غايت حكومت در كتاب و سنت(3)
نويسنده: سيده عاليه آذر طوس*
و انذار و تبشير
بي ترديد حاكمان ديني ابتدا بايد خود به اين امر عامل باشند و سپس مردم را در همين جهت هدايت كنند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: (ومانرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين)(انعام:48)؛ ما پيامبران را جز بشارت دهنده و بيم دهنده نمي فرستيم آنها كه ايمان بياورند و (خويشتن را) اصلاح كنند نه ترسي برآنهاست ونه غمگين مي شوند. چنانكه در روايتي از پيامبر(ص) آمده است: «صنفان من امتي اذا صلحا صلحت امتي، و اذا فسد افسدت امتي....الفقها و الامرا»؛(1) دو طايفه از اين امت اگر صالح گشتند، همه امتم صالح مي گردد واگر فاسد شدند، همه امتم فاسد مي شوند. دانشمندان ديني و فرمانروايان.
حضرت علي(ع) كه از حاكمان راستين حكومت ديني است، با گلايه از افراد جامعه، مردم را چنين انذار كرده و مي ترساند كه شما با بدترين وضع زندگي مي كرديد؛ از اين حالت زندگي بيرون آمده و خود را از حضيض ذلت به اوج عزت برسانيد؛ عزت و سربلندي شما در اطاعت از خدا و پيروي از تعاليم اسلام است؛ زيرا گذشتگان شما در بي ديني و شرك به سر مي بردند. در دنائت و پستي ادامه حيات مي دادند. خداوند پيامبرش را فرستاد تا اينكه شما را از پست ترين وضعيت نجات داده و به برترين حالت برساند، بنابراين، بهترين حيات انساني در پرتو دين محقق خواهد شد و پست ترين آن در بي ديني: «ان الله بعث محمد نذيراً للعالمين و اميناً علي التنزيل و انتم معشر العرب! علي شردين و في شردار...تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم، الاصنام فيكم منصوبه والماً ثام بكم معصوبه»(2)
با توجه به كلام امام علي(ع)، پرستش بت ها، انقطاع رحم ها، پذيرش بدترين آيين ها و ريختن خون ديگر انسان ها، موجب غوطه ور شدن در معاصي الهي و گناهان است كه آن حضرت در زمان حاكميت خود با خطبه هايش، مردم جامعه را از اين اعمال مي ترساند و در برابر، آنها را به تقوا و خداترسي در مقابل ظلم و ستم كه نتيجه آن بهشت برين است، بشارت مي داد: «فان الجهاد باب من ابواب الجنه، فتحه الله لخاصه اوليائه و هو لباس التقوي و درع الله الحصينه و جنته الوثيقه»(3)
همچنين امام جامعه اي را به نعمت هاي الهي بشارت داده و در وصف آن نعمت ها و برخورداري افراد ازآن و فلاح رستگاري انسان در آخرت، چنين مي فرمايد: «سبحانك خالقاً و معبوداً بحسن بلائك عند خلقك خلقت داراً و جلعت فيها مادبه مشرباً و مطعماًو...»(4)
ز. دعوت به حق
مفطور بودن انسان به فطرت الهي ايجاب مي كند كه براي احياي آن تلاش كند و براي شكوفايي و تعالي آن بكوشد؛ زيرا كمال انسان مرهون رشد فطريات اوست. از آنجايي كه كمال انساني در فضاي جامعه به دست مي آيد، برحكومت ديني تكليف شده است كه اين امر را جزو اهداف خود قرار دهد و بدان اهتمام ورزد: (هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لوكره المشركون)(توبه:33)؛(الحق من ربك فلا تكن من الممترين)(آل عمران:60)؛ اينها حقيقتي از جانب پروردگار توست، بنابراين، از ترديدكنندگان مباش. پس دعوت مردم به سوي حق و دورساختن ايشان از باطل، از جمله وظايف حكومت ديني است. شايد بهترين مصداق انذار و تبشير و چراغ هدايت رسول خداوند همين باشد كه شعاع حق را براي مردم ترسيم و روشن سازد. تا جامعه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد و مسير گمراهي را طي نكند. جامعه ضلالت پيشه و گمراه روح سعادت را درك نخواهد كرد و به جاي حركت در مسير تكامل و ارتقا، طريق انحطاط و انحراف را خواهد پيمود.
