فراتر از باور(1)

اين بخش از زندگي سيده شهيده آمنه صدر معروف به بنت الهدي (ره)، از درخشندگي خاصي برخوردار و بيانگر حقيقت جاودانه آن شهيده و جبنه هاي واقعي شخصيت اوست. بايد اذعان کنم که به رغم زماني طولاني که با شهيد صدر و خواهر مظلومه اش زندگي کردم؛ بنت الهدي را هيچگاه به اندازه اي که در نه ماه آخر حيات مبارکش
شنبه، 28 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فراتر از باور(1)

فراتر از باور(1)
فراتر از باور(1)


 

نویسنده:حجت الاسلام شيخ محمد رضا النعماني
ترجمه: مهرداد آزاد




 
واپسين فصل از حيات مبارزاتي شهيده آمنه صدر
اين بخش از زندگي سيده شهيده آمنه صدر معروف به بنت الهدي (ره)، از درخشندگي خاصي برخوردار و بيانگر حقيقت جاودانه آن شهيده و جبنه هاي واقعي شخصيت اوست. بايد اذعان کنم که به رغم زماني طولاني که با شهيد صدر و خواهر مظلومه اش زندگي کردم؛ بنت الهدي را هيچگاه به اندازه اي که در نه ماه آخر حيات مبارکش شناختم؛ نشناخته بودم. گويا در خوابي توأم با اعجاب و حزن و حسرت و يا تعجب و حيرت به سر مي بردم. در باورمان هم نمي گنجد که زندگي آن بزرگ زن به پايان رسيده است، در حالي که آن طور که بايد و شايد او را نشناختيم و حق او را به جا نياورديم.
با يقين و اطمينان مي گويم که اين مصيبت ها و سختي ها هستند که حقيقت وجودي آدمي را به مرحله ظهور و بروز مي رسانند و ابعاد واقعي و صلابت ايمان او را به نمايش مي گذارند، نه روزهاي خوشي و دوران رفاه و روزمرگي و ثبات که فضاي غيرشفاف بر آنها حاکم است و سياه و سفيد درهم مي آميزند و حقيقت وجود آدمي به درستي نمايان نمي شود.
در رفتارهاي بنت الهدي در دوران حصر، ويژگي هاي بي شماري را مشاهده کردم که مرا واقعاً تکان مي داد: ايماني که کوه ها قادر به سست کردن آن نبودند؛ اراده اي که طوفان ها نمي توانستند آن را تضعيف کنند؛ عقل و درايتي که قدرت تشخيص درست را از نادرست را به کمال داشت و ثبات و آرامشي که سختي ها را تاب مي آورد و جذب ناشدني ها را جذب مي کرد. او در قبال مشکلات و ناملايمات با روحي هدايتگر و انعطاف پذير و آزادمنش و مطمئن از درستي راه حل و عمل خود و در عين حال قاطعانه و با ثبات و قوي و بابينشي روشن عمل مي کرد. من يقين دارم که هر چه درباره اين بانوي مظلوم بنويسم، تمامي ابعاد شخصيت وي را شامل نمي شود و اين گناه من نيست. زيرا جامعه و آداب و رسوم موجود و بي توجهي عامه مردم نسبت به شخصيت هاي بزرگ و غفلت آنها از انجام وظايف و مسئوليت هايشان در قبال آنها، اين نقصان را پديد آورده و همگان در اين تقصير، سهيمند.
اينک اين بخش از تاريخ شکوهمند و باعظمتمان را مرور مي کنيم با اين اميد که شاهدي باشد بر وفاداري ما به راه حق و حق مداران، هر چند، هر قدر نسبت به آنها و راهي که پيموده اند؛ اظهار وفاداري و ايفاي وظيفه کنيم؛ باز هم خون پاکشان، ديني برعهده ما و امانتي بر دوش ما و مسئوليتي است که نسل هاي آينده را به خونخواهي حقيقي آنها که خونشان به خاطر اسلام ريخته شده ما شاهد آن بوديم و آنها نيز شاهد ما هستند؛ دعوت مي کند؛ از اين رو به همراه شما به مطالعه بخشي از تاريخ مي پردازيم که سراسر الهام گرفته از ايمان عميق و اعتقاد راسخ شهيده بنت الهدي است.

