خاطره اي از شهيد عباس بابايي
سرهنگ خلبان فضل الله جاويد نيا
در يکي از مأموريت هاي جنگي به همراه عباس برفراز خليج فارس در حال پرواز بوديم. آن روز قرار بود که کاروان بزرگي از کشتي نفتکش و تجاري راتا آب هاي بين المللي اسکورت کنيم. بر اساس اطلاعات رسيده دشمن تصميم داشت تا به کاروان حمله کند. به همين خاطر موقعيت بسيار حساس و خطرناک بود. به طرحي که عباس ارائه کرده بود قرار شد تا10 فروند شکاري اف 14 دو فروند، دو فروند، پوشش سنگين هوايي منطقه خليج فارس را تأمين کنند تا از اين طريق کشتي ها از حملات دشمن در امان بمانند. من و عباس کنار هم پرواز مي کرديم.
پس از بررسي هاي لازم پوشش منطقه را آغاز کرديم. هواپيماهاي دشمن در کمين بودند تا در فرصتي مناسب تهاجم خود را آغاز کنند. عباس اين موضوع را پيش بيني کرده بود؛ لذا به من گفت: من مطمئنم که به کاروان حمله خواهد شد. پس بايد آماده باشيم که ان شاءالله با دست پر برگرديم.
قرار شد که از آن لحظه به بعد سکوت راديويي را رعايت کنيم تا پست هاي شنود دشمن نتوانند صداي ما را بشنوند، ما از بندر امام به طرف اسکله هاي البکر و الاميه تغيير مسير داديم و چون از رادار مادر فاصله زيادي داشتيم ارتفاع خود را به حداقل رسانديم.سکوت کرده بوديم وگوشمان به راديو بود تا بتوانيم موقعيت هاي منطقه را دريافت کنيم. لحظاتي بعد از طريق رادار اعلام شدکه 2 فروند جنگنده عراقي در حال پرواز به سمت کويت هستند. من و عباس فاصله اي نزديک به هم، به طور موازي پرواز مي کرديم و به راحتي همديگر را از داخل کابين مي ديديم. عباس اشاره کرد که مطلب را دريافت کرده و بايد به طرف آنها برويم. آنها به سوي آنها پرواز کرد. حدود 50 مايل به کويت مانده بود.
لحظات به کندي مي گذشت و نگراني وضع عباس مرا مضطرب کرده بود ولي کوشيدم تا بر خود مسلط باشم. روي صفحه رادار ديدم که هواپيماي عباس در تيررس کامل دشمن قرار گرفته در اين لحظه ناگاه هواپيماهاي دشمن مانوري انجام دادند و يکي از آنها به طرف عباس نزديک شد. پس از بررسي اوضاع با کابين عقب، بي درنگ موشک را به سوي هواپيماي دشمن رها کردم.
پس از چند لحظه با چشم هواپيماي دشمن را ديدم. ناگهان عباس مانوري کرد و با يک چرخش بسيار خطرناک مسير خود را تغيير داد و ارتفاع را کم کرد، در اين لحظه موشک من با هواپيماي دشمن برخورد کرد.
آتش از بدنه هواپيما زبانه کشيد و پس از طي مسافتي در ميان دود غليظي از نظر ناپديد شد. در اين لحظه صداي عباس در راديو پيچيد. او فرياد زد:
-الله اکبر!الله اکبر!
از شنيدن صداي او شاد شدم و گفتم:
-عباس مي داني چه کار کردي؟
عباس گفت:
و مارميت اذ رميت و لکن الله رمي، من کاري نکردم خدا کرد.
آن روز با شهامت عباس مأموريت باموفقيت انجام شد و کشتي ها از تنگه عبور کردند و من پيروزي آن روز را نتيجه توکل عباس به خداوند مي دانم. او همواره در بحراني ترين لحظات هرگز از ياد خدا غافل نبود اين به او جرأت مي داد تا با جسارت دست به چنين کارهاي خطرناکي بزند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33
درآمد
در يکي از مأموريت هاي جنگي به همراه عباس برفراز خليج فارس در حال پرواز بوديم. آن روز قرار بود که کاروان بزرگي از کشتي نفتکش و تجاري راتا آب هاي بين المللي اسکورت کنيم. بر اساس اطلاعات رسيده دشمن تصميم داشت تا به کاروان حمله کند. به همين خاطر موقعيت بسيار حساس و خطرناک بود. به طرحي که عباس ارائه کرده بود قرار شد تا10 فروند شکاري اف 14 دو فروند، دو فروند، پوشش سنگين هوايي منطقه خليج فارس را تأمين کنند تا از اين طريق کشتي ها از حملات دشمن در امان بمانند. من و عباس کنار هم پرواز مي کرديم.
پس از بررسي هاي لازم پوشش منطقه را آغاز کرديم. هواپيماهاي دشمن در کمين بودند تا در فرصتي مناسب تهاجم خود را آغاز کنند. عباس اين موضوع را پيش بيني کرده بود؛ لذا به من گفت: من مطمئنم که به کاروان حمله خواهد شد. پس بايد آماده باشيم که ان شاءالله با دست پر برگرديم.
قرار شد که از آن لحظه به بعد سکوت راديويي را رعايت کنيم تا پست هاي شنود دشمن نتوانند صداي ما را بشنوند، ما از بندر امام به طرف اسکله هاي البکر و الاميه تغيير مسير داديم و چون از رادار مادر فاصله زيادي داشتيم ارتفاع خود را به حداقل رسانديم.سکوت کرده بوديم وگوشمان به راديو بود تا بتوانيم موقعيت هاي منطقه را دريافت کنيم. لحظاتي بعد از طريق رادار اعلام شدکه 2 فروند جنگنده عراقي در حال پرواز به سمت کويت هستند. من و عباس فاصله اي نزديک به هم، به طور موازي پرواز مي کرديم و به راحتي همديگر را از داخل کابين مي ديديم. عباس اشاره کرد که مطلب را دريافت کرده و بايد به طرف آنها برويم. آنها به سوي آنها پرواز کرد. حدود 50 مايل به کويت مانده بود.
از روي صفحه رادار هواپيما ديدم که آن 2 جنگنده عراقي دور زدند. عباس هم موضوع را دريافت کرده بود. من و عباس هر دو از کابين يکديگر را مي ديديم. با دست به او اشاره کردم که چه بايد کرد؟
لحظات به کندي مي گذشت و نگراني وضع عباس مرا مضطرب کرده بود ولي کوشيدم تا بر خود مسلط باشم. روي صفحه رادار ديدم که هواپيماي عباس در تيررس کامل دشمن قرار گرفته در اين لحظه ناگاه هواپيماهاي دشمن مانوري انجام دادند و يکي از آنها به طرف عباس نزديک شد. پس از بررسي اوضاع با کابين عقب، بي درنگ موشک را به سوي هواپيماي دشمن رها کردم.
پس از چند لحظه با چشم هواپيماي دشمن را ديدم. ناگهان عباس مانوري کرد و با يک چرخش بسيار خطرناک مسير خود را تغيير داد و ارتفاع را کم کرد، در اين لحظه موشک من با هواپيماي دشمن برخورد کرد.
آتش از بدنه هواپيما زبانه کشيد و پس از طي مسافتي در ميان دود غليظي از نظر ناپديد شد. در اين لحظه صداي عباس در راديو پيچيد. او فرياد زد:
-الله اکبر!الله اکبر!
از شنيدن صداي او شاد شدم و گفتم:
-عباس مي داني چه کار کردي؟
عباس گفت:
و مارميت اذ رميت و لکن الله رمي، من کاري نکردم خدا کرد.
آن روز با شهامت عباس مأموريت باموفقيت انجام شد و کشتي ها از تنگه عبور کردند و من پيروزي آن روز را نتيجه توکل عباس به خداوند مي دانم. او همواره در بحراني ترين لحظات هرگز از ياد خدا غافل نبود اين به او جرأت مي داد تا با جسارت دست به چنين کارهاي خطرناکي بزند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33
/ج