طلایه دار بیداری(2)

وقتي خبر ربوده شدن امام موسي صدر، پسر عموي شهيده بنت الهدي و برادر زن سيد شهيد، واصل شد، در خانه آن شهيده نگراني و تشويق و اضطراب از ناپديد شدن يک شخصيت اسلامي مجاهد همه را فرا گرفت. امام موسي صدر بازوي نيرومند شهيد صدر و از تکيه گاه هاي عمده او در خارج و يکي از اهرم هاي فشار شهيد صدر بر رژيم
شنبه، 28 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طلایه دار بیداری(2)

طلایه دار بیداری(2)
طلایه دار بیداری(2)


 

نویسنده: ام تقي الموسوي
ترجمه: مهرداد آزاد




 

بنت الهدي؛ وجدان بيدار
 

وقتي خبر ربوده شدن امام موسي صدر، پسر عموي شهيده بنت الهدي و برادر زن سيد شهيد، واصل شد، در خانه آن شهيده نگراني و تشويق و اضطراب از ناپديد شدن يک شخصيت اسلامي مجاهد همه را فرا گرفت. امام موسي صدر بازوي نيرومند شهيد صدر و از تکيه گاه هاي عمده او در خارج و يکي از اهرم هاي فشار شهيد صدر بر رژيم حاکم بر عراق به شمار مي رفت و فقدان چنين شخصيت برجسته اي، خسارت بزرگي براي شهيد صدر در عراق محسوب مي شد.
در چنين روزهاي تلخي، يکي از دختران مؤمنه، طبق عادتي که داشت و زياد به ديدن بنت الهدي مي آمد و از او سئوالات فراواني را مي پرسيد تا جايي که بنت الهدي او را به مزاح «مادر سوالات» مي ناميد، نزد او آمد و طبق معمول شروع به طرح سئوالات خود کرد، اما شرايط دغدغه آميز و نگران کننده حاکم بر خانه شهيد صدر به گونه اي بود که اجازه نمي داد بنت الهدي با خيال راحت، عنايت و توجه کافي به طرف مقابل نشان دهد و پاسخگوي سئوالات او باشد. آن دختر احساس کرد که زمان خوبي را براي ملاقات انتخاب نکرده و با مشاهده وضع روحي بنت الهدي، به ناچار و با اکراه، سکوت و اندکي بعد خداحافظي کرد و رفت. پس از رفتن او، بنت الهدي يکه شديدي خورد و احساس گريه و تأثر به او دست داد و شروع به سرزنش خود و عواطفش کرد که چرا
چنين رفتاري از خود نشان داده است؛ چون مسئوليت سنگيني را بر دوش خود احساس مي کرد. او تأسف شديد خود را از وضع پيش آمده، ابراز و از شرايط بحراني و سختي که در اثر نگراني از سرنوشت امام موسي صدر به وجود آمده بود، شکوه کرد. نمونه ديگر را خود برايم تعريف کرد. يکي از دانش آموزان مدرسه ديني دخترانه در نجف نزد او آمده بود تا از موضوعي شکايت کند، اما وي در شرايط روحي نامناسبي که معمولاً افراد متعهد و آگاه در عراق، به خاطر جو اختناق حاکم دچار آن مي شدند، قرار داشت ولذا به آن دختر اعلام کرد که الان نمي تواند صحبت بکند. اين دو رفتار به گفته، بنت الهدي خيلي در روحيه او تأثير گذاشت و همواره خود را به خاطر عکس العمل هايش نسبت به آن دخترها سرزنش مي کرد.

روح زاهدانه
 

يک بار آن مرحومه، به من گفت، «بهترين مجلس عزاداري که در آن به قصد تقرب به خدا و فراگيري آموزه ها و عبرت هاي نهضت امام حسين (ع)، شرکت کردم، مجلسي بود که يکي از زنان فقير نجف برگزار کرده بود. مجلسي بسيار ساده و بي آلايش که از زنان ثروتمند و اعياني و شيک پوش و شيفته مد و پز در آن خبري نبود. وي مي گويد: «من در آن مجلس خشوع و خشيتي را احساس کردم که تاکنون در هيچ ملجسي نظير آن را تجربه نکرده بودم و در آن حال و هواي ساده و صميمي و بي آلايش، با حالتي از دلشکستگي و انکسار بي نظير، براي مصيبت حسين (ع) گريستم.»
آن مرحومه از اسراف و تجمل گرائي برخي از زنان و دختران شخصيت ها و علما به شدت دلگير و رنجيده خاطر مي شد که اين بخش را گاه پنهان مي داشت و گاه با شيوه هايي معقول و حکيمانه بروز مي داد. آنها با ظواهري شيک و کاملاً قابل توجه به ديدنش مي آمدند و بيشتر گفت و گوهايشان، حتي در برابر شاگردان بنت الهدي که به درس او و يا براي شنيدن رهنمودها و مواعظ و سخنانش به منزل او آمده بودند، در مورد لباس و مدهاي آن و مسائل رفاهي و سرگرمي و غيره بود. او بسيار از اين روحيه و وضع دلزده و ناراحت مي شد.
دلخوري او از اين بود که اين گونه مسائل و اين چنين رفتارهاي تجملاتي، اين ذهنيت را در زنان حاضر در جلسه ايجاد مي کند که زنان و دختران علما، زنان خانه دار بيکاري هستند که هم و غمشان پرداختن به مسائل کم ارزش دنيوي از قبيل لباس و گلدوزي و نقش و نگار و غيره است و هيچ توجهي به علم و انديشه و فرهنگ يا مسائل جامعه و انسانيت ندارند. آن مرحومه از اين وضعيت بسيار ملول و اندوهگين مي شد و آرزو مي کرد که اين گروه از زنان بيکاره و گستاخ و پر ادعا، اصلاً نزد او نيايند. او برخي اوقات که چنين جوي در جلسه اش به وجود مي آمد، صحبت هاي آنان را با زيرکي و درايت قطع مي کرد و محور صحبت را به سمت مسائلي که متناسب با جو علمي و حوزه و خدمت به اسلام بود، تغيير مي داد.

صفاي باطن بنت الهدي
 

او باطني منزه از کينه، دشمني و عداوت داشت و دل پاکش، خالي از انواع پيچيدگي، فريب و نيرنگ و خودخواهي و تکبر و خود برتربيني ها بود. در تمام مدت معاشرت با او هيچگاه از او نشنيديم که غيبت کسي و يا از کسي بدگويي کند و يا سئوال و خواسته اي را که يکي از شاگردانش مطرح مي سازد، مورد تمسخر قرار دهد. زيباترين اخلاق و سجاياي او خالي بودن دلش از احساسات نامناسب بود. من در طي مدت نزديکي و همراهي ام با او هيچ نشانه اي از حسادت به ديگران و آرزوي زوال نعمت آنان و انديشيدن به خود را در او نيافت. او خير و سعادت و نيکي را براي همگان آرزو و آن را از خدا برايشان طلب مي کرد. اخلاق اسلامي والاي او در دل و جانم پيوسته زنده و درخشان است، پاکي روح و مبرا بودن از هر گونه انحصارطلبي در کسب موفقيت ها و فضايل و امتيازات و خوشنودي از دستيابي ديگران به امتيازات و منزلت هاي برتر، از ويژگي هاي آن انسان پاک سرشت و بي آلايش و زلال بود که حتي هنگامي که يکه تاز عرصه نويسندگي اسلامي براي زنان در عراق شد و مدال افتخار اين ميدان را از آن خود کرد، از ارائه هيچ نوع کمک و همفکري به ديگر بانواني که مايل به قلم زدن در اين زمينه بودند. دريغ نکرد؛ از جمله آنها خانم اهل قلمي بود که بنت الهدي از هيچ کوششي درباره او فروگذار نکرد و مقدمه اي هم براي کتابش نوشت و هميشه از فعاليت هاي قلمي او پشتيباني و همواره وي را تحسين و ترغيب مي کرد. او تمام تلاش و سعي خود را براي حمايت از زنان اهل قلم مسلمان به کار مي برد.
ديگر اين عرصه نه تنها دچار احساسات و تعصب نمي شد، که به عکس، اگر کسي، کتاب تازه منتشر شده خود را به او اهدا مي کرد، فراوان خوشحال مي شد و او و نوشته هايش را به زنان ديگر معرفي و تحسين و آن را يک پيروزي براي او و حمايت از آن را آرماني اسلامي، يعني آرماني که تمام عمر و جواني خود را صرف آن کرده بود، محسوب مي کرد.
آن مرحومه، تجسم زنده و کوچکي از نقش جد بزرگوارش رسول الله (ص) بود که علي (ع) در وصف او فرمود، «طبيب دوار بطبه»، پيامبر طبيب سياري بود که مردم را مداوا مي کرد. «(نهج البلاغه/ خ 108)
او بنا به مسئوليت هاي بزرگي که بر عهده داشت، از جمله مسئوليت هدايت و روشنگري، ميان شهرهاي نجف، بغداد و ديگر شهرهاي مذهبي عراق، زياد رفت و آمد مي کرد. قلب او مالامال از عشق به اين مسئوليت بود و عشق به چيز ديگري در دلش پيدا نمي شد. دائم در جنب و جوش بود؛ اما نه براي اغراض دنيوي و اهداف زميني، بلکه براي هدايت بشر يا حمايت و پشتيباني از موضوع و مسئله اي ديني يا کمک به نيازمندي يا ايجاد صلح و آشتي ميان ديگران يا نفوذ هدفدار در محافل و مجامع جامعه. تمام اقدام هاي او برنامه ريزي شده بودند. او با روح متعالي و آزادمنشانه اش در اوج مي درخشيد و نورافشاني مي کرد و در عين حال که لبي خندان و دلي گشاده و شادمان داشت، اما در درون خود دغدغه بزرگ دين را جاي داده بود. و غم وضعيت موجود جامعه و انحراف را از راه صحيح که نتيجه حاکميت ظلم و جور بر تمام اجزاي جامعه بود، يک آن از او جدا نمي شد.
اين امکان براي هر زني فراهم بود تا هر زمان که تمايل داشت، از سخنان او بهره مند شود. چون اين سخنان، هدفمند بودند و خود او پيش از آنکه ديگران سخنانش را تحت مراقبه و مراقبه قرار دهند، بر آنها مواظبت و مراقبت داشت.
او در هر کاري سريع اقدام مي کرد و حسي قوي داشت و اين ويژگي در حرکت اصلاح گرايانه اش بسيار سودمند و مفيد مي افتاد. يکي از زنان پس از ديدار با بنت الهدي، به هنگام خروج از منزل وي با حسرت مي گفت، «متاسفانه فراموش کرديم ضبط صوت بياوريم. بايد سخنان ايشان را ضبط مي کرديم، نه اينکه بنويسيم.» بنت الهدي زني حليم، فهميده و خردمند بود و بدي را با خوبي و بي احترامي ديگران را با گذشت پاسخ مي داد. مقاوم و راسخ و با استقامت بود و توفان حوادث زندگي نمي توانست او را از پاي درآورد. او با مقاومت زينبي اش، در روزهاي رنج و ناملايمات، مرهمي بر زخم هاي ما و ساير زنان درد کشيده و رنج ديده بود و درخشش لبخندهايش در تاريکي حوادث، جراحت هاي ما را التيام مي بخشيد و تسکين مي داد.
به حق بايد گفت که خصلت هائي نيک همچون تعالي نفس، طهارت روح، علو همت، صفاي باطن، تعجيل در کار خير، ايثار و فداکاري و خوشرويي در بنت الهدي جمع بود که در بسياري از زنان ما نيست. او در اين زمينه، نمونه و نماد مؤمني بود که امام علي (علیه السلام) در توصيف آن فرمود، «شادي مؤمن در چهره او و اندوه وي در دلش پنهان است.» (نهج البلاغه ق / 333)

راه هاي حکيمانه
 

بنت الهدي (ره) از تمام راه ها و روش هاي حکيمانه براي نيل به هدف تربيتي خود بهره مي گرفت. خداوند هم بصيرت و تدبيري را به او عطا کرده بود که او را در تحقق هدف مورد نظرش با قدرت تمام، ياري مي داد. در اين باره نمونه هاي زيادي وجود دارند که من به ذکر يک مورد اکتفا مي کنم. يکي از دانشجويان دختر که با راه و روش اسلام بيگانه بود، گاهي وقت ها با بنت الهدي ملاقات مي کرد و او هم مي کوشيد آن دانشجو را به پوشيدن حجاب متقاعد کند، اما او امتناع مي ورزيد، زيرا از نظر او و جامعه آن روز، حجاب يعني پوشيدن چادر هم عواقب و تبعات سنگيني را در پي داشت. از جمله متهم شدن به ارتجاع و عقب ماندگي از سوي دشمنان اسلام. شهيده بنت الهدي به او مي گفت، «مهم نيست که چادر بپوشي. نکته مهم آن است که بدنت را بپوشاني و بس، لذا با پوشيدن روسري و مانتو شروع کن و اين براي تو کافي است.»
بنت الهدي در زماني اين سخن را مي گفت که هنوز مانتو به عنوان يک حجاب به طور مشخص مطرح و شناخته نشده بود. با راهنمايي ها و روشنگري هاي بنت الهدي، آن دختر دانشجو به راه راست هدايت شد و پس از آنکه ايمان در جان او عمق يافت، چادر را برگزيد و بعدها از لحاظ روحي و ايماني خيلي بهتر از گذشته حتي بهتر از کساني شد که از اول چادر مي پوشيدند.

تسليم در برابر مشيت خدا
 

بنت الهدي در برابر طوفان مصائب و رنج ها و حوادث، با قلبي مقاوم و دلي راسخ و روحي صبور، ايستادگي و تحمل مي کرد. در جريان ارتحال دائي اش، آيت الله العظمي شيخ مرتضي آل ياسين، هر کس مي خواست تسليم در برابر اراده خدا و رفتار صاحب عزا را ببنيد، بايد به بنت الهدي مي نگريست. در آن فضاي سراسر شيون و زاري، او نه تنها خود ناله و فغان نمي کرد که به زنان فاميل و بستگان هم توصيه مي کرد ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم» را تکرار کنند و خوشحال باشند که سفره رحمت و خير و برکت پروردگار، در انتظار دائي بزرگوارش است. او به دو دختر دائي خود دلداري مي داد و سپس نزد مادرش مي آمد تا از غم و اندوهش بکاهد و تسلايش دهد. البته بايد گفت مادر آن مرحومه، خود الگوي يک زن مجاهد و صبور و از جمله کساني بود که صبر و شکيبايي اش در برابر بلاها و تحمل رنج هاي زندگي، ضرب المثل بود. او تا آخرين لحظه عمر شريفش که چند سال پس از رحلت شهيد صدر و بنت الهدي (ره) به خاموشي گرائيد، رنج ها و مشقت هاي طاقت فرسايي چون فوت پي درپي فرزندان کوچک و بزرگ و بيوه شدن در جواني، چشيدن فقر و نداري، تحمل فشارهاي رژيم ستمگر و ملازمت دائمي با بيماري و اندوه و ناراحتي را به جان خريد.

بنت الهدي و نگاه جامعه
 

در مدتي که ما در نجف بوديم، اغلب اوقات با دوستان و آشنايانمان، بر سر مسائل عقيدتي و سياسي بحث مي کرديم، آنان از ما چيزهايي مي ديدند که قبول نداشتند، ما هم چيزهايي از آنان مي ديديم که نمي پذيرفتيم. اين بحث ها که گاهي تند و گاهي ملايم بودند با يپروزي يکي از طرفين خاتمه مي يافتند و يا منجر به بروز تنش حاد ميان طرفين مي شدند. به ياد دارم يک بار با جمعي از دوستان قديمي که خيلي وقت بود از هم جدا شده بوديم، ملاقات کرديم. صحبت از اوضاع و احوال جامعه و مسئله حجاب و فشارهاي رژيم حاکم بر افراد متعهد و متدين شد. در آن زمان جو پرتنش و خفقان آوري وجود داشت و هيچ کس را ياراي سخن گفتن نبود تا چه رسد به تحرک و فعاليت. وقتي يکي از آن خانم ها فهميد که من با شهيده بنت الهدي رابطه دارم. همچون افراد مارگزيده از جا جهيد و گفت، «اين زن خطرناک است.» پرسيدم، «منظورت از خطرناک چيست؟» گفت، «من از بعثي ها و پيگرد آنها نمي ترسم، اما از او مي ترسم، چون زني پيچيده و مرتجع است.» من لبخند زدم و از وي خواستم تا از نزديک، حقايق را آن طور که هست ببيند نه اينکه بر اساس نظر و گفته و تصورات ديگران، حکم بدهد. همچنين او را ترغيب کردم که به ديدن بنت الهدي برود.
پس از گفت و گوي زياد قرار شد همراه من و به اتفاق يکي از دوستانش که فارغ التحصيل دانشکده ادبيات بود و طرز تفکري مشابه وي داشت، نزد بنت الهدي برود. به اتفاق هم در روز معين به خانه بنت الهدي رفتيم. در منزل بود. با گشاده رويي و خوشحالي هميشگي اش از ما استقبال کرد، همان ويژگي اي که انسان از ابتداي ملاقات، احساس مي کند خود، صاحبخانه است و وارد خانه خود يا برادرانش شده است.
وقتي از آنجا برگشتيم، آن دو را ديدم که ذهنيتشان نسبت به بنت الهدي دگرگون شده و تصور جديدي از او در دهنشان نقش بسته بود. به طوري که مرتباً به تبليغات ظالمانه و سوء رژيم، لعن و نفرين قرار مي فرستادند که از آن شهيده، يک زن مرتجع و کهنه گرا و مخالف با پيشرفت و تمدن جامعه ساخته و پرداخته بودند. خوشبختانه آن القائات کاذب و جعلي از ذهن و دلشان پاک شد و اين چنين بود که خداوند خواست آن دو خواهر، با نور هدايت و پشيماني از گذشته خود باز گردند.

خاطره اي جالب
 

يکي از آن دو دختر خويشاوندي داشت که عضو حزب کمونيست بود و سال ها به خاطر گرايش به اين حزب در زندان به سر برده بود. روزي آن دختر به خانه خويشاوند کمونيست خود رفت و در آنجا مشغول مطالعه کتاب هاي بنت الهدي که من به او اهدا کرده بودم، شد. آن دختر مي گويد، «فرد کمونيست آن کتاب ها را از من خواست و گفت که همه را يک شبه مطالعه مي کند و برمي گرداند.» من کتاب ها را به او دادم. پس از مطالعه آنها، به آن کمونيست گفت، «سيد صدر حزب تو را بد مي داند و شيوه هاي آن را تخطئه و آن را پوچ و عاري از هر گونه محتواي مفيد براي بشريت قلمداد مي کند.» او از من پرسيد، «آيا قصد ديدار با اين خانواده را داري؟» پرسيدم، «چطور مگر؟» گفت، «من تصميم گرفته ام به هر قيمتي که شده، به ديدن صدر بروم و از انديشه ها و رفتارهايم عذرخواهي کنم».

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره27
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط