زبان و ادبيات وحي در اسلام و مسيحيت
نويسنده: ايدا گليزر
* برگردان: علي فلاحيان
* برگردان: علي فلاحيان
نگاه فرد مسيحي به قرآن با پيش فهمي از کتاب مقدس صورت مي گيرد و يک مسلمان با پيش فهم قرآن به کتاب مقدس روي مي آورد. به دليل شباهت هايي که ميان اين دو دين وجود دارد و به ويژه به اين دليل که به عقيده يک مسلمان، اسلام تداوم و تکامل سنت مسيحي و يهيود است، به نظر مي رسد که گاه با معيارهاي مشابهي مي توان به گونه اي معتبر به اين دو وحي توجه کرد. اين باور من است که شکاف عميقي ميان برداشت هاي وحي در اين دو دين وجود دارد، به نحوي که چنين فرضيه اي ناگزيز به سوء تعبيراتي منجر مي شود.
فرد مسلمان معتقد است که پيام عيسي همان چيزي است که در قرآن آمده است. اما وقتي با عهد جديد مواجه مي شود با نقض ايده کتاب وحياني خود روبرو مي شود و به سختي مي تواند درک کند که چگونه يک معما در مي يابد. قرآن در ساختار و رهيافت، تفاوت گسترده اي با عهد جديد دارد و تا حدودي با بخش هايي از آن چه که او به عنوان متون وحياني مي شناسد شبيه است. يعني با بخش هايي از شريعت، سرودها و متون نبوي عهد عتيق. او که با تفکر تحليلي خو گرفته است با اجتناب از ملاحظه اي احتمالي فرم آن، به بحث و نقد در محتواي قرآن متمرکز مي شود.
به نظر من مفهوم فرم يک وحي- چگونگي فرم مکتوب و وحي شده ي آن- پيش شرط فهم محتواي آن است. فرم وحي به گونه اي بسيار مهم با خاستگاه و محتواي آن ساخته مي شود و به خودي خود گونه اي بسيار مهم با خاستگاه و محتواي آن ساخته مي شود و به خودي خود گوياي آن خاستگاه و محتواست. اگر ما چنين طرحي را براي هر وحي گزارش شده اي به کار ببريم مي توانيم اميدوار باشيم که آن وحي را در معناي عميق اصطلاح خود بفهميم.
من کاملاً آگاهم که برخي از کساني که به يک وحي تعلق دارند وحي ديگر را با اصطلاحات خود داوري مي کنند و چنين عملي ناگزيز به هدف نخواهد رسيد. به هر روي، من اينجا با فهم، پيش از ارزيابي و نقد سر و کار داريم، چرا که در نظر من اهميت بسياري دارد که ما چيزي را پيش از آن که ارزيابي کنيم، بفهميم. از جهت ديگر ما به خاطر ارزيابي آن چيزي که زاييده خيال ماست مي توانيم خطاکار باشيم، نه آن چيزي که ادعاي مطالعه آن داريم.
اکنون توضيح مختصري از گونه هاي وحي در اسلام و مسيحيت و معنا و مفهوم آنها لازم است. بخشي از اين مطلب ناگزير به ساده سازي اختصاص دارد و برخي از عبارات پيش رو مستلزم نظرات متوازن براي نتيجه گيري است. به هر روي، از آنجا که هدف اصلي من مقايسه اين دو دين است و اشاره به قوت هر يک براي پيروان ديگري، من به اين ساده سازي نه فقط براي لزوم اختصار، بلکه براي استفاده در مقايسه نيز توجه خواهم داشت.
مکانيسم انتقال ساده است: قرآن از ازل در آسمان نوشته شده است. کتاب به برخي از انبيا با زبان ها و فرهنگ هاي گوناگون داده شده است، اما آمده است که اين کتاب ها همه مفقود يا منسوخ شده اند. وحي نهايي قرآن ازلي به زبان عربي به محمد داده شده است تا در خلوص کامل براي بقيه ي تاريخ انساني حفظ شود. داستان آغاز وحي به خوبي در عبارات صحيح بخاري آمده است (3 و 1):
نخستين وحيي که به پيامبر رسيد رويايي واقعي در خواب بود، به نحوي که او هرگز خواب نديد بلکه حقيقت آن همانند پرتو شبان سپيده دم تابيد. سپس او به تنهايي گراييد و خود را در غار حرا منزوي کرد، جايي که شب هاي مختلفي را براي عبادت در آن به صبح رساند، پيش از آن که به سوي خانه برگردد. او اقدامات لازم را براي اين منظور انجام داد. سپس به نزد خديجه بازگشت و تدارکات بيشتري براي دوره مشابه آماده کرد تا حقيقت به او نازل شد. وقتي که او در غار حرا بود فرشته به نزد او آمد و گفت: «بخوان» او گفت: «من از زمره کساني نيستم که مي توانند بخوانند.»
و ادامه داد: «پس فرشته مرا گرفت و فشرد و گفت «بخوان». و وقتي که من گفتم: «من از زمره کساني نيستم که مي توانند بخوانند»، مرا گرفت و دوباره به سختي فشرد، پس دوباره گفت: «بخوان»، من گفتم «من از زمره کساني نيستم که مي توانند بخوانند».
پيامبر ادامه داد: «پس او مرا براي بار سوم فشار داد و گفت: «بخوان به نام پروردگارت که آفريد؛ انسان را از علق آفريد؛ بخوان و پروردگار تو کريم ترين است» (96: 3-1)».
پيامبر خدا با اين پيام بازگشت و در حالي که وجودش مي لرزيد به نزد خديجه بنت خويلد رفت و گفت: «مرا بپوشان، مرا بپوشان». وقتي او را پوشاندند، آن هيبت او را ترک کرد.
مکانيسم وحي از خلال روايت بخاري روشن تر مي شود. (1، 2):
عايشه ام المومنين روايت کرده است که حارث بن هشام نزد پيامبر (ص) آمد و پرسيد: «يا رسول الله چگونه وحي بر شما نازل مي شود؟» پيامبر، فرمود: «گاه شبيه طنين زنگ کاروان بر من فرود مي آيد و اين در حالي است که سرما وجود مرا مي گيرد؛ سپس فرشته از من جدا مي شود و من آنچه که او گفته است را از حافظه مي خوانم. گاه فرشته به شکل يک انسان نزد من آمد و سخن مي گويد و من آنچه را که او مي گويد باز مي گويم.» عايشه گفت: و من شاهد بودم وحي در يک روز بسيار سرد بر او نازل شد و وقتي از او جدا شد پيشاني او خيس عرق بود.
در اينجا نکات جالب و متنوعي وجود دارد. نخست اين که ما يک لحظه مستقيم از وحي را مي بينيم وقتي که جبرئيل از سوي خدا فرستاده مي شود تا کلمات منسجم پيام را برساند. سپس محمد آن را به اصحاب منتقل مي کند، که بعدها آن را نوشتند.
دوم اين که ما تأکيد پيامبر را مي بينيم که او نمي توانسته است بخواند. اين امر خلوص پيام را مورد تأکيد و نمادسازي قرار مي دهد؛ همان طور که بکارت مريم مي تواند به عنوان نماد و تأکيد بر خلوص الاهي عيسي قلمداد شود. حتي مي توان از علم نياموختن گزارش شده محمد، ضرورت انتقال صادقانه پيام را دريافت: شخصيت او به هر شکلي بر پيام تأثير نگذارد. (البته مسلمانان محمد را بيش از يک پيامبر برِ منفعل در نظر مي گيرند، جايگاه او، به عنوان نبي، به او سبک زندگي، کلمات والا و حتي يک ارزش اتوريته وار مي دهد.
برخي، سنت هايي را در خصوص سخنان و اعمال او در رديف پس از قرآن قرار مي دهند و الگوي او را متصل و حتي الهام آميز مي دانند).
