فقر تئوريك فلسفه سياسي غرب در فهم انقلاب اسلامي (1)
1)حيرت و سرگشتگي نخبگان در قبال انقلاب اسلامي
كارتر ـ رئيس جمهور وقت امريكا ـ با همه اطلاعاتي كه از كانال هاي مختلف در اختيار وي گذاشته مي شد، در غفلتي بسيار آشكار، وضعيت ايران را به «جزيره ثبات» تشبيه كرد! اما چيزي نگذشت كه اين جزيره ثبات، طوفان زده شد و يكي پس از ديگري، كاخ هاي ظلم و استبداد را در هم كوبيد واقعيتي غير از نظام 2500 ساله شاهنشاهي را به ساحت خود دعوت كرد. سفره اين ميهماني آن قدر مجلل و با شكوه بود كه حتي پركينه ترين دشمنان هم ـ ولو با ترفندهاي تبليغات رسانه اي ـ نتوانستند آن را ناديده انگارند و انكار كنند. از اين رو، حال كه نتوانسته بودند مانع تحقق اين فضاي جديد شوند، از زواياي مختلف، تئوري هايي دادند كه بازيگران انقلاب را از اميد به تداوم آن باز دارند.
گفتند كه تندروي هاي انقلابيون باعث انزوا، و در نهايت، شكست كامل آنها مي شود؛ گفتند كه گرانيگاه اين انقلاب، رهبري فرهمند و كاريزماتيك آن بود كه با رفتنش، انقلاب نيز، رخت بر مي بندد؛ گفتند كه همه انقلاب ها در دهه سومشان، فرزندان خود را مي خورند و اين انقلاب نيز از اين قاعده استثناء نخواهد بود؛ گفتند كه بالاخره ضرورت هاي پراگماتيك و عمل گرايانه، همه انقلاب هاي ضدمدرن را لاجرم به زانو مي كشاند و ضرورت هاي مدرن را بر آنها تحميل مي كند؛ گفتند كه...
اما نكته اينجاست كه هر چه زمان مي گذرد، نهادهاي اين انقلاب نهادينه تر مي شوند و كارآمدي و ثبات آنها بيشتر. اما مبارزه ادامه دارد و باز هم همچنان خواهند گفت كه... اما آنچه مهم است اين است كه بسياري از تئوريسين ها و حتي سياستمداران غرب به عجزشان از پيش بيني و حتي فهم ماهيت اين انقلاب اعتراف نموده اند. برخي از اين اعترافات به شرح ذيل است :
1-1) اعترافات نويسندگان غربي
رابرت. دي.لي (پروفسور علوم سياسي در دانشگاه كلرادو): انقلاب اسلامي پيچيده و اسرار آميز به نظر مي رسد، مساوات طلب است، اما در عين حال، سنتي نيز به نظر مي رسد.
بيگانه گريزاست، اما به ندرت انزواگر است و نمايانگر انقلاب هاي فرانسه، روسيه و يا تجربه امريكا نيست. نظريه هاي علوم اجتماعي راجع به نوسازي، خواه ماركسيست، خواه ملهم از سرمايه داري ليبرالي نتوانستند وقوع آن را پيش بيني كنند و هنوز توضيح قانع كننده اي براي آن نداده اند. تنها در تاريخ اسلام، كه با اعتراض هاي زاهدانه ادواري متمايز است، مي توان معنايي براي اين جنبش عظيم يافت كه جهان اسلام را در نورديده است. هيچ عنصر تجربي غرب گرايانه اي وجود ندارد كه بتواند بينشي را عميق تر از انقلاب اسلامي امكان پذير سازد و دلايل موفقيت آن در ايران، تهديد ديگر رژيم ها در جهان اسلام و تقويت اعتراض فلسطيني ها در ساحل غربي و غزه توضيح دهد؟ آيا علوم اجتماعي قادر نيست چشم اندازي تطبيقي در اختيار قرار دهد كه از طريق آن بتوان قضاياي اين كشورها و جنبش هاي غير متعارف آن را كه اهداف آنان با انتظارات ليبرال يا ماركسيست مطابقت ندارد ـ مطالعه نمود؟(2)
هنري كيسينجر (مشاور رئيس جمهوري امريكا در دهه 70 قرن بيستم ميلادي): آيت الله خميني غرب را با بحران جدي برنامه ريزي مواجه کرد. تصميمات او آن چنان رعدآسا بود که مجال هر نوع تفکر و برنامه ريزي را از سياستمداران و نظريه پردازان سياسي مي گرفت. هيچ كس نمي توانست تصميمات اورا از پيش حدس بزند. او با معيارهاي ديگري غير از معيارهاي شناخته شده در دنيا سخن مي گفت و عمل مي كرد. گويي از جاي ديگر الهام مي گرفت.(3)
مايكل كيمل : انقلاب اسلامي ايران براي تحليل گران سياسي و اجتماعي منطقه به صورت معمايي درآمده است؛ زيرا با اينكه انقلاب اسلامي رو در روي امپرياليسم و به خصوص امريكا ايستاد، در همان حال و به همان ميزان، نفرت و دشمني خود را با شوروي و
استراتژي هاي سوسياليستي در سياست و اقتصاد آشكار ساخت و با اينكه اين انقلاب، مردمي بود و بر نيروهاي مردمي تكيه مي كرد و بزرگ ترين راهپيمايي هاي تاريخ را با بيش از دو ميليون شركت كننده در تهران و ميليون ها تن در شهرهاي ديگر برپا مي نمود، با اين همه، اكثر شركت كنندگان از ساكنان شهرها بودند. اين بر خلاف ديگر انقلاب هاي جهان سوم بود كه كشاورزان و روستاييان پايه اساسي آنها را تشكيل مي دادند.(4)
فوازاي جرجيس: گري سيك ـ عضو ستاد كميسيون امنيت ملي در امور ايران و معاون ارشد برژينسكي در طول بحران گروگانگيري در ايران ـ بر اين باوراست كه هسته اصلي برداشت نادرست ايالات متحده از ايران يك شكاف عميق فرهنگي است؛ شكافي كه مبتني بر تضاد بين دو نظام ارزشي و مفاهيم جهاني است (يعني جهان بيني خداسالاري اسلامي امام خميني در مقابل جهان بيني اساسي سكولار غربي كارتر) در اين رابطه، سيك اذعان مي كند كه مقامات امريكايي [پذيرشِ] فراخوان [امام] خميني را براي تأسيس يك دولت اسلامي محال يافتند؛ چرا كه اين امر، با سنت غربي انقلاب هاي مذهب زدا در كل تاريخ مغاير بود. سيك مي افزايد حتي پيش از آنكه امام خميني حكومت اسلامي خود را تأسيس كند، اين باور راسخ فرهنگي كه تندروي هاي رژيم اسلامي، تندروهاي اين رژيم را نابود خواهد كردـ زيرا آنها رفتارهاي غير عقلاني دارند كه مغاير با همه قواعد پذيرفته شده رفتار سياسي است ـ همچنان داوري سياسي دولت كارتر را
دچار آسيب هاي فراوان مي كند.(5)
خانم نيكي آر. كدي(6): اين انقلاب حتي با الگوها و انتظارات كساني كه از اوضاع ايران به خوبي مطلع بودند نيز سازگار نبود. در كجاي جهان ديده شده بود كه رهبر يك مذهب جا افتاده، سردمدار پر شور و پرآوازه يك انقلاب عليه يك حكومت سلطنتي شود، آن هم حاكمي كه مدعي حقانيت خود و پيوندش با گذشته ملي سرزمينش و حقانيت برنامه هاي اصلاحي خويش بود؟ در كجا كسي ديده بود كه حكومتي مجهز به ميليارد ها دلار تسليحات نظامي، نيروهاي مسلح، پليسي مخفي و آشكار كه قاعدتا همه آنها نيز آماده استفاده بود، اين چنين در مواجهه با شورش هاي متناوب، تظاهرات همگاني و وسيع واعتصابات از پاي درآيد؟(7)
جان انسان ـ حتي جان كساني كه دشمن تلقي مي شدند ـ محترم بود، مواردي نادر، از حمله معدود افراد رده بالاي رژيم درآخرين مراحل انقلاب از اين قاعده مستثني شدند، و گرنه زندگي امريكاييان نيز از تعرض مصون بود. به رغم آن همه خسارتي كه بر اموال وارد شد، موارد
تاراج و غارت اموال بسيار معدود بودند. مردم [تنها] اموال و اثاثيه ادارات، بانك ها و مشروب فروشي ها را به خيابان ها مي ريختند و به آتش مي كشيدند. در مورد اين عدم توسل به خشونت گفته مي شد مردم با دست خالي و ايمان قوي رژيم پهلوي را سرنگون ساختند.(8)
گري سيك:(9) هيچ يك از مقامات امريكايي مسئوليت خود را صحيح انجام ندادند و حتي نظام حاكم از انتقال اطلاعات صحيح و قضاوت درباره اين ماجرا جلوگيري كرد. كشورهاي مهم ديگري كه داراي منابع بنيادي در ايران بودند ـ بريتانياي كبير، فرانسه و اسرائيل ـ نيز عملكرد بهتري نداشتند. شواهد موجود حاكي از آن است كه ما آمادگي لازم را براي برخورد با جوامع انقلابي نداريم و به ويژه هنگامي كه دين با انقلاب همراه مي شود، به طور كامل فلج مي گرديم.(10)
جورج بوش به نقل از دريادار استانسفيلد ترنرـ رئيس وقت سازمان سيا در دولت كارتر ـ مي نويسد:
من از رئيس وقت سازمان سيا كه به دليل پيروزي انقلاب ايران از كار بر كنار شد، پرسيدم : يعني شما با اين همه آدمي كه در دنيا داريد، با اين همه تجهيزات فوق پيشرفته، با اين همه بودجه اي كه صرف مي كنيد، نتوانستيد انقلاب مردم ايران را پيش بيني كنيد ؟ او در پاسخ به من گفت : آنچه در ايران روي داده است، يك بي تعريف است؛ كامپيوترهاي ما آن را نمي فهمند.(11)
ميشل فوكو: نظام حقيقت آنان با نظام حقيقت ما يكي نيست (12) ؛ نظام ما حتي اگر تقريبا جهاني
شده باشد، همچنان خاص است... در واقع مردم چيزي را مي گويند كه در سطح داده ها حقيقت ندارد، اما به معناي عميق تري باز مي گردد كه در قالب درستي و مشاهده غير قابل هضم است.(13)
آنتوني گيدنز: جامعه شناس مشهور انگليسي، در مقاله اي تحت عنوان «تحولات جاري در دين: انقلاب اسلامي » مي نويسد:
ديدگاهي كه ماركس، دوركهايم وبر در آن سهيم بودند، اين بود كه دين سنتي بيش از پيش در دنياي مدرن به صورت امري حاشيه اي در مي آيد و دنيوي شدن فرآيندي اجتناب ناپذير است. ازاين سه جامعه شناس، شايد تنها وبر مي توانست حدس بزند كه يك نظام ديني سنتي، مانند اسلام ممكن است تجديد حيات عمده اي پيدا كند و پايه تحولات مهم سياسي در اواخر قرن بيستم شود؛ با اين همه، اين دقيقا آن چيزي است كه در دهه 1980 در ايران رخ داد.(14)
جان فوران طي مقاله اي با عنوان «انقلاب 1977-1979؛ چالشي بر تئوري اجتماعي»ضمن اينكه از انقلاب اسلامي تحت عنوان انقلاب در تئوري هاي انقلاب ياد مي كند، مي نويسد:
موضوع نظريه اجتماعي در دهه 1980 ميلادي به اين ترتيب درآمده كه آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يك مورد منحصر به فرد، خلاف ساير انقلاب ها مورد بررسي قرار داد و يا اينكه علت انقلاب ها را بايد در پرتو شواهد ايران مجددا مورد مداقه قرار دارد؟(15)
كلر برير و پير بلانشه: شاه چگونه به اين مرحله رسيد؟ مدت هاي دراز از مسكو تا واشنگتن و لندن تا پكن به تشريح و تفسير اين سقوط باور نكردني پرداخته خواهد شد. حادثه بدون ترديد نظير ندارد... ارزش آن را دارد كه مورد تجليل قرار گيرد. امري متداول نيست كه
ملتي با تظاهرات غير مسلحانه، يك ديكتاتوري را ـ كه تا دندان مسلح است ـ واژگون كند. به ندرت ديده مي شود كه ملتي براي ماه ها از زندگي مطابق قاعده (قاعده كار، آسايش و انتظار مزد، قاعده مصرف)دست بردارد تا چيزي را كه مي خواهد به چنگ بياورد. در فرانسه، در ژوئن 1968 كافي بود كه دولت پمپ هاي بنزين را تغذيه كن تا در خلال يك روز تعطيل معروف، افراد هم قسم شده جنبش، اندك اندك متزلزل شوند. ايراني ها به ميل خود، و با اراده خود، اقتصاد خود را براي ماه ها متوقف كردند و آگاهانه اين خطر را پذيرفتند كه سال ها را صرف جبران آن كنند. براي اين كار، قدرتي نه چندان متداول بلكه اراده اي لازم بود كه در هيچ نوع شناخته شده عمل انقلابي جاي نمي گيرد. ايرانيان اين اراده را در مذهب يافته اند... كلمات مذهبي ـ اين تعليمات كه با آهنگ ايراني خود آن قدر زيبا است ـ داراي چنان كششي هستند كه در خود ايران بسياري از بي ايمانان را منقلب كرده اند. اين كلمات مانند شيپورهاي طلسم شكن، حصارهاي كاملا مورد مراقبت قلاع را ويران كرده اند.(16)
2-1) اعترافات نويسندگان غير غربي
برخي نوينسدگان داخلي و اسلامي نيز در تحليل خود ازانقلاب اسلامي به گيجي و حيرت غرب ـ و نيز خود ـ در برابر آن اعتراف كرده اند. به عنوان مثال :
حميرا مشير زاده مي نويسد:
علي رغم وسعت تلاش هاي علمي براي نظريه پردازي در مورد انقلاب [اسلامي] كه علي القاعده بايد به پيش بيني اين پديده منتهي مي شد، كمتر كسي قبل از شروع ناآرامي هاي منتهي به انقلاب اسلامي در ايران و حتي تا مدت ها پس از بركناري شاه، سقوط نظام پادشاهي و تشكيل نظام جديد جمهوري اسلامي به جاي آن، حتي امكان ايجاد تزلزل در «جزيره ثبات» خاورميانه را پيش بيني مي كرد. به واقع، وقوع انقلاب اسلامي تقريبا همه ناظران، از روزنامه نگاران و سياستمداران تا ايران شناسان،
پژوهشگران و نظريه پردازان انقلاب را شگفت زده كرد.(17)
منصور معدل نيز مي نويسد:
در فاصله زماني بسياركوتاه، 1977-1979، انقلاب ايران چنان شتابان به پيش رفت كه نه تنها ناظران خارجي، بلكه انقلابيون را نيز غافلگير كرد. بروز اين انقلاب حتي دانشمندان علوم اجتماعي را شگفت زده كرد. شتابي كه جنبش انقلابي گرفت؛ يكپارچگي عامه مردم كه خواستار سرنگوني شاه بودند و افول سياست و اهميت فزاينده ايدئولوژي مذهبي در جنبش انقلابي، همه اينها با توجه به اين واقعيت كه ايران پيش از انقلاب اصولاً درگير بحران اقتصادي يا سياسي عمده اي نبوده است، جلوه اي حيرت آور مي يابد.(18)
وي در جايي ديگر از همين منبع مي نويسد:
انقلاب ايران نوعي بي هنجاري و سردرگمي جدي را براي بسياري از نظريه هاي موجود انقلاب به وجود آورده است. انقلاب ايران بدون آنكه دولت از هم پاشيده باشد، اتفاق افتاد، بدون آنكه با بحران هاي جدي اقتصادي يا سياسي مواجه شده باشد، حتي بدون وجود گروه يا طبقات مشاركت كننده اي كه داراي منابع سازماني ضروري براي از كار انداختن قدرت مهيب دولت باشند.(19)
ليلي عشقي :
اين انقلاب به ما مي آموزد كه دست كم پايان پاره اي از انقلابات فرا رسيده است. اين انقلاب، انقلاب ها را دچار انقلاب ساخت. اين انقلاب، نه شباهتي به قبلي ها داشت و نه شباهتي به بعدي ها، هر چند رويدادهاي بزرگ سياسي كه به دنبال اين انقلاب رخ داده
و مي دهند، باز هم انقلاب ناميده مي شوند! اين انقلاب پايان يك دوره و آغاز يك دوره ديگر بود و به همين دليل نيز بين اين دو دوره وضعيت منحصر به فردي داشت و متفكران اين انقلاب ها هم از شناسايي آن به عنوان يك انقلاب ابا داشتند؛ زيرا اين انقلاب، ناهمگني در ميان ناهمگن ها بود و براي قدرت هاي بزرگ هم غير قابل تحمل تر از انقلابات ديگربود. انقلابي از هر نظر غير قابل معرفي.(20)
بابي سعيد:
از مجموع كابوس هاي بسياري كه هر چند وقت يك بار در تمدن غربي پيدا مي شود، شايد هيچ يك به اندازه احياي اسلامي(21) در عصر حاضر، گيج كننده تر، عجيب تر و غير قابل جبران تر نبوده است.(22)
پي نوشت ها :
1 ـ دانشجوي دكتراي انديشه سياسي.
2 ـ مجله مطالعات جنوب آسيا در خاورميانه، ج13، ش 3 (بهار 1990)، ص 990، نقل از : رابرت دي. لي، «انقلاب اسلامي و اصالت ها»، ترجمه مهرداد وحدتي دانشمند، مندرج در : عبدالوهاب فراتي، مجموعه رهيافت هاي نظري بر انقلاب اسلامي،قم، معارف، 1379، ص 218، 219.
3 ـ مجله سروش، 1380/11/20، نقل از : احمدرضا ميرحاجتي، عصر امام خميني، قم، بوستان كتاب، 1381، ص 30.
4 ـ مايكل كيمل، «پيامبران نوين و مثل هاي كهن: افسون ها و تقاليد در انقلاب ايران»، فصلنامه حضور، ش 18 (زمستان 1375)، ص 177.
5 ـ فوازاي جرجيس، امريكا و اسلام سياسي، ترجمه سيد كمال سروريان، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1382، ص 125.
6 ـ وي ـ كه متولد دهه 1390 در نيويورك مي باشد ـ در دهه 1950 جهت تحصيل در مقطع دكترا وارد دانشگاه بركلي شد و تحصيلات خود را در رشته تاريخ خاورميانه ادامه مي دهد وي در ادامه، مطالعات خود را روي ايران متمركز مي كند. در آن زمان در دانگشاه بركلي، هيچ دانش آموخته اي در زمينه تاريخ خاورميانه وجود نداشت، لذا وي آموختن زبان فارسي را آغاز مي كند و سپس رساله دكتراي خود را با عنوان «تأثير غرب بر تاريخ اجتماعي ايران مدرن » مي نويسد. كدي هم اكنون استاد تاريخ دانشگاه كاليفرنيا و يكي ازايران شناسان معروف غربي است كه آثار بسيار زيادي درباره ايران دارد. در بين موضوعات مورد تحقيق وي، مسأله جنبش ها و حركت هاي سياسي ـ اجتماعي در ايران، بخش در خور توجهي را به خود اختصاص داده است. (مهدي ابوطالبي، «از مبارزه در مركزيت غرب تا مبارزه با مركزيت غرب (نقدو بررسي نظريه پردازي نيكي كدي در مورد انقلاب اسلامي ايران)، مندرج در : شرق شناسي نوين و انقلاب اسلامي (آموزه كتاب هفتم)، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1384).
7 ـ جان فوران، مقاومت شكننده (تاريخ تحولات اجتماعي ايران)، ترجمه احمد تدين، تهران، رسا، 1382، ص 15.
8 ـ همان، ص 574، 575.
9 ـ وي در سال هاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي تا پايان مسأله گروگانگيري جاسوسان سفارت امريكا، به عنوان عضو ارشد شوراي امنيت ملي امريكا (كه در آن زمان، رياست آن با برژينسكي بود) مشغول به كار بوده است. او خود معتقد است كه «نقطه تماس كاخ سفيد با سازمان هاي مختلف دولتي » بوده است.
10 ـ گري سيك، همه چيز فرو مي ريزد، ترجمه علي بختياري، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1384، ص 17.
11 ـ روزنامه كيهان، 1378/11/10.
12 ـ چنين اعترافي در بسياري از متون غربي ها يافت مي شود. به عنوان مثال ؛ نشريه اونيتا ـ ارگان حزب كمونيست ايتالياـ در اوان پيروزي انقلاب اسلامي مي نويسد : «اين انقلاب با هيچ يك از ضابطه هاي عادي نمي خواند و ما را به بررسي و مطالعه بسيار دقيقي دعوت مي كند.» كيهان، 1357/11/25، نقل از : احمدرضا ميرحاجتي، همان، ص 40.
13 ـ ميشل فوكو، ايران ؛ روح يك جهان بي روح، ترجمه افشين جهانديده و نيكو سرخوش، تهران، نشر نيز، 1386، ص 66، 67.
14 ـ آنتوني گيدنز، جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، تهران،ني، 1373، ص 505.
15 ـ عبدالوهاب فراتي، همان، ص 328.
16 ـ كلر برير و پير بلانشه، ايران ؛ انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم صنعوي، تهران، سحاب كتاب، 1358، ص 17.
17 ـ حميرا مشير زاده، «نگاهي به رهيافت هاي مختلف در مطالعه انقلاب اسلامي ايران»، فصلنامه راهبرد، ش 9، بهار 1375، ص 28.
18 ـ منصور معدل، طبقه سياست و ايدئولوژي درانقلاب، ترجمه محمد سالار كسرايي، تهران، مركز بازشناسي اسلام و ايران، 1382، ص 11.
19 ـ همان، ص 225.
20 ـ ليلي عشقي، زماني غير از زمان ها، ترجمه احمد نقيب زاده، تهران، مركز بازشناسي اسلام ايران و مؤسسه فرهنگ، هنرو ارتباطات، 1379، ص147.
21 ـ Resurgence of Islam
22 ـ بابي سعيد، هراس بنيادين، ترجمه غلامرضا جمشيدي و موسي عنبري، تهران، دانشگاه تهران، 1379، ص 1.