تجربه عملي در طول تاريخ بشري ثابت كرده است هرگاه جامعه اي به سمت حق و حقيقت گام بردارد و در اين مسير حركت كند، تمدن ساز خواهد بود؛ اما اگر از حق منحرف شود و از آن فاصله بگيرد، فرهنگ و تمدن آن به ضعف و سستي رو مي نهد و نابود مي شود. بنابراين نبايد ازاين نكته غافل بود كه صعود و سقوط تمدنها و فرهنگ ها با روح حق طلبي و باطل گروي پيوند خورده است و حكومت ها در اين زمينه نقشي اساسي ايفا مي كنند: (ان وعدالله حق فلا تغرنكم الحياه الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور)(لقمان:33)؛ به يقين وعده الهي حق است. مبادا زندگاني دنيا شما را بفريبد و مبادا شيطان فريبكار شما را به كرم خدا مغرور سازد. پس ملاك حقانيت يك حكومت، در دعوت به سوي حق و وعده هاي الهي مي باشد كه در آموزه هاي ديني نهفته است. بديهي است كه دعوت به حق از اهداف حكومت بشمار مي آيد؛ زيرا براي بيشتر مردم جامعه، شناسايي حق از باطل، نور از ظلمت مقدور نيست و فراهم ساختن زمينه هاي آن برعهده حكومت است كه زمام امور رعيت به دست اوست.
ح. يادآوري نعمت هاي الهي
خداوند نبود، جامعه از نظر اقتصاد و معيشت در تنگناي زيادي قرار مي گرفت. با اينكه انسان از توان و قدرت جسماني خود در امور معاش استفاده مي كند و تمام رنج ها و زحمات را برخود هموار ساخته و زندگي اش را در امور دنيوي تأمين مي كند، اما نبايد از اين نكته غافل شود كه سلامت جسم و قدرت جسماني از نعمت هاي بزرگ الهي است كه خداوند به او عطا كرده است. همين امر را خداوند در قرآن كريم با صراحت تبيين كرده است تا انسان را از غرور و خودخواهي بيرون آورد و او را متوجه نعمت هاي خويش سازد.
بزرگ ترين بركت و نعمت حق براو همين است كه خداوند به وي توان جسمي و سلامت رواني داده است تا بتواند با دسترنج خويش معاش خود را تأمين كند. چنانكه از پيامبر(ص) روايت شده است كه دو نعمت مجهول اند و بيشتر انسان ها از آن غافل اند: «نعمتان مكفورتان؛ الامن و العافيه»(6)
در آيات و روايات، تذكر به اين مطلب در مناسبتهاي مختلف مورد توجه قرار گرفته است؛ مانند: (يا بني اسرائيل اذكروا نعمتي التي انعمت عليكم...)(بقره:40)
خداوند در اجتناب و دوري از حق و غفلت از نعمتش، انسان را مورد خطاب قرار داده و به همين دليل بسياري ازآنها را ناسپاس و ظالم دانسته است:(وآتاكم من كل ماسالتموه و ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفار)(ابراهيم:34)
درهمين زمينه امام صادق(ع) مي فرمايد: «النعيم في الدنيا الامن و صحه الجسم و تمام النعمه علي عبد قط مالم يدخل الجنه»(7) نعمت دنيا، امنيت و تندرستي است ونعمت كامل در آخرت، وارد شدن به بهشت است وبنده اي كه به بهشت نرود هرگز نعمت براو كامل نشده است.
با اين وصف، مي توان گفت يادآوري اين نكته براي همه افراد جامعه، به ويژه از جانب حاكمان ديني برمردم و فراهم ساختن روح چنين فرهنگي در فضاي حاكم بر جامعه، يكي ديگر از اهداف و رسالت هاي مهم حكومت ديني به شمار مي آيد.
ط. تعالي فرهنگ
مقوله فرهنگ دراسلام مبناي تمام ابعاد اجتماعي است؛ يعني فرهنگ، مبناي سياست، اقتصاد، بهداشت و درمان و ديگر نهادها در جامعه مي باشد. در حقيقت، فرهنگ يك جامعه نماد و آيينه يك ملت است. بنابراين، كمترين بي توجهي از طرف حاكم اسلامي دراين امر پذيرفته نيست و از نگاه اسلام، اگر حاكميت ديني در پيشبرد فرهنگ جامعه توفيقي به دست نياورد و يا همت خويش را به اين امر معطوف نسازد و يا آن را تحت الشعاع اهداف سياسي خويش قرار دهد، بي ترديد اگر در ساير امور جامعه موفقيتي به دست آورد، ناتمام خواهد ماند. پيشرفت صنعت و تكنولوژي اگر با فرهنگ انساني پيوند نخورد و علم واخلاق باهم آميخته نشود، بحران انسانيت جامعه را تهديد مي كند و همه اين پيشرفت ها كه بايد در خدمت انسان بكار گرفته شوند، بلاي جان آنان خواهد
شد؛ چنان كه امروزه در جوامع صنعتي شاهد آن مي باشيم. تعالي جامعه در تمام ابعاد زندگي، بدون توجه به فرهنگ انساني شبيه كالبد انساني بدون روح است كه ظاهري آراسته دارد. درتعاليم آسماني اسلام، اين موضوع چنان اهميتي دارد كه يكي از اركان مهم دين بشمار مي آيد. شارع مقدس اسلام، قلمرو دين را در سه بخش عقايد، احكام واخلاق قرار داده است كه در حقيقت، اخلاق مقوله فرهنگي است و مهمترين ركن دين به شمار مي آيد. درآيات و روايات به مناسبت هاي مختلف به اين نكته اشاره شده است كه بسياري از آنها، افزون بر جنبه فردي، به ابعاد اجتماعي و حكومتي آن نظر دارند. درباره تعليم و تزكيه، خداوند به پيامبرش امر مي كند مردم را متذكر شود و استعدادهاي انساني را درآنها شكوفا و قابليت هاي آنان را ظاهرسازد. گنجينه هاي دروني آنان را تجلي بخشد: (هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه...)(جمعه:2) (ربنا وابعث فيهم رسولاً منهم يتلوعليهم آياتك ويعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيزالحكيم)(بقره:129)؛ پروردگارا! در ميان آنان، فرستاده اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را برآنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه شان كند؛ زيرا تو خود، شكست ناپذير حكيمي.
همه آياتي كه دراين زمينه وارد شده است، به نوعي به تعالي فرهنگي اشاره دارند و اين خود بهترين ارزش گذاري به آرمان هاي بلند حكومت ديني است. روايات مأثوره از معصومان در پرتو تفسير آيات قرآن كريم مبين همين نكته است. حضرت علي(ع) در حديثي بسيار زيباچنين مي فرمايد: «مردم فرزندان فرهنگ خويش مي باشند و ارزش انساني به علم و كمال معنوي او وابسته است. پس همواره بايد از علم ودانش سخن بگوييد تا قدر و منزلت شما شناخته گردد.»(8)
از رسول گرامي روايت است كه خطاب به سلمان فارسي فرمود: «اي سلمان! در آخرالزمان اموري از شرق و غرب مي رسد كه امتم را متحير مي سازد پس واي بر ضعفاي فرهنگي امت من كه درآن روز(بخاطر ضعف فرهنگي) به كودكان رحم نمي كنند و بزرگان را محترم نمي شمارند وعفو و گذشت از ميان مي رود، سخنان آنان ناسزا، اندامشان چون آدميان و دلهايشان قلوب شياطين است.»(9)
اين خطاب معاتبه آميز پيامبراكرم (ص)از طرفي نشان دهنده اهميت موضوع، و از طرف ديگر نمايانگر رسالت مهم رهبران ديني در اهتمام به امور فرهنگي است. پس نبايد در اين امر ترديد كرد كه يكي از اهداف مهم حكومت اسلامي ارتقاي فرهنگي جامعه ديني است.
پي نوشت ها :
*كارشناس ارشد علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم.
1- محمدبن علي صدوق، الخصال، ص41، ص12.
2- نهج البلاغه، خ26.
3- همان، خ27، فراز اول.
4- همان، خ109، فراز دوازدهم.
5- سيدمصطفي حسيني دشتي، معارف معاريف، ص991.
6- محمدبن علي صدوق، همان، ص39، ح5.
7- محمدرحمتي شهررضا، گنجينه معارف، ج2، ص797-798.
8- سيدمصطفي حسيني دشتي، همان، ج4، ص578.
9- محمدباقر مجلسي، همان، ج1، ص204.