شريک راه و سرنوشت
اگر کسي بخواهد به مشارکت و همراهي اش با سيد شهدا، آيت الله محمد باقر صدر، در حرکت جهادي او مباهات کند، بدون ترديد آن شخص کسي نيست جز شهيده بنت الهدي (رحمه الله). اين همراهي براي او مقدر بود و او نيز شايستگي اين همراهي و مشارکت را داشت. بنت الهدي از همان کودکي، شريک يتيمي و فقر و محروميت شهيد صدر بود و در مشکلات و رنج هاي او که هيچ کس را ياراي تحمل آنها نبود و در مبارزه سخت و بي امانش با رژيم ديکتاتور و کفرپيشه که به هيچ ارزش و معيار و قانوني اعتقاد نداشت و در جريان قيام رجب سال 1979 همدوش و همدرد برادر بود. او حتي به هنگام نيل به شرف شهادت در سلول هاي سازمان امنيت بغداد، همراه برادر بود و پس از شهادت نيز در کنار وي، در نجف به خاک سپرده شد؛ از اين رو حق دارد. که خود را شريک شهيد جاوادنه ما آيت الله محمد باقر (رض) بنامند.
 

فراتر از باور(1)

فرايند جهاد و مبارزه بنت الهدي
حرکت جهادي شهيده بنت الهدي از همان نخستين بازداشت سيد شهيد در سال 1971 م، 1392هـ. ق آغاز شد. در جريان اين بازداشت، نيروهاي جنايتکار امنيتي به منزل شهيد صدر يورش بردند، اما کسي جز مرحومه مادرش و همسرش و کودکانش و خواهرش شهيد بنت الهدي و خدمتگزارشان، محمد علي محقق، را در آنجا نيافتند. خود آن مرحوم در آن هنگام براي معالجه در بيمارستان نجف بستري شده بود.
در چنين شرايطي بنت الهدي همچون مدافع بيشه شيران، در برابر درندگان وحشي، به دفاع از فرزندان برادر پرداخت. سيد شهيد تنها يک پسر خردسال به نام سيد جعفر داشت و بقيه فرزندانش دختران کوچکي بودند ولذا مي توان از اينجا به حجم مسئوليت و دشواري وضعيت سيد شهيد و خواهرش بنت الهدي پي برد؛ با وجود اين، آن مرحومه در غياب برادر، قاطعانه در مقابل دشمنان ايستاد و به محافظت از امانت هاي برادر پرداخت و وظيفه اش را به خوبي انجام داد. او بدون توجه به محاصره نيروهاي تروريست و ارعابگر، از خانه خارج شد و براي عيادت برادر به بيمارستان شتافت و از احوال او جويا شد و از اين پس نام او نيز در پرونده هاي اداره امنيت وارد گرديد و صفحات دفتر مبارزاتي ورق خورد تا آن که منجر به شهادتش شد. پس از اين ماجرا، قيام صفر سال 1977، 1397هـ. ق فرا رسيد و شهيد صدر در جريان اين قيام مجدداً بازداشت شد که تفصيل آن در کتاب «سال هاي رنج» ذکر شده است. آن روزها، يکي از سخت ترين دوران تاريخ نجف بود و رعب و وحشت همه جا را فرا گرفته بود. مأموران رژيم بعثي افراد بي شماري را بازداشت کردند. بنت الهدي، آن زن قهرمان، تا زمان آزادي سيد شهيد از بازداشتگاه و بازگشت به نجف، شجاعت شگفت انگيز و بي باکي و متانت و استقامتي بي بديل را از خود به نمايش گذاشت(1)
در رجب سال 1979 م، 1399هـ. ق، نيروهاي امنيتي، منزل سيد شهيد صدر را محاصره کردند تا زمينه بازداشت ايشان را فراهم آورند. در اين وضعيت بود که شهيده بنت الهدي، برخي از ويژگي هاي منحصر به فرد و باشکوه خود را که مايه افتخار و مباهات است، به نمايش گذاشت. (2).
آن مرحومه در شب 17 رجب به طور مرتب و مستمر، تحرکات نيروهاي محاصره کننده را تحت نظر داشت و اين کار را تا اذان صبح ادامه داد؛ آنگاه به من گفت، «سيد فردا صبح بازداشت خواهد شد.» من که فکر مي کردم او ترسيده است، براي روحيه دادن به او گفتم، «شايد اين همه نيرو را به خاطر ممانعت مردم از رفت و آمد به خانه سيد به اينجا آورده اند.» او گفت، «فکر مي کني من مي ترسم؟ به خدا سوگند من نه تنها هراسي ندارم، بلکه انتظار اين ساعت را مي کشيدم.» سپس به اتاقش رفت و تعدادي عکس و نامه را آورد و گفت، «مي خواهم اينها را بسوزانم تا به دست رژيم نيفتند.» آنها را در يک پيت حلبي ريختيم و روي پشت بام آتش زديم. بنت الهدي فقط تعداد اندکي از آنها را که دوست مي داشت. نزد خود نگه داشت و مقدراي از دستنوشته هايش را هم از بين برد. او به خاطر کثرت نيروهاي امنيتي فکر مي کرد هنگام صبح، حمله بزرگي به خانه انجام خواهد شد و نه فقط سيد، بلکه همه اعضاي خانواده، بازداشت خواهند شد و لذا نمي خواست هيچ مدرکي، هر قدر هم کوچک و بي اهميت باشد، به دست رژيم بيفتد.
