لطائف قرآني
نويسندگان: مليحه ارزاني، حميده دانشجو
1. سهم برادري: مسکيني به نزد امير آمد و گفت به مقتضاي آيه « إنما المؤمنون إخوة»( سوره حجرات، آيه 10) مؤمنان برادر يکديگرند، مرا در مال تو سهمي است چرا که برادرت هستم. امير گفت تا يک دينار به او دادند. مسکين گفت: اي امير اين مبلغ کم است. امير گفت: اي درويش! تو تنها برادر من نيستي، بلکه همه مؤمنان عالم برادر من هستند، پس اگر مال مرا به همه ايشان قسمت کنند به تو بيش از اين نرسد.
2. لا تسألوا عن اشياء: واعظي بالاي منبر ايراد سخن مي نمود. از او پرسيدند: واژه اشيا در اصل از چه گرفته شده است؟ واعظ اندکي انديشيد ولي چون پاسخ آن را نيافت گفت: وقتي خداوند عزوجل مي فرمايد:« يا ايها الذين آمنوا لا تسألوا عن أشياء إن تبدلکم تسؤکم»( سوره مائده، آيه 101) اي کساني که ايمان آورده ايد! از چيزهايي نپرسيد که اگر براي شما آشکار شود شما را ناراحت مي کند، چرا شما باز از آن سؤال مي کنيد؟!
3. خدا تنها تو را هلاک کند: اعرابي اي به نماز جماعت مشغول شد. امام در نماز اين آيه را خواند:« قل أرايتم إن اهلکني الله و من معي»( سوره ملک، آيه 28) بگو به من خبر دهيد اگر خداوند مرا و تمام کساني را که با من هستند هلاک کند... اعرابي گفت: اهلک الله وحدک ايش کان للذين معک؟ خدا تنها تو را هلاک کند. اين ها که با تو هستند چه گناهي کرده اند؟ مردم با شنيدن سخنان او از شدت خنده نمازشان را قطع کردند!
4. نجات با قرآن:« ابوالعينا» در جواني به اصفهان رفت. اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچه ها سنگ بازي مي کردند. بدون قصد بر سر او سنگي زدند و سرش شکست و صورت و لباس هاي او به خون آغشته گرديد. اين يک ناراحتي براي ابوالعينا بود.
ناراحتي ديگري آن بود که در اصفهان دوستي داشت که مي خواست به منزل او رود و چون جاي او را نمي دانست گردش زيادي در شهر کرد؛ تا اينکه مقداري از شب گذشت و او خانه دوستش را پيدا کرد. از آنجا که در خانه ميزبان هيچ خوراکي وجود نداشت و دکاني هم باز نبود، به ناچار ابوالعينا آن شب را گرسنه به سر برد. روز شد. نزد مهذب وزير رفت. وزير پرسيدند: در چه ساعتي وارد شهر شدي؟ گفت:« في ساعة العسرة»( سوره توبه، آيه 117)؛ در زمان دشوار. وزير پرسيد: در چه روزي آمدي؟ گفت:« في يوم محسن مستمر»( سوره قمر، آيه 19)؛ در روز شوم مستمر. در پايان سؤال کرد: به کجا وارد شدي؟ گفت:« بواد غير ذي زرع»( سوره ابراهيم، آيه 37)؛ به سرزمين بي آب و علف. وزير خنديد و او را از نعمت هاي خود بهره مند ساخت.
5. اثر چوب: باديه نشيني در نماز جماعت حاضر شد و شنيد که امام جماعت اين آيه را خواند:« الاعراب اشد کفراً و يقانا»( سوره توبه، آيه 97)؛ [ باديه نشينان] عرب، کفر و نفاقشان شديدتر است. مرد چوبي برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بيرون رفت. روز ديگر که به نماز جماعت آمد، شنيد که امام جماعت اين آيه را مي خواند:« و من الاعراب من يؤمن بالله و اليوم الاخر...»( سوره توبه، آيه 99)؛ و گروهي ديگر[ از عرب هاي باديه نشين] به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند. مرد گفت: اي آقا معلوم است چوب در تو اثر کرد.
6. کدام آيه: از بخيلي پرسيدند: از قرآن کدام آيه را دوست داري؟ گفت: آيه «... و لا تؤتوا السفهاء اموالکم»؛ و اموالتان را به بي خردان ندهيد!
7. سرقت ادبي: يکي از بزرگان به صاحب بن عباد نامه اي نوشت در نهايت لطافت، که آثار فصاحت و بلاغت از آن ظاهر بود. وقتي صاحب بن عباد آن را مطالعه کرد، دريافت که اکثر اين کلمات نغز و بديع که در نامه درج شده از خود اوست. از اين رو در جواب او اين آيه از قرآن را نوشت:« ... هذه بضاعتنا رُدَّت الينا...»( سوره يوسف، آيه 65)؛ اين سرمايه ماست که به ما بازگردانده شده است.
8. کارفرما و شاگرد: گويند روزي کارفرمايي به شاگرد خود گفت: در دکان را ببند و آن را به حضرت عباس بسپار و بيا. در وقت ملاقات، کارفرما به شاگردش گفت: چه کردي؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خداي عباس سپردم. کارفرما گفت: اي واي بر من. ديگر معلوم نيست آن مال، مال من باشد. زيرا مال، مال خداست.« و لله ملک السموت و الارض»( سوره آل عمران، آيه 189)؛ و خدا راست فرمانروايي آسمان ها و زمين. و ممکن است به هرکس ديگر بدهد اما حضرت عباس چون مال خودش نيست، از اين جهت گفتم به او بسپار.
منبع: نشريه قرآني بشارت شماره 74
2. لا تسألوا عن اشياء: واعظي بالاي منبر ايراد سخن مي نمود. از او پرسيدند: واژه اشيا در اصل از چه گرفته شده است؟ واعظ اندکي انديشيد ولي چون پاسخ آن را نيافت گفت: وقتي خداوند عزوجل مي فرمايد:« يا ايها الذين آمنوا لا تسألوا عن أشياء إن تبدلکم تسؤکم»( سوره مائده، آيه 101) اي کساني که ايمان آورده ايد! از چيزهايي نپرسيد که اگر براي شما آشکار شود شما را ناراحت مي کند، چرا شما باز از آن سؤال مي کنيد؟!
3. خدا تنها تو را هلاک کند: اعرابي اي به نماز جماعت مشغول شد. امام در نماز اين آيه را خواند:« قل أرايتم إن اهلکني الله و من معي»( سوره ملک، آيه 28) بگو به من خبر دهيد اگر خداوند مرا و تمام کساني را که با من هستند هلاک کند... اعرابي گفت: اهلک الله وحدک ايش کان للذين معک؟ خدا تنها تو را هلاک کند. اين ها که با تو هستند چه گناهي کرده اند؟ مردم با شنيدن سخنان او از شدت خنده نمازشان را قطع کردند!
4. نجات با قرآن:« ابوالعينا» در جواني به اصفهان رفت. اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچه ها سنگ بازي مي کردند. بدون قصد بر سر او سنگي زدند و سرش شکست و صورت و لباس هاي او به خون آغشته گرديد. اين يک ناراحتي براي ابوالعينا بود.
ناراحتي ديگري آن بود که در اصفهان دوستي داشت که مي خواست به منزل او رود و چون جاي او را نمي دانست گردش زيادي در شهر کرد؛ تا اينکه مقداري از شب گذشت و او خانه دوستش را پيدا کرد. از آنجا که در خانه ميزبان هيچ خوراکي وجود نداشت و دکاني هم باز نبود، به ناچار ابوالعينا آن شب را گرسنه به سر برد. روز شد. نزد مهذب وزير رفت. وزير پرسيدند: در چه ساعتي وارد شهر شدي؟ گفت:« في ساعة العسرة»( سوره توبه، آيه 117)؛ در زمان دشوار. وزير پرسيد: در چه روزي آمدي؟ گفت:« في يوم محسن مستمر»( سوره قمر، آيه 19)؛ در روز شوم مستمر. در پايان سؤال کرد: به کجا وارد شدي؟ گفت:« بواد غير ذي زرع»( سوره ابراهيم، آيه 37)؛ به سرزمين بي آب و علف. وزير خنديد و او را از نعمت هاي خود بهره مند ساخت.
5. اثر چوب: باديه نشيني در نماز جماعت حاضر شد و شنيد که امام جماعت اين آيه را خواند:« الاعراب اشد کفراً و يقانا»( سوره توبه، آيه 97)؛ [ باديه نشينان] عرب، کفر و نفاقشان شديدتر است. مرد چوبي برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بيرون رفت. روز ديگر که به نماز جماعت آمد، شنيد که امام جماعت اين آيه را مي خواند:« و من الاعراب من يؤمن بالله و اليوم الاخر...»( سوره توبه، آيه 99)؛ و گروهي ديگر[ از عرب هاي باديه نشين] به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند. مرد گفت: اي آقا معلوم است چوب در تو اثر کرد.
6. کدام آيه: از بخيلي پرسيدند: از قرآن کدام آيه را دوست داري؟ گفت: آيه «... و لا تؤتوا السفهاء اموالکم»؛ و اموالتان را به بي خردان ندهيد!
7. سرقت ادبي: يکي از بزرگان به صاحب بن عباد نامه اي نوشت در نهايت لطافت، که آثار فصاحت و بلاغت از آن ظاهر بود. وقتي صاحب بن عباد آن را مطالعه کرد، دريافت که اکثر اين کلمات نغز و بديع که در نامه درج شده از خود اوست. از اين رو در جواب او اين آيه از قرآن را نوشت:« ... هذه بضاعتنا رُدَّت الينا...»( سوره يوسف، آيه 65)؛ اين سرمايه ماست که به ما بازگردانده شده است.
8. کارفرما و شاگرد: گويند روزي کارفرمايي به شاگرد خود گفت: در دکان را ببند و آن را به حضرت عباس بسپار و بيا. در وقت ملاقات، کارفرما به شاگردش گفت: چه کردي؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خداي عباس سپردم. کارفرما گفت: اي واي بر من. ديگر معلوم نيست آن مال، مال من باشد. زيرا مال، مال خداست.« و لله ملک السموت و الارض»( سوره آل عمران، آيه 189)؛ و خدا راست فرمانروايي آسمان ها و زمين. و ممکن است به هرکس ديگر بدهد اما حضرت عباس چون مال خودش نيست، از اين جهت گفتم به او بسپار.
منبع: نشريه قرآني بشارت شماره 74