حد شاخص و متفاوت شود و مردم جذب منبر ايشان شدند و در نهايت توانستند چنين موج هائي را درميان مردم ايجاد كنند؟
شهيد هاشمي نژاد انسان معتقد و مقيدي بودند و قبل از هرچيز واقعاً آنچه را كه بر زبان مي آوردند باور داشتند و تفكراتشان هم زير بناي انقلابي داشت. خيلي ها هم مسائلي را مي دانستند، اما احتياط مي كردند و به دليل دستگيري، زندان و مسائلي از اين قبيل بيان نمي كردند. شهيد هاشمي نژاد در صحبت كردن براي مردم تعارف و واهمه اي نداشتند و منبرهايشان نه تنها شامل مسائل مسائل اعتقادي بود بلكه به دليل روحيه انقلابي شان مسائل انقلابي را هم در برگرفت. در سال 1342 كه مسائل كمي پررنگ تر شد و رابطه من با شهيد هاشمي نژاد بيشتر شد. البته بايد بگويم كه من دوبار هم به زندان افتادم. يك بار در سال 1331 زماني كه مصدق سقوط كرد و دوباره روي كار آمد و يك بار هم در سال 1352. شهيد هاشمي نژاد هم يك بار در سال 42 و يك بار در سال 54 به زندان افتادند. بنابراين در سال 52 كه من در زندان بودم، ايشان بيرون از زندان بودند. در سال هاي 1356 – 1357 جلسات خصوصي با شهيد هاشمي نژاد داشتم.
در اين جلسات پيرامون مسائلي صحبت مي كرديد؟
در سال 1356 خانم ها به مناسبت سالروز كشف حجاب (17 دي) تظاهراتي برپا كردند كه شهيد هاشمي نژاد برپا كردند كه شهيد هاشمي نژاد پي ريز اين برنامه بودند. در اين تظاهرات عده اي هم دستگير شدند و حتي امام هم در سخنراني شان به اين قضيه اشاره اي داشتند. در بهمن سال 1356 يا قبل از آن با تعداد كمي (حدود 50- 60 نفر) تظاهراتي انجام داديم تا ترس مردم تا حدي از بين برود. طبيعتاً لازم بود تا جلساتي برگزار شود و برنامه ريزي هاي لازم براي انجام راه پيمائي صورت گيرد.
به طور مثال در جلسات تصميم گيري شود كه حركت از كجا آغاز شود و چه صحبت هائي شود و چه برنامه هائي در تظاهرات پياده شود و مردم چه شعارهائي بدهند.
درسال 52 آقايان حيدري، لاجوردي و عسگر اولادي در زندان مشهد و در حال صبحانه خوردن بودند كه من به زندان رفتم. با اين سه نفر جلساتي را در زندان تشكيل داديم. البته بعداً آنها را از زندان مشهد به زندان اوين در تهران منتقل كردند، چون در آن زمان نظر امريكا اين بود كه با اعدام بعضي از افراد مذهبي كه از سران مبارزه بودند، قضايا مي خوابد و اوضاع آرام خواهد شد. به همين دليل فكر كنم در سال 1354 تصميم گرفته شد تا سي نفر از افراد مذهبي از جمله آقايان عسگر اولادي، لاجوردي، حيدري و همين طور برادرمن (هادي) را به زندان اوين ببرند تا اعدام كنند، اما با روي كار آمدن كارتر فضاي سياسي بازتر و برنامه شان عوض شد و اعدام ها صورت نگرفت.
آيا در سال 56 براي سازمان دهي مردم جلساتي برگزار مي كرديد؟
من آن جلسات را برگزار نمي كردم، بلكه در آن جلسات شركت مي كردم و نوعاً آقاي هاشمي نژاد هم در آنها حضور داشتند. در اين جلسات آقاي خامنه اي، اعضاي كانون نشر حقايق اسلامي و طيف جامعه روحانيت مشهد هم بودند. لازم به ذكر است كه بگويم استاد محمد تقي شريعتي از گردانندگان كانون نشر حقايق اسلامي بودند.
در سال 54 تقريباً تغيير ايدئولوژي منافقين روشن شد. آيا در سال 56 شما به همراه آن جمع در زندان با منافقين در ارتباط بوديد يا خير؟
در سال 54 مسائلي در زندان به وجود آمد (كودتاي درون سازمان مجاهدين خلق) و بعد هم اعلاميه اي صادر شد و عده اي آن اعلاميه را امضا كردند كه منافقين با ماترياليست ها هماهنگ هستند و مانيفست ها آنها را قبول دارند و نظرشان اين بود كه ما بدون اسلام و ماترياليسم در كار سياسي پيشرفت نمي كنيم. شايد دليل اين مسائل اين بود كه افراد مذهبي چندان روي كار نبودند. البته بودند، ولي ساواك روي فعاليت مذهبي ها حساس بود و دائماً افراد مذهبي را مي گرفتند. به هر حال در سال 54 بين مذهبي ها و منافقين اختلاف ايجاد شد و آنها از هم جدا شدند و در نتيجه به اين دلايل در جلساتي كه در سال 56 با حضور شهيد هاشمي نژاد و اعضاي كانون نشر حقايق اسلامي برگزار مي شد، اعضاي منافقين حضور نداشتند و فضا طوري بود كه افراد صد در صد اسلامي در آن شركت مي كردند و عموماً جوانان در اين جلسات خيلي كم بودند.
تشكيل اين جلسات چه نتايجي در بر داشت و چه تظاهراتي حاصل تشكيل اين جلسات بود؟
نوعا تظاهرات حاصل برگزاري اين جلسات بود. در اين جلسات براي برگزاري راه پيمائي تصميم گيري و برنامه ريزي مي شد كه حركت از كجا و چه زماني شروع شود و چه شعارهائي در حين راه پيمائي داده شود و چه كارهائي انجام گيرد و حتي صحبت هائي مي شد كه اگر پليس از برگزاري راه پيمائي جلوگيري كرد، چه اقداماتي انجام دهيم.
مسلماً در شهرهائي مثل تهران و اصفهان هيئت هائي وجود داشتند كه افراد متدين در مناسبت هاي مذهبي از جمله محرم دراين هيئت ها دور هم جمع مي شدند. جمعي كه شما در آن حضور داشتيد و جلسات را برگزار مي كرد تا چه حد با هيئت هاي مذهبي در ارتباط بودند؟
اين جمع بيشتر با حسينيه ارشاد در تهران در ارتباط بود.
آيا شما با نوع نگاه شهيد هاشمي نژاد و تفكراتي كه آن زمان دكتر علي شريعتي مروج آن ود آشنائي داشتيد. آيا شهيد با اين تفكرات موافق بودند؟ در شرايطي كه تقابلاتي بين روحانيت و طرفداران و دوستان دكتر شريعتي پيش آمده بود، آيا در جلسات شما هم اين مسائل مطرح مي شدند و شهيد هاشمي نژاد از جانب روحانيت با دكتر شريعتي مخالفت مي كردند؟
جلسه اي را به خاطرندارم كه دكتر شريعتي و آقاي هاشمي نژاد باهم در آن حضور داشته باشند، اما جلسات بسياري برگزار مي شد كه آیت الله خامنه اي به همراه دكتر شريعتي در آن شركت داشتند. ولي به طور كلي مسائل حادتر و مهم تري وجود داشت كه بايد به آنها رسيدگي مي شد و بحث به آن مسائل نمي كشيد. با وجود اينكه بعضي ها قضاوت مي كنند كه دكتر شريعتي آن زمان اين مطلب را گفته است يا فلان حرف را زده است، مسلم است كه ايشان پايه گذار بسياري از كارها و در آن زمان شخصيت بسيار ارزنده و مفيدي بود. در آن دوران كمونيست ها در دانشگاه ها و جامعه استادان نفوذ پيدا كرده بودند و تعدادشان هم كم نبود. دكتر شريعتي توانست دانشگاه ها را به سمت خود بكشد و با صحبت هايش در حسينيه ارشاد و ارتباطاتش بسياري از مسائل را حل كرد.
سندي درباره مسئله حقوق بشر است. آيا اين مسئله مربوط به اين جلسات بوده است يا به جلسات ديگر ارتباط داشت؟
وقتي جلسه را انتخاب كردند ما نظرمان نفوذ در زندان بود.
درباره ماجراي حقوق بشر برايمان توضيح دهيد؟
دخالتمان در زندان بيشتر در 1357 اوج گرفت. من به همراه آقاي شال فروشان (البته تاريخ دقيقش يادم نيست) نماينده حقوق بشر شديم.
آيا شما نماينده سازمان بين المللي حقوق بشر در ايران شديد يا در ميان نيروهاي حزب اللهي انتخاب شديد؟
از همين جا مأمور شديم و با سازمان بين المللي حقوق بشر در ارتباط بوديم.
چه جمعي شما را براي اين سمت انتخاب كردند؟
جمع 6- 7 نفره اي از آقاي سر رشته دار، آقاي امير پور و آقاي هاشمي نژاد مرا براي اين مسئوليت انتخاب كردند. اين جمع مشابه جمعي بود كه در سال هاي 56 – 57 تظاهرات را پيگيري مي كردند.
بعداز اينكه به عنوان نماينده حقوق بشر انتخاب شديد، چه اقداماتي انجام داديد؟
آن زمان در زندان مشهد اعتصاب شده و حتي تخريب زيادي صورت گرفته و مسائل بسيار حاد شده بودند. مثلاً گاهي اوقات 10 – 15 نفر را دستگير و زنداني و بعد از چهار پنج روز آنها را آزاد مي كردند و دوباره همان افراد و يا عده اي ديگر را دستگير و زنداني مي كردند. دراين ميان من مسئوليت داشتم به بررسي اين مسائل بپردازم و علت دستگيري افراد را جويا شوم و براي پيگيري قضايا با افراد و مسئولين مختلف تماس بگيرم. بيشتر اوقات هم يا در دادگستري بودم و يا بخشيار زمان را صرف رفتن به زندان و بردن دادستان به زندان مي كردم. اين فعاليت ها و پيگيري ها را در صورت تشكيل جلسات به اعضاي جلسه از جمله شهيد هاشمي نژاد گزارش مي داديم.
مسلماً امثال شهيد هاشمي نژاد و خود ايشان در آن جمع زماني كه شما را به عنوان نماينده حقوق بشر انتخاب كردند، از شما انتظار داشتند كه مانع از برخوردهاي حاد و شديد حكومت باشيد. در اين باره چه نظري داريد؟
بله، انتظاراتي از ما داشتند و ما به عنوان نماينده بايد مسائل را گزارش مي داديم.به طور مثال سرهنگي- كه نامش را به ياد ندارم- دستور داده بود كه مأمورين زندان با اسلحه عده اي از زندانيان را به سمت محوطه اي هدايت كنند و پيش ببرند و زندانيان را در آن محوطه جمع كنند تا متفرق نشوند، مخصوصاً قصد داشت زندانيان سياسي را جمع كند. البته بعيد نبود قصد كشتار آن زندانيان را داشته باشد و مسلماً در اين ميان حقوق بشر سد محكم در مقابل اين اقدام بود.
آيا شهيد هاشمي نژاد در منبرها و سخنراني هايشان از اقدامات شما به عنوان نماينده حقوق بشر حمايت مي كردند؟
خير، ايشان در منبرها و سخنراني هاي عمومي شان به اين مسئله اشاره اي نداشتند، اما در جلسات خصوصي،
ما اقدامات و فعاليت هايمان را به ايشان گزارش و مثلاً اطلاع مي داديم كه چه اقداماتي انجام داده ايم، با رئيس زندان، دادستان و رئيس دادگستري چه صحبت هائي كرده ايم و آنها هم چه گفته اند. شهيد هاشمي نژاد در آن جلسات خصوصي از ما حمايت مي كردند.
غير از جلساتي كه به آنها اشاره كرديد آيا در راستاي سخنراني هاي ايشان دعوتي، يا همراهي در سفري و يا ارتباط كاري ديگري هم با شهيد هاشمي نژاد داشتيد؟
برخي از دوستان در ارتباط بودند. به طور مثال حاج آقا كرايه چيان كه بعد از حادثه 42 ممنوع المنبر شدند. ايشان در مساجد سخنراني نمي كردند و معمولاً در مجالسي كه در منازل برگزار مي شد به منبر مي رفتند و سخنراني داشتند.
زماني كه انقلاب پيروز شد، نقش شهيد هاشمي نژاد در ساماندهي خراسان پس از انقلاب چه بود و ايشان در اين زمينه چه جايگاهي داشتند؟
شهيد هاشمي نژاد انسان فوق العاده مردمي بودند. ايشان به همراه افرادي كه مسئول امور بودند و روي كار آمده بودند (مثلاً استاندار و غيره از جمله آقاي طبسي و امثالهم) در رفع حاجات و مشكلات مردم بسيار كارگشا بودند و وجودشان فوق العاده براي مردم مؤثر بود.
بعد از انقلاب برخورد شهيد هاشمي نژاد با منافقين چگونه بود؟
شهيد هاشمي نژاد اصولاً انسان انعطاف پذير و ملايمي بودند و سعه صدر داشتند. ايشان به مسائل اشراف داشتند و مي دانستند كه حق و ناحق چيست و متوجه برنامه ريزي ها و توطئه هاي افراد مي شدند و انديشه شان به گونه اي بود كه معتقد بودند بايد با انحرافات برخورد كرد. اگر شخص مقابل شهيد هاشمي نژاد مغرض نبود و فرد حق پذيري بود، مسلماً هم صحبتي او با آقاي هاشمي نژاد برايش مفيد واقع مي شد.
گويا خاطره اي را درباره وساطت ايشان براي آزادي يكي از اعضاي مجاهدين داريد...
من آن زمان دوست جواني به نام دكتر همايوني داشتم كه به تازگي از رشته دندانپزشكي فارغ التحصيل شده بود. من با ايشان در ارتباط بودم تا اينكه مسائل انقلاب پيش آمد و مطلع شدم كه او بعد از انقلاب به جنبش مجاهدين پيوسته است. بالطبع به او گفتم كه اعضاي گروه مجاهدين خلق معقول نيستند، مخصوصاً اينك من خانواده رجوي را مي شناسم، آدم هاي خاصي هستند و از نظر عقلي واقعاً مشكل دارند. تو چطور حرف هاي آنها را پذيرفته اي؟ دكتر همايوني فقط سرش را تكان داد، ولي در نهايت حرف هاي مرا نپذيرفت. در اين اثنا او كلاس درسي براي مجاهدين برگزار مي كرد و مسائل ايدئولوژيك را ياد مي داد. لازم به ذكر است كه بگويم او در تشكيلات سازمان حضور نداشت و فقط به مجاهدين، مسائل ايدئولوژيك را تدريس مي كرد.
آيا در زمينه مسائل ايدئولوژيك به تدريس ماركسيسم هم مي پرداخت؟
دقيقاً نمي دانم، ولي تا جائي كه به خاطر دارم به تحليل مسائل سياسي روز مي پرداخت. مدتي گذشت. سال 58 كه اوج فعاليت منافقين بود، زماني كه قصد داشت از فرودگاه به تهران برود، او را دستگير كردند. من از او هيچ اطلاعي نداشتم و تصور مي كردم كه يا فرار كرده و يا كشته شده است، چون او را نديدم. تا حدود 5 سال پيش كه او را در فروشگاهي ديدم و با هم سلام و عليك كرديم. خيلي تعجب كردم كه بعد از بيست و چند سال او را مي ديدم. پرسيدم: «آقاي همايوني در اين مدت كجا بودي؟» گفت: «در فرودگاه بودم و قصد داشتم به تهران بروم كه مرا دستگير كردند. مدتي در زندان بودم. يك روز آقاي هاشمي نژاد به زندان آمد و ديد كه من در آنجا زنداني هستم و دستور داد كه مرا آزاد كنند. مسئولين هم چيزي نگفتند.» البته احتمالاً او آشنائي قبلي با شهيد هاشمي نژاد داشت، چون پسر سالمي بود، ولي من از او نپرسيدم كه آيا از قبل شهيد هاشمي نژاد را مي شناخت يا خير. او ادامه داد كه: «هفته بعد، مجدداً شهيد هاشمي نژاد به زندان آمد و ديد كه مرا آزاد نكرده اند. به مسئولين زندان گفتند: «چرا اين جوان را آزاد نكرديد؟ مسئولين زندان گفتند: اين جوان براي آزادي ضامن مي خواهد و او ضامني ندارد. شهيد هاشمي نژاد فوراً گفتند: من ضامن او مي شوم. آزادش كنيد. ايشان چنان محكم اين حرف را زدند كه مأمورين زندان بلافاصله مرا آزاد كردند. من هم بعد از آزادي به تهران رفتم و مطبي باز كردم. چندين سال است كه به مشهد نيامده ام و حالا به مشهد آمده تا جوياي احوالت شوم.
پس تقريباً ديگر ارتباطي با سازمان داشت.
بله، به دكتر همايوني گفتم: «به خاطر داري كه درباره مجاهدين خلق صحبت مي كردم و مي گفتم كه سبك كاري مجاهدين و اعتقادات آنها درست نيست. من با برادر بزرگ مسعود رجوي (كاظم رجوي) هم دوره بودم و با خانواده او ارتباط داشتم و گاه و بيگاه كه به منزلشان مي رفتم و در جمع خانوادگي آنها بودم. آنها مهلت حرف زدن به كسي نمي دادند. صحبت يكي از اعضاي خانواده كه تمام مي شد ديگري شروع به حرف زدن مي كرد. خلاصه فرصت پيدا نمي كردم كه حتي يك كلمه حرف بزنم. آنها مشكل ريشه اي داشتند.» دكتر همايوني گفت: «تصور كن سيلي مي آيد و هر چه چوب و خار و خاشاك سر راهش قرار دارد با خود مي برد. من هم جزو اين خار و خاشاك و چوب ها بودم و كاملاً دراين اشتباه كردم. جوانمردي آقاي هاشمي نژاد بود كه مرا به زندگي بازگرداند.» شهيد هاشمي نژاد وقتي ديدند آن جوان، جوان پاكي است و احساس كردند كه او جرمي مرتكب نشده است، حاضر شدند ضامن آزادي آن جوان شوند. اين مسئله مصداق روشني از جوانمردي شهيد هاشمي نژاد به تعبير امام (رحمه الله عليه) است.
جلسات سال هاي 56-57 چند وقت يك بار و در كجا تشكيل مي شد؟
در سال 57 جلسات تقريباً هفته اي يك بار تشكيل مي شد و اگر مسئله حادي پيش مي آمد، تعداد جلسات افزايش مي يافت. گاهي اوقات در منازل جمع مي شديم، ولي اكثر مواقع جلسات در مسجد كرامت تشكيل مي شد. سعي هم مي كرديم كه حتي الامكان ساواك از تشكيل اين جلسات مطلع نشود. البته تشكيل جلسات بدون مشكل هم نبود. چون به خاطر دارم يك بار عده اي از تهران آمدند و گفتند ما از گزارش ساواك مطلع شديم كه چنين جلسه اي قرار است تشكيل شود.
آيا ساواك افراد حاضر در جلسه را هم بعد از برگزاري جلسات دستگير كرد؟
خير، توانسته بوديم امنيت جلسه ها را حفظ كنيم. در جلسات بيشتر آيت الله خامنه اي، شهيد هاشمي نژاد، آيت الله طبسي و مرحوم آقاي مهامي - كه خيلي مظلوم واقع شده بود- حضور داشتند. به خاطر دارم من به آقاي مهامي مبلغي پول داده بودم تا از افغانستان اسلحه بياورد. ساواك براي آقاي مهامي شرط گذاشته بود كه اگر بنويسد من همكاري مي كنم، او را آزاد مي كنند. آقاي مهامي هم نوشت كه من با ساواك همكاري خواهم كرد، ولي در واقع اين كار را نكرد و هيچ كس را لو نداد. من پيش آقاي طبسي رفتم و به ايشان گفتم: «آقاي طبسي اگر قرار بود كه آقاي مهامي كسي را لو دهد، اول از همه بايد مرا لو مي داد، چون من به او پول داده بودم تا از افغانستان اسلحه بياورد، ولي آقاي مهامي مرا لو نداد.» به همين دليل مي گويم كه مظلوم واقع شد. علاوه بر روحانيوني كه نامشان ذكر شد، روحانيون ديگري هم بودند كه در مشهد در زمينه مبارزات فعاليت داشتند، مثل آقاي سيد عبدالله شيرازي، آقاي شيخ ابوالحسن شيرازي، آقاي نوقاني، آقاي زنجاني و آقاي قمي.
آيا تداخلي بين اين افراد و آن سه مبارز اصلي پيش نمي آمد؟ هماهنگ با هم عمل مي كردند؟
با هم هماهنگ بودند. به عنوان مثال پسر آقاي قمي با شهرباني و ساواك در ارتباط بود و ساواك اعلام مي كرد كه فردا به اين دلايل تظاهرات نكنيد، ولي ما تظاهرات و راه پيمائي مي كرديم و اتفاقاً خوب هم انجام مي شد. به خاطر دارم يك بار به رغم آنچه كه ساواك گفته بود، تظاهرات انجام شد و حتي ديدم كه آقاي محمود قمي (پسر آقاي قمي) هم در تظاهرات شركت كردند. در واقع در كليت امور با هم هماهنگي داشتند و به وجود آمدن اختلاف در جزئيات هم كه امري طبيعي است.
چگونه از خبر شهادت شهيد هاشمي نژاد مطلع شديد؟
دقيقاً به خاطر ندارم چگونه از حادثه شهادت ايشان مطلع شدم، اما شهادت ايشان براي همه خصوصاً مشهدي ها فاجعه بزرگي بود. آن زمان هركس از هر طبقه اجتماعي اگر مشكل، ناراحتي و درددلي داشت نزد شهيد هاشمي نژاد مي رفت. ايشان حلال مشكلات مردم بودند و واقعاً غم فقدان ايشان همه را متأثر كرد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35