ساعاتي بعد رئيس اداره امنيت نجف نزد شهيد آمد و با او به گفتگو پرداخت. من به صحبت هاي آنها گوش مي دادم.در اين هنگام متوجه شدم که بنت الهدي در خانه حضور ندارد. وقتي سيد شهيد به همراه رئيس اداره امنيت از خانه خارج شد تا به اداره امنيتي برده شود، من هم با آنان از منزل خارج شدم که تفصيل آن را در کتاب «سال هاي رنج» آورده ام. در اين لحظه مشاهده کردم که بنت الهدي پيش از همه خود را به محل توقف ماشين اداره امنيت رسانده است. او به سان شيرزن کربلا، زينب کبري(س)، با نهايت شجاعت و صبر و فداکاري، ستمگراني را که برادرش را در برگرفته بودند و تعدادشان بيش از سيصد نفر و شامل نيروهاي امنيتي، اعضاي حزب بعث و مزدوراني ديگر مي شد، مورد خطاب قرار داد و با اشاره به آن مزدوران تا بن دندان مسلح و کلاشنيکوف به دست چنين گفت، «الله اکبر... الله اکبر، نگاه کنيد! برادرم بدون سلاح و بدون توپ و مسلسل است؛ اما شما صدها نوع سلاح در اختيار داريد. آيا از خود پرسيده ايد چرا اين همه نيرو و اين همه سلاح را در اختيارتان قرار داده اند؟» سپس اندکي مکث کرد و منتظر جواب ماند و چپ و راستش را نگريست و گفت: «من پاسخ مي دهم، به خدا سوگند! چون شما مي ترسيد، چون وحشت، دل هايتان را پر کرده است. به خدا سوگند شما مي ترسيد، چون مي دانيد برادرم تنها نيست و تمام مردم عراق همراه او هستند. اين را به چشم خودتان ديده ايد والا چرا فردي را که نه ارتشي دارد و نه سلاحي، با اين همه نيرو بازداشت مي کنيد؟ شما مي ترسيد. اگر چنين نبود، صبح به اين زودي را براي بازداشت برادرم انتخاب نمي کرديد. آيا ادعا مي کنيد که مردم با شما هستند و در حزبتان عضويت دارند؟ از که هراس داريد؟ اين را از خودتان بپرسيد. چه کسي را فريب مي دهيد؟ خودتان را يا مردم را؟ ما به خدا از هيچ چيز نمي ترسيم، نه از شما و نه از غير شما، نه از زندان هايتان مي ترسيم، نه از بازداشتگاهايتان، ما از مرگي که در راه خدا باشد، استقبال مي کنيم...»
ذکر اين نکته لازم است که دو علت باعث شد تا بنت الهدي بتواند سخنراني خود را ادامه دهد. نخست به وجود آمدن جر و بحثي ميان حجت الاسلام شيخ طالب سنجري و نيروهاي امنيتي، زيرا او خود را داخل ماشين انداخت و کنار سيد شهيد نشست تا با او به بغداد برود؛ اما با مخالفت و ممانعت نيروهاي امنيتي مواجه شد که سنجري هم از رو نرفت و در اثناي اين کش و قوس بود که فرصتي براي بنت الهدي فراهم شد. دوم به دليل بروز نقص فني در ماشين و يا تمام شدن سوخت آن (دقيقاً يادم نيست)، آنان مجبور شدند ماشين را عوض کنند که اين جا به جايي نيز زمان کافي براي بنت الهدي فراهم کرد. در هر حال، آن شهيده در پايان سخنراني اش، رو به برادر کرد و گفت، «اي برادر! برو که خدا حافظ و نگهدار توست و اين راه، راه پدران پاکباخته توست.»
اشاره شد که رژيم بعث، تعداد زيادي نيرو، اعم از امنيتي و حزبي و کارمند بعثي و مسئولان اداري و مزدوران را
به آنجا گسيل کرده بود. با شروع سخنراني بنت الهدي که حدود ده دقيقه طول کشيد، آنان به تدريج در کوچه هاي اطراف، پراکنده شدند. گفتني است يکي از آن مجرمان به نام «عارف جلوي» در اثناي سخنراني بنت الهدي، سلاح خود را درآورد تا به طرف او تيراندازي کند که يکي از حاضران نهيبي به آن جنايتکار خبيث زد و رفتار او را سرزنش کرد و بنت الهدي همچنان به سخنراني خود ادامه داد.
من نمي دانم چه سري بود که اين مزدوران، در اثناي سخنراني بيت الهدي، همچون موش به سوراخ هاي خود خزيدند. آيا سخنان صادقانه و از دل بر آمده او بود که دل هاي خالي از ارزش ها و اصول و اخلاق آنان را به لرزه درآورد. يا قدرت ايمان بود که خداوند، آن را سلاح مؤمنان براي ترساندن دشمنان خدا قرار داده است. يا شجاعت زينبي بود که در صبحگاه 17 رجب 1399 هـ.ق، 1979 م تکرار مي شد. يا همه اين عوامل يکجا بود؟ من هيچگاه اين صحنه را فراموش نمي کنم و آرزو مي کنم اي کاش تک تک شما آن را مي ديدي و صبح آن روز در صحنه حضور داشتيد. در هر حال، وجود آن همه نيرو که براي بازداشت شهيد صدر به آنجا گسيل شده بودند، مرا دچار شگفتي کرده بود. يکي از ماموران دستم را گرفت و از من خواست که با او بروم. در اين لحظه يکي از معاونان رئيس امنيت نجف آمد و گفت، «او را الان رها کن.» من به خانه سيد شهيد بازگشتم. اين رويداد مرا متقاعد کرده بود که مسئله، فراتر از يک بازداشت و بازجويي است. از اين رو دست به کار شدم و ابتدا دفتر وصول وجوهات شرعي را سوزاندم، زيرا اسامي پرداخت کنندگان وجوهات در آن بود که در صورت دسترسي نيروهاي امنيتي به آن، جان آنها در معرض خطر قرار مي گرفت. همچنين بخش زيادي از نامه هاي دريافتي از اشخاص مختلف را از بين بردم، زيرا همين خطر، آن را نيز تهديد مي کرد و نيز چيزهاي ديگري را که مي دانستم براي شهيد صدر اهميت دارند و از من خواسته بود در صورت بروز چنين شرايطي، آنها را از بين ببرم، سوزاندم.
 

سکوت براي من جايز نيست
پس از اين ماجرا بنت الهدي به من گفت، «به زودي به حرم اميرالمؤمنين(ع) خواهم رفت تا مردم را از بازداشت سيد، باخبر سازم.» من براي جان او نگران بودم، چون مي دانستم فقط سخنراني او کافي بوده است تا طبق قانون عفلقي ها، حکم محکوميتش صادر شده باشد و اگر اقدامي فراتر از آن انجام مي داد، شايد مجازات شديدتري را در موردش اجرا مي کردند. به هر حال او را از خانه خارج شد و اندکي بعد برگشت و گفت، «مردم کمي در حرم بودند، اما بار ديگر در زمان مناسب به آنجا خواهم رفت.» به او گفتم، «بايد صبر کني تا ببينيم چه بر سر سيد مي آيد، شايد رژيم آزادش کند و برگردد. از طرفي سخنان تو و در افتادن با رژيم، پرونده را در سازمان امنيت سنگين تر مي کند و ممکن است اين اقدام براي سيد، تبعاتي داشته باشد.» او گفت،«مسئوليت شرعي و وظيفه ديني ام حکم مي کند که چنين موضعي را در پيش بگيرم. بايد کاري بکنم. آيا ما آفريده شده ايم که فقط بخوريم و بياشاميم؟ اکنون زمان سکوت سپري شده و بايد مرحله جديدي از جهاد را شروع کنيم. رژيم با سکوت سرنگون نمي شود. ما زياد سکوت کرده ايم و هر چه بيشتر سکوت کنيم، محنت و رنج ما بيشتر خواهد شد. چرا من سکوت کنم در حالي که مي بينم مرجع مظلومي در چنگ اين جنايتکاران گرفتار شده است. مگر آنها را نديدي که چون درندگان وحشي بر سرش ريخته بودند؟ چرا صبر کنم؟ امروز روز جهاد و از خودگذشتگي ماست.» به او گفتم، «هر کاري که در حرم انجام بدهي، ممکن است به اعدامت منجر شود.» در جواب گفت، «خدا گواه است من آرزوي شهادت در راه او را دارم. من از همان روز اول که گروه هاي مختلف به ديدن برادرم مي آمدند، تصميم به شهادت گرفته بودم. من اين رژيم را مي شناسم. رژيمي است ددمنش، جنايتکار و بي رحم که در مرام او، مرد و زن و کوچک و بزرگ فرقي ندارند. من تا وقتي که مطمئنم موضع و اقدامم براي کسب رضاي خدا و به خاطر اوست، ديگر فرقي نمي کند که زنده باشم يا کشته شوم.»
 

فرياد بنت الهدي در حرم امام علي (علیه السلام)
بنت الهدي حدود يک ساعت بعد از خانه خارج و عازم حرم مطهر حضرت علي (علیه السلام) شد. او در جوار ضريح سيد مظلومان امام علي (علیه السلام) با صداي رسا فرياد زد، «داد از اين ظلم... داد از اين ظلم... اي جد بزرگوار! اي اميرالمؤمنين! فرزندت «صدر» را دستگير کردند. اي جد بزگوار! من از ظلم و جوري که بر ما مي رود به خدا و به تو شکايت مي کنم.»
آن گاه جمعيت حاضر در حرم شريف را خطاب قرار داد و فرياد برآورد، «اي مؤمنان شرافتمند! آيا مهر سکوت بر لب مي زنيد، در حالي که مرجعتان بازداشت شده؟ آيا سکوت پيشه مي کنيد حال آنکه پيشوايتان به زندان افتاده و شکنجه مي شود؟ فردا اگر جدم اميرمؤمنان درباره سکوت و بي تفاوتي تان سئوال کند، چه جوابي خواهيد داشت؟ به خيابان ها بريزيد و تظاهرات کنيد و فرياد اعتراض برآوريد...»
در اين هنگام يکي از خدام حرم که با رژيم همکاري داشت، جلو آمد تا مانع او شود؛ اما بنت الهدي او را پس زد و بر سر وي فرياد کشيد. برخي از حاضران در حرم بر سر آن مرد خادم ريختند و او را زير مشت و لگد گرفتند تا مجبور شد پا به فرا بگذارد.( 3)
 

پي‌نوشت‌ها:
 

1- براي اطلاعات بيشتر به کتاب ديگر مؤلف «سال هاي رنج»، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 183 رجوع کنيد.
2- همان منبع، ص 195 به بعد.
3- اين ماجرا را خود آن شهيده در دوره حصر و بازداشت خانگي برايم نقل کرد و من از او خواستم اين رويدادها و ماجراي قبل از آن را مکتوب کند، اما نمي دانم که آن را نوشت يا خير.
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 27
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط