خانواده، همسر و فرزندان
و سازندگي را ناممكن سازد. آن حضرت به فرزندش اما حسن (ع) مي نويسد:
من در تعليم و تربيت تو پيش از آن كه قلبت سخت شود و عقل و فكرت به امور ديگري مشغول شود، مبادرت ورزيدم تا با تصميم جدي به استقبال كارهايي بشتابي كه انديشمندان و اهل تجربه زحمت آزمودن آن را كشيده اند.
بنابراين، هر نوع سهل انگاري و مسامحه در تربيت فرزندان، سبب تضييع سرمايه هاي آنان مي باشد و پدران و مادران در اين امر بي تقصير نخواهند بود. گرچه اكثر زنان و مرداني كه با هم تصميم به ازدواج مي گيرند، در ابتداي امر آرمان هاي زيبا و بزرگي را در خصوص فرزندان آينده ي خود با هم مرور مي كنند، اما متأسفانه از قرار دادن اين هدف عالي در ميان اهداف ميان مدت و بلند مدت خود كوتاهي مي كنند، غافل از آن كه فرزندان بر والدين حقوقي دارند؛ چنان كه امام سجاد (ع) مي فرمايد:
«وأمّا حقٌ ولدك فتعلم أنّه منك و مضاف اليك في عاجل الدنيا بخيره و شرّه و أنّك مسؤول عمّا ولّيته من حسن الأدب والدلالة علي ربٌه و المعونة له علي طاعته فيك و في نفسه فمثاب علي ذلك و معاقب فاعمل في أمره عمل المتزيّن بحسن أثره عليه في عاجل الدنيا المعذور إلي ربّه فيما بينك و بينه بحسن القيام عليه والأخذ له منه و لاقوّة إلّا بالله»؛ (1) و اما حق فرزندت بر تو اين است كه بداني او از تو است و وابسته به تو است؛ در اين دنيا خوب باشد يا بد، به تو وابسته است. و تو مسئول
سرپرستي او مي باشي تا او را خوب تربيت نمايي و موظفي او را به راه پروردگارش رهنمون گردي و بر اطاعت از خودت و در مورد خودش كمك نمايي؛ زيرا كه تو در برابر عمل او اجر و ثواب مي بري و در مقابل گناه و معصيتش مجازات مي گردي؛ پس بگونه اي درباره اش رفتار كن كه در دنيا به عمل نيك و حسن رفتارش آراسته گردي و در پيشگاه خداوند هم به دليل حسن انجام وظيفه و سرپرستي صحيح و رسيدگي شايسته به رفتارش معذور باشي. و هيچ نيرو و تواني جز براي خداوند نيست.
بنابراين، وظيفه ي والدين است تا خصلت هاي انساني را در سايه ي تربيت صحيح به فرزندان خود انتقال دهند؛ زيرا اخلاق انسان از طفوليت شروع به رشد و نموّ مي نمايد تا به پيري برسد. داستاني در اين زمينه نقل شده است كه آوردنش خالي از لطف نيست:
طفلي از مدرسه كتابي را به سرقت به خانه برد و به مادر سپرد. مادر نادان او را به جاي زجر و توهين، مدح و تحسين كرد و در عوضِ توبيخ و نفرين، بارك الله و آفرين گفت. طفل ساده لوح آن عمل قبيح را هنري صحيح دانست و آن فعل شنيع را مقامي منيع شمرد. روز به روز تربيت آن ثمر نمود و تقويت آن شجر كرد تا به سر حد كمال رسيد؛ يعني طراري مشهور و دزدي معروف شد و عاقبت گرفتار و حكم قتلش صادر گرديد. او را با دست بسته و سر و پاي برهنه، در ازدحام عام مي دواندند تا زير دست قاتلش نشاندند؛ آن بيچاره با نهايت عجز و لابه، درخواست نمود كه روي مادر ببيند و به جهت وداع دقيقه اي با او بنشيند؛ جلّاد او را
رخصت داد. او به بهانه ي نجوا، سر در گوش مادر نهاد و به غيظ دل، گوش مادر را به ضرب دندان از بيخ بركند و به دور افكند. حضار به يك بار در عجب آمدند و در غضب شدند كه زهي شوم غدّار و بي رحم خونخوار كه با مادر چنين رفتار كند. پسر سر بلند كرد كه اي مردم! تعجّب مكنيد، تأسف مخوريد كه باعث قتلم مادرم بود و بس! اگر اول تحسينم نمي كرد و تنبيهم مي نمود، اين روز را نمي ديدم. (2)
نزديك بودن كودك به پروردگار
اين بچه ها جديدالعهد به ملكوت هستند؛ آن كدورت هايي كه از طبيعت عايد انسان مي شود و آن كدورت هايي كه از دولت طاغوتي نصيب ما شد، اين ها از او دور بودند. (3)
مراقب باشيد كه جوان ها جديدالعهد با تربيت غلط بعيدالعهد نشوند. (4)
ايشان بر پرورش كودكان خداگرا تأكيد مي كردند و هدف نهايي آخرين منزل كمال را تربيت الهي مي دانستند. (5) نتيجه ي پرورش انسان خداگرا و مهذّب، باعث حفظ دين و دنيا خواهد بود. اگر يك انسان مهذّب باشد،
مقاصد اسلامي را به پيش مي برد. (6) و با پرورش روحيه ي استقلال فكري در كودكان (7) و با تقويت خودباوري است كه مي توان بوعلي سيناها را تربيت كرد. نقش معلمان و اساتيد، رسانه ها و صدا و سيما (8) در رشد و تربيت ديني جوانان را نيز نبايد ناديده گرفت؛ چنان كه حضرت امام مي فرمود:
اين كودكان، از اولي كه وارد مي شوند در محيط تعليم، يك نفوس سالم، ساده و بيآلايش و قابل قبول هر تربيتي و هر چيزي كه به آن ها القا مي شود، هستند. و اين ها از اول كه وارد در كودكستان مي شوند، اماناتي هستند الهي، به دست آن هايي كه در كودكستان آن ها را تعليم مي دهند. و همين امانات از آن جا منتقل مي شوند به جاهاي ديگر و به دست معلمين ديگر تا برسد به آن جايي كه رشد كردند و بزرگ شدند و وارد شدند در مراتب عاليه و دانشگاه ها. چنانكه اين اطفال را از اول يك نحو تربيت بكنند كه در آن انحراف نباشد، تربيت هاي مناسب با انسان باشد، مناسب با فطرت پاك انسان ها باشد ... اين ها بعد كه تحويل به جامعه داده مي شوند و مقدارت جامعه قهراً به دست اين ها سپرده مي شود، بالمآل كشور را كشور نوراني، كشور انساني [مي كنند و] كشور [را] به فطرت الله تربيت مي كنند. (9)
البته بايد توجه داشت كه در كنار تربيت، كليد وراثت نيز در خانواده اهميت فوق العاده اي دارد. اگر پدري همه ي ارزش ها را داخل خانه كند، ولي مادر خود به اين باورهاي تربيتي نرسيده باشد، تربيت اثري منفي خواهد داشت، به همين دليل در امر تشكيل خانواده، دين بر كفويت زن و مرد تأكيد مي ورزد.
همنشيني فرزند نوح با بدان و تأثير پذيري از محيط - به عنوان يك عامل تربيتي - و نيز كفر مادر، باعث مي شود تا اهليت و شايستگي او به عنوان فرزند پيامبر سلب و به عذاب دچار گردد. حتي وقتي عاطفه ي پدري نوح به جوش آمد و با ياد وعده ي الهي مبني بر نجات فرزندش از خداوند درخواست كرد تا فرزندش را از هلاكت نجات دهد، خداوند فرمود:
(إِنَّهُ لَيسَ مِن أَهلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ)؛ (10) او از اهل تو نيست، او عمل غير صالحي است. (زيرا از نظر عمل و كردار از پدرش فاصله گرفت؛ هر چند پيوند نسبي داشت).
از ديدگاه تربيتي امام راحل، به هر ميزاني كه در تربيت فرزندان سعي و كوشش به كار رود، سلامت رواني خانواده خصوصاً مادر بيشتر تأمين مي گردد؛ زيرا فرزندان مواهبي الهي هستند كه با تربيت درست مي توان از وجود آنان نور گرفت. (11)
قرآن كريم اين معنا را به شكلي ظريف بيان كرده و نتيجه ي تربيت صحيح را وسيله ي روشني چشم ذكر كرده است و از زبان مؤمنان واقعي كه در تربيت فرزندان و همسران خود آشنا كردن آن ها به حقايق
ديني فروگذار نمي كنند، مي فرمايد:
(رَبَّنَا هَب لَنَا مِن أَزواجِنَا وَ ذُرّيّاتِنَا قُرَّةَ أَعيُنٍ). (12)
عبارت «قره ي عين» يا معدل فارسي آن «نور چشم» كنايه از كسي است كه موجب شادي و سرور مي شود. و چون اشك شوق، خنك است و اشك غم، سوزان؛ لذا قره ي عين به معني چيزي است كه مايه ي خنك شدن چشم مي شود و كنايه از سرور و شادماني است؛ لذا قرآن بر تربيت فرزندان و راهنمايي همسر به عنوان يك وظيفه، تأكيد كرده است و هر نوع مسامحه در انجام اين مسئوليت الهي مورد بازخواست خداوند قرار مي گيرد. همسر امام در خصوص دقت امام در تربيت فرزندان مي گويد:
ايشان از هفت سالگي در تربيت ديني دقت داشتند، يعني مي گفتند: از هفت سالگي نماز بخوانند تا در نه سالگي عادت كرده باشند. من به ايشان مي گفتم: تربيت هاي ديگرشان با من، نمازشان با شما، اما وقتي كه بچه ها مي گفتند: نماز خوانديم قبول مي كردند. كنجكاوي نمي كردند. اخلاق و ايمان را بچه ها از امام دارند و اما سليم بودن و سازگار بودن در زندگي با شوهرانشان را از من دارند. (13)
«إنّ أوّل ما يتعلّق بالرجل في القيامة اهله و ولده؛ فيوقفونه بين يدي الله تعالي و يقولون يا ربنّا خذ لنا بحقّنا من فإنّه ما علمنا ما نجهل و كان يطعمنا من الحرام و نحن لا نعلم فيقتصّ لهم منه»؛ (14) همانا اولين چيزي كه در قيامت به انسان ملحق مي شود، زن و فرزندان هستند؛ پس نزد خدا مي ايستند و مي گويند: خدايا حق ما را از او بگير! چيزي كه ما نمي دانستيم به ما ياد نداد و ما را از حرام طعام مي داد، در حالي كه ما نمي دانستيم. پس قصاص ما را از او بگير.
البته بحث از نظام خانواده و قوانين حاكم بر آن و حقوق متقابل هر يك از اعضا، مجال مفصل و مستقلي را مي طلبد كه در اين مقال نمي گنجد.
(3) امانات معنوي
اسلام و احكام دين
متأسفانه پس از پيامبر، حق اين امانت الهي رعايت نشد و در اثر خيانت ها، دچار آفت هاي سخت دگرگوني شد. با قدرت گرفتن امويان، آن ها تا آن جا كه توانستند، مفاهيم آن را تحريف نمودند. هندسه ي اسلام را به گونه اي برپا كردند كه منافع آنان تأمين و حفظ شود؛ آن گونه كه پيامبر (ص) پيش بيني فرموده بودند:
همانا كسي از شما خواهد بود كه براي تأويل قرآن جنگ خواهد كرد؛ همان گونه كه من براي تنزيل قرآن جنگ كردم و او علي بن ابيطالب است. (16)
سير مبارزاتي ائمه، همچون امام علي (ع) و امام حسين (ع) نيز ناظر به همين معنا است. سيدالشهدا (ع) مي فرمايند:
من مي خواهم به سيره ي جدّم محمد (ص) و سيره ي پدرم، علي بن ابيطالب (ع) رفتار كنم. (17)
امام حسين (ع) با حماسه ي خونين خود، فهم دقيق از اسلام را جاودانگي بخشيد. در مكتب حسين (ع)، اسلام يعني آيين حرّيت، عبوديت، غيرت، ايمان، استقامت و عدالت. امام خميني (ره) اسلام را اين گونه معرفي مي نمايند:
اسلام دين افراد مجاهدي است كه به دنبال حق و عدالتند؛ دين كساني است كه آزادي و استقلال مي خواهند. (18)
اسلام به اين منظور به وجود آمد كه به انسان، ابعاد واقعي و شأن انساني اعطا كند؛ يعني انسان را از نظر زندگي اجتماعي، شخصي و سياسي تحوّل بخشد و به غناي روحي انسان ياري دهد ... اسلام روش و رفتار هر فرد را در برابر جامعه، طي قوانين خاصي مدوّن و تنظيم كرده است.
اسلام همان طوري كه به معنويات نظر دارد و همان طوري كه به روحيات نظر دارد و تربيت ديني مي كند و تربيت نفساني مي كند و تهذيب نفس مي کند، همان طور [هم] به ماديات نظر دارد و مردم را تربيت مي کند در عالم كه چطور از ماديات استفاده كنند و چه نظر داشته باشند در ماديات. اسلام ماديات را همچو تعديل مي كند كه به الهيات منجر مي شود. اسلام در ماديات به نظر الهيات نظر مي كند و در الهيات به نظر ماديات نظر مي كند. اسلام جامع مابين همه ي جهات است ... تمام افراد عالم را بشر مي داند و حق بشري براي آن ها قائل است. تمام عالم را به نظر محبت نگاه مي كند. مي خواهد عالم مستضعفين نجات پيدا كنند. مي خواهد تمام عالم روحاني بشوند. تمام عالم به عالم قدس نزديك بشوند. (19)
امام با ارائه ي چنين چهره اي از اسلام است كه مي فرمايد: همه بايد فداي اسلام بشويم. (20) گرچه عالمان ديني در تبيين فرهنگ غني اسلام مسئوليت دارند؛ (21) به گونه اي كه با صداقت در تبليغ و پرهيز از نقل اكاذيب اسلام را ترويج كنند. امام جوانان را نيز در قبال اسلام مسئول مي داند. (22)
بنابراين، آنان كه خود را شاگرد مكتب و مدرسه ي حسيني مي دانند، به پيروي از مقتداي خود بايد براي اين امانت الهي از هيچ تلاشي دريغ نورزند. آنچنان كه امام حسين (ع) تمام حيثيت و جان خودش و فرزندانش را فداي اسلام كرد (23) و در ضمن خطبه اي ديگران را به اين مهم ترغيب كرد.
«اللهم إنّك تعلم أنّه لم يكن ماكان منّا تنافساً في سلطان و لا التماساً من فضول الحطام و لكن لنري المعالم من دينك و نظهر الإصلاح في بلادك ويأمن المظلومين من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك وأحكامك»؛ (12249) خدايا! تو مي داني آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياي ناچيز خواستن زيادت، بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را بنمايانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان مظلومت را ايمني فراهم آيد و واجبات و احكام و سنت هاي تو اجرا گردد.
مقصود اصلي امام در نهضت خويش - به عنوان يك امانت دار واقعي - احيا و اجراي تعاليم اسلام بود. و تحقق و بقاي استقلال كشور را نيز در رويكرد به تعاليم اسلام مي دانست. آنچنان كه گفتار تاريخي پيامبر (ص) نيز شاهد بر اين امانت داري بود:
اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خويش دست بر نخواهم داشت تا آن كه دين خود را در بين انسان ها تثبيت كنم و يا به پاي آن جان دهم. (25)
حفاظت از دين تا آن جايي اهميت دارد كه علي (ع) در خطبه ي همام آن را از ويژگي پرهيزكاران برمي شمرد: «حريزاً دينه» يعني دين پرهيزكار داراي حرز و حصار است.
همان گونه كه اهل دنيا اشياي قيمتي خود را محافظت مي كنند، متقين نيز دين و عقيده ي خود را حفظ مي كنند و آن را ارزان نمي فروشند تا دنياي خود را آباد كنند، ولي كساني هستند كه دين مي فروشند تا دنياي خود را آباد كنند و نيز كساني كه دين مي فروشند تا دنياي ديگران را آباد كنند. كم نيستند
كساني كه در طول تاريخ دين خود را به دنيايي كه حتي به آن هم نرسيدند، فروختند. كساني كه در لشكر عمر سعد قرار گرفتند، با گرفتن پولي ناچيز، در مقابل فرزند پيامبر ايستادند. در انقلاب اسلامي نيز چه بسيار افراد به ظاهر متديني كه براي بهايي اندك از دنيا، حتي ميعادگاه نماز جمعه را با بمب گذاري ها به خون دينداران رنگين كردند.
تكاليف الهي
بدان كه هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نمي شود، مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت و تا انسان متأدّب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منكشف شود. و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود. و از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود يا پس از پيدايش آن، به آداب ظاهره احتياج نباشد و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت. (26)
بنابراين، انجام تكاليف الهي و فرايض ديني و در راس آن ها نماز كه واجد جميع مقامات معنوي و نردبان عروج است، امري ضروري است و مراقبت بر امر نماز از نشانه هاي مؤمنان واقعي است:
(وَالَّذينَ هُم عَلَي صَلَوَاتِهِم يُحَافِظُونَ). (27)
مؤمن واقعي كسي است كه به منظور رعايت حق اين امانت الهي، مراقبت خاصي بر امر نماز داشته و مي كوشد نماز خود را با آداب و شرايط آن به جا آورد. نماز آدابي ظاهري دارد كه مراعات ننمودن آن، موجب بطلان نماز صوري يا نقصان آن مي گردد. آدابي باطني (مانند خشوع) نيز براي نماز است كه مراعات ننمودن آن، نماز معنوي را باطل يا سبب نقصان آن مي گردد. (28) از شرايط ديگر حفظ اين امانت الهي، اداي اين فريضه در اول وقت مي باشد.
امام صادق (ع) مي فرمايد:
كسي كه نمازهاي واجب را در اول وقت ادا كند و حدود آن ها را حفظ نمايد، فرشته آن را سپيد و پاكيزه به آسمان برد. نماز به نمازگزار گويد: خدا تو را نگاه دارد، همان گونه كه مرا نگاه داشتي و به ملكي بزرگوار سپردي. و كسي كه نمازها را بي سبب به تأخير اندازد و حدود آن ها را حفظ نكند، فرشته ي نماز او را سياه و تاريك به آسمان برد؛ در حالي كه نماز با صداي بلند به نمازگزار مي گويد: مرا ضايع كردي، خدا تو را ضايع كند، آنچنان كه مرا ضايع كردي و خدا تو را رعايت نكند، آنچنان كه تو مرا رعايت نكردي. (29)
ترك و يا بي توجهي به نماز خيانت بزرگي به اين امانت الهي است.
خداوند در قرآن اين گروه را به شدت توبيخ مي كند:
(فَوَيلٌ لِلمُصَلّينَ* الَّذينَ هُم عَن صَلَوتِهِم سَاهُونَ)؛ (30) واي بر نمازگزاراني كه از نمازشان غافلند. (سهل انگاري مي كنند و به وقت نمي خوانند يا به شرايط و احكام آن اهميت نمي دهند).
مسئوليت انسان در مقابل اين امانت الهي تا آن جا است كه وارستگاني چون ابراهيم خليل (ع) آوارگي و هجرت همسر و فرزند به سرزمين بي آب و گياه مكه را به خاطر اقامه ي اين فريضه ي الهي تحمل مي كنند:
(رَبَّنا إِنّي أَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيرِ ذِي زَرعٍ عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقيمُوا الصَّلَوةَ). (31)
و شيفتگاني همچون زهير بن قين، در مدرسه ي حسيني وجود خود را در مقابل نيروهاي دشمن سپر مي كنند تا امام حسين (ع) نمازش را بخواند.
قرآن امانت خدا
ثَقل و ثِقل، به هر چيز گرانبها گفته مي شود. (33)
ابن ابي الحديد، شارح نهج البلاغه مي نويسد:
ثَقل، بار و اسبابي را گويند كه مسافر آن را با خود حمل مي كند. پيامبر، قرآن و اهل بيتش را به بار و اسباب خود تشبيه كرده و آن ها را متاع خود دانسته است كه حتماً به او بازگردانده خواهد شد. (34)
با توجه به اين معنا، پيامبر اسباب و مقامي را به رسم امانت در ميان ما باقي گذارده است. (35) يكي قرآن يا ثقل اكبر كه جنبه ي عرشي و آسماني دارد كه صامت مي باشد و ثقل اصغر يا عترت، به عنوان كتاب ناطق كه مفسران واقعي قرآن مي باشند.
حضرت امام در اين باره مي فرمايند:
«حديث ثقلين» متواتر بين جميع مسلمين است و [در] كتب اهل سنّت، از «صحاح شش گانه» تا كتب ديگر آنان با الفاظ مختلفه و موارد مكرره از پيغمبر اكرم (ص) بطور متواتر نقل شده است. و اين حديث شريف حجّت قاطع است بر جميع بشر، بويژه مسلمانان مذاهب مختلف. و بايد همه ي مسلمانان كه حجّت بر آنان تمام است، جواب گوي آن باشند و اگر عذري براي جاهلان بي خبر باشد، براي علماي مذاهب نيست. (36)
بنابراين، قرآن در بين مسلمانان به عنوان امانتي الهي است و رعايت حق اين امانت الهي، مراتب مختلفي دارد كه برخي از آن ها عبارتند از:
قرائت و ترتيل قرآن: (فَاقرَءُوا ما تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنَ)؛ (37) (وَرَتِّلِ القُرآنَ تَرتيلاً). (38)
رعايت مخارج حروف، قدم اول در جريان ترتيل قرآن است؛ زيرا عدم رعايت مخارج حروف، موجب تغيير معناي كلمات يا بي معنا شدن آن ها مي گردد. و اين امر گاهي باعث تنزل معنا و مفهوم آيات مي شود و اين نوعي بي اعتنايي به متن اين امانت الهي است. از آن جا كه قرآن، رزق روحي مؤمن است، بايد روزانه به نحو مستمر از اين غذاي روحي تغذيه كند.
كم ترين مقداري كه در روايات براي مقدار قرائت قرآن مطرح شده است، ده آيه در روز مي باشد كه باعث خروج انسان از غفلت و بي خبري است.
هر كس در هر شب ده آيه بخواند، از جمله بي خبران نوشته نخواهد شد. در برخي روايات بر قرائت پنجاه آيه تأكيد شده است كه هر كس بخواند، از جمله ذاكرين نوشته خواهد شد.
مرتبه ي بعد، تدبّر در آيات قرآن مي باشد. خداوند براي پاره كردن حجاب هاي غفلت با لحن توبيخ آميزي مي فرمايد:
(أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ أَم عَلَي قُلُوبٍ أَقفالُهَا)؛ (40) پس چرا در اين قرآن تدبر، نمي كنند!؟ آيا بر قلب ها قفل خورده است.
تدبّر، انديشيدن در وراي ظواهر است تا چهره ي باطن امور آشكار شود. حضرت امام به عنوان عارفي آشنا به حقايق قرآن، طهارت قلبي را در فهم معارف قرآن شرط اساسي دانسته و در توضيح آيه ي فوق اين گونه نگاشته اند:
شايد قفل هاي قلب كه در آيه ي شريفه است ... همين قفل و بندهاي علايق دنيوي باشد. و كسي كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيه بهره بردارد، بايد قلب را از اين ارجاس تطهير كند و لوث معاصي قلبيه را كه اشتغال به غير است، از دل براندازد؛ زيرا كه غير مطهّر محرم اين اسرار نيست. (41)
البته بايد توجه داشت، فهم قرآن مراتبي دارد كه كم ترين سطح آن و در حد توده هاي مردمي جامعه، فهم معناي ظاهري و آشنايي با ترجمه ي قرآن است و فهم قرآن در سطح بالاتر براي خواص و مفسّران قرآن مي باشد. با به كارگيري نتايجي كه از اين نوع تدبّر به دست مي آيد، مي توان به طبابت بزرگترين دردهاي روحي و رواني پرداخت.
و معلوم است، كسي كه در معاني قرآن تفكر و تدبّر كرد در قلبش اثر كند و اگر توفيق الهي شامل حالش شود، كم كم به مقام متّقين رسد.
امام به فرزندشان اين گونه توصيه فرمودند:
فرزندم! با قرآن، اين بزرگ كتاب معرفت، آشنا شو؛ اگر چه با قرائت آن. و راهي از آن به سوي محبوب باز كن و تصور نكن كه قرائت بدون معرفت اثري ندارد كه اين وسوسه ي شيطان است. آخر، اين كتاب از طرف محبوب است براي تو و براي همه كس و نامه ي محبوب، محبوب است؛ اگر چه عاشق و مُحبّ، مفاد آن را نداند و با اين انگيزه، حبّ محبوب كه كمال مطلوب است به سراغت آيد و شايد دستت گيرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به شكرانه ي اين كه قرآن كتاب ما است به سجده رويم، از عهده برنيامده ايم. (42)
حضرت امام درباره ي تدبّر در قرآن مي فرمايند:
من قائل بي خبر و بي عمل به دخترم مي گويم: در قرآن كريم اين سرچشمه ي فيض الهي تدبّر كن؛ هرچند صرف خواندن آن كه نامه ي محبوب است به شنونده ي محجوب، آثاري دلپذير دارد، لكن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدايت مي كند: (أَ فَلَا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ أم عَلَي قُلُوبٍ أَقفالُهَا). (43) و تا اين قفل و بندها باز نگردد و به هم نريزد، از تدبّر هم آنچه نتيجه است، حاصل نگردد ... از قرآن دور نيفتيم، در اين مخاطبه ي بين حبيب و محبوب و مناجات بين عاشق و معشوق، اسراري است كه جز او و حبيبش كسي را بر آن راه نيست و امكان راه يافتن نيز نمي باشد. (44)
مفهوم تفسير به رأي در انديشه ي امام
هستند كه مرض در دل آن ها مستقر گشته است. بر همين مبنا، امام با محك قرآن و سنت، برخي از تفاسير و نگرش عرفا را مورد تخطئه قرار داده است.
البته بايد توجه داشت، امام تفسير به رأي را تنها در آيات الاحكام مذموم و مورد نهي مي داند و مي نويسد:
يكي ديگر از حُجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه ي نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسرين نوشته يا فهميده اند، كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأي كه ممنوع است، اشتباه نموده اند ... در صورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد ... پس محتمل است، بلكه مظنون است كه تفسير به رأي راجع به آيات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است و به صرف تعبّد و انقياد از خزّان وحي ...بايد اخذ كرد. (45)
ايشان درباره ي استفاده هاي مختلف از قصه هاي قرآني مي فرمايند:
بدين منوال ساير قصص و حكايات، مثل قصه ي آدم و ابراهيم و موسي و يوسف و عيسي و ملاقات موسي و خضر كه استفادات اهل معارف و رياضات و مجاهدات و ديگران، هر يك با ديگري فرق دارد. (46)
از نظر ايشان راه هاي استفاده، در اين گونه آيات مشمول تفسير به رأي مذموم نيست، بلكه دايره ي برداشت از آيات را توسعه مي دهد.
ولايت علوي و خلافت محمدي
«الأمانة الولاية، مَن ادّعاها بغير حقّ، كفر»؛ امانت همان ولايت است كه هر كس آن را به ناحق ادعا كند، به راه كفر رفته است.
در زيارت جامعه ي كبيره خطاب به اهل بيت (ع) مي خوانيم:
«أنتم الأمانة المحفوظة»؛ شما آن امانت حفظ شده هستيد.
ائمه (ع) وجودهاي كاملي هستند كه واسطه ي فيض به عالم و آدم مي باشند. و اگر وجود ايشان نباشد، زمين متلاشي مي شود و از هستي ساقط مي گردد. (47)
حضرت امام تجلّي ولايت و خلافت الهي را در انسان كامل؛ يعني ولايت علوي و خلافت محمدي مي داند و چنين بيان مي نمايند:
خداي سبحان با همه ي شئون خود، تنها بر انسان كامل تجلّي مي كند؛ زيرا ساير موجودات هستي هر كدام مظهر اسم خاصي هستند. اما اهل يثرب انسانيت و مدينه ي نبوت، چون در هيچ مقام خاصي توقف ندارند؛ لذا حامل ولايت مطلقه ي علوي گرديدند كه تمام شئون الهي است و سزاوار خلافت كبراي حق است. (48)
بنابراين، انسان كامل در واقع حقيقت محمديه مي باشد كه در روي زمين در وجود حضرت محمد (ص) ظاهر شده است. پس از ايشان ائمه (ع) جلوه ي آن حقيقت هستند. امام (ره) درباره ي مقام معنوي پيامبر و اهل بيت مي فرمايد:
اصولاً رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) طبق رواياتي كه داريم قبل از اين عالم، انواري بوده اند در ظلّ عرش ... و مقاماتي دارند، إلي ماشاءالله ... اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا - سلام الله عليها - هم هست. (49)
بنابراين، اعتقاد و پيروي از پيامبر (ص) و ائمه، سير آدمي را در رسيدن به مقصد كمال تسريع مي بخشد. تمام اجزاي هستي به يمن وجود انسان هاي كامل يعني انبيا و اوليا (ع) آفريده شده است. آن ها كه مظهر تمام نماي اسما و صفات حق مي باشند. و كسي كه مي خواهد طريق توحيد را طي كند، بايد از راه ولايت وارد شود.
(4) امانات مادي
دنيا و ماديات
(يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّمَا بَغيُكُم عَلَي أنفُسِكُم مَتاعَ الحَيَوةِ الدُّنيَا)؛ (51) اي مردم! ستم و سركشي شما تنها به زيان خودتان است كه سبب آن، بهره وري كوتاهي از دنيا است.
به همين جهت تأكيد دين بر زهد - يعني ترك دنياي مذموم و دل كندن از آن - به عنوان ركن اساسي در تربيت ديني است.
اميرمؤمنان علي (ع)، انسان تربيت شده ي مكتب وحي، درباره ي دل بريدنش از دنيا فرموده است:
«يا دنيا، يا دنيا، إليك عنّي، أبي تعرّضت أم إليّ تشوّقت؟ لا حان
حينك! هيهات! غرّي غيري، لا حاجة لي فيك، قد طلّقتك ثلاثاً لارجعة فيها!» (52) اي دنيا! اي دنيا! از من دور شو! فرا راه من آمده اي يا شيفته ام شده اي؟ هرگز آن زمان كه تو در دل من جاي گيري فرا نرسد. هرگز! جز مرا بفريب! مرا به تو چه نيازي است؟ من تو را سه طلاقه كرده ام كه بازگشتي در آن نيست.
بايد توجه داشت، تا انسان به آمال خودش و به دنيا پشت نكند، جلو نمي رود، دنيا تكذيب شده است ولي عالم طبيعت تكذيب نشده است. دنيا همان است كه پيش شما است. خود شما وقتي توجه به نفستان داريد، خودتان دنياييد، دنياي هر كسي خودش است و آن تكذيب شده است، اما شمس و قمر و طبيعت هيچ تكذيب نشده است، بلكه از اين ها تعريف شده است. اين ها مظاهر خدا است. آنچه انسان را از ساحت قدس و كمال دور مي كند، دنيا است و آن هم پيش خود آدم است؛ توجه به نفس است. خدا كند كه موفق شويم به اين كه از اين چاه بيرون برويم و تبعيت كنيم از اولياي خدا كه آن ها از اين مهلكه نجات پيدا كرده اند و خارج شده اند و «أدركهم الموت». (53) بنابراين، ترك وابستگي هاي پست دنيايي و بيرون بردن حبّ دنيا از دل، لازمه ي ورود به ساحت كبريايي حق و خروج از ساحت بت خود است. امام صادق (ع) مي فرمايد:
«ليس الزهد في الدنيا بإضاعة المال ولا تحريم الحلال، بل الزهد في الدنيا أن لا تكون بما في يدك أوثق منك بما عند الله عزّوجلّ»؛ (54) زهد در دنيا به معناي ضايع ساختن مال و ثروت نيست و نه به معناي حرام شمردن حلال ها است، بلكه زهد در دنيا اين است كه انسان در روح خود حالتي داشته باشد كه در اثر آن، اطمينان و آرامشي كه از جانب مال و جمع مال به انسان دست مي دهد، محكم تر و استوارتر از اطمينان و آرامشي نباشد كه در پاداش الهي انفاق مال و مانند آن وجود دارد.
يعني ميزان زهد و فقدان آن به مقدار اعتنا به مال دنيا در برابر اعتقاد به ثواب انفاق مال و صرف آن در راه خدا بستگي دارد. به اين صورت كه اگر اعتنا به مال دنيا و علاقه به آن در برابر پاداش الهي زيادتر شد، چنين كسي زاهد نيست، ولي اگر اعتنا به ثواب الهي و علاقه به آن و گذشتن از مال، بيش تر از نگهداري مال و ثروت شد، زهد تحقق پيدا مي كند و چنين كسي زاهد در دنيا، محسوب مي شود.
دل هاي زهدپيشگان در دنيا، در حال خنديدن، مي گريد و اگر سرمست و فرحناك شوند، حزنشان شديد مي شود و هرگاه از بخشش آنچه روزي داده شده اند، خودداري كنند، جانشان گناه آلود مي شود. پيامبر (ص) فرمودند:
«ازهد في الدنيا يحبّك الله وازهد فيها في أيدي الناس يحبّك الناس»؛ (55) از دنيا چشم بپوش تا خدا تو را دوست بدارد و از آنچه در دست مردم است دل بردار تا مردم تو را دوست بدارند. زهد ورزيدن، كوتاه كردن آرزوهاي دنيوي است و بي اعتنايي بهنعمت هاي دنيوي تا آدمي به سوي تجمل پرستي و اشرافيت كشيده نشود و دنيا معبود انسان نگردد. بنابراين، افراد سست اراده، خود به سمت دنيا مي روند، اما دنيا به دنبال افرادي است كه از خود مقاومت نشان داده و به آن بي اعتنا هستند. (56) امام علي (ع) در خطبه ي همام در وصف متّقين مي فرمايد:
دنيا به آن ها روآورد و آن ها از آن روگردان شدند. دنيا خواست آن ها را اسير خود سازد، ولي آن ها با فداكاري، خويشتن را آزاد ساختند.
بايد توجه داشت كه اسباب فريب دنيا بسيار است، و دواي همگي واحد، و آن تفكر در فناي دنيا و سرعت زوال و دگرگوني احوال آن است.
شُريحِ قاضي، مرد سليم النفسي نبود. در زمان خليفه ي دوم، توسط او به قضاوت منصوب شده بود بعد هم حضرت علي (ع)، بر طبق مصالحي، او را در مقام خود ابقا كرده بودند، ولي به او فرمودند: قضاوت نهايي را نزد من آور و عملاً قضاوت او را از كار انداخت.
مرحوم فيض الاسلام درباره ي شريح در ذيل نامه ي سوم نهج البلاغه ي خود چنين مي گويد:
شريح مردي بود كه كُوسَج كه مو در رو (صورت) نداشت. و عمر بن خطاب او را قاضي كوفه قرار داد. و در آن ديار به قضا و حكومت شرعيه مشغول بود. اميرالمؤمنين (ع) خواست او را عزل نمايد، اهل كوفه گفتند: او را عزل مكن؛ زيرا او از جانب عمر منصوب است و ما با اين شرط با تو بيعت نموديم كه آنچه ابوبكر و عمر مقرر نموده اند، تغيير ندهي. و چون مختار ابن ابي عبيده ي ثقفي به مقام حكومت و امارت رسيد، او را از كوفه بيرون نموده، به دهي كه ساكنين آن يهودي بودند فرستادند. و چون حجاج امير كوفه گرديد او را به كوفه بازگرداند، با اينكه پيرمرد سالخورده اي بود، امر كرد به قضا مشغول گردد. او به جهت خواري که از مختار ديده بود، درخواست نمود تا او را از قضا عفو نمايد؛ حجاج پذيرفت. خلاصه هفتاد و پنج سال قاضي بود، فقط دو سال آخر عمر كنار ماند و در يكصد و بيست سالگي از دنيا رفت.
شريح در دوران قضاوت خود خانه اي به هشتاد دينار (57) خريد. وقتي خبر به مولا رسيد، او را خواسته و به او فرمودند: به من خبر رسيده است كه خانه اي به قيمت هشتاد دينار خريده اي و سند و قباله اي هم براي آن نوشته اي و شهودي هم بر اين جريان گرفته اي؟! شريح گفت: بلي يا اميرالمؤمنين. راوي مي گويد: حضرت با نگاهي غضبناك به او نگريسته و فرمودند: اي شريح! آگاه باش كه به زودي نزد تو ميآيد كسي (عزرائيل) كه نظر به نوشته و قولنامه ي تو نمي كند و نيز از بيّنه و شاهدهاي تو سؤالي نخواهد كرد تا تو را از اين دنيا و اين خانه خارج و دور كند و بدون هيچ چيزي و با دستي خالي تحويل قبر دهد. پس اي شريح! بنگر كه اين خانه را از مال غير نخريده باشي با پول و قيمت آن را از مال غير حلال نداده باشي كه در اين صورت تو زيانكارِ در دنيا و آخرتي. بدان، اگر آن وقتي كه مي خواستي اين خانه را بخري، نزد من مي آمدي، من قباله و كتابتي مثل اين قباله - كه در ذيل مي آورم - براي تو مي نگاشتم كه هرگز رغبت در خريد اين خانه حتي به درهمي، نمي كردي؛ چه رسد به هشتاد دينار. و قباله اي كه مي نوشتم چنين بود:
«هذا ما اشتري عبد ذليل من ميّت قد اُزعج للرحيل، اشتري منه داراً من دار الغرور من جانب الفانين و خطة الهالكين و تجمع هذه الدار حدود أربعة: الحدّ الأوّل: ينتهي إلي دواعي الآفات و الحدّ الثاني: ينتهي إلي دواعي المصيبات و الحدّ الثالث: ينتهي إلي الهوي المردي والحدّ الرابع: ينتهي إلي الشيطان المغوي و فيه يشرع باب هذه الدار اشتري هذا المغترٌ بالأمل من هذا المزعج بالأجل هذه الدار بالخروج من عزّ القناعة و الدخول في ذلّ الطلب و الضراعة فما ادراك هذا المشتري فيما اشتري منه من درك فعلي مبلبل أجسام الملوك و سالب نفوس الجبابرة و مزيل ملك الفراعنة مثل كسري و قيصر و تبّع و حمير و من جمع المال علي المال فأكثر و من بني وشيّد و زخرف و نجّد وادخر و اعتقد ونظر بزعمه للولد، إشخاصهم جميعاً إلي موقف العرض و الحساب و موضع الثواب و العقاب إذا وقع الأمر بفصل القضاء (وَخَسِرَ هُنالِكَ المُبطِلُونَ) شهد علي ذلك العقل إذا خرج من أسر الهوي و سلم من علائق الدنيا»؛ (58)
اين خانه اي است كه بنده اي خوار آن را از مرده اي آماده ي كوچ خريده؛ خانه اي از سراي غرور، كه در محله ي نابودشدگان و كوچه ي هلاك شدگان قرار دارد، اين خانه به چهار جهت منتهي مي گردد: يك سوي آن به آفت ها و بلاها؛ سوي دوم آن به مصيبت ها؛ سوي سوم به هوا و هوس هاي سست كننده و سوي چهارم آن به شيطان گمراه كننده ختم مي شود و در خانه به روي شيطان گشوده است.
اين خانه را فريب خورده ي آزمند، از كسي كه خود به زودي از جهان رخت برمي بندد، به مبلغي كه او را از عزِّت و قناعت خارج و به خواري و دنيا پرستي كشانده، خريداري كرده است. هرگونه نقصي در اين معامله باشد، بر عهده ي پروردگاري است كه اجساد پادشاهان را پوسانده و جان جبّاران را گرفته و سلطنت فرعون ها چون «كسري» و «قيصر» و «تُبّع» و «حمير» را نابود كرده است.
آنان كه مال فراوان گرد آورده بر آن افزودند، و آنان كه قصرها ساخته و محكم كاري كردند، طلا كاري كرده و زينت دادند، فراوان اندوختند و نگهداري كردند و به گمان خود براي فرزندان خود باقي گذاشتند. همگي آنان به پاي حسابرسي الهي و جايگاه پاداش و كيفر رانده مي شوند. آن گاه كه فرمان داوري و قضاوت نهايي صادر شود، «پس تبهكاران زيان خواهند ديد». به اين واقعيت ها عقل گواهي مي دهد، هرگاه از اسارت هواي نفس نجات يافته و از دنيا پرستي به سلامت بگذرد.
بنابراين، دستور صريح اسلام بر تحصيل مال و درآمد از طريق مشروع و از راه هاي حلال مي باشد، لذا در اسلام برخي از مكاسب به عنوان مكاسب محرّمه محسوب مي شوند و كسب درآمد از طريق اين نوع مكاسب نيز مشروعيت نداشته و حرام است. و ارتزاق از راه حرام علاوه بر آثار زيانباري كه بر رشد روحي افراد دارد، موجب ركود اقتصادي و ايجاد شغل هاي كاذب و زيان رساندن به منافع جامعه مي شود.
شيوه هاي اداي امانت مال و ثروت
انفاق
گواه بر صدق ادعاي محبت كامل به خداوند، مفارقت از محبوب هاي كاذب؛ يعني اموال دنيوي است؛ چنان كه خداوند مي فرمايد:
(إنَّ اللهَ اشتَري مِنَ المؤمِنينَ أنفُسَهُم وَ أموالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ)؛ (59)
خداوند از مؤمنان جان ها و مال هاي آن ها را خريد، به اين كه (در عوض) بهشت از آن ها باشد.
يكي ديگر از اسرار انفاق، پاكسازي نفس از رذيلت بخل است. از راه هاي رفع اين رذيلت، تكرار بذل مال است تا صفت جود و بخشش جايگزين بخل شود. از طرفي، شكر نعمت بر بندگان واقعي خداوند واجب است و عبادت بدني، شكر نعمت بدن و عبادات مالي شكر نعمت مال است.
انفاق پر كردن شكاف ها و برطرف كردن نيازهاي مادي فردي و جامعه مي باشد. اگر در جامعه اي فرهنگ انفاق در جريان باشد، بيانگر اين است كه نظام جامعه در مسير آخرت گرايي پيش مي رود. وقتي فرهنگ انفاق در جامعه جاري نباشد، فرهنگ ربا و رشوه خواري جاري خواهد شد.
راه حل قرآن براي ريشه كن نمودن فرهنگ ربا و رشوه خواري، ترويج فرهنگ انفاق است تا از اين طريق حرص و طمع از وجود انسان ريشه كن شود و اين امر باعث بازگشت به اصل آخرت گرايي است.
مراد از انفاق در قرآن بالاتر از سطح درك ما نسبت به اين مسأله است. قرآن انفاق را صرفاً در پرداخت پول به مستمند يا سير كردن فقير گرسنه محدود و منحصر نمي كند، بلكه قلمرو آن تمام وجود انسان از خواسته ها، علايق و دارايي ها را در بر مي گيرد.
صدقه، نذر، زكات و خيرات، در قرآن مصداق انفاق مي باشد. بيش تر موارد انفاق، در آيات مشخص و معين شده است و بيش از همه به انفاق از روزي ها سفارش شده است و بعد از آن به انفاق اموال؛ زيرا اين دو مورد براي عوام الناس بيشتر قابل درك مي باشد. مواردي از انفاق را قرآن به شرح ذيل معرفي مي كند كه عبارتند از:
1- (مِمَّا رَزَقنَاكُم)؛ (60) از آنچه به شما روزي داده ايم.
2- (الّذينَ يُنفِقُونَ أموالَهُم)؛ (61) كساني كه اموالشان را انفاق مي كنند.
3- (مِمَّا تُحِبُّونَ)؛ (62) از آنچه دوست داريد.
4- (مِمَّا آتاهُ اللهُ)؛ (63) از آنچه خدا به او داده است.
5- (مِمَّا أخرَجنَا لَكُم مِنَ الأرضِ)؛ (64) از آنچه براي شما از زمين برآورده ايم.
6- (الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ)؛ (65) طلا و نقره.
7- (مِمَّا جَعَلَكُم مُستَخلَفيِنَ فيهِ)؛ (66) از آنچه شما را در [استفاده از] آن، جانشين [ديگران] كرده است.
8- (مِن خَيرٍ)؛ (67) از نيكي.
9- (مِن شَيءٍ)؛ (68) از هرچه.
10- (مِن نَفَقَةٍ)؛ (69) از خرجي.
11- (مِن طَيِباتِ مَا كَسَبتُم)؛ (70) از چيزهاي پاكيزه اي كه به دست آورده ايد.
بنابراين، بر خلاف تصور اكثر مردم، انفاق، تمام جوانب زندگي انسان را در بر مي گيرد و بر تمام شئون زندگي تسلط پيدا مي كند.
قرض الحسنه
قرض الحسنه يك مسأله ي اجتماعي - اخلاقي است كه با هدف حل مشكلات اقتصادي و اجتماعي انجام مي شود و باعث افزايش روح تعاون و عطوفت و محبت بين افراد مي گردد. از طرفي قرض الحسنه، قرض دادن به خدا است و مورد پذيرش حق مي باشد و موجب افزايش نعمت به چند برابر و آمرزش گناه از سوي خدا مي شود و نيز بيانگر تشكر و سپاس قرض دهنده از خداوند است در مقابل نعمت هاي الهي كه در دست او به صورت امانت است:
(إن تُقرِضُوا الله قَرضاً حَسَناً يُضَاعِفهُ لَكُم وَ يَغفِر لَكُم وَ اللهُ شَكُورٌ حَليمٌ). (71)
در فرهنگ دين، كسي كه تمكين مالي دارد، اگر قرض الحسنه را عملاً ترك كند، مورد مجازات خدا قرار مي گيرد. پيامبر (ص) فرمود:
كسي كه به برادر مؤمنش كه در اثر ناداري به او شكايت مي كند، قرض الحسنه ندهد، خداوند بهشت را بر او حرام مي كند. (72)
و بايد توجه داشت كه چون قرض گرفتن يك نوع امانت گرفتن است، پس بايد در حفظ امانت كوشيد. بايد به بازپرداخت قرض در وقت خود نيز توجه داشت. امام صادق (ع) اين گروه ها را به منزله ي دزد معرفي مي نمايند:
كسي كه قصد دادن امانت و زكات را ندارد و كسي كه مهريه ي زنان را براي خود حلال شمرده و آن را نمي دهد. (73)
بنابراين، پرداخت بدهي در وقت خود لازم است و تأخير عمدي در اداي آن، گناه بزرگي است، اما اگر قرض گيرنده توانايي اداي قرض را نداشت، سفارش شده است به او مهلت دهيد و اين مهلت دادن، نزد خدا پاداش بزرگي دارد؛ چنان كه خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:
(وَإن كانَ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إلَي مَيسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُوا خَيرٌ لَكُم إن كُنتُم تَعلَمونَ)؛ (74) اگر بدهكار شما تنگدست بود (قدرت پرداخت نداشت)، او را
تا هنگام توانايي مهلت دهيد و بخشيدن مال (به بدهكار تنگدست) بهتر است، اگر (منافع اين كار را) بدانيد.
اين دستور بيانگر حمايت صريح و انساني اسلام از اقشار ضعيف و محروم جامعه است. البته بايد توجه كرد كه در صورتي كه بدهكار امكان پرداخت قرض را دارد، مجاز نيست در اين امر سهل انگاري كند؛ زيرا اين كار ظلم در حق قرض دهنده است و اگر امکان اداي قرض نيست، مقروض موظف است با نرمي و لساني نيکو از قرض دهنده فرصت و مهلت بخواهد و رضايت او را در اين امر جلب کند، در غير اين صورت، خودداري از پرداخت قرض يا به تأخير انداختن بي دليل آن يا برخوردهاي نامناسب، نوعي فرومايگي است كه روح تعاون و نوع دوستي را تضعيف مي كند و موجب سلب اعتماد و اطمينان در معاملات مي گردد و خيانت بزرگي محسوب مي شود.
پينوشتها:
1. . رساله ي حقوق، ص 70.
2. . امثال و حكم، ص 21.
3. . صحيفه ي امام، ج 10، ص 87.
4. . ر.ك: همان، ج 14، ص 153.
5. . همان، ج 6، ص 106.
6. . همان، ج 7، ص 463.
7. . همان، ج 14، ص 247 و 431.
8. . همان، ج 15، ص 245 و ج 7، ص 322.
9. . همان، ج 14، ص 32-33.
10. . هود (11): 46.
11. . ر.ك: صحيفه ي امام، ج 14، ص 35-36.
12. . فرقان (25): 74.
13. . ر.ك: امام در سنگر نماز، ص 103-104.
14. . المحجة البيضاء، ج 3، ص 73.
15. . ر.ك: صحيفه ي امام، ج 15، ص 9.
16. . مسند احمد، ج 3، ص 33 و 82.
17. . مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 89.
18. . ولايت فقيه، ص 4.
19. . صحيفه ي امام، ج 4، ص 242.
20. . همان، ج 6، ص 467-468.
21. . ر.ك: همان، ج 14، ص 315.
22. . همان، ج 2، ص 35.
23. . همان، ج 16، ص 81.
24. . همان، ج 21، ص 3.
25. . صحيفة الإمام الحسين، ص 266.
26. . فروغ ابديت، ج 1، ص 225.
27. . شرح چهل حديث، ص 8 .
28. . مؤمنون (23): 9.
29. . ر.ك: آداب الصلوة، ص 2.
30. . ر.ك: وسائل الشيعه، ج 4، ص 123-124.
31. . ماعون (107): 4-5.
32. . ابراهيم (14): 37.
33. . وسائل الشيعه، ج 27، ص 34.
34. . المفردات، ص 80.
35. . ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 380.
36. . ر.ك: صحيفه ي امام، ج 9، ص 383.
37. . صحيفه ي امام، ج 21، ص 394.
38. . مزّمّل (73): 20.
39. . مزّمّل (73): 4.
40. . محمّد (47): 24.
41. . آداب الصلوة، ص 202.
42. . جلوه هاي رحماني، ص 26.
43. . محمد (47): 24.
44. . ره عشق، ص 27-29.
45. . آداب الصلوة، ص 199-200.
46. . همان، ص 188-189.
47. . ر.ك: الكافي، ج 1، ص 179.
48. . ر.ك: شرح دعاء السحر، ص 149.
49. . سيماي معصومين (ع) در انديشه ي امام خميني، تبيان، دفتر دوازدهم، ص 177.
50. . مجمع البحرين، ج 2، ص 59.
51. . يونس (10): 23.
52. . نهج البلاغه، ص 638، حكمت 77.
53. . ر.ك: تفسير سوره ي حمد، ص 131.
54. . وسائل الشيعه، ج 17، ص 35.
55. . جامع السعادات، ج 2، ص 80.
56. . بحارالانوار، ج 77، ص 163.
57. . دينار، برابر يك مثقال طلا بوده است.
58. . نهج البلاغه، ص 483، نامه ي 3.
59. . توبه (9): 111.
60. . بقره (2): 254.
61. . بقره (2): 261،262 و 265.
62. . آل عمران(3): 92.
63. . طلاق (65): 7.
64. . بقره (2): 267.
65. . توبه (9): 34.
66. . حديد (57): 7.
67. . بقره (2): 272.
68. . آل عمران (3): 92.
69. . بقره (2): 270.
70. . بقره (2): 267.
71. . تغابن (64): 17.
72. . الكافي، ج 5، ص 200.
73. . ر.ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 327-328.
74. . بقره (2): 280.
/ج