درس نياموختن محمد در گزارش وحي، سه بار مورد تأکيد قرار گرفته، که اين امر در زمره معجزات آمده است. قرآن در سطح والايي از شعر عربي است، به نحوي که قالب زبان آن، خواننده را مجذوب مي کند. در حقيقت، زبان قرآن والاترين گونه زبان عربي تلقي شده است و به لحاظ سبکي چنان رفيع است که به خودي خود، دليل کافي بر ماهيت معجزه وار وحي تعبير مي شود. وقتي از پيامبر معجزه اي براي صدور نبوت اش خواستند او تنها به قرآن اشاره کرد؛ و سواد نداشتن خود را مورد تأکيد قرار داد که نشان گر خاستگاه الاهي اين معجزه است.
در نهايت، ما مي توانيم به فرم سبکي زبان در روايات فوق توجه کرده و اين را به عنوان نمونه اي از محوريت زبان در وحي اسلامي تلقي کنيم. اگر طرز بيان اين سنن، قابل اهميت است پس طرز بيان قرآن چگونه خواهد بود؟ اين متضمن کلمات منسجمي است که توسط خداوند از طريق جبرئيل فرستاده شده است، و نشان گر کلام ازلي مکتوب در آسمان است. پس استفاده از بيان منسجم در عبادت، قرائت آن با صداي بلند و يا حفظ آن فضيلت خواهد داشت: در اصطلاح مسيحي، زبان قرآن به خودي خود به معناي لطف است و ارزش عبادي بسياري دارد، نقش زبان عربي حتي با جسم عيسي در وحي مسيحي مقايسه شده است. زبان کلمات و حتي حروف به خودي خود اهميت دارند، به نحوي که دستور زبان عربي و خوشنويسي به شکل گسترده آموزش داده مي شود و مؤمنانه گسترش يافته اند. به سختي مي توان گفت که ترجمه ي قرآن غير ممکن است. بهترين ترجمه بايد تفسيري انساني از پيام الاهي باشد و هيچ بديلي براي زبان مقدس وجود ندارد.
بسيار حيرت انگيز است که برخي از مردم به دشواري مي توانند مجموعه رنگ و وارنگي از متون انساني وحي الاهي يکي بدانند. به نظر مي رسد شيوه پديد آمدن قرآن مناسب تر باشد! اما مسيحيان بر مرجعيت الاهي متون مقدسشان اصرار دارند. چگونه مي توانيم به اين امر پي ببريم؟
شايد راه حل اينجاست که کتاب مقدس، وحي ذاتي نيست. اين مسئله وقتي روشن مي شود که آن را به عنوان بياني وحي گونه از امر ديگري بدانيم که آن وحي اصلي است. پس ماهيت آن وحي اوليه است که مي تواند شيوه توليد متون مقدس را تعيين کند.
اين وحي اوليه در شکل هاي هاي مختلفي ظاهر مي شود، اما شايد گفتن اين مطلب ساده نباشد که در اصل، اين خداست که در تاريخ عمل مي کند: عمل متقابل او در قبال آفرينش اش و به ويژه با انسان. جنبه متعالي اين عمل متقابل، يعني عمل متقابل خدا با انسان و بنابراين وحي غايي خدا و رابطه او با انسان، در شخص عيسي مسيح متجلي است.
متون کتاب مقدس گزارش هايي از اين عمل متقابل همراه با بازتاب اهميت شان را نشان مي دهند. آنها به واسطه عمل متقابل ميان خدا و انسان پديد آمده اند و بنابراين هم کاملاً الاهي و هم کاملاً انساني هستند. در برخي از تفاسير به اين نکته اشاره شده است که در ايمان مسيحي، فعاليت الاهي و فعاليت انساني، نه در نسبت معکوس، بلکه در نسبتي مستقيم رشد مي کنند. بنابراين نويسندگان کتاب مقدس، صرفاً کانال هايي نيستند که اراده و هوش شان توسط خداوند لغو شده باشد، بلکه بيشتر، استعدادهاي انساني را آگاهانه براي همکاري با خداوند در محدوده رابطه شان با او به کار مي گيرند.
در هر مورد، ما پروسه اي از خدا به انسان توسط انسان را مورد ملاحظه قرار مي دهيم. ما پيش از اين، چيزي از اين جنبه ي «توسط انسان» را جستجو کرديم، همان طور که اين بخش از پروسه به سادگي تمام مورد مطالعه قرار مي گرفت. اما مکانيسم انتقال از طريق انسان، کاملا متکي به عوامل ديگري است، يعني ماهيت خدا، ماهيت انسان و آن چيزي که منتقل شده است. اين اتکا در اينجا سلسله مراتبي است: آنچه که منتقل شده است به ماهيت انسان و ماهيت خدا بستگي دارد و ماهيت انسان توسط خود خدا تعيين شده است.
آغاز کردن از مبناي اين سلسله مراتب با بحث از ماهيت خدا در اسلام و مسيحيت و پس از آن بررسي گرايش «تاپ- داون» مي نامند، ترجيح مي دهم؛ آغاز کردن از جايگاه هايي که مي توانيم ببنيم و مي خواهيم تحليل کنيم (مانند گونه هاي وحي)، و از آنجا به شناخت بنيادها برسيم. ما مي توانيم گونه هاي وحي را که در بالا بحث شد. به عنوان سکوي پرش مان انتخاب کنيم تا از محتواي متون، پاسخ هايي براي پرسش هايمان به دست آوريم؛ گرچه اين مستلزم آن است که به خود متون آنها نگاهي داشته باشيم.
چنين رهيافتي امتيازات مختلفي دارد. نخست، فهم عميق تر و تصوير گسترده تري از اين رهيافت مجزا به دست مي دهد؛ دوم، به پرسش ها و پاسخ امکان مي دهد تا اسير ملاحظات محدوده وحي نشوند. بعيد است که يک دين، پاسخ هاي روشني به پرسش هاي مطرح شده توسط دين ديگر بدهد، چرا که اين دو دين موضوعات متفاوت را بسيار مهم قلمداد خواهند کرد. پرسشي که توسط يک دين، پرسش بنيادي دانسته مي شود ممکن است براي دين ديگرحاشيه اي قلمداد شود يا مي تواند به گونه متفاوتي فهم شود.
در نهايت پيشنهاد مي شود که عامل مشترک اسلام و مسيحيت- يهوديت (پس از توحيد) دعوي آنها در خصوص وحياني بودن است. پس وحي مي تواند به عنوان يک نقطه آغازِ مناسب براي تطبيق در نظر گرفته شود.
1- چه چيزي منتقل شده است؟
2- چه نوع اطلاعاتي داده شده است؟
قرآن به عنوان يک هشدار (18، 4)، يک يادآوري (81، 27)، يک هادي و يک شاهد (46، 12) توصيف شده است. در خصوص داوري در جهان آينده هشدار مي دهد، تاريخ مقدس و مسؤوليت کنوني را يادآوري مي کند، رفتار انسان را راهنمايي مي کند و به خدا و پيامبرانش شهادت مي دهد.
شايد توصيف اساسي قرآن، کتاب هدايت براي بشر باشد: راهنمايي براي تمام جنبه هاي زندگي، قرآن همراه با سنت، مبنايي براي هدايت، نه تنها در موضوعات ديني بلکه در موضوعات سبک زندگي شخصي و خانوادگي، موارد اقتصادي، اجتماعي و سياسي ارايه مي دهد. هر جنبه اي از زندگي انسان تحت هدايت خداوند قرار دارد.
اين تأکيد حتي در آن بخش هايي از متون مقدس ديده مي شود که عمدتاً با دستورالعمل يا با گزارش هاي تاريخي مرتبط باشد.
نخست شريعت موسي است که گوياي هدايتي براي زندگي است. اين شريعت در محدوده ي يک رابطه پيماني ميان خدا و قوم داده شده است و با درخواست هايي از خداوند اضافه شده است. در واقع، اين دليل براي عمل به يک شيوه ي خاص است که گاهي خداوند نيز مي تواند به آن شيوه عمل کند: اميد مي رود که انسان بتواند تا حدي با شخصيت اخلاقي خدا همساز شود.
دوم، ما گزارش هاي عيسي مسيح را مدنظر قرار مي دهيم. اناجيل، بسياري از تعاليم او را توصيف کرده اند، اگرچه گفته شده است که اين نشأت گرفته از خداست، اما توسط عيسي در روش و سخنان خود آمده است. جالب است که حتي نويسندگان اناجيل، کلمات خدا را به زبان اصلي اش نيز نياورده اند و با تفاوت هاي مختلفي قضاوت کرده اند؛ به ويژه آنها با ثبت مستقيم کلمات سر و کار نداشته اند. به هر حال نويسندگان اناجيل بيشتر هم با اعمال عيسي ارتباط داشته اند و هم با کلمات او؛ و اين چيزي نيست که نمونه اي از تبعيت به ما بدهد، همان طور که ماهيت او و پاسخ قوم به او مورد اشاره قرار گرفته است. در نهايت تأيد بسيار زيادي بر تصليب و رستاخيز شده است.
اين همه مشخص مي سازد که اين پيام عيسي نيست که به عنوان شخص عيسي منتقل شده است و عمل او، که رابطه ميان انسان و خدا را ممکن مي سازد. عيسي خود محتواي اصلي وحي مسيحي را به ما نشان مي دهد. او به ما نشان مي دهد که خود خدا، رابطه متعالي ميان خدا و انسان است و نيز راهي است براي ارتباط با خدا براي ديگر انسان ها.
روشن شد که وحي اسلامي اساساً با چگونگي زيستن انسان ها سر و کار دارد، حال آنکه وحي مسيحي بر رابطه ميان انسان و خداوند متمرکز است. بايد خاطر نشان سازيم که کتاب مقدس نيز دستورالعمل هايي براي زندگي دارد و قرآن نيز پيوند خدا با انسان را در تاريخ گزارش مي دهد. اما تأکيدها متفاوت است و همان طور که مي بينيم اين تصورات، مباني متفاوتي دارند.
انسان چگونه است؟
بيشتر ديديم که آنچه منتقل شده است اطلاعاتي است که اراده خداوند را به انسان نشان مي دهد و او را به تسليم شدن در برابر خود ترغيب مي کند. اين دو معناي مهم دارد. نخست اشاره دارد که آنچه انسان نياز دارد در اصل شکل گرفته است. مخمصه عظيم او اين است که او اراده و لطف خداوند را فراموش مي کند. او فراموش کرده است آن چيزي را که شايد در آغاز در رابطه با توحيد خدا و قيامت مي دانسته است و نياز دارد تا هشدار داده شود و در خصوص اين موارد يادآوري شود. او همچنين نياز دارد بداند که چگونه مي تواند براي عبادت خدا و اجتناب از داوري عمل کند.
دوم اشاره دارد به اين که انسان قادر است تا خواسته هاي خداوند را اجابت کند. خدا هرگز خواهان غيرممکن از انسان نيست. با اين وجود اسلام از هرگونه ايده ي گناه اوليه دوري مي کند. در گزارش هاي قرآني، آدم و حوا به محض اينکه دريافتند به خود ظلم کرده اند، بخشيده شدند (7:10 و 35:2). گناه به عنوان چيزي تلقي شده است که به گناهکار آسيب مي زند، نه به خدا؛ و خدا مي تواند مستقيماً و بدون ميانجي او را ببخشد.
بنابراين اسلام به انسان جايگاه عظيمي مي دهد: او به واسطه لطف خدا امکان تبعيت از خدا را پيدا مي کند، تا آنجا که او مي خواهد و نياز دارد تا تحت هدايت خدا قرار بگيرد، تا بتواند از خدا بخواهد و بخشيده شود اگر خدا چنان اراده کند. از طرف ديگر خواسته هاي خدا که درباره انسان هرگز بيش از توانايي او نيست با کمک خدا و اراده او محقق مي شود.
بيابيد به بحث مان در خصوص وحي بازگرديم تا کليدهايي براي فهم اين ديدگاه مسئله محور از انسان و مسئوليت او در قبال خداوند پيدا کنيم. به ياد داريم که ديدگاه مسيحي درباره وحي بر رابطه ميان انسان و خداوند استوار بود، که اين بي درنگ سختي را کاهش مي دهد. اگر خدا و انسان مي توانند ارتباط پيدا کنند پس شباهت هايي بايد در ميان باشد. انسان اگرچه مخلوق است اما بايد چيزي خداوند را بازتاب دهد؛ و خدا اگرچه نامخلوق است بايد در برخي جهات يک انسان باشد.
به هرحال اين تنها نيمي از دشواري را رفع مي کند. در واقع، براي خدا ضرورت دارد که خود را آشکار سازد و نيز شيوه اي براي ارتباط انسان با خود نشان دهد تا رابطه شکل بگيرد. به عبارت ديگر انسان تنها به گونه اي بالقوه با خدا ارتباط پيدا مي کند. برخلاف وحي، ارتباط گسسته شده است و انسان نمي تواند به صورتي رضايت بخش به پيام خداوند پاسخ دهد. وحي به ارتباط ميان خدا و انسان منجر مي شود و راهنمايي مي کند که تنها مي توان در محدوده آن ارتباط تبعيت کرد.
مخمصه انسان بيرون از دايره ارتباط از نوع فراموشي يا ضعف نيست. اين فهم نيست بلکه خون است که آن رابطه را شکل مي دهد. مخمصه انسان اين است که او خارج از رابطه است؛ اما کتاب مقدس تعليم مي دهد که اين حالت اوليه انسان نيست. در آغاز، رابطه وجود داشت، اما با طغيان انسان گسسته شد؛ طغياني که نه تنها به انسان ضربه زد بلکه او را از خدا جدا کرد. بنابراين انسان به اطلاعات نياز ندارد بلکه محتاج بازگشت است؛ و اين تنها به دست خود خداوند محقق مي شود.
پس در اسلام انسان نيازي به نجات ندارد؛ او قابليت تعبيت از خدا را دارد و تنها نياز دارد تا هدايت شود و براي تحقق مسئوليت خود در قبال خالق خود تقويت شود. او در فهم کتاب مقدس، ارتباط بالقوه با خدا ندارد چرا که او کاملاً متمايز از خداست. از جهت ديگر، فرد مسيحي انسان را بالقوه بزرگ تر مي بيند اما- تا زماني که بازگردد- عملاً حقير است. جز اين که او از طريق عيسي مسيح حفظ شده است، او تنها جرقه اي از توانايي هاي خود را مي شناسد و هرگز نمي تواند با کارهاي خود، خداوند را راضي کند.
خداوند بالذات بزرگ است و تمايز از هر آنچه که آفريده است. قدرت عظيم و اراده قدرتمند او، در مرکز صفات او ظاهر مي شود. اين اشاره به آگاهي او از همه چيز دارد، خداي خردمند، شنوا، بينا، داور، والا، توانا، مستقل، يکتا و متعالي. چنين تصويري مفهومي از بحث پيشين ما را ارائه مي دهد. اين خدا نمي تواند با انسان به عنوان يک دوست، يک برادر يا يک پدر ارتباط پيدا کند و نمي تواند به هر شکلي تحت تأثير اعمال انسان قرار گيرد. اين ايده که او مي تواند توسط گناه انسان آسيب ببيند، اگر نه کفرآميز، مضحک است. ايده ي کتاب مقدسي هبوط در چنين محتوايي بي معناست و ايده ي نجات، زايد؛ از آنجا که تأثير عمده گناه، آسيب رساندن به انسان است و نه قطع رابطه با خدا، نياز به هيچ بازگشت ارتباطي نيست. خداي قادر مي تواند او را ببخشد همان طور که او را انتخاب کرده است: هيچ واسطه اي نياز نيست و به علاوه هيچ چيزي ممکن نيست چرا که هيچ چيز و هيچ کسي نمي تواند با خدا مشارکت داشته باشد.
به هر روي اين تصوير کاملي از خدا نيست. خدا به طور کامل از خلقت خود دور نيست بلکه انبيا را انتخاب کرده است تا با انسان سخن بگويد. انسان بدون اين وحي در ناداني و تحت قضاوت باقي مي ماند اما خداوند لطف خود را به انسان در مخصمه اش نشان داده است. او نه تنها قطعيت روز جزا را مؤکد کرده است، بلکه نشان داده است که انسان چگونه بايد در زمين به خوبي زندگي کند و اميدوار باشد که پس از مرگ، بهشت را به دست آورد.
پس مي بينيم که خداوند با قدرت و خرد خويش انتخاب کرده است که متکلم، حامي، هادي، نيکخواه، عاشق، حافظ، بخشنده و رحيم باشد. او با مهرباني و رحمتش نه تنها انسان را خلق کرده است بلکه همه نيازهاي او را برآورده است: او به انسان وحي فرستاده و به واسطه قرآن هدايتش کرده است. اين مهرباني و رحمت است که فرد مسلمان همواره در نمازهاي خود او را ياد مي کند و اعلام مي کند که خدا حاکم خلقت است و صاحب روز جزا و متضرعانه هدايتش را خواستار مي شود.
ستايش خدا را که پروردگار جهانيان/ رحمتگر مهربان/ مالک و پادشاه روزجزاست. / تنها تو را مي پرستيم و به جز تو از کسي ياري نجوييم./ به راه راست ما را راهبر باش/ راه آنان که برخوردارشان کرده اي، نه کساني که در خور خشم اند و نه گمراهان. (سوره 1)
نخست، اگر ارتباط وجود دارد خدا بايد شبيه انسان باشد. به زبان کتاب مقدس، انسان به صورت خدا ساخته شده است. البته که اين صورت توسط گناه، آلوده شده است، اما ما بايد بتوانيم چيزي در خصوص خداوند از شناخت مان نسبت به انسان بفهميم. ويژگي هاي انسانِ طرف ارتباط شامل خصلت هايي از قبيل عشق، نفرت، آگاهي هاي اخلاقي، احساس و زبان مي شود و همه اين ها به عنوان بازتاب هايي از ويژگي هاي مشابه خداوند تلقي شده اند. خداي مسيحي يک خداي شخصي است.
دوم، ذات خدا متضمن ارتباط است. اگر خدا يکي است و پيش از او چيزي براي ارتباط خلق نشده است، اين چگونه با هم سازگار است؟ پاسخ اين است که خداي ازلي با خود ارتباط داشته، خود را دوست داشته و با خود مشارکت داشته است. اين به طور قطع يک راز است که فرد مسيحي آن را به عنوان تثليث توصيف مي کند. کتاب مقدس از عيسي مسيح به عنوان يگانه با خدا سخن مي گويد، همان گونه که از ابد وجود داشته و در آفرينش فعال بوده است؛ و از روح القدس همان گونه که با پدر و پسر از يک سرشت بوده و هستند سخن مي گويد. براي گفتن اينکه اين سه، يکي هستند، بايد کل مطالب کتاب مقدس را به طور دقيقي جمع بندي کرد که به خودي خود مسايلي را در پي دارد. نويسندگان ديگري از اين بحث کرده اند: اينجا ما تنها به يک ديدگاه اشاره مي کنيم که از عشق ابدي، انتقال و ارتباط از خدا بحث مي کند.
خداوند يگانه اي است که در تاريخ آشکار شده است. بنابراين ما مي توانيم چگونگي خداوند را در آنچه که انجام داده است ببينيم. او غالباً به عنوان خداي اسرائيل يا پدر عيسي توصيف شده است تا در خصوصيات و مشخصه هايش؛ پس ما مي توانيم اميدوار باشيم که او را به خوبي از طريق گزارش هاي رفتارش و به واسطه تجربه شخصي اعمالش در قبال ما درک کنيم. بنابراين توصيف خداوند به عنوان وجودي که «چه مي کند» مناسب تر از توصيف او به عنوان «چه هست» است. در نهايت، خداوند، خدايي است که مي آفريند عشق مي ورزد و حفظ مي کند. نيز خدايي است که داوري مي کند و شرور و پستي را از بين مي برد. وحي نهايي خداوند در تاريخ در قالب عيسي مسيح است.
هيچ انساني ديگر خدا را نخواهد ديد، جز پسر که در محضر پدر است، او که خود را شناختي کرد. (يوحنا 1:18)
پرسش «خدا چگونه است» نهايتاً از مطالعه ي شخص عيسي مسيح در گزارش هاي عهد جديد پاسخ مي يابد که اين امر به خواننده واگذار مي شود. اين فصل بسيار دشواري است. بحث ماهيت خدا در صفحات محدودي از متون بشري هيچ معناي قابل درکي نخواهد داشت. من تنها توانستم تأکيدات کلي را بيان کنم و مطمئنم که خواننده به فهم عميقي از طريق مطالعاتش در خصوص قرآن و کتاب مقدس دست خواهد يافت.
بي ترديد بحث ها و نقدهاي زيادي مي تواند در خصوص محتواي اين مطالب مطرح شود. به ويژه برخي عباراتي که مستلزم شرح و تفصيل بيشتر و گزارش هاي متوازن تر است، همان طور که قبلاً ذکر شد. اين مقاله اما تلاشي بود در پاسخ به اين که چرا مسيحيان و مسلمانان، کتب مقدس يکديگر را بد مي فهمند و بد تعبير مي کنند.
از نظر يک مسيحي، قرآن يک فرم تصنعي و کسل کننده دارد. او به ايده ي يک زبان مقدس عادت ندارد و قادر به فهم زبان منظوم عربي نيست. و اين بسيار مهم است که اين زبان آن چيزي را که او از وحي انتظار دارد برآورده نمي کند: يعني به نياز انسان به بخشش، نجات و ارتباط با خدا به عنوان در بردارنده مرگ عيسي مسيح، الوهيت او و آموزه ي تثليث.
از سوي ديگر، از نظر يک مسلمان، اکثر متون کتاب مقدس، آشکارا منشأ بشري دارند و با آنچه که او به عنوان وحي الاهي مي شناسد، مطابقتي ندارد. آنها بيشتر به سنت ها مي نگرند اما انتظارشان در هدف گذاري براي ارائه يک شيوه روشن از سبک زندگي چندان درست نيست. آنها جزييات شيوه زندگي عيسي را که مي تواند براي تنظيم زندگي روزمره به کار رود مدنظر قرار نمي دهند و حتي زبان اصلي پيام او را نمي گيرند. اين موقعيتي که در عهد جديد به عيسي داده مي شود و تأکيداتي که بر نجات از طريق مرگ عيسي مي شود از نظر آنان زائد است.
اعتقاد من بر اين است که اگر مسيحيان و مسلمانان کتاب مقدس ديگري را بفهمند، نمي توانند تنها بر مشابهات يکديگر تمزکر کنند و نمي توانند آن را با کاربرد ديدگاه خود از وحي به کار گيرند. آنها بايد بيشتر در جست و جوي شناخت و فهم تفاوت هاي بنيادي در شيوه انديشه باشند و سپس مهم است که شيوه متفاوتي از انديشه را مجدانه پيگيري کنند.
من بر اين باور نيستم که اين شيوه کاملاً مسيحيان و مسلمانان را به موافقت با ديگري ترغيب کند. اين دو مذهب، متفاوتند و عدم توافق، ناگزير است. اما بگذاريم اين عدم توافق مبتني بر شناخت و احترام باشد نه جهل.
منبع: فصلنامه تخصصي ادبيات و اسطوره ثريا شماره پنجم
فرد مسلمان معتقد است که پيام عيسي همان چيزي است که در قرآن آمده است. اما وقتي با عهد جديد مواجه مي شود با نقض ايده کتاب وحياني خود روبرو مي شود و به سختي مي تواند درک کند که چگونه يک معما در مي يابد. قرآن در ساختار و رهيافت، تفاوت گسترده اي با عهد جديد دارد و تا حدودي با بخش هايي از آن چه که او به عنوان متون وحياني مي شناسد شبيه است. يعني با بخش هايي از شريعت، سرودها و متون نبوي عهد عتيق. او که با تفکر تحليلي خو گرفته است با اجتناب از ملاحظه اي احتمالي فرم آن، به بحث و نقد در محتواي قرآن متمرکز مي شود.
به نظر من مفهوم فرم يک وحي- چگونگي فرم مکتوب و وحي شده ي آن- پيش شرط فهم محتواي آن است. فرم وحي به گونه اي بسيار مهم با خاستگاه و محتواي آن ساخته مي شود و به خودي خود گونه اي بسيار مهم با خاستگاه و محتواي آن ساخته مي شود و به خودي خود گوياي آن خاستگاه و محتواست. اگر ما چنين طرحي را براي هر وحي گزارش شده اي به کار ببريم مي توانيم اميدوار باشيم که آن وحي را در معناي عميق اصطلاح خود بفهميم.
من کاملاً آگاهم که برخي از کساني که به يک وحي تعلق دارند وحي ديگر را با اصطلاحات خود داوري مي کنند و چنين عملي ناگزيز به هدف نخواهد رسيد. به هر روي، من اينجا با فهم، پيش از ارزيابي و نقد سر و کار داريم، چرا که در نظر من اهميت بسياري دارد که ما چيزي را پيش از آن که ارزيابي کنيم، بفهميم. از جهت ديگر ما به خاطر ارزيابي آن چيزي که زاييده خيال ماست مي توانيم خطاکار باشيم، نه آن چيزي که ادعاي مطالعه آن داريم.
اکنون توضيح مختصري از گونه هاي وحي در اسلام و مسيحيت و معنا و مفهوم آنها لازم است. بخشي از اين مطلب ناگزير به ساده سازي اختصاص دارد و برخي از عبارات پيش رو مستلزم نظرات متوازن براي نتيجه گيري است. به هر روي، از آنجا که هدف اصلي من مقايسه اين دو دين است و اشاره به قوت هر يک براي پيروان ديگري، من به اين ساده سازي نه فقط براي لزوم اختصار، بلکه براي استفاده در مقايسه نيز توجه خواهم داشت.
الف- گونه هاي وحي
1- اسلام
مکانيسم انتقال ساده است: قرآن از ازل در آسمان نوشته شده است. کتاب به برخي از انبيا با زبان ها و فرهنگ هاي گوناگون داده شده است، اما آمده است که اين کتاب ها همه مفقود يا منسوخ شده اند. وحي نهايي قرآن ازلي به زبان عربي به محمد داده شده است تا در خلوص کامل براي بقيه ي تاريخ انساني حفظ شود. داستان آغاز وحي به خوبي در عبارات صحيح بخاري آمده است (3 و 1):
نخستين وحيي که به پيامبر رسيد رويايي واقعي در خواب بود، به نحوي که او هرگز خواب نديد بلکه حقيقت آن همانند پرتو شبان سپيده دم تابيد. سپس او به تنهايي گراييد و خود را در غار حرا منزوي کرد، جايي که شب هاي مختلفي را براي عبادت در آن به صبح رساند، پيش از آن که به سوي خانه برگردد. او اقدامات لازم را براي اين منظور انجام داد. سپس به نزد خديجه بازگشت و تدارکات بيشتري براي دوره مشابه آماده کرد تا حقيقت به او نازل شد. وقتي که او در غار حرا بود فرشته به نزد او آمد و گفت: «بخوان» او گفت: «من از زمره کساني نيستم که مي توانند بخوانند.»
و ادامه داد: «پس فرشته مرا گرفت و فشرد و گفت «بخوان». و وقتي که من گفتم: «من از زمره کساني نيستم که مي توانند بخوانند»، مرا گرفت و دوباره به سختي فشرد، پس دوباره گفت: «بخوان»، من گفتم «من از زمره کساني نيستم که مي توانند بخوانند».
پيامبر ادامه داد: «پس او مرا براي بار سوم فشار داد و گفت: «بخوان به نام پروردگارت که آفريد؛ انسان را از علق آفريد؛ بخوان و پروردگار تو کريم ترين است» (96: 3-1)».
پيامبر خدا با اين پيام بازگشت و در حالي که وجودش مي لرزيد به نزد خديجه بنت خويلد رفت و گفت: «مرا بپوشان، مرا بپوشان». وقتي او را پوشاندند، آن هيبت او را ترک کرد.
مکانيسم وحي از خلال روايت بخاري روشن تر مي شود. (1، 2):
عايشه ام المومنين روايت کرده است که حارث بن هشام نزد پيامبر (ص) آمد و پرسيد: «يا رسول الله چگونه وحي بر شما نازل مي شود؟» پيامبر، فرمود: «گاه شبيه طنين زنگ کاروان بر من فرود مي آيد و اين در حالي است که سرما وجود مرا مي گيرد؛ سپس فرشته از من جدا مي شود و من آنچه که او گفته است را از حافظه مي خوانم. گاه فرشته به شکل يک انسان نزد من آمد و سخن مي گويد و من آنچه را که او مي گويد باز مي گويم.» عايشه گفت: و من شاهد بودم وحي در يک روز بسيار سرد بر او نازل شد و وقتي از او جدا شد پيشاني او خيس عرق بود.
در اينجا نکات جالب و متنوعي وجود دارد. نخست اين که ما يک لحظه مستقيم از وحي را مي بينيم وقتي که جبرئيل از سوي خدا فرستاده مي شود تا کلمات منسجم پيام را برساند. سپس محمد آن را به اصحاب منتقل مي کند، که بعدها آن را نوشتند.
دوم اين که ما تأکيد پيامبر را مي بينيم که او نمي توانسته است بخواند. اين امر خلوص پيام را مورد تأکيد و نمادسازي قرار مي دهد؛ همان طور که بکارت مريم مي تواند به عنوان نماد و تأکيد بر خلوص الاهي عيسي قلمداد شود. حتي مي توان از علم نياموختن گزارش شده محمد، ضرورت انتقال صادقانه پيام را دريافت: شخصيت او به هر شکلي بر پيام تأثير نگذارد. (البته مسلمانان محمد را بيش از يک پيامبر برِ منفعل در نظر مي گيرند، جايگاه او، به عنوان نبي، به او سبک زندگي، کلمات والا و حتي يک ارزش اتوريته وار مي دهد.
برخي، سنت هايي را در خصوص سخنان و اعمال او در رديف پس از قرآن قرار مي دهند و الگوي او را متصل و حتي الهام آميز مي دانند).
درس نياموختن محمد در گزارش وحي، سه بار مورد تأکيد قرار گرفته، که اين امر در زمره معجزات آمده است. قرآن در سطح والايي از شعر عربي است، به نحوي که قالب زبان آن، خواننده را مجذوب مي کند. در حقيقت، زبان قرآن والاترين گونه زبان عربي تلقي شده است و به لحاظ سبکي چنان رفيع است که به خودي خود، دليل کافي بر ماهيت معجزه وار وحي تعبير مي شود. وقتي از پيامبر معجزه اي براي صدور نبوت اش خواستند او تنها به قرآن اشاره کرد؛ و سواد نداشتن خود را مورد تأکيد قرار داد که نشان گر خاستگاه الاهي اين معجزه است.
در نهايت، ما مي توانيم به فرم سبکي زبان در روايات فوق توجه کرده و اين را به عنوان نمونه اي از محوريت زبان در وحي اسلامي تلقي کنيم. اگر طرز بيان اين سنن، قابل اهميت است پس طرز بيان قرآن چگونه خواهد بود؟ اين متضمن کلمات منسجمي است که توسط خداوند از طريق جبرئيل فرستاده شده است، و نشان گر کلام ازلي مکتوب در آسمان است. پس استفاده از بيان منسجم در عبادت، قرائت آن با صداي بلند و يا حفظ آن فضيلت خواهد داشت: در اصطلاح مسيحي، زبان قرآن به خودي خود به معناي لطف است و ارزش عبادي بسياري دارد، نقش زبان عربي حتي با جسم عيسي در وحي مسيحي مقايسه شده است. زبان کلمات و حتي حروف به خودي خود اهميت دارند، به نحوي که دستور زبان عربي و خوشنويسي به شکل گسترده آموزش داده مي شود و مؤمنانه گسترش يافته اند. به سختي مي توان گفت که ترجمه ي قرآن غير ممکن است. بهترين ترجمه بايد تفسيري انساني از پيام الاهي باشد و هيچ بديلي براي زبان مقدس وجود ندارد.
2- مسيحيت
بسيار حيرت انگيز است که برخي از مردم به دشواري مي توانند مجموعه رنگ و وارنگي از متون انساني وحي الاهي يکي بدانند. به نظر مي رسد شيوه پديد آمدن قرآن مناسب تر باشد! اما مسيحيان بر مرجعيت الاهي متون مقدسشان اصرار دارند. چگونه مي توانيم به اين امر پي ببريم؟
شايد راه حل اينجاست که کتاب مقدس، وحي ذاتي نيست. اين مسئله وقتي روشن مي شود که آن را به عنوان بياني وحي گونه از امر ديگري بدانيم که آن وحي اصلي است. پس ماهيت آن وحي اوليه است که مي تواند شيوه توليد متون مقدس را تعيين کند.
اين وحي اوليه در شکل هاي هاي مختلفي ظاهر مي شود، اما شايد گفتن اين مطلب ساده نباشد که در اصل، اين خداست که در تاريخ عمل مي کند: عمل متقابل او در قبال آفرينش اش و به ويژه با انسان. جنبه متعالي اين عمل متقابل، يعني عمل متقابل خدا با انسان و بنابراين وحي غايي خدا و رابطه او با انسان، در شخص عيسي مسيح متجلي است.
متون کتاب مقدس گزارش هايي از اين عمل متقابل همراه با بازتاب اهميت شان را نشان مي دهند. آنها به واسطه عمل متقابل ميان خدا و انسان پديد آمده اند و بنابراين هم کاملاً الاهي و هم کاملاً انساني هستند. در برخي از تفاسير به اين نکته اشاره شده است که در ايمان مسيحي، فعاليت الاهي و فعاليت انساني، نه در نسبت معکوس، بلکه در نسبتي مستقيم رشد مي کنند. بنابراين نويسندگان کتاب مقدس، صرفاً کانال هايي نيستند که اراده و هوش شان توسط خداوند لغو شده باشد، بلکه بيشتر، استعدادهاي انساني را آگاهانه براي همکاري با خداوند در محدوده رابطه شان با او به کار مي گيرند.
ب- معنا و مفهوم
در هر مورد، ما پروسه اي از خدا به انسان توسط انسان را مورد ملاحظه قرار مي دهيم. ما پيش از اين، چيزي از اين جنبه ي «توسط انسان» را جستجو کرديم، همان طور که اين بخش از پروسه به سادگي تمام مورد مطالعه قرار مي گرفت. اما مکانيسم انتقال از طريق انسان، کاملا متکي به عوامل ديگري است، يعني ماهيت خدا، ماهيت انسان و آن چيزي که منتقل شده است. اين اتکا در اينجا سلسله مراتبي است: آنچه که منتقل شده است به ماهيت انسان و ماهيت خدا بستگي دارد و ماهيت انسان توسط خود خدا تعيين شده است.
آغاز کردن از مبناي اين سلسله مراتب با بحث از ماهيت خدا در اسلام و مسيحيت و پس از آن بررسي گرايش «تاپ- داون» مي نامند، ترجيح مي دهم؛ آغاز کردن از جايگاه هايي که مي توانيم ببنيم و مي خواهيم تحليل کنيم (مانند گونه هاي وحي)، و از آنجا به شناخت بنيادها برسيم. ما مي توانيم گونه هاي وحي را که در بالا بحث شد. به عنوان سکوي پرش مان انتخاب کنيم تا از محتواي متون، پاسخ هايي براي پرسش هايمان به دست آوريم؛ گرچه اين مستلزم آن است که به خود متون آنها نگاهي داشته باشيم.
چنين رهيافتي امتيازات مختلفي دارد. نخست، فهم عميق تر و تصوير گسترده تري از اين رهيافت مجزا به دست مي دهد؛ دوم، به پرسش ها و پاسخ امکان مي دهد تا اسير ملاحظات محدوده وحي نشوند. بعيد است که يک دين، پاسخ هاي روشني به پرسش هاي مطرح شده توسط دين ديگر بدهد، چرا که اين دو دين موضوعات متفاوت را بسيار مهم قلمداد خواهند کرد. پرسشي که توسط يک دين، پرسش بنيادي دانسته مي شود ممکن است براي دين ديگرحاشيه اي قلمداد شود يا مي تواند به گونه متفاوتي فهم شود.
در نهايت پيشنهاد مي شود که عامل مشترک اسلام و مسيحيت- يهوديت (پس از توحيد) دعوي آنها در خصوص وحياني بودن است. پس وحي مي تواند به عنوان يک نقطه آغازِ مناسب براي تطبيق در نظر گرفته شود.
1- چه چيزي منتقل شده است؟
الف- اسلام
2- چه نوع اطلاعاتي داده شده است؟
قرآن به عنوان يک هشدار (18، 4)، يک يادآوري (81، 27)، يک هادي و يک شاهد (46، 12) توصيف شده است. در خصوص داوري در جهان آينده هشدار مي دهد، تاريخ مقدس و مسؤوليت کنوني را يادآوري مي کند، رفتار انسان را راهنمايي مي کند و به خدا و پيامبرانش شهادت مي دهد.
شايد توصيف اساسي قرآن، کتاب هدايت براي بشر باشد: راهنمايي براي تمام جنبه هاي زندگي، قرآن همراه با سنت، مبنايي براي هدايت، نه تنها در موضوعات ديني بلکه در موضوعات سبک زندگي شخصي و خانوادگي، موارد اقتصادي، اجتماعي و سياسي ارايه مي دهد. هر جنبه اي از زندگي انسان تحت هدايت خداوند قرار دارد.
ب- مسيحيت
اين تأکيد حتي در آن بخش هايي از متون مقدس ديده مي شود که عمدتاً با دستورالعمل يا با گزارش هاي تاريخي مرتبط باشد.
نخست شريعت موسي است که گوياي هدايتي براي زندگي است. اين شريعت در محدوده ي يک رابطه پيماني ميان خدا و قوم داده شده است و با درخواست هايي از خداوند اضافه شده است. در واقع، اين دليل براي عمل به يک شيوه ي خاص است که گاهي خداوند نيز مي تواند به آن شيوه عمل کند: اميد مي رود که انسان بتواند تا حدي با شخصيت اخلاقي خدا همساز شود.
دوم، ما گزارش هاي عيسي مسيح را مدنظر قرار مي دهيم. اناجيل، بسياري از تعاليم او را توصيف کرده اند، اگرچه گفته شده است که اين نشأت گرفته از خداست، اما توسط عيسي در روش و سخنان خود آمده است. جالب است که حتي نويسندگان اناجيل، کلمات خدا را به زبان اصلي اش نيز نياورده اند و با تفاوت هاي مختلفي قضاوت کرده اند؛ به ويژه آنها با ثبت مستقيم کلمات سر و کار نداشته اند. به هر حال نويسندگان اناجيل بيشتر هم با اعمال عيسي ارتباط داشته اند و هم با کلمات او؛ و اين چيزي نيست که نمونه اي از تبعيت به ما بدهد، همان طور که ماهيت او و پاسخ قوم به او مورد اشاره قرار گرفته است. در نهايت تأيد بسيار زيادي بر تصليب و رستاخيز شده است.
اين همه مشخص مي سازد که اين پيام عيسي نيست که به عنوان شخص عيسي منتقل شده است و عمل او، که رابطه ميان انسان و خدا را ممکن مي سازد. عيسي خود محتواي اصلي وحي مسيحي را به ما نشان مي دهد. او به ما نشان مي دهد که خود خدا، رابطه متعالي ميان خدا و انسان است و نيز راهي است براي ارتباط با خدا براي ديگر انسان ها.
روشن شد که وحي اسلامي اساساً با چگونگي زيستن انسان ها سر و کار دارد، حال آنکه وحي مسيحي بر رابطه ميان انسان و خداوند متمرکز است. بايد خاطر نشان سازيم که کتاب مقدس نيز دستورالعمل هايي براي زندگي دارد و قرآن نيز پيوند خدا با انسان را در تاريخ گزارش مي دهد. اما تأکيدها متفاوت است و همان طور که مي بينيم اين تصورات، مباني متفاوتي دارند.
انسان چگونه است؟
الف. اسلام
بيشتر ديديم که آنچه منتقل شده است اطلاعاتي است که اراده خداوند را به انسان نشان مي دهد و او را به تسليم شدن در برابر خود ترغيب مي کند. اين دو معناي مهم دارد. نخست اشاره دارد که آنچه انسان نياز دارد در اصل شکل گرفته است. مخمصه عظيم او اين است که او اراده و لطف خداوند را فراموش مي کند. او فراموش کرده است آن چيزي را که شايد در آغاز در رابطه با توحيد خدا و قيامت مي دانسته است و نياز دارد تا هشدار داده شود و در خصوص اين موارد يادآوري شود. او همچنين نياز دارد بداند که چگونه مي تواند براي عبادت خدا و اجتناب از داوري عمل کند.
دوم اشاره دارد به اين که انسان قادر است تا خواسته هاي خداوند را اجابت کند. خدا هرگز خواهان غيرممکن از انسان نيست. با اين وجود اسلام از هرگونه ايده ي گناه اوليه دوري مي کند. در گزارش هاي قرآني، آدم و حوا به محض اينکه دريافتند به خود ظلم کرده اند، بخشيده شدند (7:10 و 35:2). گناه به عنوان چيزي تلقي شده است که به گناهکار آسيب مي زند، نه به خدا؛ و خدا مي تواند مستقيماً و بدون ميانجي او را ببخشد.
بنابراين اسلام به انسان جايگاه عظيمي مي دهد: او به واسطه لطف خدا امکان تبعيت از خدا را پيدا مي کند، تا آنجا که او مي خواهد و نياز دارد تا تحت هدايت خدا قرار بگيرد، تا بتواند از خدا بخواهد و بخشيده شود اگر خدا چنان اراده کند. از طرف ديگر خواسته هاي خدا که درباره انسان هرگز بيش از توانايي او نيست با کمک خدا و اراده او محقق مي شود.
ب. مسيحيت
بيابيد به بحث مان در خصوص وحي بازگرديم تا کليدهايي براي فهم اين ديدگاه مسئله محور از انسان و مسئوليت او در قبال خداوند پيدا کنيم. به ياد داريم که ديدگاه مسيحي درباره وحي بر رابطه ميان انسان و خداوند استوار بود، که اين بي درنگ سختي را کاهش مي دهد. اگر خدا و انسان مي توانند ارتباط پيدا کنند پس شباهت هايي بايد در ميان باشد. انسان اگرچه مخلوق است اما بايد چيزي خداوند را بازتاب دهد؛ و خدا اگرچه نامخلوق است بايد در برخي جهات يک انسان باشد.
به هرحال اين تنها نيمي از دشواري را رفع مي کند. در واقع، براي خدا ضرورت دارد که خود را آشکار سازد و نيز شيوه اي براي ارتباط انسان با خود نشان دهد تا رابطه شکل بگيرد. به عبارت ديگر انسان تنها به گونه اي بالقوه با خدا ارتباط پيدا مي کند. برخلاف وحي، ارتباط گسسته شده است و انسان نمي تواند به صورتي رضايت بخش به پيام خداوند پاسخ دهد. وحي به ارتباط ميان خدا و انسان منجر مي شود و راهنمايي مي کند که تنها مي توان در محدوده آن ارتباط تبعيت کرد.
مخمصه انسان بيرون از دايره ارتباط از نوع فراموشي يا ضعف نيست. اين فهم نيست بلکه خون است که آن رابطه را شکل مي دهد. مخمصه انسان اين است که او خارج از رابطه است؛ اما کتاب مقدس تعليم مي دهد که اين حالت اوليه انسان نيست. در آغاز، رابطه وجود داشت، اما با طغيان انسان گسسته شد؛ طغياني که نه تنها به انسان ضربه زد بلکه او را از خدا جدا کرد. بنابراين انسان به اطلاعات نياز ندارد بلکه محتاج بازگشت است؛ و اين تنها به دست خود خداوند محقق مي شود.
پس در اسلام انسان نيازي به نجات ندارد؛ او قابليت تعبيت از خدا را دارد و تنها نياز دارد تا هدايت شود و براي تحقق مسئوليت خود در قبال خالق خود تقويت شود. او در فهم کتاب مقدس، ارتباط بالقوه با خدا ندارد چرا که او کاملاً متمايز از خداست. از جهت ديگر، فرد مسيحي انسان را بالقوه بزرگ تر مي بيند اما- تا زماني که بازگردد- عملاً حقير است. جز اين که او از طريق عيسي مسيح حفظ شده است، او تنها جرقه اي از توانايي هاي خود را مي شناسد و هرگز نمي تواند با کارهاي خود، خداوند را راضي کند.
الف. اسلام
خداوند بالذات بزرگ است و تمايز از هر آنچه که آفريده است. قدرت عظيم و اراده قدرتمند او، در مرکز صفات او ظاهر مي شود. اين اشاره به آگاهي او از همه چيز دارد، خداي خردمند، شنوا، بينا، داور، والا، توانا، مستقل، يکتا و متعالي. چنين تصويري مفهومي از بحث پيشين ما را ارائه مي دهد. اين خدا نمي تواند با انسان به عنوان يک دوست، يک برادر يا يک پدر ارتباط پيدا کند و نمي تواند به هر شکلي تحت تأثير اعمال انسان قرار گيرد. اين ايده که او مي تواند توسط گناه انسان آسيب ببيند، اگر نه کفرآميز، مضحک است. ايده ي کتاب مقدسي هبوط در چنين محتوايي بي معناست و ايده ي نجات، زايد؛ از آنجا که تأثير عمده گناه، آسيب رساندن به انسان است و نه قطع رابطه با خدا، نياز به هيچ بازگشت ارتباطي نيست. خداي قادر مي تواند او را ببخشد همان طور که او را انتخاب کرده است: هيچ واسطه اي نياز نيست و به علاوه هيچ چيزي ممکن نيست چرا که هيچ چيز و هيچ کسي نمي تواند با خدا مشارکت داشته باشد.
به هر روي اين تصوير کاملي از خدا نيست. خدا به طور کامل از خلقت خود دور نيست بلکه انبيا را انتخاب کرده است تا با انسان سخن بگويد. انسان بدون اين وحي در ناداني و تحت قضاوت باقي مي ماند اما خداوند لطف خود را به انسان در مخصمه اش نشان داده است. او نه تنها قطعيت روز جزا را مؤکد کرده است، بلکه نشان داده است که انسان چگونه بايد در زمين به خوبي زندگي کند و اميدوار باشد که پس از مرگ، بهشت را به دست آورد.
پس مي بينيم که خداوند با قدرت و خرد خويش انتخاب کرده است که متکلم، حامي، هادي، نيکخواه، عاشق، حافظ، بخشنده و رحيم باشد. او با مهرباني و رحمتش نه تنها انسان را خلق کرده است بلکه همه نيازهاي او را برآورده است: او به انسان وحي فرستاده و به واسطه قرآن هدايتش کرده است. اين مهرباني و رحمت است که فرد مسلمان همواره در نمازهاي خود او را ياد مي کند و اعلام مي کند که خدا حاکم خلقت است و صاحب روز جزا و متضرعانه هدايتش را خواستار مي شود.
ستايش خدا را که پروردگار جهانيان/ رحمتگر مهربان/ مالک و پادشاه روزجزاست. / تنها تو را مي پرستيم و به جز تو از کسي ياري نجوييم./ به راه راست ما را راهبر باش/ راه آنان که برخوردارشان کرده اي، نه کساني که در خور خشم اند و نه گمراهان. (سوره 1)
ب). مسيحيت
نخست، اگر ارتباط وجود دارد خدا بايد شبيه انسان باشد. به زبان کتاب مقدس، انسان به صورت خدا ساخته شده است. البته که اين صورت توسط گناه، آلوده شده است، اما ما بايد بتوانيم چيزي در خصوص خداوند از شناخت مان نسبت به انسان بفهميم. ويژگي هاي انسانِ طرف ارتباط شامل خصلت هايي از قبيل عشق، نفرت، آگاهي هاي اخلاقي، احساس و زبان مي شود و همه اين ها به عنوان بازتاب هايي از ويژگي هاي مشابه خداوند تلقي شده اند. خداي مسيحي يک خداي شخصي است.
دوم، ذات خدا متضمن ارتباط است. اگر خدا يکي است و پيش از او چيزي براي ارتباط خلق نشده است، اين چگونه با هم سازگار است؟ پاسخ اين است که خداي ازلي با خود ارتباط داشته، خود را دوست داشته و با خود مشارکت داشته است. اين به طور قطع يک راز است که فرد مسيحي آن را به عنوان تثليث توصيف مي کند. کتاب مقدس از عيسي مسيح به عنوان يگانه با خدا سخن مي گويد، همان گونه که از ابد وجود داشته و در آفرينش فعال بوده است؛ و از روح القدس همان گونه که با پدر و پسر از يک سرشت بوده و هستند سخن مي گويد. براي گفتن اينکه اين سه، يکي هستند، بايد کل مطالب کتاب مقدس را به طور دقيقي جمع بندي کرد که به خودي خود مسايلي را در پي دارد. نويسندگان ديگري از اين بحث کرده اند: اينجا ما تنها به يک ديدگاه اشاره مي کنيم که از عشق ابدي، انتقال و ارتباط از خدا بحث مي کند.
خداوند يگانه اي است که در تاريخ آشکار شده است. بنابراين ما مي توانيم چگونگي خداوند را در آنچه که انجام داده است ببينيم. او غالباً به عنوان خداي اسرائيل يا پدر عيسي توصيف شده است تا در خصوصيات و مشخصه هايش؛ پس ما مي توانيم اميدوار باشيم که او را به خوبي از طريق گزارش هاي رفتارش و به واسطه تجربه شخصي اعمالش در قبال ما درک کنيم. بنابراين توصيف خداوند به عنوان وجودي که «چه مي کند» مناسب تر از توصيف او به عنوان «چه هست» است. در نهايت، خداوند، خدايي است که مي آفريند عشق مي ورزد و حفظ مي کند. نيز خدايي است که داوري مي کند و شرور و پستي را از بين مي برد. وحي نهايي خداوند در تاريخ در قالب عيسي مسيح است.
هيچ انساني ديگر خدا را نخواهد ديد، جز پسر که در محضر پدر است، او که خود را شناختي کرد. (يوحنا 1:18)
پرسش «خدا چگونه است» نهايتاً از مطالعه ي شخص عيسي مسيح در گزارش هاي عهد جديد پاسخ مي يابد که اين امر به خواننده واگذار مي شود. اين فصل بسيار دشواري است. بحث ماهيت خدا در صفحات محدودي از متون بشري هيچ معناي قابل درکي نخواهد داشت. من تنها توانستم تأکيدات کلي را بيان کنم و مطمئنم که خواننده به فهم عميقي از طريق مطالعاتش در خصوص قرآن و کتاب مقدس دست خواهد يافت.
بي ترديد بحث ها و نقدهاي زيادي مي تواند در خصوص محتواي اين مطالب مطرح شود. به ويژه برخي عباراتي که مستلزم شرح و تفصيل بيشتر و گزارش هاي متوازن تر است، همان طور که قبلاً ذکر شد. اين مقاله اما تلاشي بود در پاسخ به اين که چرا مسيحيان و مسلمانان، کتب مقدس يکديگر را بد مي فهمند و بد تعبير مي کنند.
از نظر يک مسيحي، قرآن يک فرم تصنعي و کسل کننده دارد. او به ايده ي يک زبان مقدس عادت ندارد و قادر به فهم زبان منظوم عربي نيست. و اين بسيار مهم است که اين زبان آن چيزي را که او از وحي انتظار دارد برآورده نمي کند: يعني به نياز انسان به بخشش، نجات و ارتباط با خدا به عنوان در بردارنده مرگ عيسي مسيح، الوهيت او و آموزه ي تثليث.
از سوي ديگر، از نظر يک مسلمان، اکثر متون کتاب مقدس، آشکارا منشأ بشري دارند و با آنچه که او به عنوان وحي الاهي مي شناسد، مطابقتي ندارد. آنها بيشتر به سنت ها مي نگرند اما انتظارشان در هدف گذاري براي ارائه يک شيوه روشن از سبک زندگي چندان درست نيست. آنها جزييات شيوه زندگي عيسي را که مي تواند براي تنظيم زندگي روزمره به کار رود مدنظر قرار نمي دهند و حتي زبان اصلي پيام او را نمي گيرند. اين موقعيتي که در عهد جديد به عيسي داده مي شود و تأکيداتي که بر نجات از طريق مرگ عيسي مي شود از نظر آنان زائد است.
اعتقاد من بر اين است که اگر مسيحيان و مسلمانان کتاب مقدس ديگري را بفهمند، نمي توانند تنها بر مشابهات يکديگر تمزکر کنند و نمي توانند آن را با کاربرد ديدگاه خود از وحي به کار گيرند. آنها بايد بيشتر در جست و جوي شناخت و فهم تفاوت هاي بنيادي در شيوه انديشه باشند و سپس مهم است که شيوه متفاوتي از انديشه را مجدانه پيگيري کنند.
من بر اين باور نيستم که اين شيوه کاملاً مسيحيان و مسلمانان را به موافقت با ديگري ترغيب کند. اين دو مذهب، متفاوتند و عدم توافق، ناگزير است. اما بگذاريم اين عدم توافق مبتني بر شناخت و احترام باشد نه جهل.
منبع: فصلنامه تخصصي ادبيات و اسطوره ثريا شماره پنجم